روزی برای نادر شاه کبکی آوردند که قیمت بالایی داشت. گفتند چقدر گران؟ گفت: برای اینکه این کبک خودش از ویکتوریا سیکرت لباس میخرد و در بین کبکها چشم و همچشمی را راه انداخته است. او باعث شده است کبکهای دیگر خودشان را شبیه او کنند طوری که این کبک گاهی میپرسد؟ ای کبک این منم یا تو؟ از همه مهمتر این کبک میتواند خودش تلفنی با شاه صحبت کند و خاطرش را مفرح نماید. نادر شاه دستور داد این کبک را بخرند و بیاورند. اما همراهان هر چقدر کارت کشیدند، انتقال وجه صورت نپذیرفت. نادر پرسید: چرا رمز دوم خود را عوض ننمودهاید. گفتند: آهان. بعد از مراجعه به شعبه تراکنش موفق اتفاق افتاد. کبک خریده شد. به کبک آموزش داد که برای او اخبار و اطلاعات جمع کند. اینطوری بود که پیشکار نادر گاهی اوقات میآمد دفتر در میزد میگفت: شاها کبک آمده است. این بود ریشهی -کبک آمده است. گاهی هم میگفت: شاهنشاها کبک پشت خط است. که نادر هم در سفر بود و نمیتوانست گوشی را بردارد. اما کبک با شاه قول و قراری هم گذاشت.
گفته بود شاها اگر پیام گذاشتم کبک دری ساق پایش را بالا زده است. نشان از دوباره مد شدن شلوار برمودا نیست که ابلهان چنین باوری دارند. شاه گفت: خوب یعنی چه کنیم؟ کبک گفت: یعنی من امروز به خاطر اوضاع کشمکش گونه قادر به شرفیابی نیستم و نوکر خودم را آراسته با برایتان میفرستم. شما هم هر چیزی هست با نوکرم مطرح کنید. شد تا روزی که کبک پیدایش نبود و نادرشاه نیاز داشت تا کبک اینفلوئنسر پیروانش را به دنبال خود بکشاند ولی پیدایش نبود این شد که دستور داد حاضر شود. کبک پیغام گذاشت: کبک دری ساق پایش را بالا زده است. شاه گفت: نوکرش را بیاورید. نوکر را آوردند و شاه در دم سر از تنش جدا کرد و گفت: به کبک پیغام دهید: کبک دری ساق پای در قدح خون زده است. ملازمان نیز همین را منتقل کردند. در احوال است که کبک از همان موقع از راه زمینی به ارمنستان مهاجرت نموده و فعلا در حال یادگیری زبان ارمنی است.