360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

مزخرفات و تفریحات - خشت آدمی چیست؟

آدمیزاد دایره المعارف مزخرفات و تفریحات است. همه‌اش از آب و سرگرمی‌ تشکیل شده است. آینده‌ای که خودش را با آن سرگرم می‌کند. این آینده اینقدر توی آن آب خیس خورده است که تمام هویتش را بی تفکیک توی خودش را دارد. آینده‌ای که از روز اول شق و رد و ترد و شکننده به نظر می‌رسید، روزی از میان‌سالی، نرم و منعطف می‌تواند مثل ماه کامل توی آسمان که هر کسی ممکن است یکهو ببیند، جلوی چشم آدم بیاید. تب‌دار و افسونگر. چیزی قدیمی از وجود آدم که هیچ وقت در طول سالیان عوض نمی‌شود. تنها چیزی که درباره‌ی آینده‌ی این سوسکهای کوچولو و از بین نرفتنی واقعیت دارد، همان  مزخرفات و تفریحاتی است که ممکن است همان شب مهتابی، بدون  هیچ تعارف و اختیاری وسط آسمان بر شما حلول کند. لعنتی آسمان تهران که این قدر غبار گرفته، بی افق و دست نیافتنی است باید یکهو این یکی را نشانمان می‌داد؟ من شیفته‌اش هستم. ترسی ازش ندارم. شاید شما برای اینکه با چنین آینده‌ای، حک شده بر قرص ماه، آمادگی لازم را  نداشته باشید. برای همین  و در جهت اساسی مزخرفات و تفریحات بروید سفر. خطرناک‌ترین کار رفتن به سفر و تجربه‌‌ی آسمان برهنه با نور ماه است. مواظب باشید. 


ترفندهای جذابیت در مدیریت – چطور خواستنی باشیم؟ -به سخنان گفته شده اهمیت بدهید

به سخنان گفته شده اهمیت بدهید

وقتی تصمیم گرفتم به حرفهای گفته شده اهمیت بدهم نزدیک یکی از مهمترین تصمیمات شرکت بودیم. قرار بود جای شرکت را عوض کنیم چون صاحب ملک اینطور خواسته بود. بخشی از نظرات سمت غرب تهران بود برخی دیگر نزدیک به شرق تهران بودند. یکی دو نفر هم بدون تعارف و رودربایستی گفته بودند: ما بچه‌ی بالاییم چرا باید این همه راه بیاییم پایین؟ خلاصه این شده بود که من گفتم باید یکی نقش شتر رسول ا... را بازی کند. فردای همانروز دیرترین کسی که آمد شرکت قرار شد منشی ازش نظر بپرسد و ما بی چون و چرا محل شرکت را به آنجا منتقل کنیم. امان از بخت و اقبال! یکی از بچه‌ها نزدیک ساعت 10 که ساعت شناوری شرکت تمام می‌شود آمد و به حرف او قرار شد برویم حوالی بزرگراه آهنگ. وقت داشتم قرارداد اجاره‌ی یکساله را می‌بستم به منشی می‌گفتم: بزرگترین دستاورد بشر دموکراسی است. در ضمن جای جدید شرکت کنار بزرگراهه. سه سوت می‌رسیم خونه‌هامون. منشی به مذاقش خوش نیامد ولی تایید کرد. منشی بایستی از اقدسیه می‌آمد بزرگراه آهنگ که کمی به نظر دور می‌رسید. ولی با خودم تصمیم گرفتم برای سال بعد محل شرکت را با تکیه بر آراء الکترا انتخاب کنیم.

 

داستان کوتاه ابومسلم خراسانی غزال تیز پای ایرانی

روزی شاگرد معماری رفته بود به آرایشگاه زیبا. آنجا مردی در حال اصلاح شدن و مردی در حال اصلاح کردن بودند. مردی که اصلاح می‌کرد مهم نبود چون برخواسته از توده‌ی جامعه بود ولی چشمتان روز بد نبیند مردی که اصلاح می‌شد، به نظر می‌رسید خودش اصلاح کننده باشد. شاگرد معمار سر صحبت را با مرد سلمانی باز کرد و گفت: دیگه خسته شدم. هر روز کارگری. کروم بندی. جک گزاری. گچ و خاک. تازه این برقکارها دوتاسیم میکشن، سه تای ما پول در میارن ولی ما همش سر و گردنمون درد میکنه. بعد می‌بینی یه خونه نمی‌تونی بخری. مرد سلمانی گفت: داداش حق داری. مرد اصلاح شونده گفت: چی شد؟ تو چه هنری داری که اینقدر گچ و خاک می‌کنی؟ ببخشید گرد و خاک می‌کنی؟

شاگرد معمار گفت: هیچی. فقط بلدم فوتبال بازی کنم.  مرد اصلاح شونده گفت: خوب این کارت من. فردا یه زنگ بزن ببینم چی میشه. ولی قول نمی‌دم.

اما کارت را نداد. داشت در هوا تکان می‌داد و می‌گفت: چون گچ کاری که نباید زرتی خونه دار بشی. باید کار کنی. زحمت بکشی. مردم ازت یه صحنه به یادگار داشته باشن بگن این رو دیدی برامون اون کار رو کرد.

پسر جوان آب دهنش را قورت داد. خشمش که فروکش کرد متوجه مرد اصلاح شونده شد. مردی که شبیه جکی چان بود از سلمانی خارج شده بود. به کارت نگاه کرد: دوزندگی رجبعلی خیاط.  اگر هیچ کاری بلد نیستید یا درآمد ندارید لااقل کفن مرده بدوزید.

پسر خمش فروکش کرده بود ولی کمی مزه‌ی دهانش تلخ مانده بود. به مرد سلمانی گفت: ای بابا. من فکر کردم خداد عزیزیه گفتم اشکال نداره هر زری خواست بزنه. بعدش منو میبره تیم ابومسلم خراسانی بازی می‌کنم. مرد سلمانی گفت: هر جکی چانی که غزال تیزپای ایران نیست. 

داستان کوتاه ادیسون

یکی از زمستانهای سرد آمریکا توماسن آلوا ادیسون که پیر مرد پولداری بود تبریکات عید زیادی دریافت می‌کرد به همین دلیل کلافه بود و نمی‌توانست با آن همه دوست در قالب قربون بند کیفتم- که هر کدام به نوعی التماس دعا داشتند چه کار کند. یک شب بعد از اینکه از دعای کمیل بر می‌گشت یکی از پیرمردهای همراهش گفت: ادی چرا ناراحتی؟  - من؟ نه حاجی اصلا و ابدا. نه آقا چشمات معلومه. نه حاجی این به خاطر اینه که لامپا زیاد خاموش بود من یه خورده چشام اذیت شده نه اصلا. نه ادی به نظرم موضوع خیلی جدی‌تر از این حرفاست. واقعا اگه مشکلی هست بگو.  

این شخص که به وی بسیار شبیه بود  آمده بود تا توماس آلوا ادیسون سرگشته را نجات دهد. ادیسون مشکل خودش را به پیر مرد خوش رکاب گفت. پیر مرد خندید و گفت: ادی. ادی. ادی عزیزم این کار از تو بعید بود. کاری نداره. پیغامهای تبریک عید هر کسی رو به دیگری فوروارد کن.  میخوای رابطه‌ی بازگشتی تعداد حالتها رو هم بهت بگم؟

ادیسون خندید و گفت: مرسی. باشه رابطه‌ی بازگشتیش رو هم به نظرم بشه an=n(an-1+an-2)  اثباتشم حفظم اگه میخوای حاجی؟

حاجی خندید و گفت: مرزع سبز فلک دیدم  و داس مه نو / یادم از کشته‌ی خویش آمد و هنگام درو

ادیسون گفت: ببخشید ماشین رو بدجا پارک کردم و به سرعت دور شد. 

داستان کوتاه ارتباط قلبی

در دوران گذشته کلی حیوان بر اثر سرما یخ زدند و مردند به جز خارپشت‌ها. چون یک داستان معروف وجود دارد که می‌گوید اولین قومی از حیوانات که پشت خار و مادر همدیگر صفحه می‌گذاشتند همین خار پشتها بودند. یک مدت خداوند ایشان را تبعید کرده بود به موجوداتی که برای کلیه‌ی موجودات جنگل، خار جمع کنند ولی افاقه نکرد و این گروه از حیوانات به رفتار زشتشان که همانا بدگویی و یاوه گویی علیه خار و مادر دیگر خار پشتها بود ادامه دادند. درست است که در آن برهه‌ی تاریخی توانسته بودند به این وسیله گرمای لازم برای از میان نرفتن را تامین نمایند ولی بالاخره عاق والدین بود یا نفرین حضرت حق این طور شد که خارشان سرویس شد. یعنی خارهای پشتشان بر اثر رفت و آمد فراوان و توزیع خار بین دیگر گونه های جانوری، کاملا سرویس و روغنکاری گردید. اما این اسم از همان دوران تاریخی بر روی ایشان به یادگار ماند.