360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب - قسمت سوم

خوب تا آنجا که در قسمتهای اول و دوم گفتیم بماند.

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب- قسمت چهارم

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب - قسمت دوم

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب- قسمت اول


رسیدیم به جایی که افراسیاب داشت ... واقعا اگر فردوسی خبر دار می شد جماعت کتابفروش این همه بابت شاهنامه در می آورند هر جور شده خودش را می رساند به امروز و شاید مافیای نفتی می شد و اصلا یک فصل کشف نفت در شاهنامه می نهاد:


بنا کردم از نفت شاخص بلند / که در هیچ بورسی نیابد گزند


و اما ادامه ماجرای طی طریق در نمایشگاه کتاب سال 91 و درسهای آموخته ی اینجانب:

به هرصورت انواع محتوای سرنوشت ساز به اشکال زیر در معرض علاقه مندان و بالعکس بود:



البته آنهایی هم که به روشهای تولید ترشی علاقه نداشتند می توانستند نادر شاه را بکنند توی انواع قوطی فلزی



و یا بروند ترشی سازی را از جای دیگری یاد بگیرند



ولی هر چه بود به پای بعضی ناشرهای پولدار و کاپیتال به نرخ روز خور نبود که بتوانسته باشند قیمت های عوام فریبانه روی کتاب بگذارند. (کتاب استاد زرویی را جدا از ماجرا بدانید)



اما تمام اینها در سایه ی مدیرتهای موفق فرهنگی علمی تاریخی سیاسی اجتماعی انتظامی است. این مدیران درست بلدند فیل را نیز قورت دهند، وزن ایده آل داشته باشند و همزمان مردی مریخی یا حتی زنی ونوسی باشند و شمابگید؟ - ذهنی معجزه گر را چیز کنند- داشته باشند.




اما باید دانست انتهای همه چیز مرگ است



و ما همه در این دنیا رهگذریم




و از یک هزارتوی خسته ی نمایشگاهی می گذریم




چه فرق می کند ایرانی باشیم و خلیج فارس داشته باشیم



و یا خلیج فارس نداشته باشیم(من هر چه تعمق کردم اینقدر نور زیاد بود که درست نفهمیدم از کی خلیج فارس داشتیم و یا نداشتیم )



و یا اصلا اهل اروپا باشیم



دقیقتر اینکه آلمانی باشیم(سلام  اشمیت آقا)



یا کلا سخت کوش و تاجیکی باشیم 



حتی افغانی با سوادو خوش تیپ به نظر بیاییم



حتی بتوانیم در نمایشگاه کتاب، دوچرخه سواری را تبلیغ کنیم



اصلا اهل کشور هفتاد و ملت و مردمانی سخت کوش از شبه قاره باشیم.

(تقویم هندی رویت شده در نمایشگاه )



به یاد داشته باشیم که هیچگاه مسایل کوچک را بزرگ نکنیم




و به زبانی صحبت نکنیم تا دیگران ما را درک نکنند



هرگز با قصه های زندگیمان بازی نکنیم




و اصولا راهی هموار  را طی کنیم




که متنهی به دعوا و مرافعه نشود. به هر حال یکی از بزرگترین ارزشهای ما ایرانیها مردمداری، سردمداری، تیولداری و کلا داشتن است. پس قدر این علاقه و تمایل را بدانید.



اصولا اگر این مسایل را رعایت نکنید به صورت غیر مترقبه ای در دام بی تفاوتی نسبت به همه چیز می افتید




اصلا موضوع به همین جا ممکن است ختم نشود. دام بیگانگان یکی از این دامها و مهمترینش است



حتی ممکن است به وادیهایی بیفتید که نامتان را از دست بدهید و با هویت ملی خود بیگانه شوید و در یک کلام - بی وطن - شوید




اما در چنین موقعیتهایی نیز اصلا وحشت نکنید





از پا ننشینید و به رصد کردن ادامه دهید




به سلطنتهای تو خالی اهمیت ندهید 




صحنه را هیچگاه خالی نگذارید و گاهی خودتان را در آن پر کنید




با امید بیشتر و با اشراف کامل به مسایل جستجو کنید 




در موقعیتهای اشتباه قرار نگیرید




تا بیهوده رنگی نشوید 




همه جا زین موفقیت را دودستی بچسبید و رها نکنید





به توصیه های بزرگان به دقت و با شور و شوق گوش فرادهید و همه جا شرکت کننده باشید 

(عذاب وجدان عکاس از حضور بی موقع در سخنرانی و بیدار شدن حاضرین که به درستی جای خواب خوب جمعه خود را به ضرب و زور زن و بچه از دست داده بودند: نازی! بگیر بخواب)




با تمامی ملتهای دنیا دوست و برادر باشیم



همچنین بخوانید :

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب- قسمت چهارم

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب - قسمت دوم

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب- قسمت اول




گزارش تصویری نمایشگاه کتاب - قسمت دوم

در ابتدا قسمت اول را آوردیم و از نمایشگاه کتاب رفتن گفتیم که چی شد رفتیم.


در نمایشگاه امسال لیلی و مجنون کاملا به قصه پیوسته بود.



ولی یوگا از آن دسته ورزشهایی بود که جفت پا پریده بود به صورتمان



حتی مترجمهای قدیمی مثل آقای نجف دریابندری برگشته بودند به همان تخصص سابق و کتاب مستطاب آشپزی را آورده بودند با آشپز خانه شان




به هر حال آدم بعضی غذا ها را وقتی با جناب مستطاب آشپزی آشنا نباشد و تهیه و میل نماید دنیا برایش کهریزک می شود. در همین راستا انتشارات کهریزک نیز کتابهایی چاپ کرده بود و به نمایشگاه آورده بود.



در بسیاری از جاها مرجع کاملی برای پاسخ گویی به پرسشها بر اساس تفکیک جنسیتی وجود داشت.



در برخی از غرفه ها می شد کتابهای نوستالژیک از دهه 60 را پیدا کرد



و در جاهایی دیگر می شد برخورد نزدیک رهنمودهای عملی سعدی را کاملا احساس نمود.




و حتی رهنمود های عملی تر از این حرفهاکه ترکیب خلیجی و هندی بود.

(این خانمی که در غرفه همین شالها را بسته بودند خیلی، نسبت به هویت عکاس، سوال و جوابشان از غرفه مطالعات استراتژیک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بیشتر بود )



حتی مدیرو پدر و مادر یک دقیقه ای کافی نبود و می بایست به سراغ روشهای بله گرفتن، نه گرفتن و حتی روشهای منطق فازی رفت.



و در بعضی جاها هم بعضی گم شده های نوجوانیمان بودند که حسابی یادمان رفته بود



به هر حال هر ملتی به رازهای سلامتی و نشاط، به زور هم که شده احتیاج دارد و مثل همین باران زورکی اسیدی تهران باید بزند و سرمان را کچل کند.




همچنین بخوانید :

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب- قسمت چهارم

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب - قسمت سوم

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب- قسمت اول

گزارش تصویری نمایشگاه کتاب- قسمت اول

آنقدر این روزها از نمایشگاه کتاب گفته شده که تصمیم گرفتم با همین دوربین نحیف چند تا  عکس اینجا بگذارم. امیدوارم این عکسهای بسته از نمایشگاه کاملا عناوین جاری و فراگیر موجود را به خوبی نشان دهد. پیشاپیش از پر حرفی و کیفیت آماتوری و بد عکسها و سرد بودن کوبیده ی ناهار عذر خواهی می نماییم. 

 شروع از اینجاها و ختم به این جور جاها خیلی خوب است و پسندیده. ما هم از نمایشگاه همین انتظارات را به صورت سرد و گرم داریم. 

به هر حال یک شبی مرامی را به ذهنمان خطور دادیم :



و به مرامات گروهی از دوستان نوستالژیک یادمان آمد اگر مثلا انتشاراتیهای خوب مثل چشمه و اینها نیستند، کدامیک از خوبها را می شود دید. برای همین کرگدنی رفتار کردیم



ولی امان از شب که افکار مزاحم سراغ آدم را حتی شده از سوپر دریانی نیمه شب نیز می گیرند.



کابوسهایمان کمی تا قسمتی مربوط به نان بود



و البته بی منظور به یاد تعطیلی فرهنگ هم بودیم



به هر حال صبح شد و برخواستیم و به نمایشگاه رفتیم.

عده ای برای نجات خود داشتند تلاش می کردند تا ملاقاتی جذب کنند. 



اما به همین سادگی ها نبود و باید حسابی معطل می شدند 



به همین مناسبت لابه لای رفت و آمدهای روزانه غرق رویای چگونه مطالعه کنیم شدند. 



به هر حال از قصه ظهر جمعه رضا رهگذر شروع کردند و توانستند جایی کلاس داستان نویسی ایشان را نیز پیدا کنند.



و البته اینجا هم سر و صدا زیاد بود و نمی توانستند در کنار دنیای سیاستمداران به داستان نویسی دست بزنند. مثلا کار مشاوره ی آقای علی اکبر ولایتی خیلی سر و صدایش زیاد بود و تمرکز داستانی را از طب اطفال به زندگینامه ابو سعید ابوالخیر و شبه جزایر لانگر هانس می برد. 

اما کوتاه نیامدند.

ادامه مطلب ...

فکر کردن به هیچ چیز بیتوته به هیچ

وقتی فکر کردن مثل بیتوته کردن  در جامعه ای شیک و رویایی باشد به راحتی باید کتابهایی تالیف کرد و در تلویزیون نمایش داد درباره آداب تخلیه وغیره با عناوین اینطوری تبلیغ جنس مطبوع نمود. بیتوته درنگی است برای عمل فکر کردن. نوعی از بیتوته کردن را در آدمهای مختلف در تاریخ فکر کردن آدمها می شناسیم. چطور پیامبری در غاری بیتوته می کرد و به تفکر می پرداخت. اما روزگا بشر معاصر در یک شتاب زدگی با تیترهای اینطوری می شود: 

1- با هزار تومان چه می توان کرد؟ 

2- با دو هزارتومان می توان جلوی چه چیزهایی را گرفت؟ (سوال تنظیم خانواده)

3- چرا جاناتان گرت - مبارز ایرلندی سریال کودکی- همش مشروب می خورد و درست و حسابی با انگلیسیها مبارزه نمی کرد؟ و حتی یکبار هم شن کش کارش را برده بود فروخته بود و خرج مسکر کرده بود؟

اما به نظر اوضاع و احوال قمر و کواکب به شکل زیر است:  

 


وضعیت تولید محتوای معاصر در زمینه های هنری، آنجاهایی که با نوشته و کلمه سرو کار دارد، غم انگیز را در عرض یک دقیقه پشت سر گذاشته است. هر کسی با اندازه امیر صغیر کوچه شان هم که شده دارد در توهم امیر کبیری ایران شنا می کند. درب اندرونی با درب کوچه قاطی شده است و هر چه شب گرد بی نوا در  دنیای هنر و علوم انسانی و در یک کلمه معقولات بوده، چادر شب تابستان خوابش را برداشته و آورده است کنار حوض لای و لجن فرهنگی ما نشسته و دارد دلی دلی می کند که این مشکی قیر گون بد شگون هم امروز از گور اموات برخواسته و رنگ و طعم عشق را مثل سالاد فصل روی میز خاله جان وافوری، رنگین ولی روح گزا نشان می دهد.  پیچک امین الدوله، شده است عشرت السلطان هفت قوز که دهانش را برده به گردن جوان امروز ما و همش بام تا شام تخم لق - ولش کن- را توی گل و گردن این بدبخت بی سواد فرو می کند. کاغذهای لوله ای بیت التخلیه شده اند مدرک رسمی لیسانس تا دکتری ملت از فاکولته های از هفت دولت آزاد، که به دیوار استادشان کبره ی از زنای محارم بدتر ارتباط با دانشجو بسته است. مدیران هر چه بالاتر که می روی وازکتومی ذهنیشان شلنگ و تخته انداز رفته پشت بام عمارت دولتی کانتکت آفیسشان و دارند صبح به صبح با چنین خروسی بیدار می شوند. آتیه ی صغیرمان از گذشته ی کبیرمان پر سنگلاخ تر است و بزک هیچ دختری به دوزک هیچ ور وره جادویی جفت نشده تا ببینی کسی کاسه ی آبی را دو نفری از حوض خانه شان بردارد که یعنی ما اینقدر نوک ارزن هم که شده جفتیم. دست رمال باشی و کارچاق کن بختکی خوب نچرخیده و یا ایوان خانه حسابی لیز بوده که امیر کبیرمان افتاده و همان جا سر به طاق و لگن شکن نشسته و دارد  استخاره ی می آید-  نمی آید می کند. امیر های دیگر هم دارند، گونی تفاله جات تولیدکننده های داخلی را به جان شتیل روزانه از خواصشان تحویل می گیرند. نم کشیده چراغی که دم غروب را روشن کند و کس دیگری روی ایوان زمین نخورد. برای همین رعیت از دور صدای سفارت فخیمه  ای را می شنوند که دستشان پس می زند و پایشان با بقیه ی کله و پاچه و زیر شلوار، می کشد و می روند. حتی از راه مال رو، که انگار دوبی دوبی، همان الدورادوی ناپدید است با هزار دلار -امروز قابل دار- خوش به کامشان که سرزمینشان و اصلا حق آبادی اش را فقط از روی کود انسانیشان می توانند درست به یاد بیاورند و آبگوشتهایی که با یار اتوبوسی خورده اند هنوز ته کوله ی خاطرتاشان چربی بسته و هضم نشده است، یادشان می آورد که روزی توی ایران زندگی کرده اند و چرخی زده اند. اما هر چه توی ذهن گیگا بایتشان شخم می زنند به جز همان سینه ی باز و ادکلن و شب بام و بام بام یادشان نیست. خدایشان بیامرزد که گاهی همان یاد شلیته ها هم با چند قطره اشکی از دوری و دلبر شرقیشان همراه است و نشمه های دیگر دنیا به مزاجشان هیچ نخواهد ساخت مگر با تناسخی دوباره کسی بیاوردشان و دوباره دم همان حوض از خواب بیدارشان کند و نقد امروز را بدهد دستشان! 

پ.ن: جان من شما بودید به چیزی فکر می کردید؟ از چیزی حرف می زدید؟