ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
1- چیزی به همین راحتی تمام نمیشود ولی ما برای اینکه عادتهای زندگی را راحت حفظ کنیم، نیاز داریم برای خودمان دهن بین باشیم. از دیگران، چیز یاد بگیریم و بر مسیرهای از پیش رفتهای که هر چند مال رو هستند، قدم بگذاریم.
یکی از مسیرهایی که من رفتم. عاشقیت بود که هزار بار این راه را رفتم. چیزی که از اول به شکل شیطنت و اطفاء حریق، اتفاق میافتد ولی بعد به شکل رسمی آدم را مینشاند روی ویلچر و خیلی محترمانهتر از این حرفها وادارمان میکند تا به هر چه رفتهایم و هر چه که خواهیم رفت نگاه کنیم. این مارپلهی بزرگ صفحهاش همه جا پهن است و تا خیلی از روزهای بزرگ و سر و تهش را به هم نیاورده باشند از دستش خلاص نمیشویم.بعضی اوقات میروم پارک ملت را سیر میکنم. هر بار یک گوشهای را. یکبار کنار دریاچهاش را میشود دید. پسرها و دخترها توی ردههای سنی مختلفی هستند که هر روزشان را با لمس میزهای پینگ پونگ سپری میکنند. اینجا هم سر جنس نه چندان لطیفی دعواست. یکی هست که خیلی فریباست. وقتی بازی میکند فکر میکنید از ویدئوی آموزشی روی پردهی 100 اینچ راکت دست گرفتن را یاد گرفته است. هر توپی که میزند موهایش را درست میکند و عشوهی معقولی هم همراهش هست. یکی دیگر هم هست که از سر تا تهش برشته شده و بهتر و بدتر، همیشه آنجا دارد بازی میکند. یکی دو روزی میگذرد. یکی دو تا پیر مرد اهل دل و معتاد پینگ پونگ پارکی، همیشه آنجا هستند. یکی دوتا جوان حدود 40 ساله هم توی جماعت، در حال شاخ و شانه کشیدن هستند. توی این جماعت مربی هم داریم. به هر صورت یک دنیای مشترک که چند ساعت بعد از کارشان را با هم میگذرانند. یک شب به دو شب نمیرسد که دعوایشان بر سر این دو بانو لو میرود. یکی از پیر مردها، که به قول شما حیا را قورت دادهاند و همیشه با دخترک برشته تیک میزنند رو میکند به پسر جوان سبیلو و بهش میگوید: تو که باختی چرا سبیلات رو بالایی دادی؟
جوان چهل ساله به سبیلش حساس است. ترش میکند و میگوید: به تو چه؟ من مگه به شکمت کار دارم.
دعوا بالا میگیرد. پیر مرد جوانک را هول میدهد. سوایشان میکنند. بالاخره هر روز چشم توی چشم دارند همدیگر را میبینند. یک زمانی دنگ گذاشتهاند و توی پارک روی میزها نورافکن نصب کردهاند. خوبیت ندارد. مخصوصا پیرترها شاید تا روز مردن و یا خانه نشین شدن روزگارشان را همینجا بگذرانند. خانم برشته روی یکی از میزها نشسته است. غر غر کنان دعوا را میبیند. با یکی از پسرها دارد حرف می زند. دختر سفید روی حالا خونش به جوش آمده است. برای همین دست یکی از پسرها را میگیرد و میکشد میبرد سر میز. بازی نمایشی شروع میشود. دخترک برشته در سکوت بازی آندو را زیر نور افکنها تماشا میکند. دعوای سبیل با پیرمرد تمام شده است. دخترک سفید رو و تپل مپلی بعد از بازی، پیش خودش خفتهای دیگری را هم متحمل میشود. با پسرک میروند توی چمنها و توی ساندویچ شام باهاش شریک میشود. دخترک برشته توی این فرصت چندتایی مرد و پسر، به شکل درهم در خودش جذب کرده است. دارند دربارهی یک شرط بندی روی بازی چهار نفره حرف میزنند. دخترک سفید روی شامش را تمام میکند. پسرک راکتش را میگذارد توی نایلون فریزر تا خاک نگیرد. آن شب نمیشود بقیهی ماجرا را تعقیب کرد برای همین یکی دیگر از شبها دوباره همانها را میبینم. اینبار دخترک برشته مست است. دو تا پسر کناریاش هم که هر دو بدن ساز به نظر میرسند همینطوری هستند. روی میز و نیمکت کناریاش دور هم جمع شدهاند. دخترک وقت ندارد واکنشهای نفرت انگیزش نسبت به آدمهای دور و بر را به اندازهی کافی مخفی کند. با حالتی بر افروخته میگوید: به نظرم توش قرص داشت. خوابم گرفته. پسر حرفش را تایید میکند. دختر دوباره ادامه میدهد: به نظرم براش هفت تومن هم درنیومده بود. همش سوده براشون. سود خالص.
سود خالص را که میگوید دوباره نگاهش محو میشود توی یک افق دور. به سختی لبخند میزند. از سر وظیفه خانهی یکی از همینها رفتهاند و نشستهاند و نوشیدهاند. انجام وظیفه دوباره به چمنهای پارک میرسد. امشب دختر سفید رو نیامده است و قلمرو برای همین یکی خالی است. میتازد. میرود توی چمنها و مینشینند و با هم مشغول ورق بازی میشوند. دخترک تعریف میکند که اوایل میآمده است و از همین میزهای سنگی پینگ پنگ را شروع کرده است. پینگ پونگ روی میزهای سنگی میتواند آدم را سنگیتر از این هم بکند.
گاهی وقتها هم می روم سمت و سوهای دیگر پارک. یک سری نیمکت هست که فقط مخصوص اهالی همان اطراف طراحی شده است. مثل گرمابه روهایی که فقط حوضچه ی آب سرد دم در ورودی گرمابه را می روند و از گرما و بخار آن تو خبردار نمی شوند. عده ای هستند که برای قاطی نشدن با افغانی ها، کارگرهای ساختمانی، پسرهای موتور سوار و بیکار جنوب شهری و پیرمرد و پیر زنهایی که پارک می روند همان نیمکتهای جلویی را آزمایش می کنند. چند تا صفحه و گروه تلگرامی را چک می کنند و بعد بر می گردند به همان جایی که ازش خسته آمده بودند بیرون. عده ای هم برعکس این هستند. همیشه می روند عمیق ترین جاهای پارک و معاشقه ی تو در توی سر شب پارک ر ا آن بالاها لای درختها تجربه می کنند. پارک ملت تنها پارک تهران است که شما مجاز هستید روی چمنش بنشینید. یک خانواده ی اصلا عربی هم هستند که تفریج جدید درست کرده اند. دو تا مرد عرب سبزه و ریشو دارند با راکت پینگ پونگ و توپ والیبال ورزش جدید ی را انجام می دهند. منتظرم صدای شکستن راکتها را بشنوم ولی فرصت به اندازه ی کافی نیست. پارک ملت را بعضی خانواده ها بدون اینکه آنجا کتلت سرخ کنند، نمی روند. گاهی هم پسرهای نوجوانی که به نظرش خیلی توی پینگ پنگ رشد کرده است باید بیاید و بازی اش را به بابا و مامانش نشان بدهد. پارک ملت به همین فحشا های ساده هم محدود نیست. یکی شیشه زده است و رفته است روی آبخوری طوری شیر آب را بین پاهایش گرفته است که کسی نمی تواند آب بخورد. از طرفی خودش هم دارد با یک موجود خیالی توی تاریکی و بین درختها صحبت می کند. بعد هم خواهش می کند کسی مزاحمش نشود چون شیشه زده است. کمی آن طرف تر چند تا دختر و پسر جوان روی چمنها تولد گرفته اند. بیشتر نگرانم کیک تولد با میله ی مونوپاد یا باسن یکی از پسر دخترهای شیطان له نشود. کار بالا می گیرد. پیر مردهای پینگ پنگی هم می رسند و لبخندمی زنند و تیکه می اندازند که تولد است. به نظرم تولد از دوره ی ناصرالدین شاه و سرسره اش به بعد که منقرض شد دیگر از زمین در نیامد و این شکوفه های اولین رویش هایش را می شود گوشه و کنار پارک ملت دید. پارک ملت همیشه خوب نیست. چون گاهی هوا گرم می شود. برای همین پسر بدن سازی که کنار دختر نشسته است دکمه های پیراهنش را باز گذاشته است و دختر دارد موهای سینه اش را برایش فوت می کند. دستهای دختر گردشهای هرز زیاد دارد و این پسر را گرم تر هم می کند. س می گوید گناه دارند. نمی دانم شهادت سین در این صحنه چقدر می تواند موثر باشد. پارک ملت یک آغاز و پایان باز دارد. به نظر می رسد پارک ملت یکی از چند ده پارک بازی است که در تهران می توانید باهاش سفری یک روزه بروید و همه جور آدمی را تماشا کنید.
2- امروز خبر زده بودند : کبوتر قاچاقچی دستگیر شد. به همین مناسبت از بانوان گرامی تقاضامندیم برای دیدن کبوتر سیگاری، کبوتر قاچاقچی و دیگر انواع کبوتر، ترا به خدا، خانهی کسی نروید.
3- قبل تر از اینها می گفتند جنست را از کجا میگری ساقیت رو عوض کن. امروز خبر جدیدی هست که اپراتورت رو عوض کن.