1-
پسرخالهای دارم که اخلاق عجیبی دارد. از بچگی همیشه روی آسفالت
فوتبال بازی میکرد و سر آرنج و زانویش زخم بود. بعد هر وقت جلوی تلویزیون داشت برنامه میدید و یا باهات حرف میزد همیشه در حال ور رفتن با زخمها و حرص دادن مادرش بود. هنوز صدای خاله جان توی گوشم هست که انواع توبیخها را انجام میداد و اصولا بی اثر بود. من هم روی قالب بلاگ همینطوری شدهام. این دفعه آمدم درستش کنم کامنتها مشکل پیدا کرد و از آنجایی که برخی از فرآیندهای زندگی هم ارزش وقت تلف کردن ندارند و هم اینکه شما را حسابی نیمه مشغول نگاه میدارند، کامنت ها را برداشتم. اینطوری از دوستانی که گاهی چنین ارادهای برای کامنت گذاشتن دارند پوزش میطلبم و برای درگذشتگان طلب مغفرت خواهم نمود.
2-
یکی هست که توی کوچهی شرکت فروشندهی
دوره گرد محسوب میشود. اما آدمی است که اصلا فاصلهها را رعایت نمیکند. یعنی رد میشود و شعار کاریاش این است: آب گرمکن، بخاری، شوفاژ ... ولی بخش اول را خیلی نابهنجار و چسبیده به هم ادا میکند که نتیجه چندش آور است: آبِ گرمکن... یک سری هم هستند که حسابی واردند و با تغییر صدای حرفهای بلند گو و یا نوارهای ضبط شده با کیفیتی متفاوت مثل رادیو هفت سعی در نوستالژی بازی و جذب مشتری دارند. مثلا یکی صدایش نالههایی شبیه کارتون بلفی و لی لی بیت است. بالاخره یک روز کلافه و کنجکاو میروم توی کوچه تا طرف را پیدا کنم و ببینم ماجرا از چه قرار است. یک نوار ضبط شده و مردی که بی تفاوت دارد آرام آرام رانندگی میکند. یکی دیگر هم هست که با صدای ناله و زاری یک پیرمرد در حال احتضار ولی پیاز و سیب زمینی فروش، با وانت قراضهاش کوچه را سیر میکند. این یکی را هم چک کردم و پی بردم که رانندهی جوانش پدر پیرش را مجبور کرده است نوار سیب زمینی، پیاز و غیره را برای توی ماشین و بلندگوی آن، پر کند.
3-
یک چند وقتی است
ماهواره ندارم و دلم برای
سالی تاک و البته بخش مهمی به نام زرشک طلایی تنگ شده است. توی برنامه دربارهی ترانههای بی محتوای لس آنجلسی بدترین ترانه ها معرفی میشدند. اینگونه بود که اولین بار موسیقی های شماعی زاده، شهرام همیشه شب پره و قاتل امام زمان – زنی که سبیل دارد- شهرام صولتی، مورد نقد و واکاوی قرار گرفت که الان نوتهای کوتاهم در این باره را به درستی پیدا نمیکنم.
4-
امیر تتلو و داستان ترانهی کی از پشت لباستو میبنده برگرفته از متن و تصویری از فیلم
علی سنتوری ساختهی مرد نارنجی پوش، داریوش مهرجویی: خیلی از کارارو با من میکردی... الان که نیستی... ولش کن. اینقدر با حسرت این ولش کن را میگوید اینگار برای
چهارشنبه سوری آماده میشده است و حالا تمام سیگارتهایش نم کشیده و ولش کن، فدای سرم.
به هر حال این نوع مسایل مرتبط با نوعی از تربیت به نام تربیت صورتی برای پسران است که در لینک زیر می بینید:
5- همکار زبان درازی دارم که تقریبا خیلی ناراحت این است که زودتر از ما به مجموعه نپیوسته و پیوستگی کافی با مدیریت ندارد. برای همین این دفعه به کنایه گفت: به هر حال اینایی که زودتر اومدن و مدیرن و اینا.
- میدونی برای چی ملت خدا پرست شدن؟
: نه چطور؟
- برای اینکه خدا هم زودتر از همه به وجود اومده و الان مدیره.
امیدوارم قانع شده باشد و آن میخ آهنین در سنگ رفته باشد.
6- یک مشکل اساسی دارم. نمیتوانم بروم مرخصی. دلیلش هم ساده است. یک مذهب جدید دارم. هر جایی که قرار است محل کارم باشد راحت و آرام مشغول نوشتن هستم. اصلا سخت است که یک روزش را بزنم بیرون و بگردم. کجا بگردم؟ انگار قند خونم پایین میافتد. وقتی چاییهای مداوم شرکت نباشد، دقیقا وسط خیابان یا توی یک مهمانی که هر دقیقه چایی سرو نمیکنند، گلویم خشک میشود. دستهایم شروع به خارش میکنند و یکی پس از دیگری مشکلات دیگر بیرون میریزند. نشستن ونوشتن، چک کردن اینترنت هم چند ساعت یک بار و یا هر ساعت چند بار، قدم زدن تا شعاع بیست متری میز محل کار. بقیهاش توان فرساست.
7- ظهور و بروز عبارتهایی هستند که هنوز معنی دقیقش یا ترکیبش را نمیدانم دقیقا مثل apply و ok که خیلی از آدمها پشت سر هم به کار میبرند. حسابی از این بابت گیج و ویج هستم.
قالیشویی شب عید و شور و حال مربوطه