ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
هوش آدمی توانایی هضم مسایل ناگوار بزرگ را دارد. برای همین خیلی از مواقع نادر، ممکن است فکر کنم، خوش به حال آنهایی که نمیفهمند. آدمهای هوشمند زیادی را دیده ام که بعد از دقیقههای صحت در زندگی، که ممکن است چند سال هم طول بکشد، سکان کشتی آشوب زده را به دست گرفتهاند. خیلی از اوقات کشتی زندگی با یک جمله تغییر مسیر میدهد. آدمهای هوشمند جملههای بیشتری کشف میکنند و به کار میبرند
متفاوت بودن به همراه با انرژی بودن برای آدمها جالب است. اما به نظر باید پیه این را به خودت بمالی که ترا آدم لوده بی نزاکت یا آویزانی در نظر بگیرند در صورتی که به هیچ وجه اینطوری نیستی. آدمها کلمهای بود که من همیشه به یکی از همکارهام گیر میدادم نگوید. بعضیها- آدمها -نیستند، خیلی تخصصیتر از این حرفها زندگی میکنند.
آدمها اینجا شبیه هم به نظرم نمیرسیدند. آدمها اصلا مدیریتی نیست. یک وضعیت آشوبناک است که همه را به شکل گلهای دارد دید میزند. یک دیدگاه چوپانی است. آدمها. پارک گردی و کوچه و خیابان رفتن را اینقدر بد نمیدانند. بیشتر آنهایی که کار دارند میروند توی فضای مجازی و شیرجه میزنند به در و دیوار. بزرگترها و پختهترها که چند صباحی را روی بالش مشترک با کسی خوابیدهاند، مطالب مفید میخوانند. خبر میخوانند. هر وقت هوس کردند بستنی نمیخورند چون چاق میشوند. ادویه جات را به موقع و به جا استفاده میکنند. مثل سنگهای گرد توی مصب رودخانه جذاب و غلطان و اجتماعی هستند. با همه خوب هستند. با همه خوب یعنی کوه و جنگل و دشت و دریا را یکسره، هموار ببینی. عین شهرداری تهران موکت سبز جای جایش بگذاری یعنی مثلا اینجا سبزه است. اینجا آبنماست. اینجا یکی دو نفر باید کنار هم بنشینند. اینجا یک بتن بزرگتر از سنگ قبر هست که میتوانید آجر ردیفی بچینید وسطش و روی آن پینگ پنگ بازی کنید.
بعدش را نمیدانم قبلش همین بود. از بیخ همین شکلی است. لودگی برای اینکه وقاحت سر و وضع نامناسب در مهمانی را از بین ببرید. ما هم بازی هستیم. ما هم داریم مثل شما از زندگی لذت میبریم. شاید هم برای همه اینطوری نیست. سوزنم گیر کرده است روی مساله. مسالهی بزرگی هم هست و شوخی نیست. انگار دو دسته شدهایم. آدمهایی که با این فاضلاب کف خیابان تر نمیشوند. از روی این سنگ به روی سنگ دیگری میپرند. هر روز رابطهی جدیدی در آستین دارند. چقدر هم سرخوش و بازیگوش و شب تلخ. شب تلخ یعنی یک لحظهای قبل از به خواب رفتن و تازه با خاموش کردن چراغ به این فکر میکنند که چطور شد اینطوری شد. چطور شد که یهو بمب افتاد وسط ما و ما از خودمان جدا شدیم.
هر روز لالتر میشوم طوری شده است که درست نمیتوانم حرف بزنم. اگر حرفی را بزنم از همدیگر جدا میشویم و اگر نگویم اوضاع بدتر است. حرفی را که از پیش آماده کردهام با حرف الانی که دارد میجوشد و بالا میآید، قاطی هم میشوند. برای فکر کردن هم هیمنطوری است. تا وقتی کلمات، روی صفحهای منعقد نشده باشند، هیچ طرفی را نمیشود گرفت. تا وقتی من اینطوری هستم و خودم را سرزنش میکنم، هیچ دنبالهای تصادفی از اتفاقات خوب برایم اتفاق نمیافتد. حفظ کردن سطح خلاقیت و انرژی نیاز به تمرین زندگی دارد.
فیلتر تاسف برانگیز است: نبشت دات کام فیلتر شد.