روباه گفت: این برف همیشه منو به یاد تو میندازه.
شازده کوچولو که دیگر برای خودش دکلی شده بود گفت: پاشو. پاشو دمتو تکون بده بریم برفو پارو کنیم پشت بوم اومد پایین.
روباه گفت: ای بابا. بیرون رو نگاه کن. ما الان روی شیب خیابونیم. برف رو بریزیم تو کوچه که دیگه هیچ ماشینی نمیتونه از اینجا بالا بیاد. فحش خوار مادر میکشن به گلت. خوشت میآد؟
شازده کوچولو گفت: من قانع شدم ولی ای کاش قبلش پاروی خودم رو از سیاره ام میآوردم.
روباه گفت: بهانه نیار. من که روباهم دارم پارو میکنم.
شازده گفت: خوب حالا چی میشه مثلا؟ روباهی که روباهی!
روباه گفت: ببین شازده پسر! اگر تو هم یه دم به این کلفتی در همین ناحیه داشتی، باهاش حتی نمیتونستی راه بری چه برسه به اینکه بخوای برف پارو کنی. من حتی لیسانس هم گرفتم. دیگه بدون لیسانس هیچ کسی رو حتی توی طبیعت راه هم نمیدن. بعدش البته فوقم رو هم گرفتم که داستانش مفصله.
- خوب با این توصیفات و روکردن کارشناسی و ارشدت، میگی نمیخوای کاری کنی؟
: دست خودم نیست. نمیتونم. یعنی ازم خیلی چیزی بر نمیآد.
بالاخره آن روز زنگ زدند به فیل.
فیل گفت: شما از بس آدمهای بی عملی هستید افتادید توی خیال بافی. من که اصلا نمیتوانم با یک آدم حرف بزنم چه رسد به اینکه بروم برفش را هم پارو کنم. شازده کوچولو که دیگر حالا بزرگ شده بود یا شازده (ککح بز): وا. یعنی به هر بهانهای شده میخوای ما رو بپیچونی؟
فیل گفت: به هر حال اگر قطع نکنی زنگ میزنم ازت به جرم مزاحمت تلفنی شکایت میکنم. روباه گفت: یواشتر برادر ای فیل زیبا. فدای خرطوم بلندت. بیا من برات یه نوشیدنی شیرین تدارک دیدم.
فیل قبول کرد که بیاید. روباه هم با همکاری شهرداری تهران کمی شن توی مسیر تا خانهشان ریخته بود. این باعث شد فیل تا دم در خانه بیاید. روباه اشاره زد به پشت بام: بفرما ای فیل خرطوم طویل یا خرطویل. بیا و از این شیره و برف گوارا بمک. فیل اول اندکی چشید. پس از آن بود که از طعم شیره روی برفهای پشت بام لذت برد. پس از آن روباه ظرفهای شیرهی بیشماری تهیه کرد و اندک اندک با گرفتن دستمزد از همسایهها توسط فیل، برفهای تمام مناطق 22 گانهی تهران را پارو کردند به جز یک خانه که در قسمت بعدی به استحضار خواهیم رساند. در اینجا قصهی ما به سر رسید، شازده به خونهاشون نرسید.