دولت نمیتواند دلار و سکه را ارزان کند. دستش به خودروسازها نمیرسد. قاچاقچیهای دارو از دوستان و برادران بالا هستند ولی قصد دارد به زودی بخشهای مهمی از زندگی –زکریای- رازی را بسازد.
- زکریا از شام تاجری آمده دو کرور کشمش تازه دارد.
- خریدارم. همه را به تمامی خریدارم.
پلان بعدی - زکریا در کودکی:
پدر بزرگ زکریا: زکریا. کار پدرت خیلی گره خورده است ما باید به ری بازگردیم.
پدر بزرگ زانو میزند و دستهای زکریای خردسال را میگیرد: در ناصیهات میبینم به زودی کشف بزرگی میکنی که نامت را جاوادنه خواهد کرد اما یک دولتی خواهد آمد که کشف بزرگت را به پستوها خواهد برد.
زکریا: اووف. پدر بزرگ من زیاد هم مخ نیستم ولی به روی چشم.
پلان بعدی زکریا در بزرگسالی:
- زکریا آیا ما را به محضرت راه میدهی؟
زکریا موهایش را دم اسبی بسته است و پای دستگاه تقطیر نشسته است: بیایید تو در باز است.
- آه زکریا اینگونه که تو به دشمنی با ما برخواستهای ما به انکار تو برنخواستهایم. خیلی اشربه ی خوفی بود.
- چه میگویی اخوی؟ چه میخوای اصلن؟ از اسمیرنوف تا هنکل داریم که البته ساخت خودمان است ولی اهالی یوروپ ازش اقتباس کردهاند و الا ما ایرانیها اولین بار خودمان ساخته ایم... :-)
#فال #روزانه #عمار_پورصادق