پارتی در کشور من نه ایران بلکه دقیقا همین جایی که اسمش کشور درون باید باشد، مهمانی رفتن مخصوصا از نوع شلوغش که بلدید، یک اقدام بزرگ علیه امنیت ملی قلمداد میشود. اصلا بحث نسل و عادت و هر چیزی که بیاید نمیتواند مرا از میدان به در کند یا قانع بشوم که این از آن چیزهایی است که خودت ذهن سنگینت را حرکت ندادهای. خلوت بزرگترین گوهر نوشتن است. حتی اگر نویسندهی دیگری تورا به فانتزی نویسی متهم کند. یا مهمانها در ورود لبخندهای بورژوا منشانه بزنند. به هر حال رها شدن و هوشیار نبودن حتی برای یک لحظه به ضرر خداوند قصه تمام خواهد شد. برای خراب شدن، بهترین و سادهترین راه قدم زدن توی زیر زمین آدمهای بزرگ است. مهمانی با نوشیدنی و مخلفاتش برای من فعلا فقط مقدمهی رابطهی جنسی به نظر میرسد. خواه اتفاق بیفتد یا خیلی محترمانه و متاهلانه هر کسی برود توی تخت خواب خودش بخوابد. کامو میگوید رابطه جنسی مانند مواد مخدر است. برای یک نویسنده همه چیز خصوصی است جز آنچه مینویسد. عمومیترین رمز نگاری با مخاطبش است. نطفهای خصوصی است که در فضای به نظر بعضیها فانتزی ذهن خواننده مینشاند و نگاه میکند چگونه در ذهن خوانندههای ذهن- کوشش بارور خواهد شد. تمام روزهای گذشته را خواب بودهام. اصلا باور نمی کنم روز دیگری به خواب بروم. زندگی همیشه یک جور شنا کردن با چشمهای باز در اقیانوس است. جراحی درد است. فراموش کردن، به معنی کینه توزی با پلههای وجود آدمی است. تب آدم را بیدار نگه میدارد. یک شبی بالاخره رویش را میچرخاند و توی خواب و بیداری بهش چند تا پلهی خیس را نشان میدهد که روش را هم مه گرفته. شاید توی همچین شبی بهانهی سرما را بیاورم و از پلهای بالا نروم. اما همین بیدار ماندن برای این همه وقت برایم شیرین و جذاب خواهد بود. مهمانی آنطوریاش برایم یک جور تکرار و استمناء است. لابد لذتهای خودش را هم برای اهلش دارد.
پ.ن: به دعوت دوست نازنینی رفتم تولد و این بار هم با چنین غولی کشتی نگرفته زمین را ترک کردم.هنوز تا هنوز توی گلویم این چیزها گیر می کند.
به نظرم ظرف لذت بردن از شادیهای عامیانه برای دنیای من به اندازه ی همین فیس بوک کوچک است و کافی و فعلا اولویتی برای بزرگ کردنش ندارم.