ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مصاحبهی حمید لولایی را توی برنامهی گلخانه دیدم. چقدر پوچ گرایی بزرگی را توی سکناتش میشد یافت. تلخ و همانطور اهل مفت آباد. آدمی که از اول هم تحویل گرفته نشد و حالا هم به همان بداخلاقی تحویل گرفته نشدن بازگشته است. مثل کیمیایی که احساس تنهایی شدیدی میکند از اینکه هنر را بخشی از زندگی میداند
و بقیهاش را در سکوت سیگار میکشد و تنها صدای دلپذیر، صدای تخریب ریهاش با سوختن و هوت هوت پک زدن به سیگار است. لولایی هم لودگی پوچ گرایی بزرگی دارد که به نظر او را یک هنرمند از طبقهی متوسط کرده است. برایم جالب است که طبقهها یعنی چیزی که آدمها از آن نقطه شروع کردهاند، و روزی باید از زندگیشان برود کنار، به همین راحتی و با پولدار شدن، دست از سر آدمها برنمیدارند. تلخی و خشونت مفت آباد، همان خیابان خلاف پرور نزدیک میدان فوزیه، چیزی از آدم میسازد که بهش میگویم سرمای دود گرفتهی تهران. میترسم آنجایی باشم. خدا را شکر شهرستانی هستم و لازم نیست چنین خشونتی را از زندگیام پاک کنم. خیالم راحت است که شهرستانیهای زیادی میشناسم که ذات عاطفه مندی دارند. آدمها باید از کوچه و خیابانهای سرما زده و دود گرفته، همزمان باهم بترسند.
پ.ن: یکی از روستاهای الیگودرز لرستان اسمش - موس- اه. یعنی این روستا برای ایران همون سیلیکون ولی محسوب میشه. دست مریزاد