داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
همینطوری دلی دلی نشسته بودیم توی اتاق که یکهو همسایهی بالایی پیام داد آقا بی زحمت فرکانس شبکهی ITN رو برام میفرستی؟ به خودم گفتم اشکالی نداره بالاخره یه هفتهی یلداست و الان مجرد و تنهاست دلتنگه باید بره یه جای خانوادگی مثل شبخیز ببینه خوشحال بشه. ماهواره را روشن کردم و گرفتار زلف یار شدم. شبخیز نشسته بود داشت ویدئوی زنگ انشا از ایسنتاگرام که داشت کانالش را قهوهای میکرد، لب میزد. این شبخیز واقعا باباش بهش نگفته که به هر چیزی لب نزن؟ ولی استقامتش در تیکه خوردن و فحش شنیدن ستودنی است. خدا حفظش کند که با یک بشقاب چلوکباب جلوی دوربین مینشست تا تلویزیونش روشن باشد. آدمهای توی برنامههایش انگار اگر توی آمریکا ولشان کنی به راحتی گم میشوند چون تقریبا هیچ چیزی نمیدانند. کمترین سن بین بچههای شب خیز فکر کنم چیزی حدود 55 سال باشد. پیر مرد های مو رنگ کردهای که از زیرش سفیدی دارد بیرون میزند و البته یادم میآورند که تنها عامل خوشبختیشان خرید از دی تو دی است. #شبخیز #یلدا #کریسمس #شب_ژانویه #عمار_پورصادق