داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
وقتی پرسپولیس داشت استقلال را میبرد ومانشسته بودیم و تخمه میخوردیم، کائنات داشت با دست پس میزد و البته با پا پیش میکشید و ما منتظر بودیم کی سر قصاب خلوت می شود تا برای خنک شدن دل کائنات یک گوسفندی مرغی چیزی قربانی کنیم. قصاب وقت نداشت چون این روزها خیلیها گرفتار قضا و بلا هستند. قصاب الان دیگر سه دهنه شده است. با کلی شاگرد که کیلوکیلو گوشت قرمز و سفید از دریا و آسمان و زمین را میتپانند توی صندوق عقب پراید و غیره. خانم خانه یا آقای برگشت کننده به خانه، خوشحال میشوند و ای کاش میگویند. ای کاش قصاب را سوار ماشین میبردند خانهشان. هر آدم ناراحتی دیدند میزدند روی ترمز: آقا این. این گوشتش داره تلخ میشه. بی زحمت خلاصش کن. هم برای ما هم برای جامعه ضرر داره. دستمزدت رو هم دوبل میدم. قصابها اولش میگویند: ای بابا! روز روشن؟ و خانمهای خانه یا آقاهای برگشت کننده به خانه میگویند: آقا جان اینجا اگه کسی بمیره، هیچکی حواسش نیست. حداقل ماهی کُشش کن. مث ماهی. بعد قصابها اغلب میگویند: باشه ولی گوشتش میریزهها. بعد خانمهای خانه و یا آقاهای برگشت کننده از خانه خواهند گفت: اشکال نداره. ما فقط پاکسازی میخوایم. #قصابی #فوتبال #عمار_پورصادق