داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
دکتر فاستوس که رفت دلم کباب شد. با خودم گفتم آدم به این ماهی چرا باید برود و جایش هزاران و بلکه میلیونها آدم پفیوز الکی راست راست راه بروند تا چی ثابت بشود؟ انگار همین دیروز بود که دکتر فاستوس روحش را برای مدت معلومی به شیطان فروخته بود و من همیشه از روی ترس و علاقه دنبال این بودم که دکتر فاستوس حالا که در اختیار شیطان است، شاید بتواند دیوار اتاقش را با مخمل قرمز تزیین کند. بزرگتر که شدم فهمیدم صورت استخوانی و چشمهای روشن و جدی استاد پرویز پور حسینی باعث شده بود ما از تمام تئاترهای آن موقع بترسیم و البته از قورت دادن آن صحنههای بی بدیل کیف کنیم. پرویز پورحسنی توی یک تله تئاتر نقش ملک الموت را بازی میکرد. آمده بود سراغ یک فرماندهی جنگی که میتوانست با شلیک موشک جان میلیونها نفر را بگیرد و البته آخر هم جان همان یک نفر را گرفت. اخیرا ملکت الموت در بازی زندگی از بین میلیونها نفری که اول از همه عرض کردم، جان نازنین پرویز پور حسینی را گرفت. الان هیچ دلخوشی خاصی از آن قدیم ندیمها ندارم که با شما در میان بگذارم. آخر دل آدم بند چه چیزهایی میتواند بماند؟ خوشا به سعادت خانوادهای که میلیونها نفر در کنارشان عزادار شدند. روحش شاد. #پرویز_پورحسینی #تئاتر #سینما #تلویزیون #دکتر_فاستوس #روزی_روزگاری #کرونا