ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
ما یکسری آدم بهتر بگویم تقریبا هم علاقه هستیم. یعنی یک وقتی دوست داشتیم برویم کوه یا مثلا توی یک جگرکی حسابی بزرگ یکی دوساعتی را به قول خودمان آنجا را قرق کنیم. بعدش هم همیشه دنبال برنامههای به قول بعضی از بچهها عشق و حال داشته باشیم. این عکس عمدا زیاد واضح نیست تا کسی کسی را نشناسد. البته شاید این کار دلایل دیگری هم داشته باشد. به هر صورت این یکی که میبینید توی ردیف دوم ایستاده منم. همینطوری لبخند بلاهت آمیز خودم را دارم. دقیقا انگار توی پس زمینه یک شهاب سنگ حسابی دارد میخورد به ما و تنها کسی که واقعا خبر ندارد منم. بقیه ته خندهشان یک جور ناراحت و معذب هستند. البته اوضاع بعضی از دخترها فرق دارد، یعنی آنقدر محکم به دوستشان چسبیدهاند که اصلا برایشان مهم نیست چنین اتفاقی واقعی باشد. این یکی از آت و آشغالهای فلزی سعی میکند مجسمه بسازد. تازگیها شنیدهام که دارد ضایعات فلزی خرید و فروش میکند. یکبار هم آنچنان توی پارکینگ خانهشان محکم گفت فلان مجسمهای که ساختهاست ببینم که واقعا ترسیدم. گفت برای کار خودش نمیگوید برای مجسمهسازی این سرزمین این حرف را میزند. همیشه هم در یک حالت شاعرانه به سر میبرد که واقعا همیشهاش را نمیفهمم. یعنی سعی کردهام بفهمم چطوری سر کار اصلیاش با دیگران یعنی آدمهای معمولی که اصلا مجسمهایش را ندیدهاند و یا علاقه به صحبت کردن و ارتباط با آنها ندارند، چطور سر میکند. به نظرم آدم لاغری نیست ولی گردش خونش سریعتر از آدمهای دیگر است. یکبار برای کنجکاوی بود یا رودربایستی از اینکه دعوتم کرده تا مجسمههای فلزیاش را ببینم رفتم توی کارگاهش. تقریبا به جز جاکفشی هیچ چیزی آنطور که فکر میکردم سر جایش نبود و جای کوچکی بود که تخت خوابش را گذاشته بود جلوی در. انگار کسی باید خیلی خودمانی باشد تا از روی تخت خواب که به نوعی مبلمان آنجا هم به حساب میآمد عبور کند. یک تخت دو نفره ولی پهن که یکی دیگر از دوستان توی عکس هم حتما به تنهایی رویش جا میشد. رو تختی تقریبا نامرتب و تیرهای هم بود. انگار بعد از یک مدتی دیگر جای پای آدمهایی که از روی تخت عبور کرده بودند را نمیشد تشخیص داد. شده بود شکل یک جور لکهی بزرگ که از خوابیدن یک آدم به وجود آمده باشد. مثل یک فراری که هر شب تن عرق کردهاش را آنجا زمین میزند.