سفرم از جایی شروع شد که پروازمان در فرودگاه
عسلویه به زمین نشست. از همان بالا معلوم بود که پشت رشته کوههایی بلند، دشت همواری در کنار خلیج نیلگون فارس در بستری از تجهیزات فولادی آرمیده و عسلویه نام دارد. میدانستم عسلویه سرزمینی است که بزرگترین میدان گازی ایران و خاورمیانه نیز هست. اینجا قطب صنعتی ایران است. جایی خواندم عسل اویه یا همان آب عسلی نام قدیمی اینجاست. برنامههای توسعهی نفتی و گازی که حاصل آن صنایع بالا دستی نفت و گاز هستند در این منطقه به سرعت روزها و شبهایی که ما ممکن است خیلی آسوده خاطر در حال استراحت باشیم، پیش رفتهاند.
حاصل آن شهرکهای مسکونی فراوانی است که برای اقامت مهندسین و کارگران این ناحیه در کنار جادههای بی شمار ساحلی در حال رشد و بهرهبرداری است. با کنجکاوی فراوان از هواپیما پیاده شدم و به سمت گیت خروجی فرودگاه رفتم. وقتی گیت باز شد انگار سشوار روشنی را توی صورتم گرفته بودند. ناخود آگاه پا کند کردم و برگشتم. باورم نمیشد اینقدر هوا گرم باشد. هر چه که روی سایتهای هواشناسی و گجتهای موبایلی در این زمینه دیده بودم جلوی چشمم آمده بود. عبارت نرم اپلیکیشن هواشناسی برای این روزهای تابستانی Hot blazing بود که با همان بار اول آنرا دریافتم. بعدها شنیدم هوایی که باد دارد، بهترین هوا در مقایسه با روزهای شرجی است. روزهای شرجی هوا به مدت یکی دو روز یا بیشتر میایستد. طوری که احساس میکنی داری میان قطره های بخار آب داغ در حال قدم زدن هستی. بعضیها حتی با فقط ده دقیقه ایستادن در هوای داغ، مزاجشان کاملا به هم میریزد و خیلی طول میکشد تا به حالت اول بازگردند. به هر ترتیب خودم را قانع کردم که باید ادامه بدهم. با تیم خبر نگاری به کمپ گاز پارس جنوبی میرویم تا استراحت کنیم و برای غروب که هوا کمی قابل تحمل تر است، بیاییم گزارش بگیریم. در همین نقل و انتقال با ماشین با استوانههای ایستاده و خوابیدهای که بسیار بلند هستند بر میخورم. گاهی کرههایی فولادی مثل گویهای بخت آزمایی در کنار راه نمایان میشود. انگار این گویها از بس بخت جویندگان طلا را در این سرزمین نشان دادهاند، مات و بی فروغ شدهاند. همینجا بگویم، دستمزدها و حقوق کارگران و مهندسین در اینجا، اغلب به دلیل شرایط آب و هوایی سخت، کمی بالاتر از مناطق دیگر ایران است. به همین دلیل آدمهای ماجرا جویی که میتوانند در چنین شرایط سختی کار کنند، به آب و آتش عسلی نفت و گاز میزنند تا بتوانند در مدت کمتری به شرایط اقتصادی بهتری دست یابند. به جهت شرایط سخت کارهای پروژه ها اغلب به صورت اقماری تعریف میشود به این معنی که فرد بعد از مثلا 20 روز، 10 روزی را به مرخصی یا همان rest میرود. البته این اعداد برای کارهای سنگینتری مانند سکو به صورت 15 روز کار 15 روز استراحت است. چند روز که در میان آدمهای اینجا باشی، باور میکنی که اینجا خورشید زمین شرایطی را فراهم کرده است که آدمها برای تعطیلات به قمر مخصوص خود در شهرشان میروند تا بار خستگی خود را کنار بگذارند. فضای این جا شدیدا مردانه است. اغلب کسانی که چه برای شرکت گازپارس جنوبی و چه برای پیمانکار کار میکنند را مردان جوانی تشکیل میدهند که اغلب با شرایط آب و هوایی و کاری اینجا کنار آمدهاند. خانمها بیشتر به کارهای دفتری و غیر سایتی مشغول هستند. خیلی از این خانمها به همراه همسران خود به نوعی به این ناحیه مهاجرت نمودهاند. به کمپ میرسیم. سالن غذاخوری و بعد قهوه خانه سنتی که اجازه میدهد چای تلخ یا شیرینی را کنار دوستان کاریات بنوشی و سختیهای روزانه را دور بریزی. شوالیهها در این ساعت کلاه خود ایمنی به سر ندارند و با همان دم پاییهای راحت چای مینوشند. اما چهرههای خستهی آدمها نشان میدهد، همه برای چنین گردشهایی در فضای کمپ چندان آماده نیستند. به هر صورت دلتنگی و دوری از خانوادههایشان باعث میشود که گاهی به کنج خلوتی بروند و با محبوب خود راز و نیاز کنند.
اما زندگی اینجا با دمیدن صبح از سوار شدن سرویسهای اتوبوسی در ساعت 5 آغاز میشود. هنوز آفتاب نزدهاست که کارکنان سوار اتوبوسهایشان میشوند و طبق برنامه با حضور خورشید روی این هیولای فلزی که با لولههای قطور به هم پیوسته است، درسایت کاریشان کارت میزنند. آفتاب بالا آمده است. لولههای بسیار قطوری که به راحتی یه آدم متوسط میتواند توی آن بنشیند و جوشکاری کند. این به نظرشاید سخت ترین کار اینجا باشد. برجهای بلند تقطیر مثل زیر دریاییهایی که سفید پوش و خبر دار ایستادهاند و گاهی تا 100 متر و بیشتر ارتفاع دارند در بین لولهها مانند نگهبانان سایت شبانه روزشان را در حصار لولهها به سر میبرند. در کنار اینها گاهی مخازن استوانهای بزرگی برای ذخیره مایعات مختلف ساختهشدهاند. دیوارهایی آجری در اطراف این مخازن استوانهای عظیم قرار دارند، که برای ایمنی و جلوگیری از نشت مواد در اثر شکستن مخزن برپاشده اند. گویی باغ تک میوهای را با پرچین کوتاهی حصار کردهاند. در تمام سایت تجهیزات ضد آتش به شکل شیرهای آتش نشانی فشار قوی وجود دارد که به صورتهای دستی و یا اتوماتیک می توانند آتشهای احتمالی تجهیزات را خاموش کنند. آبفشانهایی که به هر روی اجازهی شکوه و شکایت را از لولهها و سایر تاسیساتی که ممکن است علیه اپراتور بهره بردار طغیان کنند، را میگیرند. در برخی جاهای سایت که امکان نشت اسید وجود دارد، دوشهای آب با فشار زیادی تعبیه شده است تا هیچ تن خستهای را فقط به جرم خستگی و اشتباه در خود نسوزند. روز به نیمه رسیده است و خیلی از هوای مات و گرفتهی اینجا معلوم نیست. به هر روی افراد برای ناهار به غذاخوریهای سایتها میروند. روی میزها وجود آب لیمو و روغن زیتون یکی از ملزوماتیست که گرما وخستگی را بین دو نیمه کار سنگین از آدمها میگیرد. خصوصا اینکه برای ایمنی تردد و کار درسایت قوانین بسیار سفت و سختی وجود دارد. کفش کار و کلاه ایمنی اصول چنین دینی را تشکیل داده اند. اول ایمنی بعد کار. همینطور که ناهار در فضای آرام آدمها صرف میشود، صدای آدمها و تجهیزات ضعیف تری مثل اتوموبیلهایی که در سایت رفت و آمد میکنند، محو در صدای کمپرسورهای قوی به خاطرت می آید که انگار هر چیز خانگی و شهری در این فضا به نظر کوچک و غیر حرفهای مینماید. بعدها وقتی لولههای نازک آب خانهمان را میدیدم لبخندی گوشه لبانم نقش میبست. هر نوع تعمیرکار خانگی برایم بازیگر بود تا یک آدم فنی واقعی. دوست داشتم جعبه اسباب بازیاش را باز کنم و ببینم چه جور اسباب بازیی را با خودش این خانه و آن خانه میبرد. برای همین سر و صدای زیاد است که گاهی آدمها مثل نامهبرهای قدیم توی سایت با دوچرخه این طرف و آن طرف میروند.
عصر در گردشی دیگر کنار اسکلهای طولانی میرسیم. لیست گونههای جانوری اینجا با انواع پرندهها، پر شده است. اینجا همه چیز از لولهاست. هر چیزی با لوله به دیگر وصل است. حتی اسکله نیز از این قانون مستثنی نیست. لولهها دارند تعلق بستر اسکله را به آب سبز اطرافشان یاد آوری میکنند.
برجهای تقطیر در عسلویه هر یک میتواند یادآور ستونهای با شکوه تخت جمشید باشد. وقتی با دژ نفتی – گازی برخورد میکنم و کارگری را روی لولههای عظیمالجثه میبینم، عظمت این تشکیلات وسیع را بیشتر درمییابم. مردم در عسلویه از بومیان گرفته تا کارگران و مهندسان همه به رنگ آسمان منطقه، خاکستری مات. نه سیاه، نه سفید. اما دلهایشان آبیست زیرا هر یک از آنها خاطره آسمان شهرشان را در دل دارند. فراغ از خانواده سوزندهترین گرمای آنجاست. سوزنده تر از خورشید و عرق ریزی روح در این دوری بسیار بیشتر از عرق ریزی جسمشان زیر آفتاب است. شرجی هوای آنجا قابل مقایسه با شرجی چشمهای کارگرانی نیست که مدتها از خانواده خود دور بودهاند. اما آنها حتی آه خود را
پشت دود سیگاری که هر روز در خلوتشان توی ایستگاه مخصوص سیگار هنگام استراحت از سینه به بیکران آبی آسمان بیرون میدهند، پنهان میکنند. یاد آور میشوم نام دیگر رنگ آبی در عسلویه خاکستری است. گاه آنقدر کارگران را در گیر کار میبینم که انگار جزئی جدا نشدنی از تاسیسات آنجا هستند. به جرات میتوان گفت ارزش آب کنار نفت در گرمای منطقه دو چندان حس میشود. حال میخواهد آب شیرین باشد یا شور. دریا قلب تپنده محیط زیست آنجاست. آب مایه حیات و نفت خون اقتصاد کشور است.
کشتیهای غول پیکر مثل ساعت و منظم مشغول بارگیری هستند. مانند خیلی از جاهای دیگر کمپ مردمان بومی اینجا به کارهایی مانند نطافت و باربری مشغولند. البته بعضیهایشان هم رفتهاند و دوره دیده و فنی شدهاند. ولی به طور کلی شهریت خیلی کمی را همان غروب و در راسته بازار عسلویه کشف میکنم. مغازههایی که به تقلید از شهرهای بزرگ با بزک دوزکی بد سلیقه مایحتاج ساکنین فنی اینجا را اعم از کیف و کفش و لباس و لوازم بهداشتی و مصرفی میفروشند. البته مردمان اینجا مانند مهندسین و کارگران در غربت و قرابت در یک سرنوشت نفت و گازی شریک هستند. از این روی پیمانکارانی که در میان خانههای بومیان ساکن شدهاند به بهترین شکلی مورد میهمان نوازی ساکنان قرار میگیرند. بومیان روستاهای اطراف در برخی از موارد هنوز به کاشت گوجه و دیگر صیفی جات و یا ماهیگیری در پهنه دریا مشغولند. هرم گرمای عسلویه به سان روبنده و نقابی بر روی صورت زنان بومی دیده میشود. خلیج نای بند از بلعیدن بخشی از زمین توسط دریا منظره دلفریبی ایجاد کرده است. شاید حضور جنگل حرا و ریشههای درختانی که در جزر آب خودنمایی میکنند، به ریشههای عمیق مردمان این ناحیه پیوند دارد. گویی جغرافیای جنوب به جغرافیای شمال پیوند خورده است و میرزا کوچک خان میان تمام کارکنان نفت ریشه دوانده و هر یک از افراد آنجا برای سربلندی و سرافرازی ایران در برابر تمام مشکلات طبیعی و غیر طبیعی ایستادگی میکنند. فاصلههای بیدخون و بندر نخل تقی هیچ تاثیری در روند کاری افراد ناحیه نگذاشته است. در هر کدام خلیجی مصنوعی برای سکون یافتن لنجها از صید روزانه تعبیه شده است. البته در این ناحیه در لنجهای بازرگانی نیز با همان آدمها درپوشش لباس سنتی و عربی، شیخهایی هستند که سنی و یا شیعه بی هیچ تفاوتی به کار مشغولند. مردمان اینجا آرامش را از عظمت طبیعت دریافت کرده و در روح خود پروراندهاند. خانه ها با نمای بلوک و سیمانی و دیوار حیاط نسبتا بلند و کوچههای تنگ و بافت بومی اغلب بدون درختکاری، چهرهی سنتی بافت روستاهای عسلویه را به نمایش گذاشتهاند.
شب عسلویه باید از بالا خیلی زیبا باشد. تمام تجهیزات با ساقدوشهای فلزیشان آذین بندی شده اند. ساپورتهای فلزی که لولههای باردار را سر جای خودشان نگاه میدارند. کار اینجا شبانه روزی است. موقع تحویل شیفت آدمهای قبلی را میبینی که خسته و مانده با لبخندی محو دارند توی جایگاه امن و مخصوص سیگاریها در سایت سیگار پایان کارشان را میکشند. سیگار نیز یکی از آیینهای جدانشدنی از اکثریت آدمهای اینجاست. خیره شدن به نور مشعلهایی که گازهای اضافی را دور از یک plant می سوزانند، مثل نظافت هر روزهی منزل، خبر از پایان یک شیف کاری موفق را میدهد. شعلههایی بلند که دل تپههای اطراف را روشن کرده است. بعضی پرسنل سایت خانه آرپاتمانی با متراژ متوسط و با قیمتهای متوسط افراد دارند.
از عسلویهکه آمدم انگار شهر را برای باری دیگر کشف کردم. آدمهایی که بی کلاه و سرخوش توی خیابان راه میرفتند. اصلا هیچ کس قرار نبود با کسی هماهنگ باشد. اگر در خیابان چهرهای پخته از کار میدیدم به نظرم میرسید رازم را با او در میان بگذارم: آقا شما عسلویه بودید؟ فاز چند؟ من هم بودم؟ و بعد لبخندی که فقط شاید مخاطبت آنرا دریابد.