360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

نظام عالی مشروط شدن

اولین باری که مشروط شده بود به ذهنم رسیده بود چنین بلایی سر خودش آورده باشد. کم کم کشیده بود توی خاکی و داشت به کلی از چهره‌ی جدیدش رونمایی می‌کرد. یک آدم ولگرد دانشجو.     

 یعنی کسی که اصولا اهل درس نیست و روی لبه‌های موفقیت غیر تحصیلی قدم برمی‌دارد. شب برای نوشیدن رفت پیش یک سری از دوستانی که معلوم نبود از کجا پیدا کرده است. نیمه شب مست و خراب آمد خوابگاه. ازش پرسیدم چش شده است. همانجا خوابش برده بود. کلی طول کشید فکش را که حسابی ول شده بود و آب از لب و لوچه‌اش می‌ریخت جمع کند. بالاخره جوابم را داد که مشروط شده است. فردا در حالی که حاضر می‌شدیم برویم دانشگاه توی پاگرد پله‌ها  و کنار جعبه‌ی آتش نشانی استاتوسش را دیدم. آن موقع یعنی زمان ما استاتوسها را یا پشت در دستشویی‌ها می‌نوشتند و یا روی پاگرد پله‌ها که خود داستان مفصلی است.  نوشته بود: مشروط می‌شوم پس هستم. یکی دو روز رویش متمرکز بودم  تا احوالاتش را دریابم یا نقشی به عنوان دوست برایش ایفا کنم. شاید خواست خودکشی کند، بایستی کمکش می‌کردم که راه درستی که انتخاب کرده  برود. آن شب هم قدم زدیم از جلوی خوابگاه دخترها داشت رد می‌شد و دقیقا مثل یک گربه‌ی آب خورده، جلوی خوابگاهشان میو میو می‌کرد. خوابگاه دخترهامان طوری بود که اوایلش خوابگاه متاهلی محسوب می‌شد. دقیقا مثل همین خانه‌های ویلایی با فنسهای محکم و بلندی که توی فیلمهای آمریکایی خانه‌ی کاکا سیاه‌ها و یا خلافکارهای مایل به آنها را زیاد این طوری دیده اید. بعد هم ردیف تلفن‌ها و آدمهای منتظر و یا در حال تلفن خیالتان را راحت می‌کرد. با دیدن این طور چیزها می‌دانستید جلوی یک خوابگاه بی خطر دانشجویی، هستید. هیچ وقت ندیدم به صراط درس مستقیم شود. بالاخره هم با هفتاد هشتاد واحد پاس کردن از دانشگاه انصراف داد. آدم باهوشی به نظر می‌رسید که خیلی پریشان احوال و سر به هوا بود. یکی از تفریح‌های عمده‌اش سوال و جوابهایی بود که توی دانشگاه اگر مسئولش را ایرج حسابی می‌گذاشتید، قطعا بهتان می‌گفت: اولین فیس بوک دنیا.  مرحوم پدر اولین فیس بوک ایرانی را در مجله‌ی پنجره یا پنچره در دانشگاه صنعتی آریامهر ایجاد کردند. 

کامنتها روی کاغذهای کوچولویی توی صندوق کنار تابلوی روزنامه دیواری، انداخته می‌‌شد. مسئولهای روزنامه دیواری، صندوق را روزی دوباره خالی می‌کردند. بعد مطالب را می‌چسباندند پای هم که یعنی کامنت دانی فعالی ازش در بیاید. روزنامه دیواری پنجره خوراکش بود. همیشه دوست داشت توی بحثهایی که اصلا سر در نمی‌آورد حرفهای خنده‌دار و احمقانه‌ی خودش را بزند. یکی از بحثهای معروف این بود که چرا دخترها نمی‌توانند بروند خواستگاری پسرها. فکر کنم از همان موقع‌ها عادتهایی مثل تعقیب اخبار، شوخ و شنگی و هزار تا پشتک و وارویی را که حدس می زنید پیدا کردیم.  گاهی فکر میکنم مشروط شدن یک جور بودن برای دانشجوهایی محسوب می شد که از  آن محیط لعنتی کثیف، یا هر محیط  دانشگاهی مزخرف دیگری در ایران، یک بودن تمام عیار می ساخت. آدمهایی که بودنشان یعنی طغیان علیه وضعیت موجود آموزش دانشگاهی. البته باید همان سالها دانشگاه برای همیشه تعطیل می شد ولی نشد و اشکالی ندارد که این افکار نیمه - فاشیستی محقق نمی شود و یک طور شهربازی اجتماعی آماده برای  نسلهای آینده وجود دارد. 


2- برنامه‌ی یک کارگاه استارت آپی را نگاه می‌کنم. یکی دو جای برنامه آیتمی به غیر از ناهار و نماز دارد: بیرون زدن  از ساختمان. ساختمانها دیگر قابل تحمل نیستند و از آن رو این بیرون زدن مثل بیرون زدن بار از پشت وانت، نه تنها مستوجب جریمه نیست، بلکه به صلاحدید میزبان اتفاق می‌افتد. کاش این مهمانیها و دور همی‌های خسته کننده، اجباری و منم منمی  و تلویزیون دیدنی هم آیتمی به نام – بیرون زدن از ساختمان- در خودش داشته باشد. 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد