داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
اول به خودم گفتم: آدم فوق العادهی زندگی خودت باش. بعد دیدم که این حرفهای کلیشهای فقط به درد تلویزیون و اینستاگرام میخورد. گفتم: خوب راحت باش. مثل فرماندهی بودم که برای راحتی خودش داشت به سربازها را راحت باش میداد. فرماندهی که معلوم نیست کجا دوران پیریاش را طی میکند. داشتم حساب میکردم آدم مجرد شاید فقط غم خودش را میخورد ولی پدر بزرگها تا غم نوه و نتیجههایشان را نخورند سرمهی خواب به چشمشان نمیرسد. اینطوری است که زود آلزایمر میگیرند تا برایشان اتفاقی نیفتد. مغز را که جوش آورده است از برق میکشند و میگیرند تخت میخوابند. البته عاقلان میدانند که از وقتی کاغذ گران شد حتی 30 ثانیه فکر کردن هم عملی لاکچری تلقی میشود. بعد از این حساب و کتابها به خودم گفتم دیگر لزومی ندارد آدم فوق العاده باشد. فقط همینکه دارد از زیر درخت رد میشود مواظب باشد تنش به عنکبوتی، چیزی آلوده نشود، کافی است. این رهنمود هم از قرن 8 هجری در زندگی ما وجود داشته و چیز جدیدی نیست. بنابر این درب قابلمهی دنیا را میگذاریم تا بیشتر دم بکشد و به سن پدر بزرگها برسیم تا ببینیم چه خواهد شد. لذت بخش ترین بخش زندگی قدرت فراموشی است. حتی یک صورت اسید خورده هم هر چقدر توانست فراموش کند، خوش بختتر خواهد بود. #فراموشی #آلزایمر #آرامش #عمار_پورصادق