360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

فرار از هزینه های عید قربان

 می‌خواستیم به گوسفند آب بدهیم و بعد هم برای شستن حیاط شیلنگ لازم داشتیم که نبود. همه جا تعطیل بود. پدر مدیر مدرسه بود و قرار بود برود یکی از روستاهای اطراف برایمان از باغ دوستش شلنگ بیاورد. ولی همچنان سرما خورده و خواب بود. من و یکی از پسرخاله‌هایم بلند شدیم و رفتیم. از دیوار یکی از خانه‌های حیاط دار که مطمئن بودیم طرف پیر مردی است که حالا خانه نیست بالا رفتیم. همان موقع یکی ما را دید و دردسر شد. ده دقیقه بعد طرف آمده بود در خانه با پدر کل کل می‌کرد که بچه‌های آقا مدیر را ببین چطوری‌اند. برای اینکه دل پدر را خشنود کنم داوطلب شدم و هنوز موافقت نگرفته زدم به کوچه تا بروم صف نانوایی که الحق روز عید قربان شلوغ بود. کلی آدم توی صف بود که تازه بیدار شده بودند و به افق دور زل زده بودند. بوم شناسان توی آفریقا هم چنین عادت گندی را در آدمیزاد رصد کرده‌اند. دو روز بعد از آن فاجعه‌ی خبر رسانی فهمیدیم کار کار برادر دفتر دار بوده است که اتفاقا هر دوتا با هم توی یک خانه ی قدیمی زندگی می‌کردند. خانه اینقدر کهنه بود که هر جایش می‌نشستی یک سوراخی داشت تا رفت و آمد توی خیابان و خانه‌های روبرو را رصد کنی. پاره پوره‌ها حالا داشتند توی مدرسه سر به سر پدرم می‌گذاشتند. بالاخره من و پسرخاله‌ام برای تلافی دل را به دریا زدیم و وارد خانه‌ی قدیمی دفتر دار شدیم. یک کتابخانه‌ی بی ریخت آن تو بود که از تویش آلبوم خانوادگی‌شان را بیرون آوردیم. عکس زنش که بیرون با چادر می‌گشت توی دستمان بود. ترگل ورگل جلوی دوربین آتلیه نشسته بود و انگار به رحیم داشت می‌گفت رحیم جان یه بچه‌ی دیگه. پاره پوره‌ها حلوای آن بچه‌ شان که باد توی سرش افتاده بود و توی چند سالگی سکته کرده بود، سرد نشده بود که یک بچه‌ی دیگر راه انداخته بودند. امان از مادر که همان روزها عکس را دید و مشکوک شد که از کجا آمده است. به این راحتی نمی شد توضیح داد. مادر تیز بود و شناخت. تنبیه ما این بود که دیگر آن سال عید قربان برگزار نکردیم. بعدها گوسفند اینقدر گران شد که ترجیح می‌داد خودش با فکل و کراوات بنشیند و دنگ عیدش را بدهد تا تنبیه شده‌ها هم شاد شویم.