1- با زنش آمدهاند خانهمان. شوخی وخنده و البته حرکات کندی که ذاتا درش وجود دارد. همیشه روحیهی هنرمندی را دارد که کنار گود نشسته است و هیچ وقت هم فریاد لنگش کن نزده است. همهی کارهایش آرام و آهسته است. آرام و آهسته بودن چقدر خوب است. چشمهایش پف دارد و واقعا هم همیشه تا وقت گیر میآورد میخوابد. ویلای دامادشان فکر کنم هفده هجده بار او را در حالتهای مختلف خوابیدن دیدم. نقاش پرترهی کاملی است. هزار تا طراحی و نقاشی آب رنگش را دیدهام که چقدر هنرمندانه در آورده و بعد لابد خسته شده و خوابیده است. کارش نقاشی نیست. همیشه توی لحظههایش تانی و لذت بردن فراوانی وجود دارد. این را زنش فهمیدهاست و برای همین یک خانم به تمام معناست. این را دیگران زیاد گفتهاند. درست وقت دید و بازدید وقتی دارند میروند دوست دخترش که اتفاقا همکارش هم هست زنگ میزند و حالش را میپرسد. همه ایستادهایم و صدای طرف مقابل را هم میشنویم:
- به عمهات هم سر زدی؟
- ها؟ نه هنوز نرفتم. میرم پیشش.
بدون هیچ اتفاق خاصی تلفن تمام میشود. راحت خداحافظی میکنند و میروند سراغ بقیهی دید و بازدیدهایی که بیست و چهار ساعت آینده برایش فرصت دارند.
2- دیشب توی جمع چهار نفرهای بازی اسمها را انجام دادیم. یکی یک اسمی میگفت و دیگری باید یک اسم دیگر میگفت که با آخرین حرف اسم قبلی شروع شده باشد. یک بازی سر پایی. دختر ده ساله این بار برای اختتامیهی بازی گفت: شک و تردید. این به نظرش اسم رسیده بود یا اینکه واقعا شک و تردید صادقانهترین حرفی بود که بچهها توی موقعیت خاص و کند و باریکی از زمان میتوانند دریافت کنند و به دیگران بزنند؟ نمیدانم. شک و تردید. آخرین آدمی بود که برای آن شب احضار کردیم.
3- خیلی دنبال این هستم که تعمیرات اساسی نمای ساختمان را با هزینه ی معقول یاد بگیرم. واقعا کار جذابی است. شاید نسل پدر و مادرهای ما خیلی خوب تغییرات اساسی ولازم برای ساختمانشان را که سی سال اینطوری بوده است در نیابند. بچه های ما هم روزی از راه خواهند رسید و دنبال تغییرات اساسی برای پدر و مادرهاشان می گردند.