ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
روزی که از مملکت داری فارغ شده بودیم باورمان نبود که به این روزمان افتخار کنیم. فکر میکردیم که چه کردهایم دراین سالها. گمانمان این بود که چیزی جز مجیز و عزت جقه ملوکانه را گفتن کاری دیگری نکردهایم. ولی انصافمان نمیآید بگوییم و در قیاس با این روزهای ایران و ایرانی، روزی که سالار و سردار ملی هنوز نیامده زیر استنطاق ازبین میروند.
روزی نیست که ما گوشه چشممان تر بشود برای روش اداره خودمان و خبطهایی که کردیم. روزهایی بوده که نشستهایم و با اخوان قدیمی خودمان نشستهایم و بار کجی را که این روزها در اداره مملکت بار خورده نظاره میکنیم،خاطرمان جمع میشود و حتی حاضریم کلی شرط ببندیم که به مقصد نمیرسد. حالا هرچی خواستید مینویسیم پای این شرط. از قراردادهای نفتی اینها که ذیقیمت تر نیست. از این همه شبابی که رفتهاند با همسایه جنگیدهاند که خبط تر نیست؟ باور کنید که برای آمدن حضرتعالی از همه چیز استفاده شده. راه ورود شما تا به طهران را قرار گذاشته بودند با گلاب کاشان وقصبات اطراف شستشو کنند که نشد و دعوا شد و کشمکش شد و خون ریخته شده از هر طرف تا خود تهران. ولایتی 3-4 تا آدم میرزا و تحصیل کرده داشته که آمدهاند برای یک الکسیون ساده که شما هم داستانش را مشخص کرده بودی بلوا کردند. سوادشان از دور سبز میزد. دستشان هم توی دست اجنبی ها بود. همانها که پهلویها را یک روز آوردند روی کار و یک روز دیگر بردند.
ما هرچه که بود تمام امورمان سوا بود از هم دنیای مردم دست ما بود. آخرتش هم دست ملاها و مفتیها. این امروزشان نه خدایی مانده برای ولایت ایران و خرمایی. راکب و مرکوب همه در عذاب یک جای امن برای خفتن شب هستند، مبادا کسی به نیمه شبی تا صبح گروهی را علم کند و بهتان خبث به پیشانیشان بچسباند و ناکامشان بگذارد و همین یک آخورگاه را هم بزند ازکفشان بیرون. بیرون از این امورات مردم افتاده دست عدهای که نه سوادشان به مملکت داری میخورد ونه دیانتشان اصالتا مال امور اخروی ملت است.