اسم و مشخصات فیلم هفت دیوید فینچر آنقدر دیده شده و گفته شده است که شاید کمتر حرف جدید برای گفتن دارد. داستان قتلهای سریالی بر اساس بهشت گمشده میلتون و به دست یک دیوانه است. دیوانهای که قتلهایی خدای گونه از مرتکبین به هفت گناه انجام میدهند و جبری که قاتل در رویهی ماجرا باعث شده است تا با زور اسلحه مرگ خود را بپذیرند تا به سوی نور راهنمایی شوند.
یک مرد پیر –مورگان فری من - که در این دنیای نا امن ازدواج نکرده و به نمایندهی پارهی خردمند یک پیکر، نمیخواهد بچه دارشود. به کتابخانه میرود و به جای پوکر بازی کردن، آن پایین پایینها به مطالعه میپردازد. پارهی دیگر این پیکر پلیس جوان همکار اوست – براد پیت – که آدمی معمولی با راه حلهای شتابزده است. لرزیدن خانهاش کنار مترو چند دقیقهای بیشتر نیست و خیلی مشکل ساز به نظر نمیرسد. زنی که پارهی مونث این پیکر را میسازد، اما وجود ترسانیاست که دوست دارد ثمری داشته باشد. اما همزمان از سرنوشت کودکش ترسان است. ترسش از نانشاس بودن شهر و در مجموع دنیای نا امن است. زن، اهل عادت است. عادت به شوهر باعث شده او را که زندگیاش را وقف کار و سگهایش کرده، ناخوشایند نمیبیند. برای همین هم خیلی لازم نیست به همرش درمورد باردار شدن احتمالیاش دروغ بگوید.
درباره استادی فینچر حرف زدن کار سختی است. در قتل اول چراغهای اتاق مقتول که گناهش پرخوریاست مشکل دارند. نورپردازی منحصر به فردی با دو چراغ قوه که دارند از حقیقت ماجرا سر در میآورند. پیل مقتول همزمان با دو چراغ قوه، دو داستان و نگاه از دو پارهی ماجرا یعنی مورگان فری من و براد پیت، را تعقیب میکند. پس از آن همه جا دو مرد، مبرا از قتل زیر بارانی شوینده قرار میگیرند. آنجا دیگر کارآگاههایی هستند که انگار در این قتل حضور ندارند و تبرئه میشوند. در مرحله بعد یک وکیل که روی کف اتاقش با خون – حرص و آز – نوشته شده است، به قتل رسیده است. ساختار روایی اینقدر بی عیب و نقص است که هر بینندهای از حریصترین آدمها یعنی وکلا که خود در هیچ چیزی از مال غیر سهمی نباید داشته باشند، روایت میکند که به نوعی ایجاد موقعیت حرص و آز را به بی نهایت خود میرساند. در بقیهی گناهان نیز شما میتوانید چنین بی نهایتی را ببینید. زن کارآگاه که از نیمهی پر تعلیق ماجرا برای نشان دادن زندگی خصوصی و ارتباط آن با دوپارهی دیگر ماجرا واقع شده در کلاس 5 ام درس داده است. این درست همان طبقهای است که درگیری با قاتل خدای گونه که خبرنگاری است که براد پیت را وحشت زده کرده، درگیر میشوند. وحشتی که مرد خردمند فیلم آنرا با زبان روایت رویی فیلم این چنین بیان میکند: اینها– خبرنگارها- به پلیس پول میدهند تا برایشان اطلاعات تهیه کنیم. یکی از دلایلی که قاتل در این فیلم سطحی غیر انسانی دارد. دیالوگهاییست که از زبان برادپیت در مورد او میشنویم: او دارد ما را بازی میدهد. او دارد مارا به باد میدهد. چیزی که در متنهای کمدی الهی دانته – به عنوان ارجاعات بینامتنی – در فیلم در جایی مطرح میشود. خدایی که حتی در خانه خود، اثر انگشت ندارد. خدایی که برای یادداشتهای روزانه اش مثل خاطره نویسی در مترو، تاریخ ندارد. مثل همان شهری که فقط روزهای دوشنبه، سه شنبه و دیگر از آن میدانیم این خدا در شهری دست به قتل میزند که هیچ چیزی از آن نمیدانیم. جز تصویرهای بارانی دائمی و آدمهایی که اصلا در بخشی طولانی از فیلم وجود ندارند. فقط دو کارآگاه به همراه پارهی زنانهی خود در بازی با این خدای ندیده، دارند روزگار سپری میکنند. سکانسهایی که میشد مثل تمام فیلمهای پلیسی دیگر، پر از خبرنگار، اطلاع رسانی گاه و بیگاه از تلویزیون و حضور پر رنگ روسا برای تحت فشار گذاشتن کارآگاهها باشد. البته دلیل خلوت بودن این فضاها که در بزنگاه قتلها اتفاق میافتد. حدیث دیگری است که فینچر با داشتن این سه شخصیت جلوی چشم بیننده گذاشته است. مورگان فری من در تمام این ماجرا به نمایندگی از پیران خردمند، خونسردی خودش را با گوش سپردن به هر قتل به عنوان موعظههای قاتل، حفظ کرده است. خدای باور پذیری که حتی روایت گناهکار کشی خود را به زیر نویسهای صحنها هم منتقل کرده است: غرور. اولین گناهی که در آخر داستان اتفاق افتاده است. دیگر آسمان معماها نمیبارد.
نورپردازیهای عالی فیلم واقعا راهگشاست. برادپیت و مورگان فریمن در جایی خاطرهی استفاده از اسلحه را تعریف میکنند. براد پیت اسم دوستش را که در عملیاتی تیر خورده به یاد نمیآورد. در همین حین نور خورشید از شیشهی ماشین بسیار زیاد است و این به فراموش کردن بیشتر کمک میکند. صحنهها عالی طراحی شدهاند و دقیقا در جهت روایت هستند. در جایی این دو دوقلوی کارآگاه دقیقا بیرون اتاق کامپیوتری در جستجوی اثر انگشت خوابشان بردهاست. صحنه دقیقا مانند اتاق انتظار یک آزمایشگاه است. آزمایشگاهی که حقایقش از لابلای متنهای کتابخانهای و اطلاعاتی که از روش مطالعهی آدمها، کلید حل معمای قتلها را در بخشهای پایانی به دست میدهد. دیالوگهای فیلم مثل همان که انتظارش را داریم، پیش برندهی داستان، فلسفهها و تغییر شکل آدمهای فیلم هستند. مورگان فریمن که تقریبا خیلی جاها حرفی نزده در جایی توی بار به براد پیت یاد آور میشود تمام این رنج از هزینههای لازم برای دوست داشتن و قهرمان شدن است. چیزی که آدمها دوست ندارند و همبرگر خوردن را ترجیح میدهند و تمام این طور استدلالها را به دیوانهها وبیمارهای روانی نسبت میدهند. بلافاصله پس از این تصویر همان جنگ خرد برای عشق به شکل دور انداختن زمان و چاقو پرت کردن مورگان فری من، موازی به رختخواب رفتن براد پیت و همسرش است که در یک دیالوگ خسته و به وضوح برای عشقشان خیلی چشم بسته یکی دیگری را بی هیچ زحمتی دوست دارد.
مسلما هر سکانسی از این فیلم حرفهای زیادی برای گفتن دارد. سکانس پایانی جاییاست که اوج زیبایی دارد. در دیالوگ وضعیت مغلوب و یا رها بودن فرد از پس سیم توری وسط ماشین و یا بدون آن دیده میشود. تقریبا هیچ جایی نمایندهی خردمندی، بدون هیچ لغزشی، از پشت توری دیده نمیشود. خردی که دیوید فینچر از زبان مورگان فریمن با بخش دوم حرفهای ارنست همینگوی موافق است. دنیا جایی است که میارزد برای آن بجنگیم. این خلاصه ی ماندن در دنیاست. دنیایی که فینچر در تیتراژ تمام قصه اش را گفته است.
از ویکی پدیای هفت ساخته دیوید فینچر :
دیوید فینچر (به انگلیسی: David Fincher) (زاده ۲۸ اوت ۱۹۶۲)، فیلمساز آمریکایی است که بخاطر سبک تریلرهای سیاهش مانند هفت، بازی، باشگاه مشت زنی و زودیاک معروف است. فینچر دو نامزدی اسکار بهترین کارگردانی و دو نامزدی گلدن گلوب بهترین کارگردانیبرای فیلمهای سرگذشت غریب بنجامین باتن و شبکه اجتماعی را در کارنامه هنری خود دارد که برای فیلم شبکه اجتماعی ، گلدن گلوب بهترین کارگردانی را دریافت نمود.
فینچر توانسته تاکنون با خوانندگان سرشناسی همکاری کند و برای آنها نماهنگ بسازد. خوانندهها و گروههای مشهوری همچونمدونا، مایکل جکسون (برای نماهنگ «او کیست»)، جورج مایکل، اروسمیت، رولینگ استونز و پائولا عبدل.
پس از ساخت چند کلیپ موفق، فینچر فرصت ساخت قسمت سوم فیلم معروف "بیگانه" را بدست آورد. در آن زمان، فیلم بیگانه ۳، پرهزینهترین فیلم ساخته شده توسط یک کارگردان تازه کار در تاریخ بود. فیلم نامزد اسکار بهترین جلوههای ویژه شد اما نه نقدهای مثبتی بر آن وارد شد و نه فروش خوبی داشت. فینچر پس از این فیلم با مسئولین کمپانی سازنده "قرن بیستم" بارها دچار مشکل شده بود. وی گفته بود که مسئولین این کمپانی، اعتماد لازم را به فینچر ندارند.
وی پس از این درگیریها مجددا به صنعت تبلیغات و ساحت موزیک ویدیو روی اورد و توانست یک جایزه گرمی را برای موزیک ویدیو "عشق قدرتمند است" از گروه رولینگ استونز کسب کند.
در سال ۱۹۹۵، فینچر کارگردانی فیلم هفت را بر اساس فیلمنامه اندرو کوین والتر به عهده گرفت. داستان فیلم درباره دو کاراگاه (با بازی برد پیت و مورگان فریمن) است که در تلاش برای دستگیری قاتل زنجیره ای هستند که بر اساس هفت گناه کبیره، قتل انجام می دهد. فیلم در مجموع بیش از ۳۰۰ میلیون دلار فروش داشت و نقدهای بسیار مثبت منتقدان را توانست کسب کند.
پس از موفقیت خیره کننده در فیلم هفت، در سال ۱۹۹۷، فینچر تصمیم به ساخت فیلم بازی گرفت. فیلمی که از نظر ساختاری شباهت زیادی با فیلم قبلی فینچر داشت. فیلم داستان بانکداری(با بازی مایکل داگلاس) است که یک هدیه غیر معقول را از طرف برادر جوانترش (با بازی شون پن) دریافت میکند که وی باید در آن بازی کند در حالیکه ممکن است جان وی را بگیرد. فیلم در گیشه و از نظر منتقدان موفق بود اما به موفقیت فیلم هفت نرسید.
باشگاه مبارزه محصول ۱۹۹۹، فیلم بعدی فینچر بود که داستان دو دوست ( با بازی ادوارد نورتون و برد پیت ) است که تصمیم میگیرند یک باشگاه مشت زنی زیرزمینی راه انداخته و زندگی جدیدی را شروع کنند. فیلم با توجه به شرایطش، در ابتدا از نظر فروش بسیار ضعیف بود و نقدهای معمولی دریافت میکرد. اما پس از انکه فیلم بصورت DVD وارد بازار شد و دیدگاهها ی منفی از فیلم برداشته شد، توانست فروش خوبی داشته باشد بطوریکه یکی از پر صداترین فیلمهای سال شد. پس از این تغییر نگاه، افراد و منتقدان زیادی فیلم را بهترین فیلم سال دانسته و بعدها در لیستهای مختلفی که ارائه شد (و هم اکنون می شود)، فیلم به عنوان یکی از برترین فیلمهای تاریخ سینما انتخاب شد.
اتاق وحشت تریلر بعدی فینچر بود که اصلا نتوانست در حد و اندازههای فیلمهای قبلی فینچر باشد و نقدهای معمولی دریافت کرد. داستان این فیلم که محصول سال ۲۰۰۲ بود، درباره مادر (با بازی جودی فاستر) و دخترش (با بازی کریستن استوارت) است که در یک اتاق مخفی از دست خلافکاران مخفی می شوند و... .
پس از ۵ سال دوری از سینما و در سال ۲۰۰۷، فینچر تصمیم به ساخت زودیاک گرفت. فیلم که بر اساس داستان واقعی ساخته شده است، درباره قاتل زنجیره ای بنام زودیاک است. در این فیلم بازیگرانی چون جیک جیلنهال، رابرت داونی جونیور، مارک روفالو و برایان کاکس به بازی پرداختند. فیلم در گیشه فروش بسیار کمی داشت اما از نظر منتقدان، یکی از برترین فیلمهای سال لقب گرفت اما نتوانست در اسکار موفق باشد. این فیلم در جشنواره کن نامزد نخل طلا شد.
سرگذشت غریب بنجامین باتن که داستان زندگی فردی (با بازی برد پیت) است که بر عکس سایر مردم، وقتی به دنیا می آید، پیر است و در طی گذشت سال ها، جوان تر می شود. فیلم از همه نظر موفقترین فیلم فینچر است. در گیشه فیلم فروش بسیار خوبی داشت و در مراسم اسکار نیز نامزد ۱۳ جایزه اسکار شد و فینچر برای اولین بار، نامزد اسکار بهترین کارگردانی.
فینچر در سال ۲۰۱۰ فیلمی به نام شبکه اجتماعی را کارگردانی کرد که ماجرای درگیری های بین مارک زاکربرگ با موسسان فیس بوکرا نشان میدهد . این فیلم جایزه اسکار بهترین فیلم نامه را برد که نوشته ی آرون سورکین و برداشتی از کتاب میلیونر تصادفی بود . تهیه کنندگان این فیلم نیز کسانی همچون کوین اسپیسی ، اسکات رودین و مایکل دلوکا بودند . ترنت رزنر و آتوکس راس نیز موسیقی ای اسکاری برای این فیلم ساختند ، فینچر همیشه طرفدار کارهای رزنر در گروه موسیقی ناین اینچ نیلز (به انگلیسی: Nine Inch Nails) بود به طوری که در ابتدای فیلم هفت خود از ریمکس آهنگ نزدیکتر (به انگلیسی: closer) استفاده کرده است . این فیلم جوایز بسیاری برده است همچون گلدن گلوب (شامل بهترین فیلم درام و بهترین کارگردانی) ، سه جایزه از آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون انگلستان (به انگلیسی: British Academy of Film and Television Arts) (شامل بهترین کارگردانی) و همچنین سه جایزه اسکار برای بهترین فیلمنامه اقتباسی ، بهترین موسیقی متن و بهترین تدوین فیلم .
فینچر در سال ۲۰۱۱ کارگردانی فیلمی به نام دختری با خالکوبی اژدها (به انگلیسی: The Girl with the Dragon Tattoo) را بر عهده گرفت که البته نسخه ی انگلیسی از فیلمی سوئدی با همین نام است که در سال ۲۰۰۹ عرضه شده است . این فیلم بر اساس کتابی به نوشته ی نویسنده ای سوئدی به نام استیگ لارسون و فیلمنامه ای به نوشته ی استیون زایلیان ساخته شده است . بازیگران این فیلم ، که در سوئد نیز فیلمبرداری شده است ، کسانی همچون دنیل کریگ ، رونی مارا ، کریستوفر پلامر ، روبین رایت و استلان اسکارسگارد هستند . همچنین فینچر و زایلیان قراردادی مبنی بر ساخت اقتباسهایی از دو کتاب دیگر همین نویسنده بستند به نام های دختری که با آتش بازی میکند (به انگلیسی: The Girl Who Played with Fire) و دختری که به سختی ها لگد می اندازد (بهانگلیسی: The Girl Who Kicked the Hornets' Nest) .