بدون کیف نمیشود درست راه برود. فرنود میگوید تا چند وقت پیش بدون کت و شلوار هم محال بود دیده شود. رامین اولین دستاورد بزرگ دو رشتهای های دانشگاه نیست. ولی شاید جزو گونههای نادر دارو سازیای باشد که حول و حوش دانشگاه تهران رشد میکنند. زندگی حول و حوش دانشگاه تهران اینقدر بزرگ است که آدم توی روزهای اول دانشگاه، تازمانی که پول توی جیبش هست، هر شب را با گروهی از دانشجوها توی خوابگاه یا توی اتاقشان سپری میکند. من و تیمام هم همینطوری بودیم. اما رامین را آن موقعها نمیشناختیم. به دعوت یکی از دوستان رفتیم دفترش. رامین داروسازی خوانده بود و دلش حسابی میطلبید که برود فلسفه بخواند. بعد از یک سال توانست ارشد فلسفهی دانشگاه تهران قبول شود. بعدش هم افتاد توی بزرگراه دکتری. در حقیقت آنجا دفتر یک موسسهی فرهنگی بود که باید منبع اتفاقات مهمی میبود. یعنی کسی که توی ارشاد چنین مجوزی را میدهد به نظرش چنین موسسههایی خیلی خیلی مهم هستند. رامین هم قبل از همه اینطوری فکر میکرد.
دفترش توی خیابان فلسطین شمالی بود. هوای خنک اردیبهشت بود که داشت با خودش تصمیم میگرفت دوباره بی رحمی گرما را علم کند. منتظر بودیم رامین برسد و من همینطوری پشت هم از زمین و زمان میگفتم. فرنود چند بار گفت اینها را نگو ولی من نتوانستم با خویشتنداری و مناعت طبع، همان مسیری را که اول از همه شروع کردیم ادامه بدهم. مناعت طبع فقط به درد استخدام شدن در دولت میخورد. جایی که شما حتی برای رد شدن ایمن از خیابان هم باید وانمود کنید دارید از رییستان تقلید میکنید.