هی جان! چقدر آدمهای شبیه به هم می توانند به بالا پرواز کنند یا برعکس هی فکر کنند که ضعفهایشان هم عین هم است. برای همین هم از عصرهای دلگیر و تاریک زندگی زناشویی در کنار هم بترسند و به جلو قدم برندارند. به هر حال زندگی چیزی نیست که فیلم بدی باشد و خودمان را به خواب بزنیم تا تهش برسد و موقع تیتراژ بلند شویم و بخواهیم از تاریکخانهی دنیا برویم بیرون و بگوییم زرنگی کردهایم. شاید زندگی شبیه عضلات باشد. کم کم رنگ عادتهای قوی را پیدا خواهیم کرد. کم کم بر هورمونهای ناجوانمردانهای که پرندههای قفس باز را توی قفسشان نگاه داشته است غلبه خواهیم نمود. کم کم یاد میگیریم که از همان اول و به یکباره باید میپریدیم توی اقیانوس زندگی. زندگی تداوم هر چیزی است که تو فکر میکنی. من فکر میکنم. این چیزی است که هر کدام به روش خودمان بلدیم ولی باید قول و قرارهامان را از این بابت یکی کنیم.
پدرها و مادرهایمان در زندگی شان به حد کافی گریستهاند. زیرا روزگار دههی شصت و پیش از آن واقعا عقب مانده و تاسف برانگیزترین روزهای معاصرمان بودهاست. ما فقط خوش نهادی دنیا را میطلبیم و کنار هم هیچ ترسی برایمان عمیق نخواهد شد