وودی آلن همان وقتها که شروع کرد و فیلم منهتن را ساخت، به طور جدی نقد به جریان روشنفکری به صورت بسته بندی یا هر نوع دیگر را که خودش مد نظرش بوده نقد کرد. این بار یکی از داستانهایش را خواندم و برایم جالب بود که نقد روشنفکری را در قالب فحشا، در یک داستان آورده است. نیویورکر بودن و روشنفکری یکی از دغدغه های دائمی او در سالهای 1979-80 بوده است که به نظر تا فیلم نیمه شب در پاریس نیز آن را حفظ کرده و بلوغ رسانده است.
ما وقع داستان افاده ایها را با ترجمه ی آقای اسد الله امرایی از لینک زیر دانلود کنید و بخوانید:
دانلود داستان افاده ایها وودی آلن - اسد امرایی
تنها افسوسِ من در زندگی این است که چرا شخص دیگری نیستم.
پول از فقر بهتر است، البته فقط به دلایل مالی.
۸۰ در صد موفقیت تظاهر کردن است .
چیزهایی بدتر از مرگ هم در زندگی وجود دارد. آیا تا به حال بعدازظهرتان را با یک مأمور بیمه گذراندید؟
من نمی خواهم جاودانگی را از طریق کارهایی که می کنم به دست بیاورم، من می خواهم آن را با نمردن به دست بیاورم
از مردن نمیترسم، … فقط نمیخواهم وقتی که سر رسید آن جا باشم ۸۰ درصد موفقیت، سر وقت حاضر شدن است. مادرم همیشه میگفت تو بچهی خیلی بشاشی بودی تا سن ۵ سالگی و آنوقت افسرده شدی.
مغزِ من، دومین عضو دوستداشتنی بدنم.
*
درست است، نگرانیهای زیادی دارم. از تاریکی میترسم و به روشنایی هم مشکوکم.
*
*
از دانشگاه نیویورک به خاطر تقلب در امتحان پایانی متافیزیک اخراجم کردند. دنبال روح پسری که کنارم نشسته بود میگشتم.
دارای منبع
- یک لطیفه قدیمی است که میگوید، بنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید: «برادرم دیوانه است، فکر میکند مرغ است»، روانکاو به او میگوید «خوب چرا پیش من نمیآوریش». جواب میگیرد: «چون تخممرغهایش را نیاز داریم». خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه میدهیم چون به تخممرغها احتیاج داریم.
- سوال- محله محبوب شما در نیویورک کجاست؟
جواب- «منهتن، زیرا محله زیبای رویاهای کودکی من بود. من در بروکلین بزرگ شدم که یک محله خوب دیگر است. اما منهتن دارای همه خواستنیها بود: جاز، اغلب سینماهای بزرگ، و سنترال پارک. از همان لحظهای که توانستم خانه پدریام را ترک کنم به منهتن رفتم و تاکنون نیز عمر خود را درآنجا گذراندهام.»- از سوالات خوانندگان مجله تایم
- س- آیا درآینده بازهم استند آپ کمدی اجرا خواهید کرد؟
ج– «فعلا چنین برنامهای ندارم. کار بسیار سختیست. خیلی مشکل است که در مقابل مردم بایستی وآنها را بخندانی، بخصوص برای آدم تنبلی مثل من!»- از سوالات خوانندگان مجله تایم
- س- عصبی بودن درزندگی برایتان مثبت بوده یا منفی؟
ج- «من درحقیقت یک آدم خیلی معمولی هستم. ده سال است که یک زن دارم و دو بچه که بسیار دوستشان دارم. من فکر میکنم آنقدر نقش آدمهای عصبی یا فرهیخته یاروشنفکر را خوب بازی کردهام که مردم گمان میکنند در زندگی واقعی نیز چنین هستم! (اما) در خانه واقع یک آبجوخورِ تلویزیون نگاهکنِ تیشرتپوش هستم نه کسی که توی نخکی یرکه گارد و اسپینوزا است!»- از سوالات خوانندگان مجله تایم
- س- آیا با این حرف پیکاسو موافقید که گفتهاست: «هنرمندان خوب کپی میکنند اما هنرمندان بزرگ میدزدند»؟
ج- «آه من از بهترینها دزدیدهام! از (اینگمار) برگمن، از گروچو (مارکس)، از (چارلی) چاپلین، از (باستر) کیتون، از مارتا گراهام، از (فدریکو) فلینی. منظورم این است که من یک دزد بیشرم هستم.»- از سوالات خوانندگان مجله تایم
- «به دلایل اقتصادی هم که باشد، ثروت بهتر از فقر است!.»
- به نقل از «فرهنگ گفتههای طنز آمیز»، گردآوری:رضی هیرمندی، نشر فرهنگ معاصر، چاپ۱۳۸۸، ص ۱۲۸
- «اکنون بشر بیش از هر زمان دیگری در طول تاریخ بر سر دو راهی قرار گرفته. یک راه به نومیدی مطلق ختم میشود راهِ دیگر به نابودی مطلق میانجامد. بیایید دعا کنیم که عقل کافی نصیبمان بشود تا راهِ درست را برگزینیم.»
- به نقل از «فرهنگ گفتههای طنز آمیز»، گردآوری:رضی هیرمندی، نشر فرهنگ معاصر، چاپ۱۳۸۸، ص ۱۷۳
- «شیر و گوساله میتوانند پیش هم دراز بکشند. نهایت اینکه خواب به چشم گوساله نخواهد آمد.»
- به نقل از «فرهنگ گفتههای طنز آمیز»، گردآوری:رضی هیرمندی، نشر فرهنگ معاصر، چاپ۱۳۸۸، ص ۲۶۲
بدون منبع
- «جرائم سازمانیافته در آمریکا هر ساله بیش از چهل میلیارد دلار درآمد دارد و هزینههای اداری آن هم خیلی ناچیز است.»
- «من بخاطر وجود خنده همیشه اظهار خشنودی میکنم، البته مگر موقعی که شیر از دماغم میزنه بیرون»
- «نه تنها خدا وجود ندارد بلکه لوله کش ها هم در روزهای تعطیل آخر هفته وجود ندارند »
- «من نمیخواهم از طریق آثارم به جاودگانی برسم، میخواهم با نمردن جاودانه بشوم.»
- «از مردن نمیترسم، ... فقط نمیخواهم وقتی که سر رسید آنجا باشم.»
- «(در سال 1977) امسال من ستارهام، اما سال بعد چی؟ حفرهای سیاه.»
- «از جنبهی مثبتش، مرگ یکی از معدود کارهایی است که به سادگی دراز کشیدن میشود انجامش داد.»
- «(در پاسخ به پرسشی دربارهی جاودانه ماندن در پردهی نقرهای) ترجیح میدهم در آپارتمانم جاودانه باشم.»
- «(دربارهی فلیمها) من روش دیگری را در این کار غیر از این که کارگردان کنترل کاملی بر فیلمهایش داشته باشد، نمیتوانم تصور کنم.»
- «موقعیت من شاید استثنایی باشد، اما این تعریف کردن از این حرفه نیست. نباید استثنایی باشد، زیرا کارگردان کسی است که صاحب آن تصور است و او کسی است که باید آن تصور را به فیلم بدل کند.»
- «اصولاً آدم کلاس پایینی هستم. عشق من تماشای بیسبال با آبجو و چند تکه گوشت است.»
- «چیزهایی بدتر از مرگ هم در زندگی وجود دارد. آیا تا به حال بعدازظهرتان را با یک مأمور بیمه گذراندید؟»
- «پول از فقر بهتر است، البته فقط به دلایل مالی.»
- «من فیلمها را فقط برای خودم میسازم درست مثل کسی که مجبور است سبد ببافد. در حین بافتن به آدم خوش میگذرد، بعدش مهم نیست. نگران فیلمهایم نیستند. برایم اهمیتی ندارد که بعد از مرگم فیلمهایم را در توالت بریزند.»
- «من اغلب مواقع تفریح چندانی ندارم. در بقیهی مواقع همه اصلاً تفریحی ندارم.»
- «(در مراسم اسکار 2002) و گفتم: «خدایا تو میدانی که تو بهتر از این میتوانستی عمل کنی. چطور بگویم، تو شاید میخواستی که مارتین اسکورسیزی یا، یا مایک نیکولاس یا اسپایک لی یا سیدنی لومت ... را انتخاب کنی.» به این صورت اسامی چند نفر را بردم و بعد هم گفتم: «ببین من اسم 15 نفر را آوردم که بااستعدادتر از من هستند و و زرنگتر و باکلاستر از من و و ...» و ایشان جواب داد: «بله، اما آنها در دسترس نبودند.»
- «اگر فیلمم یک نفر دیگر را بدبخت کند، احساس میکنم که کارم را درست انجام دادم.»
- «بنا به دلایلی در فرانسه بیشتر از اینجا از من استقبال میکنند. زیرنویسهایشان باید خیلی خوب باشد.»
- «رابطهی من با هالیوود رابطهی عشق-نفرت نیست، رابطهی عشق-تحقیر است. هرگز مجبور نبودم این همه توهینهایی را که شخص به خاطر سیستم استودیو با آن روبروست، تحمل کنم. در نیویورک همیشه مستقل بودم و احساس خوشبختی محض میکردم. اما من رابطهای عاطفی با هالیوود دارم، چون از فلیمهایی که در اینجا بیرون میآید بینهایت لذت میبرم. نه همهی آنها، اما تعداد خاصی از آنها به نظرم خیلی معنادار هستند.»
- «دو باور غلط در مورد من وجود دارد یکی این که چون عینک میزنم فکر میکنند که روشنفکرم و دیگری این که چون با فیلمهایم پولهایم را هدر میدهم فکر میکنند هنرمندم. این دو باور غلط سالهاست که در میان مردم رایج است.»
- «به ارتش ملحق بشوید، جهان را ببینید، آدمهای جذاب را ملاقات کنید - و آنها را بکشید.»
- «نه تنها خدایی وجود ندارد، بلکه سعی کنید تعمیرکارها را آخر هفته صدا کنید.»
- «اگر معلوم بشود که خدایی هست، گمان نمیکنم که بد باشد. اما بدترین چیزی که ممکن است دربارهاش بگوییم این است که تنبل است.»
- «در مقابل شما من ملحدم، در مقابل خدا یک مخالفِ قانونی.»
- «ای کاش خدا فقط به من یک نشانهی روشن نشان میداد! چیزی مثل باز کردن یک حساب پسانداز پرپول به نام من در بانک سوییس.»
- «زمان راهی طبیعی برای جلوگیری از رخدادن همزمان چیزهاست.»
- «تنها افسوسِ من در زندگی این است که چرا شخص دیگری نیستم.»
- «(دربارهی این که چرا فیلمهایش را نگاه نمیکند) گمان کنم از آنها متنفرم.»
- «(دربارهی بیینندگان) من هرگز چیزی برای آنها ننوشتم، من همیشه فکر میکنم که آنها به اندازهی من زرنگ هستند ... شاید هم بیشتر.»
- «(در مراسم اسکار، حدود سال 1978) این گونه برنامهها برایم ارزشی ندارند. گمان نمیکنم که آنها بدانند که چه کار دارند میکنند. وقتی که ببینید چه کسانی برنده میشوند - یا چه کسانی برنده نمیشوند - آن وقت میفهمید که این جایزهی اسکار چه چیز مزخرفی است.»
- «(دربارهی نامزد اسکار شدن برای فیلم جنایات و خلافهای جزئی 1989) شما مجبورید که آن را در آینده چیز مهمی تصور کنید. در حال حاضر آن را چیز خوبی میدانید چون پول بیشتری از فیلمتان عایدتان میشود، اما به محض این که این طوری به قضیه نگاه کنید، کیفیت آثارتان تغییر میکند.»
- «وقتی که درگیر دعوای حضانت در دادگاه بودم هیچگونه وقفهی حرفهای در کارم ابداً به وجود نیامد. فیلمهایم را میساختم، در خیابانهای نیویورک کار میکردم، هر دوشنبهشب جاز میزدم، یک نمایش را روی صحنه بردم. همهچیز مثل همیشه حرفهای پیش میرفت. هیچگونه تأثیری نداشت. علاقهی بسیار شدیدی مدتی وجود داشت، مثل همهی چیزهای دیگری که هستند و بعد برای مردم خستهکننده میشوند.»
- «کارگردانانی را که به آنها علاقهی شخصی زیادی دارم اینگمار برگمان و فدریکو فلینی هستند و مطمئنم که تأثیراتی در من داشتهاند، اما نه به صورت مستقیم. من هرگز نخواستم و تلاش نکردم که مثل آنها عمل کنم. اما میدانید که وقتی که شما به نوازندهی جازی مثل چارلی پارکر چندین سال گوش کنید و عاشق آن باشید، وقتی شروع به نوازندگی کنید، به صورت خودکار در ابتدا مثل آن خواهید زد، بعد راه خودتان را پیدا میکنید. تأثیر وجود دارد و در خون شماست.»
- «هالیوود معمولاً کوچکترین مخرج مشترک را هدف میگیرد. تصور میشود که نوعی زرپرستی است، با جاکشی برای عموم برانگیخته میشود و پول زیادی هم به دست میآورد. افرادی مثل اینگمار برگمان دربارهی زندگی فکر میکنند، احساساتی داشتند و میخواستند آن را به تصویر دربیاورند و با یکی از آنها وارد مذاکرده شد. گمان کنم من به راحتی نمیتوانم با احمقهایی که از هالیوود بیرون میآیند کنار بیایم.»
- «من یک جملهای در یکی از فیلمهایم داشتم «هر کسی حقیقت یکسانی را میداند.» نوع زندگی ما این است که چطور منحرف بشویم. یک نفر با افکار پوچی مثل مذهب منحرف میشود، کس دیگری با این فکر که با راه حلهای سیاسی میشود کاری کرد از راه به در میشود، شخص دیگری فکر خواهد کرد که زندگی شهوانی راهش هست و دیگری فکر خواهد کرد هنر تعالی میدهد. هنر برای من مثل اصول کاتولیک برای روشنفکران است. کاتولیکها در واقع زندگی پس از مرگ ندارند، هنر هم زندگی پس از مرگ ندارد. «نقاشی شما بعد از شما جاودانه خواهد ماند» خب، واقعاً که این طور نیست. آن چیزی که شما میخواهید نیست. حتا اگر نقاشی شما عمر درازی داشته باشد، سرانجام از بین خواهد رفت. هیچ اثری از ویلیام شکسپیر، لودویگ ون بتهوون یا همهی تئاترهایی که میبینیم یا هوا و نور. من همیشه احساس میکردم که شما باید زندگی خود را در زمینهی چنین سناریوی بدفرجامی بگذارنید. کدام درست است؛ بدفرجامترین سناریو همین جاست.»
- «وقتی که بچه بودم، سینمای هالیوود خیلی فریبنده به نظر میرسید. اما وقتی در جوانی دوباره برگردید و به آن فیلمها نگاه کنید میتوانید ببینید که از میان هزاران فیلمی که از هالیوود بیرون آمده است، به لحاظ آماری به ندرت چند تا خوب وجود دارد و آن چند تایی هم که خوب بودهاند، به خاطر امکانات استودیو در آنجا ساخته شدهاند. من در جوانی فیلمهایی اروپایی را دیدم که فیلمهای خیلی بهتری بودند. نمیشود مقایسه کرد.»
- «من فقط دانشجوی ضعیفی بودم. هیچ علاقهای به درس نداشتم. وقتی فیلمی میسازم یک قرارداد ضمنی با بیننده است که باید او را سرگرم کنم و حوصلهاش را سر نبرم. باید این کار را بکنم. من فقط یک پیام برای آنها میگذارم. فیلمسازان بزرگی مثل اینگمار برگمان یا آکیرا کوروساوا یا فدریکو فلینی خیلی سرگرمکنندهاند، فیلمهایشان جالب است. خب، البته در دانشکده آنها اصلاً برای من سرگرمکننده نبودند، آنها واقعاً حوصلهام را سر میبردند.»
- «بزرگترینِ عیبِِ خودآموخته بودن وجود خلأهاست. شما سعی میکنید چیزی را خودتان یاد بگیرید و فکر میکنید که شما آن را به خوبی یاد گرفتید، اما خلأهایی وجود دارد که استاد دانشگاه در برنامهای اجباری به شما آموزش میدهد. من شاید وضعم خیلی بهتر میشد اگر کمی تحصیلات میداشتم، اما من خیلی بیحوصله بودم.»
- «من میتوانم ستارههای سینما را بیاورم، با فیلمبرداران فوقالعادهای کار کنم، اما باز هم مردم برای خرج کردن 150 میلیون دلار در تماشای فیلم بختهای بهتری دارند، چون برای آنها نوع سودی که من میکنم، اگر سودی ببرم، برایشان مهم نیست.»
- «احساسات یک فیلمساز در پروژهای فوران کرد و مردم فیلمی مثل آنی هال (1977) را دیدند و همه فکر کردند که خودزندگینامه است. اما من اهل جزیره کانی نیستم من زیر چرخ و فلک به دنیا نیامدم، پدرم اصلاً در جایی که ماشینهای کوچک بازی باشد کار نکرده است، و من به این صورت با دایان کیتون آشنا نشدم و آنطوری هم از هم جدا نشدیم. البته شخصیتی وجود دارد که کلافه است و به ستوه آمده است. چیزهای خاصی از زندگی من هست، احساساتی خاص، حتا گاهی حادثهای خاص، اما عمیقاً آنها تخیلی و کاملاً ساختگی هستند.»
- «البته که من همهی کسانی را که فیلمهای من را میبینند خیلی دوست دارم. اما تا به حال خیلی برایم مهم نبوده است که چه کار کنم. من هرگز نشده که کلمهای را تغییر بدهم یا فیلمی را بسازم به این خاطر که فکر میکنم آنها دوست دارند. در واقع برای من مهم نیست که آنها میآیند یا نه. اگر آنها نخواهند بیایند، خب نمیآیند. اگر آمدند که خیلی خوب است. آیا آنچه را که میخواهم سرسختانه انجام میدهم و آیا خیلی دوست دارم که تماشاچیان زیادی داشته باشم؟ بله این طوری خیلی خوب است. اما من هرگز کاری را برای جذب تماشاچی انجام ندادم گرچه همیشه در طول سالها چنین اتهامی داشتهام.»
- «(در مراسم اسکار حدود سال 1978) آنها سیاسی هستند و اهل معامله و مذاکره (گرچه انسانهای شایستهی زیادی با لیاقت برنده شدند) و کل مفهوم این جایزهها احمقانه است. من نمیتوانم خودم را تسلیم قضاوت دیگران بکنم، چون اگر شما وقتی که آنها بگویند تو شایستهی جایزهای هستی، این را بپذیرید، در آن صورت، زمانی هم که بگویند شایسته نیستی باید قبول کنی.»
- «من یک دوره کلاس تندخوانی رفتم و «جنگ و صلح» را در ده دقیقه خواندم. مربوط به روسیه بود.»
- «میدانم که خیلی وحشتناک به نظر میرسد، اما برندهی اسکار شدن به خاطر آنی هال (1977) برایم هیچ مفهومی نداشت.»
- «وقتی در اوان بیست سالگی بودم، مردی را میشناختم که به تازگی مرده بود، او از من خیلی بزرگتر بود، دیوانهتر هم بود. لباسی حفاظتی به تن داشت و بستری شده بود، اما به نظرم خیلی بااستعداد بود. اگر دربارهی نویسندگی، زندگی، هنر و زنان صحبت میکردم، او خیلی خیلی قانعکننده حرف میزد- اما او نتواست زندگیاش را خوب پیش ببرد، او فقط توانایی اداره کردن نداشت.»
- «(در آغاز فیلمبرداری در لندن، 2004)در ایالات متحد خیلی چیزها تغییر زیادی کرده است، الآن ساختن فیلمهای کوتاه خوب سخت شده است. زمانی در دههی 1950 من میخواستم که یک نمایشنامهنویس بشوم، چون فیلمهای آن زمان که اغلب آنها هم محصول هالیوود بودند، احمقانه و غیرجذاب بودند. در آن وقت ما شروع کردیم به دیدن فیلمهای جالب اروپایی و فیلمهای آمریکایی اندکی رشد کردند و تکنولوژی بیشتر به این سمت کشیده شد تا صحنهی تئاتر. من آن وضع را دوست داشتم. الآن باز اوضاع برعکس شده است و حالا استودیوها چندان علاقهای به ساختن فیلمهای که سود خیلی کمی دارند نشان نمیدهند. وقتی جوانتر بودم هر هفته فیلمی از فدریکو فلینی یا اینگمار برگمان یا جان لوک گدار یا فرانسوا تروفو میدیدم، اما الآن تقریباً شما فیلیم از هیچ کدام از آنها را نمیبینید. فیلمسازانی مثل من دوران سختی را میگذرانند. استودیوهای زیادهخواه نباید بیش از این نسبت به فیلمهای خوب بیاعتنا باشند، اگر فیلمشان خوب باشد خوشحالیشان دوبرابر میشود، اما هدف اصلی آن ساختن فیلم است. آنها فقط میخواهند این 100 میلیوندلاری که صرف میکنند 500 میلیون دلار برایشان داشته باشد. به این خاطر است که من کار کردن در لندن را دوست دارم چون من برگشتهام به همان نوع از شیوهی خلاقانهی آزادی که به آن عادت کرده بودم.»
- «با پوستی که من دارم برنزه نمیشوم، گرمازده میشوم.»
- «همیشه فکر میکنم که این اشتباه است که تلاش بکنیم جوان بمانیم، چون احساس میکنم که جوانان امریکایی خودشان چیز ویژگی جالبی ندارند. بینندگان جوان در ایالات متحد ثابت نکردهاند که سینمای یا تئاتر خوب را دوست دارند. فیلمهایی که آنها برای جوانان میسازند فیلمهای جالبی نیستند، اندیشمندانه نیستند. یک سروی زدوخوردهایی هستند با جلوههای ویژه. کمدیهایشان بیمعنی است پر از جوکهای مزخرف که اصلاً ماهرانه نیستند. اینها چیزهایی هستند که نسل جوان از آن استقبال میکند. من این جوانان را ستایش نمیکنم.»
- «انسان با تخیل خداوند آفریده شد. آیا واقعاً فکر میکنید که خداوند عینک و موهای قرمز دارد؟»
- «بیشتر زندگی فاجعه است. به دنیا میآیید، نمیدانید چرا. اینجا هستید، نمیدانید چرا. میروید، میمیرید. خانوادهتان میمیرند. دوستانتان میمیرند. مردم رنج میکشند. مردم در وحشتی دائمی زندگی میکنند. جهان پر از فقر و فساد و جنگ و نازیها و سونامیهاست. از تمام اینها، نتیجه گرفته میشود که شما بازندهاید - شما در خانهی حریف شکست خوردید.»
- «زندگی برای زندگی کردن است.»
- «مغزِ من، دومین عضو دوستداشتنی بدنم.»
- «به زندگی پس از مرگ اعتقادی ندارم، گرچه با خودم چند تا لباس زیر برمیدارم.»
- «جنایات سامانیافته در امریکا بیش از 40 میلیون دلار در سال درآمد دارد و هزینههای دفتریاش هم خیلی کم است.»
- «درست است، نگرانیهای زیادی دارم. از تاریکی میترسم و به روشنایی هم مشکوکم.»
- «من دگرجنسخواهی را دارم تمرین میکنم، گرچه دوجنسخواهی در پارتی آخر هفته بخت شما را دقیقاً دوبرابر میکند.»
- «از دانشگاه نیویورک به خاطر تقلب در امتحان پایانی متافیزیک اخراجم کردند. دنبال روح پسری که کنارم نشسته بود میگشتم.»
- «شهرت به من کمک زیادی نکرده است. فقط کمی کمک کرده است. وارن بیتی چندین سال پیش یک روز به من گفت که ستاره بودن مثل این است که در فاحشهخانه باشی با داشتن یک کارت اعتباری، هرگز منظورش را نفهمیدم. به نظر من، مثل این است که در فاحشهخانه باشی اما کارت اعتباریات باطل شده باشد.»
- «استنلی کوبریک هنرمند بزرگی بود. همیشه این حرف را زدم و مردم فکر میکنند که شوخی میکنم. شوخی نمیکنم. کوبریک به جزئیات خیلی حساس بود و 100 تا برداشت میگرفت و خب البته من این طوری نیستم. اگر من فیلمی را شروع کنم و ساعت 6 شب باشد، و یک برداشت گرفته باشم و گمان کنم که اگر بمانم میتوانم برداشت بهتری بگیرم اما پایان ساعت کار ساعت 7:30 باشد، همان برداشتم خوب است. کارکنان هم کار کردن در فیلمهای من را دوست دارند چون آنها میدانند که ساعت 6 خانهشان هستند.»
- «فیلمها هیچ وقت هدف غایی من نبودهاند. آنها ابزاری هستند تا من زندگی آبرومندانهای داشته باشم. (دیدن زنان جذاب، بیرون رفتن با دیگران، آبرومندانه زندگی کردن.) نه خیلی مرفه، اما با اندکی آسایش. الآن هم همین طور فکر میکنم. افرادی مثل استیون اسپیلبرگ برای ساختن یک فیلم در کویر زندگی میکنند یا مثل مارتین اسکورسیزی فیلم را در هند میسازند و آنجا اردو میزنند و چند ماه زندگی میکنند. منظورم این است که اگر من در همین نزدیکیها فیلمم را نسازم برایم عذابآور است. من به آن معنا تعهدی نسبت به فیلمهایم ندارم. از فداکاری خبری نیست.»
- «من دور نشدم. و برنگشتهام. فیلم امتیاز نهایی (2005) فیلمی دربارهی شانس بود و فیلم خوششانسی هم برای من بود. آن را مثل بقیهی فیلمهایم ساختم، و واقعاً خوب از کار درآمد. به یک روز بارانی احتیاج داشتم و روز بارانی پیش آمد. به روز آفتابی احتیاج داشتم و آفتاب شد. کیت وینسلت در آخرین لحظه جدا شد چون میخواست با خانوادهاش باشد بعد از اعلام این موضوع در عرض دو روز اسکارلت جوهانسون در دسترس بود. من فقط نتوانستم این فیلم را خرابش کنم، دشواریهای ساختن فیلم اصلاً قابل ملاحظه نبود.»
- «گمان میکنم که تصور خیلی اشتباهی است که در دنیا باید آسوده و شاد باشیم. حالت طبیعیتر و بهتر گمان میکنم این است که کمی نگرانی و تنش در مورد گرفتاریهای انسانی در این جهان رمزآلود باید باشد.»
- «80 درصد موفقیت، سر وقت حاضر شدن است.»
- «سکس داشتن مثل ورق بازی است. اگر یار خوبی ندارید بهتر است که دست خوبی داشته باشید.»
- «(در پاسخ به هوادارانش که به موفقیتش در برنامهی اجرای اپرا تردید داشتند) نمیدانم که چه کار میخواهم بکنم. اما ناکامل بودن هیچ مانع از با اشتیاق وارد شدن به کار نبوده است.»
- «من احساس میکنم که زندگی روزمره انسانهای خلافکاری که دید وسیعتری دارند همیشه از مهلکه فرار میکنند، از نسلکشی گرفته تا دزدیهای خیابانی. اغلب خلافها کشف نمیشوند، آدمها مرتکب قتل میشوند، دیگران را بدبخت میکنند و بدترین کارها را انجام میدهند و شما میدانید که اگر خودتان حس هودآگاهی نداشته باشید هیچ کس نیست که شما را مجازات کند. در زندگی جزء بیاندازه بزرگی از بیعدالتی وجود دارد که ما همیشه با آن زندگی میکنیم. و این واقعاً حقیقت تلخ زندگی است.»
- «(سینما تفریح بزرگی است) چون لذت بسیار بزرگتری است که ما در غم این باشیم که چطور قهرمان خودش را از مهلکه نجات خواهد داد تا این که به فکر نجات خودمان باشیم.»
- «مادرم همیشه میگفت تو بچهی خیلی بشاشی بودی تا سن 5 سالگی و آنوقت افسرده شدی.»
- «من واقعاً نمیتوانم بحث جالبی دربارهی انتخاب زندگی در مقابل مرگ انجام بدهم. مگر این که خیلی ترسیده باشم.»
- «من اصلاً ناراحت نشدم از این که فیلمی زیاد مورد قبول قرار نگرفت. اما از بحثهای پیرامون آن هیچ وقت خوشم نیامد. پس این طور نیست که بگویید «او هنرمند غیرقابل انعطافی است.» این درست نیست. من قطعاً انسان قابل انعطافی هستم. اما از طرف دیگر باید شما تلاش میکردید نه از این طرف.»
- «هر چه بزرگتر میشوید درک شما از زندگی دگرگون میشود، زیرا میبینید که چقدر همه چیز کوتاه است. میبینید که چقدر بیمعنی ... نمیخواهم شما را افسرده کنم اما یک سوسوی کوتاه و بیمعنی است.»
- «یک بار بحث جالبی در جریان بود که آیا ارزشش را دارد که فیلمی بسازید که با مسائل انسانی درگیر است یا فیلمی که سطحی و سرگرمکننده باشد. شما ممکن است استدلال کنید که فیلم فرد استایر از فیلم برگمان خدمت بیشتری کرده است، زیرا اینگمار برگمان با مشکلی درگیر است که شما هرگز نمیتوانید آن را حل کنید. در حالی که در فرد استایر شما وارد خیابان می شوید یک ساعت و نیم در شامپاینها را باز میکنید، کمی با هم شوخی میکنید و کاملاً سرزنده میشوید مثل یک لیمونات.»
- «من فیلمهای آبرومندی ساختم، البته نه هشت و نیم، نه مهر هفتم، نه 400 ضربه یا لاونترا، که فیلمهایی هستند که به نظرم سینما را به والاترین هنر بدل کردهاند. اگر معلم بودم به خودم نمره B میدادم.»
- «ایرلند از معدود جاهایی است که به اندازهای که غلو کردهاند لیاقتش را دارد، همانقدر که همه دربارهی زیبایی آن حرف میزنند، زیباست.»
- «(دربارهی کارگردانی اپرای لس آنجلس به همراه ویلیام فریدکین) فکر کردم: «آه، قبل از این که راه بیفتد من مُردم. 72 سالم هست. اصلاً اپرا را نمیسازم.» اما نظرم عوض شد و دوشنبهی هفتهی بعد تمرین را شروع کردم. من هر چه در توان داشتم انجام دادم و بعد از شهر خارج شدم و بهشان اجازه دادم که فریدکین را لت و پار کنند.»
- «(دربارهی کارگردانی اپرا) او (پلاسیدو دومینگو) به من گفت: «چه میشد اگر سهگانهی پوچینی را اجرا میکردیم، سه تا نمایش تکپردهای است که همیشه با هم اجرا میشوند؟ دو تای اول را بیلی فریدکین کارگردانی خواهد کرد. تو هم فقط مسؤول یک پرده هستی، نمایشی یکساعته و خیلی بامزه است.» میدانی، بامزه بودن برای اهل اپرا لزوماً برای برادران مارکس بامزه نیست.»
- «شرمندگی و حقارت بزرگی است اگر باراک اوباما برندهی انتخابات نشود... وحشتناک میشود اگر مردم امریکا برای رأی دادن به او حرکتی نکنند، زیرا آنها عملاً مواردی از این دست را بیشتر پسند کردهاند.»
- «من اعتقاد دارم یک چیزی از آن بالا مراقب ماست، ولی متاسفانه باید بگم اون دولت است»
به به نقد روشنفکرنمایی!!