ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همهی آدمها چنین قصههای تلخی دوست ندارند. دقیقا دارم نمایشنامه های مارتین مک دونا را میگویم. الان سلیقهی آدمها تراژدی و کمدی به شکل مخلوط آن است. نوبر بازار همین است که این کثافت لزجی که ده پانزده سال جوانی معاصر شما را احاطه کرده است بردارید و به همان شکل کمدی زندگیاش کنید. توی داستانهایتان بیاورید، باهاش تئاترهاتان را دراماتورژی کنید. ژانر سینمایی واجبی مثل ژانر پوچ گرایی
یا هر عنوان دیگری که عبدالرضا کاهانی درآورده است را اشاعه دهید و خلاصه ندانسته به سیمان شرایط موجود آب اضافه کنید. اینقدر که بتن حاصل از این فرآیند غیر قابل تغییر به نظر برسد. از موزیکی که گوش میدهیم تا سلیقههای لباس پوشیدن و گشتن و باد و بروتهای معمولی زندگی مان دچار همین وضعیت تراژدی کمدی است. طنز تلخی که از ما جدا نیست. گروتسکی که در قالبهای پیشینیان جا نمیشود ولی همیشه میتواند یک فیلم فارسی عالی و احساسی با سوز و گذار فراوان ابزورد برایمان درست کند. مارتین مک دونا هم یک آدم محروم از اروپایی بودن به نظر میرسید که تمام آن رنجهای بیقاعدهای که برای عدم پذیرش آثار هنرمندها و خودشان در دنیای نمایشنامه نویسی وجود دارد گریبانش را گرفت. قطع دست در اسپوکن همین شکلی است. مرد بالشی اینطوری است. هوشمندانه کمیک و تراژیک دراماتورژی شده است. اصلا حرفهایی از جنس محمد چرمشیر یا مثلا مهدی طباطبایی یا بدتر از آن آتیلا پسیانی طور نمیزنم که اینها تئاتر نیست. تئاتر خوب برای بچههای خوب مثل سینما، مثل داستان مثل رمان حاوی مشخصههایی از روزگار ماست. روزگار – هی فرار کردن از اندیشیدن- روزگاری که باعث میشود آدمها بتوانند در اولین قدم آزاد اندیشی بار بزرگ گذشته را زمین بگذارند و بروند سراغ سبکهایی که سینماییاش را مثال زدم: هیچ گرایی عبدالرضا کاهانی.
این هم مصاحبه با مارتین مک دونا