ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
گاهی وقتها از سر تنفنن و روشن نگه داشتن یک آتش خیالی به نام نوشتن، آدمها اینجا لخت مادر زاد پیدایشان میشود. البته کسی جز خودشان این موضوع را نمی فهمند. گاهی وقتها هم این آدمها پرنسسها و شاهزادههایی هستند که مثل داستان لباس جدید پادشاه بی لباسی خودشان را هم نمیبینند. درک نکردن آسانترین راه برای وجود نداشتن است. به طرفه العینی میشود نبود. یعنی بود و خور و خواب و خشم و شهوت داشت ولی اصلا نبود. زیر همین گنبد کبود تهران، میلیونها نفر هستند که نیستند یعنی اصلا آسانترین راه را انتخاب کردهاند.
ویرجینیتی دیگران را مسخره نکنید چون ممکن است خودتان هم یک روز ویرجین بشوید. میگویید ممکن نیست؟ اصلا شماها تا حالا با یک پروانهی نحیف و چرب ؟ بعله؟
دخترک با ناز و ادا پیدایش میشود. بعد از مدتی شروع میکند و با همان تاکید و عشوه میگوید که دوست پسرش برایش خیلی کتاب خریده است. گاهی هم خودش میرود یکی از این شهر کتابها و دستهای از کتابها را سفارش میدهد. اهل سلیقه و چانه زدن نیست. کتابدار خودش میداند ذهن نارسش با چه کتابی اشباع و بعد از مدتی خالی و تشنه خواهد شد. به تناسب همین پر و خالی شدن رفته است یکبار لیسانس اقتصاد گرفته است. بعد هم ذهن آدم میخواهد قبل از هر دورهی کارشناسی خالی شود تا برای درسهای تکراری کارشناسی ارشد دوباره پر شود. برای همین ارشد اقتصاد خوانده است تا دوباره همان ظرف آغشته به اقتصاد حاوی همان قدیمیها بشود. بالفرجام سعی میکند یکی را برای ازدواج پیدا کند. برای همین دوست پسر ازدواجی دارد که از لینکد این پیدا کرده است. برای مادر بزرگش توضیح دادن اینکه یکی از توی اینترنت پیدا میشود خیلی شرم آور است. شاید مادر بزرگ یاد به وجود آمدن رییس جمهور 8 سال ویران گذشه بیفتد و بعد لب هنوز سرخش را گاز بگیرد. به هر روی دختر سعی میکند ازدواج کند و از ایران برود چون ایران خیلی گند شده است. منظق متعارضی که هیچ وقت نفهمیدهام. اگر واقعا مدرن فکر میکنی و نوع ازدواج یا ازدباج در ایران را قبول نداری پس چرا داری ازدواج میکنی؟ من متفاوتم. ما متفاوتیم. همه هنرمند و متفاوتند برای همین هم فکر میکنند این کار یعنی برداشتن ساندویچ و بردن به ساندویچی یکجور میزند توی گوش مدرنیته که همه صدایشان از دست ایرانیهای مهاجر درمیآید. اگر عشق. ای داد از عشق که از شرق، شمال، جنوب و غرب به گا رفت. به همین سادگی، اگر شما با خودتان تن ماهی شیلانه یا همین جدیدترهایش با طعم سبزیجات و با روغن سبزیجان را به شکل یک پسر مهربان و بافرهنگ، همراه خودتان ببرید خارج، خارج از خودش شرمنده میشود و روش جدیدی برای ازدباج مهاجرها، انتخاب میکند. به هر روی دختر توی همین سناریو هم مشکل دارد. به خاطر همین دختر مجبور است پسر جدید یعنی بنده را توی مشتش نگه دارد بلکه روی هم را ببوسیم و دیگر به خطاهای گذشته و انتخابهای بی پایان و غلط، پایان بدهیم. پسر را باید بدهد دم دست دختر دو درجه نالایقترش که همینطوری وول بخورد و دوباره بر گردد توی افق داد بزند که این کی بود، خودت بیا. خودت خوبی. بعد دخترک پسر را از توی آب بلال، بکشد بیرون و هپیلی اور افتر بروند یک خاک جدیدی توی سرشان بریزند. پسرک یعنی بنده میروم و همان جلسهی اول وقتی بوی بد ویرجینیتی و من تنم را فقط به عشقم تقدیم خواهم کرد میشنوم، از طرف میپرسم که چرا ویرجین است؟ او هم کولی بازی در میآورد و سه صفر از زمین بیرون میرود چون هنوز در این مرز پر گهر مخالف و موافق فقط یک دغدغه دارند و آن هم این است که به هر روی به خاطر مسایل جنسی ازدواج یا ازدباج کنند و بروند توی صفحهی بزرگ مار پلهای که بلافاصله بعد از هر ازدواجی توی ایران پهن میشود، جای خودشان بنشینند. تازه از این جای بازی ازدواج توی ایران شروع میشود. اینقدر از پلهها بالا میروند، نیش میخورند و با تاسهای غلط ترقیهای کوچولو و حقیر میکنند که مادر بزرگها هم دیگر ترجیح میدهند یک سرگذشت هالیوودی جذاب تماشا کنند و نوهی نق نقوی فس فسویشان را بفرستند توی اتاق برای خودش تا ده روز گریه کند و نوک دماغ سرخ نماید. به هر روی این اوضاع حادث میشود و دختر آخرین صحبتهایش را با پسرک حساسی که بوی ویرجینیتی را نمیتواند تحمل کند میزند: مگه فاحشهی رم میخواستی؟ آبروم رفت.
بعد صحبت آبروهای متعددی میشود که پسر چوپان با دل دیوانهاش دنبال دختر چوپان دویده بود. آن یکی را میگوید که بچهی میرداماد بود، فوق لیسانس و انگلیسی پرفکت، یک فالاچی تپل مپل که مهارتهای کاری بالایی داشت و توی یک شرکت معتبر در همین ایران اسلامی کار میکرد. آخرین رابطهاش مال چندین سال پیش بود و از رابطههای این همه نزدیک توی شرکتهای مختلفی که کار میکرد در رنج بود. چرا از در و دیوار این شهوتسرا، چیز دیگری همراهش بیرون نمیآید. بلاگ نویس خسته در ادامهی مثالهایش موارد متعددی از ویرجینیتی ذهنی و عینی یا به قول بچههای حیاط خانهی هنرمندان یا کمی از بچههای دور استوانهی مرکزی تئاتر شهر، ویرجینیتی سوبژکتیو و اوبجکتیو، میآورد تا قایق بادی نجات غریق توی دریای طوفانی انقلاب جنسی در ایران را سوراخ کرده باشد: مثلا آن یکی که اهل سعادت آباد بود، دانشگاه هنر تهران مرکز هم درس میخواند و ویرجینیتی وطنی اصل ایرانیاش را وقتی رفت فرانسه، تقدیم کرد به یک بعد از ظهر خستهی یک پسر فرانسوی ختنه نشده به اسم ژاک. عزت زیاد. خوب بخوابید ویرجینیتی بچینید، قربانتان. بوس بوس.
پ.ن:
0- نمی دانم یک خانم ویرژین که سعی دارد آن را برای عشقش صرف کند چطور و با چه اعتماد به نفس و علاقه ای قدم توی رابطه می گذارد و بعد میلیونها ایرانی و در گام بعدی ارسال میمون به فضا، تمام جهانیان را به رابطه ی ویرجین منشانه دعوت می کند. این اولین و آخرین اختراع ایرانی نیست.
1- نمی دانم چطور و با چه مجوزی این جناب خان توی برنامه ی خندوانه می تواند شوخی اروتیک و به اضافه ی 18 انجام بدهد و بابای فرهنگ و هنر هم خواب باشد.