شهای قابل تاملی هم دارد که به مدد بازی تئاتریهای توانمند این فیلم خوب از کار درآمده است: بخش دعوا توی رختکن. بخش حرص خوردن مربی به خاطر رد کردن پست شهرداری تهران. بخشهایی هم هست که به خاطر گذشتن تاریخ مصرف قهرمان، برای امروز ما خندهدار به نظر میرسد: تختی در جواب چرا عکست را روی شیشه عسل نمیزنی عنوان میکند که چون مردم فکر نکنند اگر پول ندارند نمیتوانند قهرمان بشوند. بخش خودکشی تختی و یا سناریوی بی احترامی تختی به غلامرضا پهلوی همه به نفع سناریوی خودکشی با تریاک مسکوت شده است و درآنجا سناریوی خیانت احتمالی همسرش مطرح نشده است. در مجموع فیلم قابل اعتنایی نیست و شاید برشهای خیلی کوتاهی ازش میتواند مورد توجه قرار گیرد. دلیل اصلی آن این است که به نظر قصهی غلامرضا تختی یک قصهی تخت و بدون فراز و نشیب واقعی است. ما همیشه با شریک گل فروشش مواجهایم که دارد از بذل و بخششهای تختی ایراد میگیرد. تختی هم همیشه با لبخندی زیر سبیلی موضوع را رد میکند. بدیهی است که در مرگ غلامرضا تختی گفته شود: تختی همان موقع که زنده بود کشته شده بود.