اوف- بعضی از علما و فضلا تنها دلیل وجودشان پاسخ دادن به شبهات است. عدهی زیادی از ایشان هم اصلا کاری با شبهات ندارند. یعنی تصمیمشان بر این است که بروند برای خودشان در دریای علم شنا کنند. آدمی را تصور کنید که کیلومترها در دریا و حتی اقیانوس شنا کرده باشد. بعد وقتی به ساحل رسیدن تن خستهاش را حوله پیچ زمین بگذارد. نه به نظرم اینجا بهتر است لخت باشد چون در لمحهای نزدیک کارش داریم. خوب. همانطور لخت دراز کشیده باشد. شما خواهید توانست قطرههای ریز و درشت آب را روی تنش ببینید. تن خستهاش را ببینید که افتاده در گوشهای به دریا نگاه میکند. چشمهایی که دارند از هوش میروند ولی ته ماندهای از لبخند همراه صورت مرد است. زن و مردش نکردم چون باعث دردسر است. ولی تصور شما حریم خصوصی خودتان است پس همان را که اول انتخاب کردید ادامه دهید. به هر صورت. مرد میگوید: ببین! من کیلومترها توی دریا شنا کردهام روزهاست کنار یک کشتی بزرگ می پرم توی آب و تا آنجا که توان دارم شنا میکنم. به عمق میروم. ماهیهای بزرگ و کوچک و گلهای را میبینم. گیاهان سرخوش دریایی زیادی دیدهام. خلاصه آنقدر برایتان از چه و چههایی که در آب دریا دیده است تعریف میکند که شما میگویید: خوب. حالا بعد؟ بعدش را بگو.
- میگویم. میگویم معلوم نیست من این همه جاها رفتهام؟
شما یا هر آدم سالمی مثل شما ممکن است بهش بگویید:
مرد حسابی من از کجا بدونم تو کجا خیس شدی؟ تو نیم متری بودی و یا رفته بودی همراه یک کشتی بزرگ کنارش شنا میکردی و خستگی در میکردی؟ الان از این چند قطره که روی تنت هست باید میفهمیدم؟
مرد کلافه میشود. جوابی ندارد تا به او بگوید. بیخیال نمایش تنش با قطرههای آب میشود. توی شنها غلت میزند تا اوضاع عوض شود.
بخش بزرگی از حرفهایی که دربارهی نسبیت خاص و عام انیشتین هست، پارادوکسهای یا باطل نماهای علمی است که همه، اعم از
کریستوفر نولان و بقیهی هنرمندان و تاجران و ناقلان آثار و طوطیان شکر شکن دربار هالیوود، میزنند خرافات و شبه علمهایی بیش نیست. واقعیت به درد ما نمیخورد برای همین هم مجاز، لذت بخشترین بخش ماجرایی است که مادوستش داریم.
چند وقت پیش توی یک بحثی طرف چنین نمایشی از دنیای علم راه انداخته بود که از سر تا تهش خنده دار بود. خوب برادر عزیز برو کمی کتاب علمی به زبان ساده بخوان که توی سی و چند سالگی هم به نظرت اینقدر عجیب و غریب حرف نزنی.
اوفینا- از همه بدتر جو گیر شدن است. یکی را می شناختم که خیلی آدم خوش قلب و مهربانی بود. شاید برای همین بیشتر از همه چیز، زود جوگیر می شد. سعی می کرد با پنهان کردن واقعیتهای زندگی اش، از آن محافظت کند.
روزگاری هر روز میدیدمش. بعد یک روز عصر فهمیدم در ده روز گذشته که هر روز با هم بودیم پدر و مادرش رفته بودند مکه و حالا دارد میگوید بیا تو هم دعوتی. یک بار دیگر هم رفت و عقد کرد و به کسی خبر نداد. به اندازهی تمام روزهایی که با هم بودهایم مثلا از سوم راهنمایی تا حالا که اصلا معلوم نیست دقیقا کلاس چندم هستم، جواب تلفنش را ندادهام چون برای خودش خوب است که برود با خودش حال کند. اینطور فرهنگی خیلی عجیب و غریب است. حفظ اسرار تا کجا؟ مثلا اینکه فلان حرف را نزنی یا خبری به دیگری ندهی، یکی از دهاتیترین – دهاتی به معنی تازه به دوران رسیده- رفتارهای ممکن است. غریب و عجیب و غیر قابل قبول است. مخصوصا وقتی توی سازمانها و شرکتهای ایرانی خیلی از اوقات این اتفاقات رخ میدهد. آدمهایی که فکر میکنند با مخفیکاریهای پیاپی، آدمهای مهمی جلوه میکنند. اما دریغ که عامل اساسی به انفعال رفتن آدمهای یک شرکت یا مجموعه، بعد از مسالهی عدالت دستمزدی، عدالت اطلاعاتی نیز هست. شرکتهایی که فکر میکنند مثل جراح خبره باید کمترین اطلاعات را به افراد داد، انگیزههای لازم همدلی و همزبانی آنها را کم کم از بین میبرند. انفعال یعنی چیزی که استعدادهای سرمایههای انسانی را توی شرکتها از بین میبرد از اینطور جاهایی اتفاق میافتد.
یاد یکی از صحنه های سریال هزار دستان افتادم. مدیر پذیرش زنگ زد که خدمتکاری بیاید و چمدان - اقا- را ببرد. پسرک خوش پوش و خوش منظر آمده بود و خفت چمدان را چسبید ولی نتوانست از زمین بلندش کند. بعد مدیر پذیرش لبخند زد و گفت: ما عمله ی پشت صحنه هم داریم. دوباره زنگ رد و این دفعه یک کارگر بد ریخت و عضلانی آمد و چمدان را مثل ساک بچه ها از روی زمین بلند کرد و از پله ها برد بالا. توی شرکتها هم همین اتفاق است. عمله ی پشت صحنه، دکترا یا مدرک ام بی ای MBA یا NBA یا DBA - اشاره به دوره ی دکترای مدیریت بیزنس - ندارد. دست خالی و کچل و کور است و فرمان مدیر را به بهترین شکلی انجام می دهد، فقط ریختش به درد سمینار و غیره نمی خورد.
پ.ن :این خرقه که من دارم به ضرورت متنی تغییر یافته است