1- بعد از مدتها دیدمش. دارد دومین دکترایش را میگیرد. از فنلاند و سوئد شروع به فرصتهای مطالعاتی کرده است و حالا بعد از چند ماهی زندگی و مطالعه در یونان، بالاخره یک سال و نیم است که دومین دکترایش را در آلمان شروع کرده است. زمانی فلسفه هم میخواند. آمده بود ایران و کارهای فارغ التحصیلیاش را رسید که دوباره برگردد. همیشه همینطوری خونسرد و بی سر و صدا پیش رفته است و یکی پس از دیگری از موانع ساده و مشکل عبور کرده است. یک سهتار دو میلیون تومانی دستش هست که نشان میدهد به طور جدی ساز میزند. بعضی آدمها اینطوری کار کردن را موتور سوزاندن و از بیخ غیر ممکن میدانند. ولی شده است و کسی هم از این قضیه ناراحت نیست مگر ذهنیتی که ترس و جهل از رفتن در یک مسیر همیشه گریبانش را در زندگی گرفته باشد.
2-خانههای پنجاه متری و پایینتر، مناسبتهای خودشان را در زناشویی دارند. آیا میدانید چرا در این نوع خانهها، زن و شوهرهایی که بچه دارند اصلا با هم دعوا نمیکنند؟ شاید دلیل عمدهاش این باشد که هیچ وقت نمیتوانند و اتاق کافی برای خوابیدن با هم ندارند. برای همین همیشهی زندگی، در حال عبور از کنار همدیگر هستند. همیشه یک بچهی در حال بلوغ، مدرسهای شیطان که در حال رفتن از کلاس پنجم به ششم، هست که تنها اتاق خانه را دارد. تا دیر وقت توی هال خانه سر میکند یا حداقل یک لنگش آنجاست. اگر امر به خوابیدن باشد تا تمام مایعات یخچال را سر نکشد، کامش خشک است. به همین روی، این بچه عنکبوت بیمزه، مانع خوابیدن پدر و مادرش است. بدین روی پدر و مادرهای خانه های پنجاه متری، تبدیل به گلهای آپارتمانی مریضی شده اند که دور از آفتاب، فقط زنده مانده اند.