ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
1- خیلی وقتها بداخلاقم. اگر دخترم دوم دبیرستان بود، مانعی نبود با لبهای غنچه شده عکس بگیرد ولی سعی نمیکردم با حرفهام طوری برایش قهرمان یا ضد قهرمان بشوم. البته پدر بزرگش لابد میرفت برایش ضد قهرمان را بازی کند. به نظرم اطرافیانم از دیدن من دستخوش تردید میشوند. الان حالش خوب است؟ الان باهاش صحبت کنیم یا کم محلی میکند و میرود؟ چطور میشود که میرود توی خودش. باید با تراکتور چیزی را از دهنش کشید بیرون.
حتی سر بالا کردنش هم اینطوری است. واقعا سختترین کار دنیا همین توی چشم کسی نگاه کردن و حرف زدن است. به همین دلیل باید بروم سراغ آن چیزی که اوایل بهش میگفتم نوشتن. سعی کردن به نوشتن نبود بلکه نوشتنی واقعی بود. الان پنجره باز است. هر چیزی مینویسی هر چند نفهمند ولی تمامش را میشنوند و کارت ساخته است. یارو پاک دیوانه است. کم خوابی را بهانه میکنم. کم خوابی و آشفتگی باعث شده در اولین نگاه به نظر کسی برسم که میتواند به همین خاطر پرخاشگر باشد. من اصلا اینطوری نیستم ولی اینطوری به نظر میرسم. از دستم در میرود. کلمهها. امروز به موطلایی شهرمان سلام نکردم. اینقدر بد یا خوب نیست. یک دختر معمولی هست. هزار تا همکار معمولی دارم با خوبی و بدیهای فراوان. نمیشود. از همهی ستایشگران فرار میکنم. ستایشگرانی که هم صحبت خوب میخواهند. از شنیدن حرفهای هجو بیشتر از طنز خندهشان میگیرد. غصهدارِ حسابی هستند. اما من آنقدرها نه طنز بلدم نه هجو. به نظرم تنها چیزی که دنبالش هستم زندگی است.تصمیم دارم مثل طلبهها به اندازهی چهل روز جلوی درب خانهی خوش اخلاقی را آب و جارو کنم تا بلکه به خوش اخلاقی عادت کنم. محمد امین هم اینطوری و در نهایت یتیمی شروع کرد و برای خودش سرمایهای دست و پا کرد.