فرهیختگی به نظر هر چقدر آدمهایش کم شده باشند و زیر سوی پایین چراغ میدان را ترک کرده باشند، باز هم به اندازه کافی مثل امروز سرگرم کننده، جذاب، هورمون افزا، معطر کننده و اصلا وردنه ای برای صاف و صوف کردن چاله های زندگی به نظر می رسد. حالا معلوم نیست چقدر این بافته ها در واقعیت وجود داشته باشد. مثل همان میخ طویه ای که مرکز جهان ملانصیرالدین بود، قافیه ندارد، حقیقت هم ندارد ولی برای شادی ارواح زنده های آدم هم کافی است. انگار زندگی را بدون غلط جلو بروی. اصلا مثل کوهنوردی روی راه پله های دربند است. هر کسی طلبه اش نیست. بعضی ها به شدت تنها می روند. بعضی ها فقط دنبال نرم تنان و یا آهن صاحبان می گردند. بعضی ها هم به صراحت دنبال تفاوت در حد راه پله ای آن هستند. بعضی ها مثل گل گاوزبانی که هفته ای یکبار نوش می کنند، به نظر همین یک روز را با نکشیدن سیگار، انگار در وضعیتی که دوست دارند زندگی می کنند و جبران 6 روز وضعیت اجباری را می کنند و ... که این شاید همین فرهیختگی با همه ی افه و اداهای خواسته و ناخواسته ی همراهش باشد. به شهادت باباطاهر عریان که همیشه ی تاریخ عافیت طلبی و کنار ذغال گرم شدن بهتر از آتش هولناک معنی را نوشیدن است که صورت و سیرت را کباب خواهد نمود...