ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
وقتی دو تا گرگ به هم میرسند یاد تنهایی شان میافتند همدیگر را در آغوش میگیرند. گرگها با چشمهای درخشانشان. فقط با همان چشمها این کار را میکنند و اصلا باهوش تر از این حرفها هستند که هم پیمانی خویش را به این ترتیب لو بدهند. برای گرگها شکار توی دسته های هفت تایی معنی دار است. گاهی هم همین گرگها نوستالژی بی رفیقی و تنهایی میگیرند
و سعی میکنند با گرگهای دیگر هم این موضوع را در میان بگذارند. زوزه میکشند تا خندهای به لبهایشان بیاید. تا یک گرگ تنهای دیگر بشنود و بزند زیر خنده. نیشش باز شود. دندانهای گوشهای اش هم معلوم شود و بعد بگوید: این چرا اینطوریه؟ چقدر با نمکه.چقدر باحاله.افسوس که گرگها هیچ چیزی را پنهان نمیکنند. همیشه روی سطح خاک حرکت میکنند و تودهی آشغال گوشتی که جلویشان قرار گرفته است را به یاد و خاطرهی آن قدیمها میخورند. بعد توی تاریکی شب تنهایی راه میافتند میروند به ماه نگاه میکنند ولی تخم زوزه کشیدن هم ندارند. بوی خون تازه دیگر حالشان را بدمیکند. اصلا از بیخ انکار میکنند که زمانی خام و تازه شکارشان را میدریدند. از همان اول به فکر تقسیم بر هفت پوزه میکشیدند ولی حالا همش شده است خاطره. گرگ تنها وقتی دارد توی کتابخانه کتابی را ورق میزند، عکسهای دسته جمعیشان را میبیند. آب دهانش راه میافتد ولی زود میرود یک نسکافهی میکس میخورد و فراموش میکند. گرگها دیگر موسیقی جنگیدن با آتش شبها را هم یادشان رفته است. گرگها حتی سعی میکنند بروند جراحیهای مختلف کنند تا آن شکل ناجور پوزهشان هم از بین برود و کمی مودبتر و مامانی تر به نظر برسند. لنز میگذارند تا آن چشم سیاه شرقیشان را گم و گور کنند.