360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

بابای پولدار بابای بی پول

0-بابای پولدار بابای  بی پول را درسته قورت می دهد. برای همین میر فخرالدین اسعد بلغاری هم که باشید باید بابا یا بابا زن خود را اصلاح کنید.  البته اگر این کتاب را نخوانده اید از این لینک دانلود کنید تا پولدار شوید: بابای پولدار بابای بی پول ندار 

1- پلنگ ایرانی در ارتفاعات تهران دیده شده است. از آنجایی که ارتفاعات تهران یکی از مهمترین مراکز با سوابق منافی عفت بوده‌اند، واقعا جای تاسف دارد که این گونه از –ایرانی- را با عکس پرسنلی بر روی لباس بازیکنان فوتبال منتشر کنیم و جا دارد همان لوگوی کپی شده‌ی خارجی را استفاده نماییم  

2- نمایشگاه کتاب هم به پایان رسید. پرفروش ها و خوش تیپ‌ترین‌های کتاب فارسی – به وزن فیلم فارسی هم مشخص شدند- و دور از بزرگان و اهل فن که حساب می‌کنیم می‌بینیم مفسر فوتبال، متخصص رازیانه و شورآلات موسیقی در لیست پر فروش ها قرار گرفتند که نشان دهنده ی آن است که تصدق سر ادبیاتی های عزیز، هیزم کافی برای افروختن هست ولی همیشه کبریتش دارد توی یک انبار دیگری به زمین می خورد.

3- باز هم قضیه‌ی دست دادن و روبوسی لیلا حاتمی در کن مثل خیلی از قضایای مهم و استراتژیک منطقه مطرح شده است که با عرف ما سازگار نیست. البته همین ما یا عرف ما خیلی تعابیر مختلفی دارد که در یک برنامه‌ی 90 دقیقه‌ای عمو پورنگ هم قابل بحث و بررسی نیست. این سرگرمی رسانه ای همه روزه در همین محل برگزار خواهد شد. 

4- مهمانی بالای شهر، محله‌ی چینی‌ها به بالا، کشف و ضبط و قلع می‌شود و در آن دو تا هنر پیشه ‌ی مهم نیز کت بسته تحویل مراجع قضایی می‌شوند. به همین راحتی اول اسمشان هم در اختیار عموم قرار می‌گیرند- مثلا هانیه توسلی-  تا عبرتی برای سایرین، سوژه‌ای برای نشریات زرد و نیم تنبانی برای فاطی خبرساز بشود. 

5- باز هم علی مطهری  پرده‌ی اسرار را مجروح نموده و فرموده اند که یک اختلاس 3000 میلیاردی نمی‌تواند بدون هماهنگی دولت انجام شود. از دیگر کرامات شیخ ما همین حدت دور نگری ایشان در عرصه های دل پیچه های انتقادی است

6- کشتی فرنگی ایران با حضور مقتدرانه‌ی مدیران ورزشی غیر قابل پخشی مانند سر مربی تیم ملی کشتی فرنگی ایران برگزار شد. این مساله به جرات آدم را یاد خنده‌‌های  شیرین منشانه‌ی جناب کفاشیان در عرصه‌ی فوتبال می‌اندازد که شیوه‌ی مدیریتی ایشان در بحث مدیریت پول توجیبی‌ها و پورشه‌ی آقازاده، مثال زدنی و عبرت آموز است. 

7- در کشفیات اخیر دریافتیم که لنگ ظهر یکی از لنگهاست که بسیار به آن اشاره شده است، در صورتی که لنگ نادیده و کمتر منتشر شده‌ای از ظهر وجود دارد که فقط آقازاده‌‌‌ها از آن برای   the art of making money -no attempt   استفاده می‌کنند. 

8- دولت برای مقابله با ویژه‌خواری و هر نوع بخور بخوری از پروژه‌ی – کش پول هوشمند- پرده برداری خواهد نمود. این نوع از کش می‌تواند به عنوان آزاد اندیش ترین و بی طرف ترین نوع آن فقط به پول بچسبد و از هدر رفتن سرمایه‌ها جلوگیری نماید. 


9- بازی با خاطرات علی شریعتی بعد از یه چیزایی و جوجه و شمال، در رده ی دوم تفریحات ملت شریف ایران قرار دارد. به همین مناسبت سایت عصر ایرانی بخشی از کتاب منتشر شده از خاطرات منسوب به علی شریعتی در نشر آموت را منتشر فرمودند. لذتی که در خاطره سازی هست در انتقاد نیست. 


10 - ملت شریفی که به رحمت خدا رفته اند اولین و آخرین اختراعشان سنگ قبر هوشمند خواهد بود: 

نکته ی کنکوری: به دلیل داشتن شکل اربیتالی توسط ارواح، هیچ وقت به وسط روح کسی تف نکنید. 


مقوله ی فرهنگ و فرهنگ مقوله ای چیست؟

مقوله ی فرهنگ ایهام اساسی دارد. یعنی معلوم نیست مقوله اشاره به فرهنگ دارد و یا مضاف و مضاف الیه ای است که برای مالکیت - مقوله- برای - فرهنگ به کار  می رود ؟

1- نظر علی مطهری این است که حتی پلیس هم می تواند به مردم آموزش فرهنگی بدهد. اما به نظر پلیس ما فعلا در حال آموزش است. یعنی برای ارتقا مقوله ی فرهنگی جامعه یا محله یا کوچه مان در ساعات  پایانی شب تماس می گیریم. بعد پلیس از آن سمت سوال می کند: 

 - توی کوچه ان؟

- یعنی آلودگی صوتی به حساب می آید؟

- اعمال قانون بکنیم؟ 

 1.5-  روش فرهنگی و مقوله ی فرهنگی سابقه ای پیش از این دارد که در دولت روحانی صدای درک نشدن ها از ناحیه ی مقوله فرهنگ در نیامده است. زمانی آقای حداد عادل در این باره مبسوط نوشته اند. مثلا شما ملاحظه بفرمایید کتاب: برهنگی فرهنگی و فرهنگ برهنگی را که توانسته است به حق بخش بزرگی از مقوله فرهنگ را در آنجا ملاحظه می فرمایید. 

و سوالاتی از این دست که نشان دهنده ی طی دوره ی آموزشی برای ارتقاء مقوله ی فرهنگ حتی در نزد پرسنل زحمت کش نیروی انتظامی است.  

2- محسن قرائتی یکی از برنامه های فرهنگی را دارد: به من می گن عامی هستم. آقا آشغال کله پاچه رو نریز توی جوب. این میره گیر میکنه راه مردم رو بند می آره ---- برنامه درسهایی از قرآن 

ایشان در رابطه با یکی از افراد که قبلا وزیر بوده اند این حرف را زده بودند که الان وزیر نیست ولی به روش ساده، من هر بار احساس می کنم در این برنامه و مقوله فرهنگی، روح پدر بزرگم کاملا حضور دارد. طوری که نمی شود از این مقوله های فرهنگی فرار کرد. 


3- مقوله فرهنگی نیاز به چی دارد - خیلی مهم است. یعنی شما از سوپر  ی و منشی و کارشناس متراژ خیابانی و مهمان برنامه هنوز سوال نکرده اید و جواب می گیرید که در اینجا - نیاز به چی دارد؟ 

نمونه ای از این موارد را همیشه به این شکل داریم: اعمال زور؟ اعمال قانون؟ اعمال کلید؟ اعمال قفل؟ و... 

نیاز به چی دارد از زمانی به وجود آمد که ما درباره ی خیلی از ریشه های فرهنگی شک کردیم. مقوله های فرهنگی ای مثل سینمای معاصر ایران  برای زنده شدن نیاز به چی دارد؟ 

مقوله های فرهنگی مربوط به فوتبال ناپاک و یا گاهی ناپاک نیاز به چی دارد؟ 

مقوله های انصاف، بی انصافی، دروغ و حسین- ع- گرایی به شکل همزمان نیاز به چی دارد؟ 


اجاره نشینی در تهران: قیمت، محدوده اجاره خانه- قسمت سوم جنوب تهران

در دو قسمت قبلی درباره اجاره نشینی در تهران و بخشهای مختلف آن گفتیم. کرایه خانه ها بر اساس درآمد متوسط یک خانواده که می تواند چیزی در حدود 15 میلیون تومان و اجاره ای بین 800 هزار تومان تا یک میلیون تومان را تقبل کند تنظیم شده است. کرایه خانه بر اساس زمان حال یعنی فروردین 93 در تهران تنظیم شده است. 

زمانی که یک نفر یا یک زوج اجاره نشین با دل دریایی هستید و اصلا فقط به فکر خوردن نان و تره‌ در سال جاری هستید تا شاید که آینده ازآن شما باشد،  دل را به دریا می‌زنید و به خوابیدن اول صبح اتوبوسی در ابتدای خط فکر می‌کنید. اینطوری به راحتی سر از بخش بزرگی از تهران در می آورید که هر کوچه‌اش با دیگری متفاوت، متنوع و با آلودگی هوای پایین ‌تر و در اغلب موارد شلوغ‌تر است. محله‌هایی مانند تیر دوقلو، میدان خراسان در جنوب شرقی تا فلاح  و گمرگ و پشت شهرداری و میدان قزوین و هاشمی و آذری در جنوب غربی، سیل پر تنوعی است که یک چیز مهم را از زندگی در هر کدام از آنها خواهید آموخت. اگر در تهران زندگی می‌کنید، شاید بهتر است روی نبض آن خانه اجاره کنید. هویت تهران بخش عمده‌اش، خوب و بد، زشت و زیبا در همین نواحی متمرکز شده است. افراط و اغراق در زندگی و شور و هیجان تا وقتی خواب چشمان شما را دریابد.     

برای اینکه در شمال تهران به سر کار بروید معمولا می‌توانید از دو خط اصلی استفاده کنید. یکی خط اتوبوسی که از میدان راه آهن به ونک، پارک وی و تجریش می‌رود. دیگری خطی از خطوط BRT که می‌تواند از پایین ترین جنوب غربی‌ها شروع شود. میدان جمهوری را طی کند و بعد از عبور از میدان توحید به ونک برسد. 

خیلی سال است که دیگر جنوب شهر تهران زاغه نشینی محسوب نمی‌شود و باید تصویرهای کتابهای درسی و گاهی فیلمهای تلویزیونی و سینمایی را فراموش کرد. چون واقعیت همیشه پیچیدگی بیشتری در مقایسه با خیال ما وتصور ما از جایی مثل خزنه دارد. به هر حال در جنوب شهر نشینی و اجاره‌نشینی در این نواحی، مثال نقض‌های فراوانی هست. به عنوان نمونه راسته‌ای از خانه‌های  ویلایی در کنار بلوار آهنگ که حتی مشاورین املاک آن نواحی به غریبه‌‌ها فرصت سکونت در آن نوع از خانه‌ها را نخواهند داد. به علاوه به علت وسعت زمین‌ در ناحیه جنوب شهر و درنتیجه ساخت وسازهای به سبک برج سازی می‌توانید ساختمانهای با متراژ بالا روی طبقات 14 و 15 یک برج در کنار بزرگراه آهنگ پیدا کنید. گل و گشاد بودن خیابان و خلوت بودن این نواحی مدیون سالهای شهرداری احمدی نژاد در مبارزه با محله‌های خلاف‌کاران در جنوب شهر تهران است. سند آن هم در مستندی که BBC English سال 84 قبل از به قدرت رسیدن دکتر تهیه کرده است موجود است. 

برای پیدا کردن خانه‌ای مناسب در جنوب شهر عجله نکنید چون هر قدم در این ناحیه تفاوتها و تناقضهای عجیبی با قدم بعدی دارد که ممکن است بدون آشنایی با ناحیه، شما را به دردسرهای ناخواسته‌ای مانند داشتن همسایه‌های مزاحم و خلافکار بیندازد. 


اجاره نشینی در تهران: قیمت، محدوده اجاره خانه- قسمت دوم مرکز تهران

اجاره خانه یا کرایه خانه اساسی ترین دام آدم ها برای هزینه های زندگی است. اجاره خانه در تهران منطقه ها و منطق های مختلفی دارد. 

مرکز نشینی در تهران: 

اگر کسب و کار هرچند کوچک خود را در مرکز شهر دارید یا شرکت شما در محدوده‌ی خیابانهای مطهری و بهشتی و وزرا و میرعماد و به طور کلی محدوده‌ی مرکزی تهران است، برایتان جذاب است که در مرکز تهران باشید. اما اجاره وهمچنین کیفیت خانه‌ها و شلوغی مرکز تهران، بسیاری از  طلبه‌های آرامش را از آن نواحی دور می‌کند. در مرکز تهران قیمت بیقوله‌ها نیز بالاست. بودن در مرکز تهران برای افرادی که حساسیت زیادی به شلوغی و آلودگی هوا ندارند، شغل اول و دومشان در محدوده‌ی مرکز تهران است، نیت‌های شخصی زیادی برای کافه نشینی حول و حوش چهار راه ولی عصر و انقلاب، هفت تیر و کریمخان دارند، این نواحی را برای خود بر می‌گزینند 

 . البته نواحی کریم خان و هفته تیر علاوه بر شلوغی و آلودگی هوا از گرانی مخصوص به خود برای دسترسی به محل کار در شمال تهران نیز برخورداند. برخی نواحی استثناء در این ناحیه می‌تواند خیابان بهار شیراز، زرتشت غربی و شرقی، خیابان حجاب در تقاطع با فاطمی، بخشی از بلوار کشاورز منتهی به بیمارستان امام خمینی می‌باشد که اغلب از دسترسی، خلوت و هوای نسبتا بهتری نسبت به خیابانهای اصلی برخورداند که متاسفانه کرایه خانه درآنها کمی تا قسمتی از رنج عادی آن بالاتر است. 

مرکز تهران برخلاف نظر شما تنوع بسیار بالایی از لحاظ بافت شهری و محله‌ای دارد. مثلا خیابان یوسف آباد با همه‌ی شلوغیهای این روزهایش هنوز هم مورد توجه بسیاری از علماء اجاره نشین و کرایه و رهن بده است. شاید محله‌ها به دلیل بافت بومی و اصالت خاص خودشان مورد توجه ساکنین باشند. اما در خیلی از موارد اجاره نشین‌های زیادی نتوانسته‌اند، افزایش اجاره خانه بابت محله بودن یک منطقه یا معروفیت و بافت بومی یک خیابان را به گردن بگیرند. اما خیابان سید جمال الدین اسد آبادی از آن نواحی متفاوت  در مرکز تهران است که دسترسی‌های آنچنانی هم ندارد ولی هنوز مورد توجه اجاره نشین‌هاست. 


صله رحم و صله خارج از رحم

صله رحم همین چند روز تقریبا بی پایان عید است؟ 

صله رحم ریشه در به رحم آمدن فامیل ها - یا به قول کسی که اصلا انگلیسی بود و وقتی فارسی حرف می زد کلی فاک و فامیل داشت- برای آدم حساب کردن همدیگر دارد؟ 

به هر صورت داشتن فامیل همیشه یک جور پای لنگ محسوب نمی شود.  

پای لنگ هم اگر باشد، می توان رویش راه رفت  و گرم نگهش داشت و خوبش کرد. اما این روزگار بی حوصله و نخ نما، ترجیح داده است بنشیند در خانه و با کسی رفت و آمد  نکند. البته در هر نوع مورد حادی، کلی روان شناس و روان پرداز به سرعت می روند سراغ تعریف آدم با جنبه و ظرفیت. در این مورد هم می گویند که فامیلت را خودت انتخاب نمی کنی برای همین تحمل کردن در این گونه موارد نشان از ظرفیت بالای آدم دارد. از دیگر کرامات شیخ ما برقراری صله های خارج از رحم است. یعنی کسی که جزو ارحام شما نیست و به یک بخش و یا گاهی اکثریت سرگشتگی شما پایان می دهد. 

تنها آب مقطر است که نوشیدنش آدم را از حالت طبیعی خارج می کند ولی سلام و احوال پرسی و صله های خارج از رحم می تواند آدمها را تیز، تازه و سرحال نگاه دارد. چیزی که در بسیاری- و نه همه ی - شاهکارهای ادبی نیز به وفور پیدایش می شود. گفتار تقطیر شده ای که قرار است شنونده و بیشتر از آن بیننده ی کلمات را  خیره نماید. دیدن یک دوست به آیینه ای شبیه است که می تواند دقیق تر نشان بدهد. برای همین گاهی برنامه هی تلویزیونی به عنوان نماد سطحی گری و پر کردن سقف کاذب مطالبات مخاطبش، زشتی های گذر روزمره ی عمر را نشان می دهد. از دوست یابی زیاد گفته ایم. از دوست داری زیاد نوشته ایم ولی رخ آیینه ایمان چیز دیگری را نشان می دهد. 

چرا چربی های شکم آب نمی شود؟

چربیهای شکم به راحتی آب نمی شود. باید در جهت عکس آب شدن چربی های شکم تلاش نمود تا از نتایج معکوس در هر زمینه ای نیز آموخت که آب شدن چربی های شکم کاری معکوس مانند هزاران کار نکرده است. 

اول اینکه حاج آقا بعد از 60 سال که از خدا عمر گرفته صبح حاج خانمش کنارش نیست تا یک لقمه نان نیمه بیات تافتون با کمی پنیر و گوجه بدهد دستش تا کلا تا ته همت را سق بزند. بعد علی کنکوری که الان یک چند سالی است گیر داده به ازمون دکتری وسط بزرگراه فکر کند چه خوب می‌شد اگر این مدرسان شریف یا ماهان یک سری خودروی چند سرنشین داشت که هر پنجره‌اش باز بود و بالاسریهای رنگی داشتند برای انواع تستهای مروری آزمون دکتری،  

 نکته تست برای آزمون دکتری، تستهای پر چالش برای استعداد تحصیلی  و هزار تا آدم توی همین ترافیک بزرگراه امام علی اینقدر آرام بروند تا حضرت بیدار نشود. بعد هی پلیس اجتماعی بیاید توی همان ونهای چند سرنشین به بچه های مردم بگوید: کی گفته است بنگ بزنید تا استعدادهای تحصیلی تان شکوفا بشود؟ یا مثلا چند تا دکتر می‌خواهیم که پیش برادر زن دوا فروششان شرمنده‌ی جیبش هم نباشند. اینها همش خلاف و خلاف و خلاف است. 


دوم اینکه مجری رادیو شکل یک قناری روغن مالیده، صبح بیاید داد بزند، روزاتون سبز و آسمونی. بعد همین اصغر با همه‌ی نفهمی‌اش برود کل این جمله را روی بازوی راستش خالکوبی کند،  طوری که کسی حتی جرات نکند آدرس بپرسد.


سوم اینطوری که نگاه می کنی، کمونیستها هم سر به آسمان بر می دارند که این قبر فلزی تک سرنشین هم  باید به زودی یخچال دار بشود تا مرده، همان طور  به سرعت نگندد که کار از گندیدن نمک هم گذشته است. بعد درویش بازی اش بگیرد و بگوید: آمپول زنها هم حتی موقع کار یک ندایی می دهند که شل کن. 


چهارم زمان مدرسه معلم سرودی داشتیم که با ما سرودهای انقلابی آن موقع را کار می‌کرد. تاکید اساسی ایشان خواندن سرود – از شکم- بود. سرودهای شکمی هنوز هم خوانده می‌شود فقط مربی سرود این عبارت را با چهار انگشت و به صورت کوتیشن به دانش آموزان نشان می‌دهد. 

پنجم علی اشرف درویشیان قصه‌ای دارد که در آن مادر یکی از بچه‌های ده، کارش خندان کردن پسته‌ها بوده. روزی 25 ریال می‌گرفته و الان به خاطر ریختن یکباره‌ی دندان‌ها بیکار شده است. خلاقیتت تو حلقم مرد. 


سرمربی گری احساسات و عواطف

بعضی ادمها همیشه جایی برای قلاب انداختن دارند. اگر یک سوراخی توی یک یخی در قطب باشد و یا جایی مثل کبک در کانادا که راه به راه نان سنگگ پستی را می‌زنند تنگ دیزی و به دل تنگ مهاجرهای ایرانی تحویل می‌دهند. این ادمها اتفاقا آدمهای با احساسی هستند همه جا از احساسات سر در می‌آورند و بر احساس سوارند. 

مثل آنهایی که روی موجهای خروشان دریا بازی راه انداخته‌اند. زندگی برایشان همیشه روش تکنولوژیک خودش را دارد. در زناشویی‌شان هم تکنولوژیک هستند. عالم غیب را هم تکنولوژیک رام می‌کنند. بازار احساسات را در همه جا می‌شناسند. قطره چکان دارند تا از ظرف احساسات اینقدر قطره قطره تحویل مخاطب بدهند تا عرضه و تقاضا همیشه غیر متعادل ولی متناسب باشند. از یک بیوه‌ی معمولی یک شاهکار احساسی درست می‌کنند. یک دلقک بی ریشه را که از نقابهای بالماسکه استفاده می‌کند، تبدیل به  بهترین بازیگر می‌کنند. مثل آینه تمام احساس‌های آدمها  را در خودشان ذخیره و در جایش بازیابی می‌کنند. فراست کافی دارند تا ناغافل از احساسات از دنیا نروند. ادب مثل پوست بر صورتشان نقش بسته است و نمک چون روزگار پر طاقت آفتاب تند صحراها بر صورتشان خواستنی و مشهود است. اندازه‌ی همه چیز را دارند. به عهده‌ی خودشان است که کجا گاز بدهند و اپرای زنجه مویه‌ی دسته جمعی بخوانند و کجا دم نزنند که انگار در تخته بند تنشان هیچ انسانی ساکن نیست و در این قفس هیچ مرغ احساسی بال بال نمی‌زند. مرده‌اند ولی زنده‌ها را به بازی احساس می‌گیرند. بلدند وزن کامل یک ادم را تا 70 کیلوگرم از احساس پر کنند. طوری که لابه لایش حتی اکسیژنی هم برای نفس کشیدن باقی نگذارند. سرما که می‌شود آبله مرغان احساس می‌گیرند و سرایت می‌دهند. گرمایشان، دانه دانه بخار احساس است که از سنگها هم بیرون می‌زنند و ترکهای بزرگ درست می‌کنند. دستشان جادو می‌کند، فرصت احساس مثل یک تقویم نمایشگاهی دائمی کنار بستر خوابشان هست تا نرخ احساسات هر روز دستشان باشد. از هر آفتاب بی رمقی کانون درست می‌کنند و مشتاقان را می‌سوزانند. منبر سفری دارند که به طرفه العینی پهن می‌شود. روی هر موجود زنده‌ای از ویروس گرفته تا بلندترین درختهای روی زمین سرمربی گری احساس هستند. 2 به علاوه 2 را طوری 4 می‌کنند که اگر ناراحتی 5 اش کنند. خداوند حفظشان کنند. 

مشکل ازدیاد جمعیت مشکل تربیت

مشکل ازدیاد جمعیت یا پیک جمعیتی چیزی است که واقعا مثل ذرات هوای آلوده هر لحظه توی ذوق می زند. 

گاهی اوقات وقت قدم می زنید و توی خیابان به آدمها مخصوصا نوجوان ها نگاه می کنید، دقیقا جمعیت زیاد را می بینید. جمعیت زیاد یعنی بی حوصلگی در تولید بچه. بی هدف وبی مسئولیتی در موضوعی به نام تربیت، مراقبت، توسعه هر چیزی که اسمش هست. مشکل جمعیت یعنی من و شما مثل سیم خاردار به هم گیر می کنیم و اصلا هیچ چیزمان هم نمی شود. تازه بسیاری از پایه های فرهنگی ما - لااقل آن بخشی از فرهنگ عامه که از تلویزیون ضرغامی سابق علی خوانی کنونی دارد تولید می شود را لمس می کنید.

 به نظرم این طوری حتی گروه های فعال محیط زیستی هم یک سری گروه عصبانی باید باشند که با خودشان می گویند: چرا حتی اینجا هم این همه آدم هست و دست از سر ما برنمی دارد؟ چرا بی تربیتی و بی فرهنگی مثل قره قروت زیر دهن ملت خیس می خورد و کسی گاهی از ترشی زیاد یا شن ریزی ممکن است بخشی را تف کند یا ترش کند ولی همیشه ی تاریخ معاصر این موضوع هست؟ چرا درها باز نمی شود و این گله بیرون از چراگاه دائمی نمی تواند با جهان باز ارتباط داشته باشد. اصلا چرا کسی نمی گوید نفت مال خودتان، توریسم را بدهید همین ملت که دارند بند تنبان هم را می جورند راحت بشوند کشور توریستی؟ بدتر از ترکیه که نخواهند شد. مشکل جمعیت چقدرش با اعتیاد و کارمند پول نفتی حل می شود؟ چقدرش ملت عزب اقلی شپش قاپ بیاندازند و خودشان را باهنر و فرهنگ و گرافیک و آهنگ جدید و فیس بوک، رنگ روغن مالی کنند؟ چقدر بنشینند پای رادیو هفت و  به ریش نوستالژیهایشان بخندند؟ چقدر بایستی کافه نشین چپ فحش زیر شکمی بزند توی صورت میز بغل دستی اش که من، من توده، منی که از همین رعیت های ارباب مزاج ایرانی ام، فوق لیسانس و دکتری علوم انسانی ام به پشم شتر آن یکی بوتیک دار فشن بوی نیازرد؟ تا کی غلاف کنم این شمشیر دانستن را در نیام بی پولی و عاطل و باطل روز بعد و شب بعد بمانم؟  

مشکل جمعیت درست یعنی هر چیزی، هر چیزی را 10 برابر کرده باشی ولی ظرفیتش دست نخورده باشد. خیارشور هم توی ظرف می ریزد بیرون یا اصلا نمی گذارد چیزی جابجا شود. تغییری توی فرهنگ و خرده فرهنگ و آکادمی و کوچه بازار ممکن نیست. حالا جمعیت زیادی را خوش است؟ واقعا کفتر ملقی شده ایم ما ملت که هی یک عده توی بام ایران هوا می دهند تا خودش در راه خودش بال بزند. ملق بزند و ملق بزند و بعد دوباره بنشیند شب سیاه زمستان بچه تولید کند توی دل تابستان سال بعد صاحبش، اربابش، دان بریزد توی قفس و احسنت بگوید و دست بکشد به ریشش که امسال کفترای ما روسفیدمان کردند. جوجه کشیدیم به چه درایت. بیا و ببین 

چربی دور قلب

چربی دور قلب چیز خوبی است آدم را نسبت به تمام احساسات ضد ضربه می‌کند

. بالشتک ضربه گیر است. برای مردن در وسط احساسات هم خوب است. جو آدم را در همه چیز بالا می‌برد. مثل یک دور حسابی سوار شدن روی ترن هوایی است. خون باید حسابی مسیر پر پیچ و خمی را دور توده‌های چربی بزند. بعد برود سرجای اولش، اینقدر که نفسش بگیرد و کبود بشود. اینطوری آدم از مرگ برگشته قدر زندگی را خواهد دانست. چربی دور قلب را از هر غذایی که دوست داشتید تهیه کنید. به خودتان منت بگذارید و بهترین نوع چربی دور قلب را برای مهربان ترین آدم دنیا فراهم کنید.  

 

 

 از مهمترین خاطره هایی که یک مرده می تواند با چربی دور قلبش داشته باشد شاید این است که زمانی تمام بدیهای دنیا را توی این نوع چربی حل کرده است. تلخ ترین روزها را هی چربی دور قلب سوزانده است و باز چربی دور قلب تهیه کرده است. چربی دور قلب جایی است که شما را از هر نوع خاطره ای پاک می کند. چربی دور قلب توانایی دارد صدای هیچ رقم فیلم سینمایی را نشنوید. همه اش برایتان یک زبان داشته باشد. شلپ شلپ در جا قدم زدن قلب و لرزش بی امان چربی دور قلب را  در سرمای زمستان و تاریکی شب از دست ندهید. هر طور شده چربی دور قلب را به کار بگیرید و رسانه ای اش کنید. عجیب است که در تاریخ بشر یک روز هم به همین نام نام گذاری نشده است. روز جهانی چربی دور قلب، باید روز مهمی بشود. روز جهانی چربی دور قلب از روز پیشگیری از چربی دور قلب باید معروف تر بشود.  چربی دور قلب راه درستی برای حصار کشیدن دور اتفاق های خشن و تلخ دنیاست. لطفا چربی دور قلب را فراموش نکنید و به آن بپردازید. 


چگونه پولدار شویم؟

 چگونه پولدار شویم؟ آرزوی دور از انتظاری نیست. فقط زحمت بکشید و توی کنکور 70- 80 درصد بزنید تا رتبه ی 200-300 بیاورید و آن وقت پولدار شدن از همانجا شروع می شود. 


1-به طور کلی دلیلهای خود برای پولدار به نظر رسیدن را بررسی کنید. 


 تقریبا اکثریت قریب به یقین آدمها در ایران سعی می کنند پولدار به نظر برسند. البته به دودلیل: اول اینکه شاید اینطوری بهتر به نظر می رسند و رضایت شخصی بیشتری کسب می کنند- شبیه به عقده گشایی و اینها - دوم اینکه به نظر می رسد تقریبا روشی برای اعتبار سنجی درست یک کسب و کار در مقیاسهای کوچک یا همان sme ها در ایران بهتر از پولدار به نظر رسیدن نیست. آمار قدیمی سال 86 نشان می دهد که 93 درصد صنایع ایران همین گونه - Sme- یا همان صنایع زود بازده و کوچک هستند  و به عنوان مثال راه مستقیم تری مانند قیمت اسمی سهام و یا اظهار نامه های مالی مانند صورتهای سود و زیان و هزار تا نسبت اهرمی، ندارند، برای همین باید ماشین گران قیمت و خیلی ملک و املاک توی چشم دیگران داشته باشند. 


2-صرفه جویی را همیشه با دقت بالایی انجام دهید. 

 

برخی ها با توصیه آبفا در تهران بهتر است 20 درصد صرفه جویی کنند: - مامان میشورم دیگه اینقدر گیر نده گذاشتم همه رو شب بشورم. 

 

ادامه مطلب ...

خرید خانه یک خواب خوش برای هیچ

یک وقتهای زیادی منظره ی آدمهای بد به هر نحوی- دروغگو و بی وفا و بی مسئولیت و ... - همیشه آزار دهنده بود. حتی وقتی توی تنهایی ام داشتم نیمه تاریک آخر شب یا اول صبح را می گشتم.  همه شان می آمدند و یک لگدی به هر کجا می رسید می زدند یا بر عکس عین آدم کوچولو یی توی دستم از زمین بلندشان می کردم  و دست و پا زدن و در گوشی توطئه کردنشان را می دیدم. 

 


الان ولی اینقدر زیاد و دولتی و رسمی شده است که حتی توی تختم هم احساس امنیت نمی کنم. تکه ای از آسمان لای پنجره و بین ساختمانهای به قصد خالی گذاشتن و سفته بازی ساخته شده است. بعد وقتی با موزیک گوش کردن سر و صدای همسایه را ندید می گیری، شروع می شود. 

اغلب وقتها همانجا طاقباز می روم توی پنت هاوس یکی دو تا کوچه آن طرف تر. 

زوج نه چندان جوانی، مثل همین سریالهای تلویزیونی دارند لبخند می زنند که ثمره این همه دویدن و کار کردن و خفت کشیدن توی جوانیشان را قرار است بدهند و بنشینند اینجا. اما صاحب خانه خیلی از وقتها سر همان یکی دو میلیون ناقابل، معامله را به هم می زند. از کارمندهای امیدوار که دو نفری پشت به پشت هم کار می کنند خوشش نمی آید. عشق و عاشقی اینطوری به نظرش حال به هم زن می رسد. شاید مشتری بعدی را بشود قبول کرد. به نظر نباید زیاد پول را توی ساخت و ساز خواباند. 


نمی دانم کم کم حس می کنم یک دلیلی داشته است. سی و چندسال است پرویز تناولی همان هیچ را می سازد. این همه مدت لابد دلیلی داشته است. شاید همان تکه آسمانش لای دیوارهای آپارتمان های وام دار و بی وام و دوبلکس و کف سرامیک گیر افتاده بود. بد خواب بود و تصمیمش این بود که به هیچ  چیزی فکر نکند. 

خیال پری رویان: 100 نکته عکاسی

در وصف و ستایش ناخود آگاه آدمها همین بس که اگر چیزی در آن وجود نداشته باشد و از خود آگاه آمده باشد به راحتی مثل یک دست یا پای مصنوعی بر چهره‌ی اندامش توی ذوق می‌زند، با اولین نگاه بیرون می‌ریزد و صاحب عزای هوشمند با مشاهده‌ی این عضو خارجی کم کم آنرا مثل شاخه‌ای خشکیده بر تن خود از دست خواهد داد. حالا همین حرف در توضیح هویت جمعی ما هم واقعا دردناک است. آدمهایی با اعضا و جوارح خشکیده که از دیدن همدیگر کراهت دارند و نگاه تلخشان زیر آفتاب ژولیده‌ی روز در حال لولیدن بین هم به وضوح حاکی بد فرجامی هر چه نهاد اجتماعی خواهد بود. البته ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود ولی دیگر از سبزه‌های زباله‌دانی سراغ گرفتن حکم چه جور بازی کشنده‌ای را دارد؟ من اصلا نمی‌دانم و علاقه مند نیستم. 

100 Things About Photography

100 نکته درباره عکاسی

1- هر کسی که دوربین گران قیمت دارد لزوما عکاس خوبی نیست. 

2- همیشه با فرمت raw عکس بگیرید 

3- لنزهای پایه به شما کمک می کنند تا عکاس شوید. 

4- ویرایش عکس خود یک هنر است 

5- قانون یک سوم ها در 99درصد موارد کار می‌کند. 

6- عکاسی ماکرو مناسب هر کسی نیست. 

7- فیلترهای uv نیز مانند درپوشهای لنز می‌توانند خوب عمل کنند!

8- به جای وقت گذرانی در فرومهای عکاسی بیرون بروید و عکس بگیرید 

9- اگر بتوانید از زیبایی در دنیای واقعیت‌ها عکس بگیرید، شما یک عکاس برنده هستید. 

10- فیلم لزوما بهتر از دیجیتال نیست. 

11- دیجیتال بهتر از فیلم نیست.

12- هیچ لنز و یادورین جادویی وجود ندارد. 

13- لنزهای بهتر لزوما عکسهای بهتری نمی‌دهند. 

14- وقت کمتری را صرف تماشای عکسهای دیگران کنید و بیشتر خودتان عکس بگیرید. 

15- DSLR خود را به مهمانیها نبرید! 

16- دخترها ذهن عکاسان را می‌کاوند!

17- سیاه و سفید کردن عکس‌ها آنها را هنری نمی‌کند. 

18- افراد معمولا دید خوبی نسبت به ویرایش با فوتوشاپ ندارند و ترجیح می‌دهند بشوند شما در اتاق تاریک دیجیتالتان آنها را ویرایش نموده‌اید. 

19-




”.


19. You don’t need to take a photo of everything.


20. Have at least 2 backups of all your images. Like they say in war, two is one, one is none.


21. Ditch the neck strap and get a handstrap.


22. Get closer when taking your photos, they often turn out better.


23. Be a part of a scene while taking a photo; not a voyeur.


24. Taking a photo crouched often make your photos look more interesting.


25. Worry less about technical aspects and focus more on compositional aspects of photography.


26. Tape up any logos on your camera with black gaffers tape- it brings a lot less attention to you.


27. Always underexpose by 2/3rds of a stop when shooting in broad daylight.


28. The more photos you take, the better you get.


29. Don’t be afraid to take several photos of the same scene at different exposures, angles, or apertures.


30. Only show your best photos.


31. A point-and-shoot is still a camera.


32. Join an online photography forum.


33. Critique the works of others.


34. Think before you shoot.


35. A good photo shouldn’t require explanation (although background information often adds to an image).


*36. Alcohol and photography do not mix well.


37. Draw inspiration from other photographers but never worship them.


38. Grain is beautiful.


39. Ditch the photo backpack and get a messenger bag. It makes getting your lenses and camera a whole lot easier.


40. Simplicity is key.


41. The definition of photography is: “painting with light.” Use light in your favor.


42. Find your style of photography and stick with it.


43. Having a second monitor is the best thing ever for photo processing.


44. Silver EFEX pro is the best b/w converter.


45. Carry your camera with you everywhere. Everywhere.


46. Never let photography get in the way of enjoying life.


47. Don’t pamper your camera. Use and abuse it.


48. Take straight photos.


49. Shoot with confidence.


50. Photography and juxtaposition are best friends.


51. Print out your photos big. They will make you happy.


52. Give your photos to friends.


53. Give them to strangers.


54. Don’t forget to frame them.


55. Costco prints are cheap and look great.


56. Go out and take photos with (a) friend(s).


57. Join a photo club or start one for yourself.


58. Photos make great presents.


59. Taking photos of strangers is thrilling.


60. Candid>Posed.


61. Natural light is the best light.


62. 35mm (on full frame) is the best “walk-around” focal length.


63. Don’t be afraid to bump up your ISO when necessary.


64. You don’t need to always bring a tripod with you everywhere you go 


65. It is always better to underexpose than overexpose.


66. Shooting photos of homeless people in an attempt to be “artsy” is exploitation.


67. You will find the best photo opportunities in the least likely situations.


68. Photos are always more interesting with the human element included.


69. You can’t “Photoshop” bad images into good ones.


70. Nowadays everybody is a photographer.


71. You don’t need to fly to Paris to get good photos; the best photo opportunities are in your backyard.


72. People with DSLRS who shoot portraits with their grip pointed downwards look like morons.


73. Cameras as tools, not toys.


74. In terms of composition, photography and painting aren’t much different.


75. Photography isn’t a hobby- it’s a lifestyle.


76. Make photos, not excuses.


77. Be original in your photography. Don’t try to copy the style of others.


78. The best photographs tell stories that begs the viewer for more.


79. Any cameras but black ones draw too much attention.


80. The more gear you carry around with you the less you will enjoy photography.


81. Good self-portraits are harder to take than they seem.


82. Laughter always draws out peoples’ true character in a photograph.


83. Don’t look suspicious when taking photos- blend in with the environment.


84. Landscape photography can become dull after a while.


85. Have fun while taking photos.


86. Never delete any of your photos.


87. Be respectful when taking photos of people or places.


88. When taking candid photos of people in the street, it is easier to use a wide-angle than a telephoto lens.


89. Travel and photography are the perfect pair.


90. Learn how to read a histogram.


91. A noisy photo is better than a blurry one.


92. Don’t be afraid to take photos in the rain.


93. Learn how to enjoy the moment, rather than relentlessly trying to capture the perfect picture of it.


94. Never take photos on an empty stomach.


95. You will discover a lot about yourself through your photography.


96. Never hoard your photographic insight- share it with the world.


97. Never stop taking photos.


98. Photography is more than simply taking photos, it is a philosophy of life.


99. Capture the decisive moment.


100. Write your own list.


دانشگاه امیر کبیر- روزگار دانشجویی

امروز بعد از سالها رفتم دانشگاه امیر کبیر. حس و حال آدمهای فنی که مدتی است از آنها دور مانده ام دوباره نشست به سرم. یک جور انرژی که دارد توی بازیهای سایتی و وقت گذرانیها و حال گیریهای دانشجویی هرز می رود. ما هم همین بودیم. مشکل فلسفه هاست. علوم انسانی ها حداقل فلسفه های بهتری همراه خودشان می برند دانشگاه ولی فنی ها اکثرا  دچار مشکل فلسفه ی کار و فکر کردن در فضای فنی هستند. یا دارند تحمل می کنند که اپلای کنند و بروند یا به یک شغل آبرو دار در یکی از شرکتهای پر پرسنل  خصوصی فکر می کنند. بقیه البته گرفتار بند سنگین مدیریت خواندن و کار مدیریتی می شوند. نمی دانم چه خواهد شد ولی اتلاف بی پایان منابع انسانی توی ایران غم انگیز است. جایی که برای کسب و کار داشتن و یا حتی نداشتن فوق دیپلم برای هر کاری کافی است، چرا دانشگاه این همه سرمایه را  دارد به فنا می دهد. باور کنید دانشگاه آزادیها و غیر انتفاعیها چون زودتر با مساله ی پول آشنا هستند خیلی حواسشان جمع تر است.   انگار خیلی با دیسیپلین تر از نوع ایرانی اش هستند و اصلا یک در هزارشان را دیده باشم که دنبال مقوله ای به نام علم و روش علمی و کمال گرایی در کار باشند. قصه های اینطوری زیاد است و عاقلان دانند. توی دانشگاه امیر کبیر یک غلغله ی دائمی هست که هضمش برایم  دلپذیرتر از دانشگاه خودممان می باشد. یک برنامه ای توی دفتر مطالعات فرهنگی دانشگاه داشتیم. همه متین و سنگین و رنگین نشسته بودیم. یک مهمان  هم داشتیم که از دانشگاه امیر کبیر آمده بود. امیر کبیری ها را آن روز دکتر سروش گرم می کرد و  به میدان می فرستاد. آن روز هم وسط بحث اسطوره یا رمان بود که یکهو همین مهمان گرامی به خروش آمد و گفت: راستی فرج سرکوهی رو هم گرفتن. همین نبود. بعدها از نزدیک و بیشتر با بچه های امیر کبیری رفاقت کردم. روزی را تعریف می کردند که یکی با تی داشت نماینده ی مقام معظم رهبری را با طی دنبال می کرد. چه حرارتی توی اینجور کارها بود هرگز نفهمیدم. به هر حال آن روزها گذشت و دانشگاه به تعبیری شد شهر بازیهایی برای عاشق شدن و زود فارغ شدن های دردناک.

طرز تهیه پن کیک- آشپزی برای فراغت

در زمانی که سرعت اینترنت مثل ظلم آموزگار برای توی کلاس نگه داشتن بچه هاست می شود به علایق شخصی خود رسید. مثلا من در این هنگام سعی در درست کردن - پن کیک - می کنم. اصلا این پن کیک یک جور نماد مقاومت و پایداری است. مثلا همان شعرهای طنز که در وبلاگ می گذارم، حد اعلای به فلانم است. چرا باید بر خرمای نخیل که برای خیلی ها به نظر ترش و برای دیگرانی خیلی شیرین است و دست ما در کل کوتاه اینقدر زاری کرد؟ 

دستور تهیه پن کیک 
پ.ن: 

یک یا دو تا تخم مرغ را در ظرف اینقدری هم می زنیم. کف کردنش با خودتان. جوش شیرین هم برای معده خوب نیست. بیکینگ پودر ولی شاید بهتر است. آرد می ریزیم و شیر. اگر شیر نبود حتی با آب. بعد این ها را مخلوط می کنیم طوری که یک خمیر نه چندان سفت یا آبکی شود. بعد ته تابه را چرب می کنیم و به اندازه ای از این خمیر توی تابه می ریزیم که راحت بشود  پشت و رویش کرد. به اندازه ی یک نعلبکی - یادش به خیر نعلبکی -  به نظر مناسب است. یک طرفش وقتی قهوه ای شد پشت و رویش می کنیم و بر پدر لنگر خلیج فارس هم لعنت اگر سوخت. شکر را هم فرمودند اضافه کنید به هر جایش که دوست داشتید. یکی دو قاشق سوپ خوری معمولا کافی است. 

دهه ی 60 - شصت : نوستالژی های آب خورده

برترین سبک زندگی همان است که دهه 60 داشتیم. این را خیلی ها می گویند. می گویم اگر این نوستالژیهای دهه ی 60 ای در زمینه ی فرهنگ که مثلا تیراژ کتاب چقدر بیشتر بود و مردم اهل فرهنگ بودند و آقای حکایتی و شاخه ی طوبی قرار بود حکایتهای کاربردی و کالنقش فی الحجر بگذارد توی سر آدمها که بعدش ما ایرانیها سوار همان تلقی ها بتوانیم درست و حسابی زندگی کنیم، به نظر این ها تا امروز می ماند. 

یعنی به هر صورت لمحاتی از آن تیراژ و اتفاقهای به نظر عقلایی می ماند. 


ولی به وضوح باید حدسهای دیگری بزنیم. مثلا: 


1- شاید دیگر عرصه های فکری به شکل ایده آلیستی آن در دنیای ما که در معرض نور جهان مدرن و پست مدرن قرار گرفته هنوز نشئه گی رسانه ای خودش را پشت سر می گذارد و هنوز اصلا این پدیده ها برای روشن تر ها و بزرگ قوم ها درک نشده و بدون چهارچوب تر از این حرفهاست که بشود به سمت و سویی برایش رفت. 


2- شاید به جای آموزشهای کاغذی اتفاقهای دیگری دارد توی دنیا می افتد که هنوز نمی شود گفت کتاب کاغذی لزوما دلخواه مردم نیست و شاید چنین صنعتی مثل آنجای دیگر دنیا که در یک برخورد مسلحانه با مدرسه به سرعت قوانین اصلاح می شوند-یا حداقل بحثش مطرح می شود - در اینجا دچار کندیهای غیر قابل هضم خودش است. 


3- شاید خیلی از روشنفکر های عزیز ما   همیشه دوست داشته باشند نگاه روزنامه ای سطح پایین از پدیده های اجتماعی را با نگاه استانداردتری در این زمینه اشتباه بگیرند و یک چند سالی برای هضم یک پدیده ی اجتماعی و تولید اثر درباره آن داشته باشند. به نظر ما در خیلی از موارد هنوز در حال اختراع چرخ هستیم. چرخی که خود اولین گروتسک در فضای فکری جامعه است ولی به نظر صاحب نظران کهنگی شراب گونه ای را به خواسته های سانتی مانتال ما تحمیل می کند. 


4- شاید برای رسانه بایستی بیشتر حرمت و احترام قایل شویم و قبل از منتشر کردن و تعریف کردن یادداشت و گزارش، زمان بیشتری را صرف طراحی و تجزیه و تحلیل فلسفه ها نماییم و همیشه به طور دربست و Black box مثلا تفکر چپ را درست فرض نکنیم و به همین مناسبت مصداقهای لازم را جمع آوری نکنیم. قرض و مرض هیچ وقت برای هیج انسانی هویت سریع و سهل الوصول نمی سازد. هضم پدیده ها چه اجتماعی و چه در سطح ادبیات - که علاقه ی بنده است - نیاز به روش شناسی دارد که متاسفانه نمی توان با روشهای گاها پا منقلی بهش دست یافت. 

10 جایی که می توانید خودکشی کنید- روزجهانی پیشگیری از خودکشی

1- یکی از مهمترین جاهایی که می توانید خودکشی کنید،  یک مهمانی پر از جنس مقابل یا مخالف است که کمی هم دمای هوا بالا رفته و شاید شما سالی یکبار به چنین مهمانیهایی دعوت شده اید. 

2- مهمانی خانه ی دایی جان و یا اقوامی با چنین رتبه بندیی که شام ترکیبی از مرغ داشته باشند. 


3- با یکسری از دوستان قدیمی قرار گذاشته اید تا یک روز کامل را مرخصی بگیرید و به جاده چالوس بروید. اینجا نیز مانند موارد فوق در همه چیز و در هر کجای جاده- خصوصا پیچهای شدید- می توانید از فریاد زدن آهنگ ابی تا دید زدن و تکه پراندن به ماشینهای بقلی به عنوان موقعیتی برای خود کشی استفاده کنید. 

4- نامزد یا دوست دخترتان شما را دعوت کرده است تا به سلیقه ی خودتان کادو بخرید. در این صورت می توانید تا آنجایی که سقف صندوق ذخیره ارزی ایشان اجازه می دهد بگردید و بهترین را انتخاب کنید. 

5- یکی دو ترم است که به سمت استادی در دانشگاه علمی کاربردی و یا آزاد منصوب شده اید. 

تا آنجا که می توانید با سوالات سختگیرانه از دانشجو های در حال چرت تا روز امتحان و در جااستادی خودکشی کنید. 

6- پشت فرمان هستید و مسیرهای بزرگراهی ممکن برای رسیدن به مقصد بند آمده است. لازم است بدون توجه به اینکه مادر بزرگ گرامی نیز به عنوان سرنشین عقب همراه شماست، با فحشهای خوار و بار به راننده های سرگردان مثل خودتان، خودکشی کنید. 

7- برای مصاحبه به یک شرکت پولدار دعوت شده اید. 

برای نوشتن میزان دستمزد پیشنهادی تان تا رقم معقول آخر، خودکشی کنید. حتی می توانید تقاضای حقوق بر حسب دلار، یورو و یا سکه طرح جدید طلا داشته باشید. 

8- شما به عنوان یکی از اعضای هیات مدیره شرکت منصوب شده اید

به نظر می رسد شرکت دچار تحمل هزینه های بیهوده شده است. بدین مناسبت تا آنجا که می توانید اضافه کاری و پاداش و دورکاری و ماموریت و سهم شماپو لیف کارمندان را قطع کنید و در این راه حسابی خود کشی کنید. 

9- شما برای یک سفر آماده می شوید. به نظر این سفر چند روزی طول خواهد کشید و لازم است به نوعی فضای فرهنگ و هنر و غیره را به دنبال خود داشته باشید و در مواقع مناسب از این چشمه ی پر تشنه - مراجعه کنید به آمار تعداد کتابخوانهای ایرانی- بنوشید. پس تا آنجا که می توانید کتاب و مجله و ژل سوختنی به همراه داشته باشید تا خودکشی کنید. 

10- شما بعد از کلی پارتی بازی در یکی از مسابقه های تلویزیونی آن ور آبی انتخاب شده اید. لطفا برای نشان دادن هنر موزون خود یک هفته قبل از مصرف تکان داده و خود کشی نمایید. 


پ.ن: مسئولین محترم مثل همیشه برای جلوگیری و مبارزه با خودکشی، صفحه ی ویکی پدیای آنرا فیلتر نموده اند. 

دنیای رابطه ها : شاهزاده و گدا 1

یکی از بزرگترین درگیریهای آدمای اینجا که توی هرم مازلو گیر کرده اند ایجاد یک رابطه سالم با ج ن س مقابل - مخالف - است. رابطه ای که شکننده بودن آن برای خیلی ها در آن سوی آبها جنبه ی شوخی دراماتیک و تاریخی پیدا کرده است. اینجا هدم تحلیل اینکه اصلا کدام نوع رابطه بد یا خوب یا قابل مشاهده است نیست و به همین سربستگی می روم سراغ نظریه ای که حرف ارتباط را می برد در فضای طبقات اجتماعی و اقتصادی مطرح می کند. برای سادگی بحث فرض می کنیم طبقات اقتصادی به همان دو دسته ی کلی دارا و ندار تقسیم شده باشند که خیلی دور از ذهن نیست. البته طبقات فرهنگی ایران هم کاملا پیچیده و بسیار دینامیک تر از دسته بندیهای اقتصادی دارند گسترش می یابند. 

حال فرض می کنیم که یک طبقه فرهنگی داریم و یک طبقه به نام غیره که البته این طبقه ی غیره دارد روزانه تعداد زیادی آدم را می ریزد توی دل طبقه فرهنگی. یعنی طبقه فرهنگی با همه ی عیب و عیوب احتمالی دارد به مدد رسانه های جهانی رشد می کند. 

اما یک چرخه ی معیوب از دینامیک ارتباطی بین دختر و پسر می تواند به شکل زیر باشد: 

1- سناریوی قطعی شده و اکثریت یافته برای خیلیها - حتی آنهایی که یکبار انتخاب کرده اند- پسر پولدار - خوش تیپ است. برای همین دختر از هر طبقه ای به دلیل همان فرهنگ دیگر باشی که یک سرش به خرده فرهنگهایی مثل تعارفات و عدم هویت شخصی آدمها در جریان بزرگی مثل جامعه در ایران وجود دارد، لشگری یک نفره خواهند بود که شاهزاده ی بالا شهری را به صورت زره پوش خلع سلاح می نمایند. اما بدی قصه ها این است که دنیای واقعی کمکی به این روند نمی کند. در نتیجه دختری با طبقه اقتصادی پایین به سرعت در ردیف اسباب بازیهای شازده قرار می گیرد. همین چرخه با اسباب بازیهایی ردیف می شود که دختر مذکور، در صف انتظار و از طبقات پایین دارد. این چرخه با اثر افزاینده ای می تواند باعث فرسایش ارتباطی هولناکی بشود که تقریبا روشن و واضح است. 

2- مورد عکس این کمتر اتفاق می افتد ولی وجود دارد و آثار مخرب بیشتری به جای می گذارد که به جمع کل آثار بخش اول کمک فراوانی می کند. 

3- به نظر در کشورهای دیگر به دلیل تعریف درست نحوه زندگی - LIFE style - آدمها توانسته اند با بودن در طبقه خودشان احساساتی مثل شرمنده بودن، بی هویتی، عدم استقلال هویتی فردی و ... را کنار بگذارند و به راحتی ارتباط با طبقه خودشان را برقرار کنند. 

4- به نظر برای دهه هفتادیهای عزیز یک انقلاب دوم ج ن س ی علاوه بر آنچه که امروز رخ داده و به گوش برنامه سازان صدا و سیما هم رسیده است، را پشت سر خواهند گذاشت. این انقلاب هر اسمی داشته باشد محتوی تاثیرات در این حوزه هاست. یعنی به وضوح هویتهای فردی شکل گرفته از کم رنگ شدن ایدئولوژیهای آدمها، باعث شکل دهی هویت طبقاتی آدمهای اقتصادی پایین جامعه می شود. این عرصه را برای امنیت هرچه بیشتر ارتباطها - از هر نوعی - بین آدمها فراهم خواهد کرد. به نظر مسئولین فرهنگی، یا هر نوع شتابدهنده ای در زمینه هویت بخشی به آدمهای طبقات پایین  که سخت در خواب خرگوشی پسر هندوانه فروش و دختر ترشی فروش در حال ازدواج فکر میکنند، باید کمی منعطف تر همین سناریو را به شکل توسعه یافته تری به پیش ببرند. خداوند پشت و پناهشان! 


پ.ن: 

بعضی دوستان به نظرشان این موضوع خیلی نادر رسیده است. ولی با توجه به اینکه واقعا اختلاف مالی طبقه ها در ایران زیاد شده است چنین بحثی به نظر خیلی قابل قبول می رسد. به علاوه بحث اصلی بنده می تواند طبقه متوسط فرهنگی را به عنوان اولین طبقه ی تخریب شده در این ماجرا، پر رنگ تر نشان بدهد و اصلا موضوع نادری نیست. کافی است به صورت تصادفی و آماری از تجربه های اطرافیانتان بخوانید و متاسفانه چنین مواردی را به وفور تردد آدمهای در کوچه و خیابانهای تهران ببینید. ارادت 

بازی اولین مواجهه با روز

تقریبا بعضی وقتها با حضور آفتاب بیدار می شوم. واقعا مثل ساکن اتاق زیر شیروانی دلم نمی کشد تصویری از اولین برخوردم با آسمان روز را جایی نداشته باشم. تقریبا خیلی از روزها این اتفاق افتاده است. مثلا این یکی به نظر مال چند روز پیش است. 

خیلی بلد نیستم بازی وبلاگی انجام دهم ولی از دوستانی که اینجا را می خوانند می خواهم در صورت تمایل  عکس اولین مواجه با روز را بگذارند و ما را هم خبر کنند. 


پ.ن: 

دوست عزیز ما زاغچه بزرگواری فرموده و عکس اولین مواجه با صبح را در بلاگ محترمشان گذاشته اند. ممنونم. 



خانم فلاح هم لطف نمودند و در بازی ماشرکت کردند



این هم خانه ما : 


حکایت آن مرد که از سر شوخی داد می زد آی دزد و دزد را باور کرد.

1- در حکایتها هست که مردی از سر شوخی شروع کرد که بگیرید آی دزد و بعد از اندکی که عده ای جمع شدند خودش نیز باورش شده بود که ازاول دزدی در میان بوده است. این دقیقا حرفها و حدیثهایی است که درباره فلان آدم معروف در جریان است که طرف روابط غیر افلاطونی زیادی با این و آن دارد و اصلا خیلی دور و برش شلوغ است که حتی نمی تواند به همسرش برسد و آی دریابید دوست وآدم هنرمندتان را که چنین است و چنان. واقعا خیلی از اوقات باور کردن اینها مثل باور کردن قصه های همان پیر زنی است که نیمه شب از روی تنهایی می بافد و به طاقچه ی خانه می آویزد. 

2- اما حیرت اینکه راسته ی روشنفکری و هنر راسته ی خالی بندان و پشت هم اندازان و نام آوران و هل من مزیدهای بیهوده نیز هست. اینها همه جا و در همه وقت از تاریخ بوده است و فقط به درد روشن کردن موتور زندگی فکری آدمها می خورد. آن کسی که همیشه این جور موارد انحرافی را می زند توی پیشانی خودش، احتمالا احساس عقب ماندگی آن خروسی را دارد که مرغهای همسایه جلویش رژه می روند. 

3- همیشه چهره ی آرزوهای بشر اینقدر توی گنجه ی ذهنش مانده که زرد شده و رنگ عوض کرده و نزار و بی مصرف به همین تصرف قلوب به این اشکال راضی است. به همین دلیل هم خوش بختی درونی خودش  را انداخته و تور هزار سوراخ دنیای شهرت و هنر را هی می اندازد جایی از دریا که کاملا دچار آلودگی نفتی شده است و یا ماهی هایش مرده اند یا درشت ها را برده اند و یک سری از بچه هنرورهایی که واقعا مثل بچه گربه های خراباتی زندگی می کنند و به ظرف شیری از این بحر طویل نگاه های عمیق می کنند، که برای هر رهگذری خنده دار است. دوستان جدی باشید. هنر و فرهنگ یگانه جایی است که سقفش اینقدر پایین نیست و انگار اصلا سقف ندارد. لطفا ازتان می خواهم این از این گالری به آن نمایش، از این کافه به آن یکی رفتن اصلا به درد روز اول، یعنی روز روشن کردن چنین دستگاهی می خورد. باور کنید نسل  های گذشته تجربه های بسیار عمیق تری از خود به جا گذاشته اند که هدف عبور از اینهاست نه تکرار مکرر و دست چندم اینها. نوشتن شعر و پرداختن به هنرهای تجسمی در حد بچه آخوندکی که فکر می کند چنگالش یکی از تیزترین چنگالهاست، همان قدر معتبر است که از درخت سر کوچه تان بالا رفته باشید و به خاطرتان بلند ترین جای شهر به رصد نشسته اید. 

از دست رفتن پروژه‌ها از سر تنبلی و دوستیهای کلنگی در قید حیات



گاهی وقتها آدم خسته و شلوغ نمی‌رود و پروژه‌های خوبی را پیگیری نمی‌کند. از آنجایی که انسان کلا در خسران است، ما هم دچار همین موراد می‌شویم. زنگ می‌زنیم و بعد از مدتها بی خبری از دوستی، سراغ پروژه‌ای را می‌گیریم. خوب پروژه رفته است روی هوا. البته به دلیل ادب و احترام و تعارف یا بی تعارفی هم که شده دو خطی دری وری می‌گوییم که فلانی کم پیدایی و نیستی و او هم همینطور. انگار 200 کیلومتر فاصله‌ داشته باشیم یا آسمان تهران شده باشد آسمان مکزیکو سیتی که نتوان کسی را توی هوا آلوده و ریز ذرات پیدا کرد. به زور آدرس پاتوق همیشگی‌شان را دوباره قرقره می‌کنیم، محض رفاقت دور و ناپیدایی که بیشتر شبیه این حرفهاست:

چطوری؟ راستی تو هم بلند کننده‌ی قد مصرف می‌کنی؟ خوبه؟ تاثیر داره؟ قدت چرا بلند نشده پس باید  بیام ببینمت رفیق! شنیدم قد کشیدی! مکمل و تقویت کننده‌ مو چی مصرف می‌کنی؟

این قدر این سیم تلفن باید پیچ بخورد که برسی به این سوال: راستی شامپو چی؟ البته اینطوری کچلی بیشتر بهت می‌آد. 

همین‌هاست که ساده ساده شربت بیمزه‌ای از آب شدن یخها را توی سطل دوستی‌تان نشانه گذاری می‌کند و مجبوری برای رفع عطش  هم که شده بنوشی و پروژه‌های دوستی را همینطور کلنگ خورده و کلنگی نگاه داری. 

 مثل این خواننده مردمی ابی که توی شعرهایش، مثل این یکی : 

با تو انگار تو بهشتم 

باتو پر سعادتم من 

دیگه از مرگ نمی ترسم 

عاشق شهامتم من 


که برداشته از ادبیات دفاع مقدس است، جایگزین شهادت، شهامت را به کار برده است.

ما هم  دوستی را به جای هر چیزی شما بفرمایید! به کار می بریم. مفهومی کلنگی و غیر قابل توصیف.