360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

پارا مونالیزا و پاد ذره اش

پارا مونالیزا زشت است ولی شاد به نظر می‌رسد. هر وقت دارد می‌خندد، یک ناظر که می‌تواند همکار، همکلاسی دوره‌ی ارشد خوانی یواشکی‌اش، بعد از کار، یک سوپر لبنیاتی حاوی دو تا برادر آذری، قسمتی از دوستهای شبکه‌‌های اجتماعی و اهالی محل و کسبه‌ی کوچه و خیابانشان باشند، ممکن است بگویند: تو چقدر زشتی! این یعنی آدم واقعا میتونه زشت باشه ولی اینقدر لبخندش زیباباشه؟ خیلی سخت است. پارا مونالیزا به زور جای پارک پیدا می‌کند.   

 

 اینقدر هول است که گوشه‌ی ناخن انگشت اشاره‌اش موقعی که دارد آسانسور سوار می‌شود، گیر می‌کند به مانتوی خودش. وقتی می‌رسد بالا دخترهای دیگر رسیده‌اند. هفت هشت دقیقه تاخیر دارد. زیر مقنعه‌اش را می‌دهد بالا و همینطور که جلوی پنکه دارد خودش را باد می‌دهد به حرفهای این و آن گوش می‌دهد. بچه‌ها او را پارا صدا می‌زنند. پارا تعطیلات خوش گذشت؟ پارا به نظرم یه کم برنز شدی. پارا می‌خندد و دائم دنبال پنکه این طرف و آن و آن طرف می‌رود. چون هر لحظه ممکن است همکار بد اخلاقش برسد و غر بزند که چرا پنکه را گذاشته است ثابت روی خودش باد بزند. پارا مونالیزا امروز تصمیم دارد یک کاری انجام بدهد. خودش هم درست و دقیق نمی‌داند چه کاری قرار است صورت بدهد. پارا مونالیزا احساس می‌کند امروز با روزهای دیگر فرق دارد برای همین زنگ می‌زند به نسرین. نسرین هنوز خواب است. دیشب را درست نخوابیده و دارد توضیح می‌دهد چطوری اینطوری شده است. پارا مونالیزا گوش می‌دهد. مثل اینکه به فیش فیش هوای توی خطوط قدیمی تلفن گوش بدهد. همیشه همین بلاهای عجیب و غریب سر نسرین پیش می‌آید. شاید برای همینطوری بازیگوشیهایی از شوهرش جدا شده است. پارا لبش را آرام گاز می‌گیرد و می‌خندد. به نظرش توی این گفتگوی تلفنی با نسرین نمی‌تواند خبری باشد. برای همین زودتر حرفهایی را که می‌خواست بزند، درز می‌گیرد. نسرین اما باید درباره‌ی آخرین سریال آمریکایی‌ای که دیروز صبح شروع کرده است، صحبت کند. مخصوصا اینکه نسرین و شوهر سابقش هر دوتا با هم سریال می‌دیده‌اند. بعد هر دو تا با هم – سوتیهای سریال- را استخراج می‌کرده‌اند.  پارا می‌رود تا یک چای بنوشد و از سرگردانی نجات پیدا کند. کارهایش را همینطوری کم و بیش انجام می‌دهد اما مهم‌تر از همه پارا باید بداند امروز چه چیزی دارد پشت گوشهایش را به خارش می‌اندازد. مونو موتسه، همیشه با لبخند بهش همین را می‌گفت. شاید هم وقتی هیجان یک خبر، برایش زیاد می‌شد پارا هی مقنعه‌اش را می‌انداخت پشت گوشش. بعد سی ثانیه صبر می‌کرد و دوباره. در صورتی که مقنعه اصلا و ابدا اینطوری به نظر نمی‌رسید. پارا از قبیله‌ی کولهانیست.کول‌ها قبیله‌ای هستند که گاهی به چپ کول هستند، گاهی به راست، بالا، پایین و زمانی که گرمای هوا طاقت هر انسانی را می‌برد به وسط، کول هستند. همین کول‌ها، فقط کافی است پسر دوازدهم باهاشان اینقدر کول نباشد. می‌پاشند توی سینی. صورتشان چین برمی‌دارد. کولالیته‌شان می‌آید پایین، گربه ماده‌ی وحشی‌اش می‌شوند که از یک موش هم می‌ترسد. بعد هی این طرف و آن طرف میو میو می‌کنند. مثل دختر دبیرستانی‌ها گیسشان را توی شرکت  باز و بسته می‌کنند تا فکر کنند و توطئه‌ای جدید تدارک ببینند.پارا، پادذره‌ای دارد که عوام فریبانه سعی می‌کند با تمام مذکرهای عالم ارتباط کول برقرار کند. پاد ذره‌اش همه جا هست. توی شرکتی که می‌رود. توی هر نوع مهمانی، حتی توی تاریکی سینما، پادذره‌اش نشسته‌ است و دارد به طور ناخود آگاه رد پایش را تعقیب می‌کند. دل دل می‌کند وقتی پارا حرفش را با یکی تمام کرد، برود و خودش مشغول طرف بشود. چون کول‌تر از او توی این حوالی به سختی پیدا می‌شود. کولیته یا کولیتا یک نوع نوشیدنی نیست که گروه سراپا تقصیر eagles   توی آهنگ هتل کالیفرنیا هی بویش بخورد به دماغشان. بیماری معاصر است که از جامعه‌ی خشونت زده‌ی آمریکایی آمده است. کابوی‌ها بعد از اینکه جنگهای شمال و جنوب را تمام کردند، تصمیم گرفتند – کول- باشند. برای همین –کولیته- را اختراع کردند. بعد این نغمه‌‌ها سینه به سینه به صورت مسافری و چمدانی از پسرخاله‌های شهرام صولتی و شب پره و مرتضی- مخصوصا مرتضی-  رسید دست آریایی‌‌ها. آریایی‌ها که تا آن موقع فکر می‌کردند بهترین مردم دنیا هستند، تصمیم گرفتند از این ماده‌ی جدید مصرف کنند. امروزه مقدار زیادی از –کولیته- در بین جوانان ایرانی بر سر حقه قرار گرفته و دود می‌شود.  اما بحث تاریخچه‌ی کولیته‌ یا کولیتا- به همین موارد ختم نمی‌شود. اولین چیزی که در کول بودن باید لحاظ کرد توطئه‌های متناسب برای کول بودن یک اصفهانی است. نمی‌دانید چقدر از جوکها و حتی فکتهای قومیتی بیزارم  ولی یادم می‌آید آن موقع‌‌ها  به نظرم می‌رسید که یک گربه هیچ وقت محض رضای خدا موش نمی‌گیرد. اینطوری وقتی آدمهای با اشکالات بزرگ، جفتک و چارکش می‌زنند و دایم جلوی چشمتان رقاصی می‌کنند، درخواهید یافت که اگر ُمردید، اینطورآدمها هیچ وقت مفت و مجانی برای شما فاتحه هم نمی‌خوانند.

پاد ذره‌‌ی پارا مونالیزا،  عادت دارد با چیز دیگران عملیات خودشان را انجام دهد. دو نفر دارند شرط بندی علمی فناوری می‌کنند و دیگری بلند می‌شود و  به عنوان نفر سوم وارد ماجرا می‌شود. بعد سعی می‌کند طرف یکی را بگیرد و بگوید فلانی ته توی کار را درآورده است. فلانی خیلی خوب است. نه اینکه نباشد بلکه نفر سوم را کی به ماجرا دعوت کرده است خدا می‌داند. یک نوع از خود بزرگ و کوچک بینی توام. ما سه تا رو کجا می‌برید شرط بندی است. پارا دوست دارد زودتر تمام پاد ذره‌اش بخار بشود و به آسمان برود. پاد ذره غصه دار است. پاد ذره دوست دارد از توی تاریکی در بیاید. باید به وصال پارا برسد. پارا از او فرار می کند چون همین خود الآنی اش را دوست دارد. پارا مونالیزا دوست  ندارد برای عوام فریبی بیشتر به نور تبدیل بشود. عصر گرمی است. پارا مونالیزا  دارد روی تراس استراحت می کند. به تنش نگاه می کند. روی بازوهایش دست می کشد. همین سیاه و سفید بودنش را دوست دارد. باید از این نور شدید عصرگاهی تابستانی فرار کند. پارا مونالیزا تصمیمش را می گیرد. سعی می کند با بی تفاوتی و کم محلی، تمام معشوقهای ممکن را به سمت پاد ذره اش جذب کند. اینطوری خیالش از بابت آدمهای بزن در رو  راحت خواهد شد. 



من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر 

من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدن اش 




آب خضر و می شبانه یکی است

مستی و عمر جاودانه یکی است

بر دل ماست چشم، خوبان را

صد کماندار را نشانه یکی است

پیش آن چشمهای خواب آلود

نالهٔ عاشق و فسانه یکی است

پلهٔ دین و کفر چون میزان

دو نماید، ولی زبانه یکی است

گر هزارست بلبل این باغ

همه را نغمه و ترانه یکی است

خنده در چشم آب گرداند

ماتم و سور این زمانه یکی است

پیش مرغ شکسته‌پر صائب

قفس و باغ و آشیانه یکی است