ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
اولین باری که فیس بوک مرا وسوسه کرد و گفتم- ما ایرانیها- دقیقا توی یک نانوایی بود. حواسم نبود توی یک نانوایی سنگک همیشه صف اینطوری است: چندتایی، یکی و بی نوبتی و البته گاهی خانومها و آقایان را هم جدا میکردند. به یکی از بینوبتیها بود که داشتم میگفتم: ما ایرانیها، دیدم گفت: خارجی. بعدش چند بارهم گفت. بعد هم دیدم کم کم ممکن است بخواهد فک یک خارجی را به دلیل احساسات میهنیاش، پایین بیاورد، بیشتر از آن نگفتم. حتی یک –ما- ی ساده هم نشد بگویم. از آن به بعد حس کردم خیلی راحت و بی هیچ جوش شیرینی میتوانم بگویم، من اینقدر نون میخوام. یا مثلا من از تمامی سنگهای داغ سنگک تشکر میکنم. بازهم دلواپس این بودم یکی از بی نوبتیها ممکن است از صدای بلندتر دیگران ناراحت بشود و بگوید: داداش اینقدر – ماما- نکن. اصلا از آن به بعد دیدم بهترین نان همان نان بسته بندی سوپری است که نه سنگ داغ دارد که تصادفی بخورد به سینه ات و نه صف دارد. مثل همین فیس بوک که هیچ صفی ندارد و هر وقت دوست داشتید میتوانید نان سوپری، نان آوران و یا سه نان را تجربه کنید.