ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مثل خیلی از شنبهها، وقتی دیر بیدار شدهام و دارم با اتوبوس می روم، به نظر میرسد خسته باشم. تمام آدمهای توی اتوبوس هم اینطوری به نظر می رسند. تنها امید به بهبود اوضاع دو تا کودک افغانی یا پاکستانی هستند که دایره دست گرفته اند و روح مرحوم هایده را در گور می لرزانند. تقریبا کسی از این وضعیت خنده اش نمیگیرد. بعد شروع میکنند یک شعر در بارهی مادر میخوانند. تازه یخ یکی از پیرزنهایی که روسری روشن دارد و روی عینک آفتابی بزرگش را بدین وسیله سقف زده است، آب می شود.
قرمزی لبهایش که کاملا جابجا می شود را میتوان دید. لبخند می زند و به یکی از پسربچه های دایره زن پول می دهد. پسربچه دست می کشد روی موهای ماشین شدهاش و چشمهای بی حالش حتی وقتی می خواند نیز حسابی برق می زند. راننده اتوبوس صدایش از توی اتاقک اتوبوس می آید که کمی نازک شده است و دارد از مسافری می خواهد برود آن طرف تر بایستد. ملاحظه کند و داشبوردش را به هم نریزد. مرد راننده شاید یک پدر مهربان با لهجهی نرم قزوینی باشد. اتوبوس یکهو ترمز می کند و تمام مسافرها می ریزند روی هم. پیر زن هم همین طور که میله ی وسط اتوبس کنده میشود پرت می شود این سمت. هنوز از روی زمین بلند نشده است و دارد به راننده می گوید: آقا این چه وضعیه. بعد مردم از پنجره ها سر بیرون می کنند. مقصر یک عابر است که بسته ای پول توی دست دارد. راننده غر و لند می کند و بعد شروع می کند فحش دادن. تقریبا یک جور لهجهی آدمهایی که صبح شنبه ساعت 10 سرکار می روند آماده هستند تا خلاء درونی شان را بیرون بریزند. دوتا جوان از روی صندلی شان بلند می شوند و می ایستند. همینطور هم وقتی ایستاده اند فحش می دهند: آقای راننده بذار پیاده شیم بریم حالیش کنیم. دیوس.پیر مرد دیگری از پشت عینک آفتابی و با سبیل مخملی سیاه و سفیدش می گوید: خوب حالا که چی؟ کتکش بزنید که فایده ای نداره. پیر مرد کاپشن مشکی سبک پوشیده و شلوار کتان روشن پایش است. رو می کند به من و می خندد. من ولی لبخند خیلی کم رنگی روی لبم هست. دو تا بچه ی کولی 100 متر بالاتر و به خاطر ترافیک پیاده می شوند. در حالی که از جلوی ماشین عبور میکنند صدای راننده میآید:
دفعهی دیگه سوار ماشین من بشید هم خودتون رو میزنم هم دایرهاتون رو!
نمیدانم دقیقا قرار است چه دلیلی برای این پیر مرد دوست داشتنی باشد که او را پشت فرمان اتوبوس نگاه داشته است. اینکه اول باید شروع میکرد به زدن دایره و بعد خشمگین به کتک زدن بچهها میپرداخت یا برعکس و یا اصلا شروع میکرد هر دو کار را با هم انجام میداد.
به هر صورت آن دو تا جوانی که تا چند صد متر پیشتر می خواستند آن دیگری را کتک بزنند، دارند می خندند.