نشستم و چیزهایی که شاید در این وقت از سال دوست نداشتم نوشتم. پیراهن بنفش کارمندی که آدمهای خسته و خیلی خیلی کارمند تنشان میکنند. کفشهای مردانهی نوک تیز. کفش مردانهی ورنی. کفش مردانهی هشت ترک مخصوصا آنهایی که دخترهای رسمی یعنی دخترهایی که توی یک دفتر هواپیمایی کار میکنند یا رسمیتر از آن مانتوی کتی مخصوص وکلا را میپوشند حالا چه وکیل باشند
وچه کار آموز وکالت و چه زمانی که تصمیم دارند اینطوری به نظر برسند. تختهی سیاه توی کافهها که هر چند وقت یکبار منوی عزیزشان را آن تو می نویسند. گاهی هم تخته را جلوی در قرار میدهند. وانت پراید بدون بار یا بار هر دو نوعش یک جور وانت اخته شده و کثیف کنندهی منظرهی شهری است. کلپچ یعنی کسانی که اینقدر با کله پاچه صمیمی هستند که ایشان را کلپچ صدا میزنند. دستفروشهای مترو در همه رقم و اندازه مخصوصا آنهایی که با مزه به نظر میرسند و دارند عبارات جدید را میگویند: میباشد. هر چیزی را با میباشد، همراه میکنند. آخر هفتهی خوبی داشته باشید. عبارتی که هیچ معنی مشخصی جز این ندارد که ما داریم تشریف میبریم لاس وگاس، شما چطور؟ افههای عجیب و غریب: یه زمین بدی داشتیم فلان جا، بالاخره ردش کردیم رفت. کرج و حومه. هزار بار گفتهام که آمریکا، متمدنترین کشور دنیا را چه دوست داشته باشید و چه نداشته باشید مهاجرها ساختند و توی ایران مهاجرها کرج را ساختند. کرج برای من یعنی خیانت زناشویی. دیدن فیلمهای ممنوعه توی وسایل نقلیهی عمومی توسط بعضیها که موبایل همراهش هست. البته بدیهی است که استثناء وجود دارد ولی در کل، کرج. دیوار شیشهای حائل رفلکس روی نما. نماهای فرزاد دلیری و کلاسیکهایش. پنجرههای فلزی ساده که نود درصد پنجرههای تهران را شکل داده است. درختهای چنار خاک گرفته و روغن گرفته کنار ترمینال یا هر جای دیگری. خودکار توی جیب مخصوصا دو رنگ مختلف قرمز و آبی. خواندن مجله و روزنامه های ورزشی. خواندن روزنامهی بغل دستی. وایبر و تلگرام بازی وقت مهمانی. نگهبانهایی که فکر میکنند درس میخوندیم خیلی مهم میشدیم. پلی استیشن بازی دوتا نره خر. داستانهای بزرگ علوی. توالت خانگی کثیف. توالتهای بین راهی کثیف. قلیان بازی. سفره خانهی سنتی بچههای باعشق. فیلمهای ابراهیم حاتمی کیا مخصوصا ادای هیچکاکی برادر در بوی پیراهن یوسف. فیلمهای علی حاتمی. مخصوصا تتبعات آنچنانی. شعر طنز حوزه هنری سازمان تبلیغات. سنگهای انرژی دار و بی انرژی. انرژی کیهانی نهفته در جلسات فلسفه در فست فود به قلم موسسههای اندیشه محور کنونی. سینههای فلت جوش جوشی همراه یقهی باز. رنگ موهای زرد. مداد مش موقت و دائم. ابروی تتوی خاکی ویژهی خانمهای خانهدار. مانتوهای بژ چسبان و کوتاه. سایهی دور تا دور چشمها. مهربانی مردهای منتظر. سوسوی امید برای پارتی دعوت کردن دختر فیس فیسوی اتاق بغلی. زندگی با سناریوی استمنایی. عکس پروفایلی توی تراس خانهی دوستان منطقه یک تهران، سبیل گذاشتن و دویدن توی خیابان خلوت شب، اورهان پاموک و موزهی توریستی بابت هر فصل از کتابهایش، رومن گاری خوانی دخترهایی با سایزهای خیلی کوچک. کمربندهای نازک و پهن روی مانتو. پیدا کردن همشهریها در وسیلهی نقلیهی عمومی مر غربت تهران را، جوک قومیتی- هنوز؟ بابا منقرض شو برادر من که به این چیزا میخندی-، یافتن آشنای سنگین توی هر بساط و اداره و شرکتی، پسرم فلان و دخترم بیسار بابای دانشجوهای علمی کاربردی، فروشندههای فروشگاه خانه هنرمندان، کافیمن های کافه مون، این دوستمون که هر وقت کار داره زنگ میزنه: میخوای با دوست دخترت بری بیرون ماشین هستا. دختر و پسرهایی خیلی خوش فلان هستند و همیشه دم خزینه می ایستند. عصری که قرار است بروی سفر.