من هم استاتوس نویس بودم مثل یک میزان فرمان حرفه ای که با یک تکه سرب میتواند حجم به آن بزرگی را میزان کند، یک استاتوس نویس و قبلتر یک استاتوس خوان حرفهای بودم. استاتوس ها قبلتر و در تاریخ بشری سابقهی طولانی دارند. مثلا همین نهج البلاغهی خودمان دلیل معروف شدنش تنبلی و استاتوس خوان بودن مردم در روزگار گذشته و کنونی است. لب کلام و کلیشههایی که همیشه به اندازهی دهم ثانیهای توی ذهن مخاطب چرخ میزنند و ممکن است باعث شوند جلوی تصادفات لحظهای آدمها گرفته شود یا مثلا کسی موقع راه رفتن توی خیابان فشارش پایین نیاید و غش نکند. اما هیچ وقت این جملات قصارسابق و استاتوسهای امروزی، غیر از تنقلات و طعمهای مختلف دنیا ارزش دیگری ندارند.
بعضیها سعیمیکنند در زندگیشان هزار تا این ها را مثل یک بستهی آب نبات بزرگ توی کیفشان داشته باشند تا به نظر جواب سوالهاشان را از آن در بیاورند. اما واقعیت زندگی توی تمام اتاقهای خانه و البته بیرون از آن جریان دارد. خانههایی که فقط یک میز ساده و سرپایی و سبک برای تنقلات در گوشهشان است، خیلی سخت میتوانند زمان مناسب برای رشد را فراهم آورند. به همین دلیل در دورهای که بچههای اول و دوم دبستان وجود خارجی دارند میتوانند با تبلتهایشان به بزرگترها حمله کنند و غریبتر از آنها به دنیا مسلط باشند. دریانوردی که فوبیای زندگی کردن دارد و به جای رفتن روی عرشه همیشه دارد پندهای کاپیتان را گوش میدهد، به سرعت میتواند با اولین موج واقعی و بد بو و تلخ اقیانوسی از روی عرشه پرت شود پایین. استاتوس خوانی مثل این است که ما سرانهی مطالعهی خودمان را با خواندن تابلوهای راهنمایی و رانندگی افزایش دهیم. استاتوس خوانی کم کم یک جور عادت ذهنی و ثبات اخلاقی نیز برای ما به ارمغان می آورد. روزنامه نگارها، مدیریتی ها و بسیار بسیار آدمها روی چنین قله های خلاصی ناپذیری راه می روند.