360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

خاطرات یک فیزیو تراپ آنچنانی قسمت 3

 تنها چیزی که آدم توی کسب و کارش آرزو دارد این است که به اندازه‌ی کافی مشهور بشود و بعد نانش توی روغن بیفتد. ولی نه روغن ترمز. مال من افتاد توی روغن ترمز. یک روز دو نفر آدم خیلی جدی آمدند توی دفتر. یکی حرف می‌زد و دیگری داشت تمام دستگاه‌ها را انگولک می‌کرد. ولی آن روز اصلاحال و حوصله نداشتم و فکر می‌کردم الان اگر چیزی بگویم بد خواهد شد. گفت: تو روزی چقدر کار می‌کنی؟ شاگردم داری؟ -نه. همه کاری رو خودم انجام می‌دم. تا چند ثانیه هیچ چیزی نگفت ولی طوری نگاه کرد که آخرین نگاه راننده‌‌‌ی اتوبوسی بود که دارد می‌گوید: شرمنده مسافر عزیز. همین قدر بلد بودم که نریم توی دره. ولی دره به ما غلبه کرد.
سه روز بعد باید می‌رفتم به آدرسی که بهم داده بود. یک لیست دستگاه هم باید برای یک برنامه‌ی کامل فیزیوتراپی می‌نوشتم که واتس آپی ازم گرفت. توی پروفایلش به جای اسم فقط یک نقطه بود و یک عکس از یک باغ بزرگ و عجیب چون باغ توی یک دره و دره بین آپاراتمانهای یک شهر بود.
رفتم توی خیابان بلند و طولانی‌ای اطراف سعدآباد که باید تهش بن بست می‌بود. حتی توی نقشه‌ی گوگل هم چیز واضحی از ته کوچه نبود جز یک زمین خالی که به شکل باغی بزرگ بود. سر کوچه سه تا سرباز ایستاده بودند. بالاسرشان یک دوربین آنچنانی توی ارتفاع زیاد، مستقر شده بود. بدون اینکه چیزی بگویند از کنارش و از یک دروازه‌ی بزرگ رد شدم. تا رسیدم به یک بخشی که به نسبت باریکتر می‌شد.کوچه اینقدر ساکت بود که حس می‌کردم دارم صدای آب توی قناتهای آن منطقه از تهران را می‌شنوم. باخودم گفتم الان است که کوه برف گرفته که اینقدر از نزدیک ندیده بودمش، بیدار شود و با صدایی فوق بم، بگوید: برگرد. از همین راهی که اومدی برگرد برو همون کار و کاسبی خودت رو داشته باش. مرض داری؟ کرم داری؟ سعی کردم به صدا اعتنا نکنم. دیدم پلاک مربوط به آدرس یک خانه‌ی معمولی مال قبل از انقلاب است که درش باز است و می‌توان وارد شد. در فلزی با شیشه‌های مات بزرگ رویش. پله‌ای از سنگ ریز شده که یک زوار زرد فلزی بهش کوبیده بودند. زواری که آن موقع‌ها حتی دور میز و صندلی و کمد و هر چیزی دیده می‌شد...