360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

شب روی زمین – ساخته جیم جارموش- بنینی

شب روی زمین ساخته جیم جارموش و بازی درخشان بنینی حتما مجدوبتان خواهد نمود. دنیای شب روی زمین جارموش دنیایی به اندازه ی دنیای همان زمان فیلم است. گاهی برخی فیلمها اینقدر جامع اند و دقیقا حرفهایشان نزدیک به ذهنیات مخاطب است که به طور حسرت برانگیزی برای ساختن نسخه ی بعدی این چنین فیلمهایی باقی می گذارند. سد بلندی که فیلمساز خودش آن بالا نشسته و بقیه را  در حال بالا رفتن از دامنه ی کوهی که قلعه ی فیلمساز آنجا بنا شده نظاره می کند. 

از جیم جارموش  پیداست که قرار است بایک فضای خاص مواجه شویم

فیلم داستان چند راننده‌ی تاکسی در شب است که هر کدام در گوشه‌ای  دنیا دارند شیفت شب را طی می‌کنند. مواجه اول دختر نوجوانی با یک تهیه کننده‌ی فیلم است. تهیه کننده شیفته‌ی استیل خاص دخترک می‌شود و او را به هنر پیشه شدن دعوت می‌کند. دخترک که علاقه‌اش مکانیک شدن است، اصلا جایی برای معروف شدن و ورود به دنیای سینما نمی‌بیند. او اشاره می‌کند چنین نقشه‌ای برای زندگی‌اش ندارد. این اتفاق در نیویورک می‌افتد. 

 پسری که به گفته دختر باید خیلی مواظب اخلاقیات خودش باشد. مواجهه بعدی دلقکی اهل صربستان است که هیچ آدرسی را در نیویورک بلد نیست. مسافرش هم سیاهیست که حتی وقتی پول دارد کسی او را نمی‌بیند. وجه مشترک این دو ایهام اسمی هلموت، کلاه کهنه و نوی آنهاست. دلقکی که پول برایش مهم نیست ولی به آن احتیاج دارد.

مواجه بعدی در پاریس است، جایی که یک راننده از سواحل عاج که به نظرش زشت است با دختر نابینایی که به خانه معشوقه‌اش می‌رود بر خورد می‌کند. دختر به طور سمبلیکی بینا‌تر از پسر راننده تاکسی است.

مواجه بعدی رم و ایتالیاست. راننده‌ی تاکسی که از دوره نوجوانی مشکلات ج ن س ی دارد، نزد مسافر خودش که کشیش است اعتراف می‌کند. اعترافات گناه آلودی که با طنز دائمی فیلم به سکته‌ی کشیش منجر می‌شود. اعترافاتی که کار فرار کردن از آتش جهنم را برای راننده‌ی نیمه شب رم که هر گوشه‌اش به گناه آلوده‌است، غیر ممکن می‌کند. مواجه بعدی هلسینکی است. سه مسافر سرما زده دارند، دوست مصیبت زده‌شان را به خانه می‌برند. خانه همان است که در پرتقال کوکی استنلی کوبریک با یک تابلو به نام خانه دیده‌ایم و آدرس چندان مشخصی ندارد. داستان غم انگیز مرد همراهشان که بر خلاف آنها خواب است. برخلاف آنها که از قصه‌های همدیگر اشک به چشم دارند لبخند می‌زند. اما قصه‌ی راننده این بار نیز مثل تمام موارد بالا غم انگیزتراست. کودکی نارس که می‌میرد و عشقی که مادر و پدر به بچه‌داده‌اند را با خود دفن می‌کند. روایتی زبانی که انگار روزی روزگاری در آناتولی بعدها از روی آن بهره‌های فراوانی برده است. قصه‌گویی پر درد آدمها در فضای شب تیره‌ای که با نور زیاد چراغها، خیابانهای خالی وحشت آور است. شبهایی که شرط راننده بودن در آن عصبی بودن است. برای همین دلقک صربستانی نمی‌تواند جای سیاه پوست نیویورکی پشت فرمان بنشیند. راننده‌هایی مثل یویو که اسباب بازی است و همینطور دیگرانی که اسمهای مضحک دارند.

فیلم برشهایی از حالتهای ممکن مسافرت کوتاه از شب آدمهای روی زمین است. برشی از نوع جیم جارموشی که در قهوه و سیگار یا در down by law  نیز دیده‌ایم. حتما  شوخی بودن و طنز تلخ آدمها نخ تسبیح ماجرایی‌است که ما به عنوان ناظر نشسته بر داشبورد تاکسیها و یا گاهی از بیرون داریم بی هدف در شب درون آدمها می‌گردیم. آدمهایی خوب که رستگار نیستند. با این حال در هر سکانس می‌بینیم که خوش و خرم دیده می‌شوند. دخترک کور که در نسیم می‌رود، راننده‌ی اهل فنلاند که با سبکباری مسافرانش را به خانه رسانده‌است.  اما پایان بندی فیلم، درست جایی که دو دوستی که خیلی برای رفیقشان ارزش قایل بودند، حرفشان را پس گرفته‌اند و دوست دارند در بدبختی بزرگتری  که از زبان راننده شنیده‌اند شریک باشند. مرد تنها و خواب آلود که از دیدش حتی هیچ رفاقتی هم رایگان نیست، در زمینی خالی به اسم خانه از قصه‌های رمانتیک رفاقت آدمها به بیرون پرت می‌شود و روزش را با همان چشمان باز بی هیچ یار و یاوری شروع می‌کند. این حقیقت غصه خواری و هم دردی آدمهاست. یک شب بر روی زمین جیم جار موش در زمستان سرد آدمها در هلسینکی تمام می‌شود. جایی که ترانه پایانی فیلم در متنش درست آرزو دارد بر گردد به تابستانی گرم و پرشور، جایی که خورشید در آن یک طلای زرد است.


با صدای تام ویتس :


When I was a boy, the moon was a pearl the sun a yellow gold.

But when I was a man, the wind blew cold the hills were upside down.

But now that I have gone from here there's no place I'd rather be

than to float my chances on the tide Back in the good old world.

On October's last I'll fly back home rolling down winding way.

Scare crows are all dressed in rags out at the edge of the field I lay

and all I've got's a pocket full of flowers on my grave.

Oh but summer is gone I remember it best

.Back in the good old world

پ.ن:

جارموش در این فیلم سعی کرده است اصلی را که در خیلی از فیلمهایش داشته حفظ کند. پرهیز از جذابیت فوق العاده قصه. یا قربانی کردن قصه گویی در جهت افزایش بار سهل و ممتنع فیلم. 

ما درباره یک شب یک سری راننده تاکسی صحبت می کنیم که انگار از دنیای خلوت و هراس انگیز شب جغرافیای بزرگی از دنیا بریده ایم تماشا می کنیم. قصه ها از عجیب تر به ساده و پیش پا افتاده تغییر می کنند طوری که روایتهای شفاهی آدمهای توی ماشینها در انتها قرار است به هجویه ای به نام رفاقت که رنگ روزانه اش را سر یک دوراهی سر صبح هلسینکی که آدمها را ازهم سوا می کند رنگ می بازد. زاویه های دراماتیک دوربین ، نورهای سوراخ کننده ی شب، مکثهای دوربین برای فضای شب ویژه ای که همه جای دنیا شبیه هم است برای تاکید بیشتر فضای ساکت و وحشتناکی که با یک موسیقی ساده تر و مناسب کمی قابل تحمل تر است  و البته در پایان وجود ندارد. دنیای لوکسی که فقط مخصوص کارهای جیم جار موش است. 


از ویکی جیم جارموش jarmusch:

جیمز آر. "جیم" جارموش (به انگلیسیJames R. "Jim" Jarmusch) (زادهٔ ۲۲ ژانویه۱۹۵۳)، کارگردان مستقل آمریکایی است.

۱۹۵۳ تولد در ۲۳ ژانویه در آکرون اوهایوزندگی و حرفه [ویرایش]

  • ۱۹۷۲ نام نویسی در مدرسهٔ روزنامه نگاری در دانشگاه نرث وسترن
  • ۱۹۷۳ انتقال به دانشگاه کلمبیا، نیویورک، در رشتهٔ ادبیات انگلیسی و آمریکایی.
  • ۱۹۷۴ گذراندن ترم پایانی در شعبهٔ فرانسوی دانشگاه کلملبیا در پاریس، جارموش بیشترین زمان خود را در سینماتک می‌گذراند.
  • ۱۹۷۶ نام نویسی در مدرسهٔ عالی فیلم سازی در دانشگاه نیویورک، جایی که چهار سال در آنجا درس می خواند. در سال چهارم به عنوان دستیار نیکلاس ری که در آن زمان در آن مدرسه تدریس می‌کرد کار می‌کند. د این دوره جارموش همچنین عضو یک گروه موسیقی موج نویی به نام دل بیزانتینز است.
  • ۱۹۷۹ شروع ساخت فیلم تعطیلات همیشگی . اولین فیلم بلندش، با کمک هزینهٔ تحصیلی، به خاطر این کار، مدرسه از دادن گواهی نامه به او خودداری می‌کند (تا سال‌ها بعد). فیلم جایزه‌ای در جشنوارهٔ مانهایم آلمان می‌برد و در اروپا از ان ستایش می‌شود.
  • ۱۹۸۰ صدا برداری فیلم آمریکای زیرزمینی، دستیاری تولید فیلم آذرخش روی آب
  • ۱۹۸۲ فیلمبرداری عجیب تر از بهشت، فیلمی پانزده دقیقه ای، با فیلم‌های خامی که از فیلم وضعیت امور ویم وندرس باقی مانده بود. بازی در فیلم دوشیزهٔ برلین
  • ۱۹۸۴ تولید نسخهٔ بلند عجیب تر از بهشت، که جایزهٔ نخل طلای کن را از آن خود می‌کند.
  • جایزهٔ پلنگ طلایی برای عجیب تر از بهشت در جشنوارهٔ لوکارنو.
  • جایزهٔ بهترین فیلم برای عجیب تر از بهشت از انجمن ملی منتقدین فیلم.
  • بازی در فیلم شاهراه آمریکایی.
  • ۱۹۸۶ مغلوب قانون (فیلم)، که کمدین ایتالیایی روبرتو بنینی را به دنیا معرفی می‌کند.
  • شروع پروژهٔ فیلم کوتاه ادامه دارش قهوه و سیگار
  • متصدی دوربین در فیلم خوابگرد
  • ۱۹۸۷ نامزد بهترین کارگردان برای مغلوب قانون (فیلم) ازIndependent Spirit Awards
  • بازی در فیلم‌های مستقیم به جهنم، بدبیاری، کندی مونتین، هلسینکی ناپل تمام شب.
  • ۱۹۸۸ جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ رابرت.
  • جایزهٔ بهترین فیلم آمریکایی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ بدیل.
  • فیلمبردار، تهیه کننده و نویسندهٔ همکار در فیلم تو من نیستی.
  • ۱۹۸۹ قطار اسرار آمیز
  • بازی در فیلم کابوی‌های لنینگراد به آمریکا می‌روند .
  • ۱۹۹۰ نامزد بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه ازIndependent Spirit Awards
  • بازی در فیلم قایق زرین.
  • ۱۹۹۱ شب روی زمین
  • ۱۹۹۳ قسمت سوم از مجموعهٔ قهوه و سیگار ( جایی در کالیفرنیا ) برندهٔ جایزهٔ بهترین فیلم کوتاه در جشنوارهٔ کن.
  • تهیه کنندهٔ اجرایی فیلم وقتی خوک‌ها پرواز می‌کنند.
  • صدابردار فیلم باروز.
  • ۱۹۹۴ بازی در فیلم‌های تایگررو: فیلمی که هرگز ساخته نشد و سواران اسب‌های آهنین.
  • ۱۹۹۵ مرد مرده
  • بازی در فیلم صورت آبی.
  • ۱۹۹۶ شروع فیلم/ موسیقی سال اسب با نیل یانگ که سال بعد به نمایش در می‌آید.
  • جایزهٔ پنج قاره برای مرد مرده از European Film Awards
  • بازی در فیلم‌های ماشین تحریر، تفنگ و دوربین فیلمبرداری و مردی برای جشنوارهٔ کن و اسلینگ بلید.
  • ۱۹۹۷ نامزد بهترین فیلمنامه برای مرد مرده از Independent Spirit Awards
  • جایزهٔ داستان گویی هاوارد هاکس از Talking Taos Pictures
  • بازی در فیلم دیواین ترش.
  • ۱۹۹۹ روح سگ: سلوک سامورایی در جشنوارهٔ کن نمایش داده می‌شود.
  • ۲۰۰۳ قهوه و سیگار
  • ۲۰۰۵ گلهای پژمرده
  • جایزهٔ ویژهٔ جشنوارهٔ کن برای گلهای پژمرده

فیلم‌شناسی [ویرایش]

منابع [ویرایش]

فیلم چند متر مکعب عشق برادران داردن

1- فیلم چند متر مکعب عشق ساخته ی برادران  محمودی اخیرا روی پرده‌ی سینماهای کشور رفته و بالتبع عده ای از بزرگان توصیه نویسان شروع کرده‌اند به توصیه‌ی این فیلم در شبکه های اجتماعی. یکی از ایشان همان آزاده نامداری معروف است که لابد سلیقه‌اش را به سمتهای جدید کج کرده و دارد در این مسیر حرکت می‌کند. سینما از زمانی که آه و ناله‌ی ناصرالدین شاه را به دست دو برادر لومیر یا همان اخوان لومیر در آورد ترکیب بندی برادران فیلمساز را خوب تاب آورده است. برادران داردن، برادران کوئن و دیگران برادرانی که به صورت مشترک فیلم ساخته‌اند. خداوند پشت و پناه این دسته باشد. 

2- کاش کوره ی آدم پروری روز هنوز خوب نپخته و هیچ چیز نشده خاموش نمی شد و آدمها درست تر می دانستند که با یک روز و تنها یک روز زیر آفتاب بودن هیچ گِلی به هیچ سان پخته نخواهد شد. 

 


3- جلیقه مظفر الدین شاه از نان شب هم واجب تر بود. به هر صورت اندک بودجه ای تا پایان سال میلادی 2014 مانده است که باید در راستای  اهداف فرهنگی، صرف ابتیاع سفارش شاه مرحوم دوره ی قاجار، حضرت سلطان مظفر الدین شاه می شد. برای همین دوستان فرهنگ و هنر و غیره پولش را دادند و از درزی فرنگی تحویلش خواهند گرفت. به سلامتی و خلعت مبارکی شاه قجری.

به هر حال صلاح کار را مجلسیان عزیز شورای اسلامی می دانند و الا هر کسی می رفت مجلس و لحاف پاره ی عموی پدر بزرگش را عودت می داد به دامان ملت تا شب یلدایشان را سرما زده دور هم نباشند.

این هم عکس اولین داف افغانی که بنده از راه همین رسانه ی خبری زیارت کردم. 

 

به علاوه همین روزها توی شیراز با 100 میلیون تومان حدود 80 تن آش مخصوص رحلت پیامبر ساخته و کدبانوگری می شود که بزرگترین آش دنیاست. خدا قوت که ما رکورد این یکی را هم زدیم. 

فیلم کافه ستاره - سامان مقدم - فیلمنامه پیمان معادی - سال 84

یک وقتی  دارید دور خودتان یک گردش 360 درجه می کنید که دقیقا ببینید چی کار کنم؟ البته روی سخنم با جبریون نیست و بیشتر حرفم با اختیاریون و اگزیستانزیالیستهایی - وجود دارندگان- است که طبیعتا دارند به عنوان بشر وقت خودشان را برای خودشان صرف می کنند.

یکی از این کارهای خوب دیدن فیلم است چه بهتر که برای خودکفایی فیلمساز ایرانی از شبکه ویدئوی خانگی هم خرید کنید. بر این اساس ما هم فیلم کافه ستاره را دیدیم و ایناهاش: 

بیایید کمی تا قسمتی از برچسب زدن بر روی فیلمها به عنوان فیلم فارسی فاصله بگیریم. خیلی از المانهای فیلم به آن نمی چسبد. فیلم بر خلاف اسمش نتوانسته است هویتی برای کافه  که به آن نام گذاری شده پیدا کند و هنوز برایم سوال است که چرا کارگردان به جای نگاه لوکس به قصه پردازی میزان سن یکنواخت و بدون چین و چروکی از داستان پردازی را چه برای پلانهای شاد و چه درام  و حتی پلانهایی که برای رمز گشایی استفاده کرده، در اختیار گرفته است؟ در میانه راه وقتی داریم قصه های این سه زن فیلم را ملاحظه می کنیم، لازم شده است پیمان بازغی(ابی) پرداخت بیشتری پیدا کند ولی در ادامه ماجرا انگار همان موضوع ثابت برای پخش کردن قصه ی خطی داستان و افزایش جذابیت برای یک قصه تکراری، فرم بهتری را تجربه نماید. سامان مقدم در انتهای فصلی که به زندانی شدن ابی انجامیده، ایده های نخ نمای امامزاده و محل و مردانگی و تمام المانهایی که بزرگترهای این راه مثل کیمیایی بهترش را کار کرده اند و مواردی از این دست دچار خطای شیفتگی به فرم بیان قصه شده است. فرمی که به خاطر بازی برتر رویا نونهالی توانسته است بر خلاف تمام شخصیت پردازیهای خرج شده در را دو زن دیگر، رویا نونهالی را با اختلاف بسیار زیادی شخصیت محوری داستان کافه ستاره نماید. به نظر می رسد سامان مقدم در این تجربه می توانست با همان قصه پردازی خطی هم با محوریت رویا نونهالی قصه را از زاویه دید او از اول تا آخر پیش ببرد، در این صورت هم رویا نونهالی عمیق تری به تماشاگر تحویل داده بود و هم توانسته بود زاویه دید جدید و با طنز منطقی تری نسبت به زندگی سه زن در یک ساختار سنتی بپردازد. گو اینکه روایت با فرمت کنونی نیز به این شکل نزدیک شده است. 

پایان بندی فیلم در شکل کنونی آن همان پایان بندی شاد و غیر قابل قبول است که با متن روی تصویر بهشت خیالی هانیه توسلی به طرز بدی رنگ آمیزی می شود. 

به نظر بخش قابل قبول این فیلم می تواند پلانهای خانم نونهالی به همراه قصه ی پر کشش تر او باشد. فیلمنامه ی فیلم در پردازش شخصیتهای مرد لاابالی و برادر در سودای ژاپن و همچنین پدر نابینا قصور اساسی خود را در بخش بزرگی از فیلم پخش کرده اند. 

ای کاش با این فرمت جذاب، و همچنین قصه ی بالقوه نسبتا جذاب، می شد اتفاقهای بهتری را ببینیم و یا حداقل شاهد خیلی از موارد سهل انگاری شده نباشیم. 

تک پلانهایی از فیلم بسیار زیبا و جذاب به نظر می رسید: 

جایی که هانیه توسلی نامزدی زندانی دارد و دم غروب در یک هوای گرگ و میش و با زمینه پارس سگ در حال بازگشت به خانه است. بخشهای مغازله ای پژمان بازغی با هانیه توسلی که در آنونس فیلم هم دیده می شود. قسمت زیادی از پلانهای مربوط به خانم نونهالی در کل فیلم. 


  • فیلم روزی روزگاری آناتولی- بیله جیلان- فرهنگسرای قبا

    درباره روزی روزگاری در آناتولی - بیله جیلان  

    برنامه نقد فیلم روزی روزگاری آناتولی در پاتوق 7 در فرهنگسرای قبا یا همان فرهنگسرای دفاع مقدس. بدون توجه به این موضوع نقد فیلم فهمیدم برادر رضا امیر خوانی مولف من او، بی وطن، قیدار و غیره دو هفته در  میان در این جمع حاضر می شود. 

    اما فیلم که جایزه های کنی و غیره گرفته است دو ساعت و نیم طول کشید که باید از همان اول چک می کردم. یعنی با نقدش هم کلی طول کشید. ابلهانه ترین اتفاق این بود که بنده با همه عجله ای که داشتم اولین نفری بودم که سوال کردم و بحث شروع شد ولی به دلیل اینکه دیر شده بود، خیلی زود بیرون رفتم و کل ماجرا را دریافت نکردم. 


    و اما درباره فیلم :

    فیلم در یک فضای مدرن با نوع های مختلفی از سینما ساخته شده است که لزوما حتی جمع اینها هم نیست. یعنی بیان سه پرده ای سید فیلدی را در فیلمنامه خود ندارد. در جایی  (همشهری آنلاین ) خواندم که فیلمساز تحت تاثیر تارکوفسکی در نوع سینمای خودش به نقاشی شبی با هزار تویی پرداخته که بهانه آن پیگیری قتل توسط این گروه از آدمهاست. آدمهایی که توانسته اند مخاطب را زیر فشار همزاد پنداری با خود، توی تپه ماهورهای گندم گون آناتولی، تحت تاثیر قرار دهند. در این فیلم به گفته مازیار فکری ارشاد ما ضد قصه داریم و اصلا قصه و درام نداریم. محمد رضا مقدسیان که بحث اصلی اش را در برنامه پاتوق 7 فرهنسگرای قبا نشنیدم کدهایی از همین دشت آناتولی با بوم خاص این ناحیه  بیان کردند که بسیار جالب بود.




    ادامه مطلب ...

    درباره فیلم In Bruges

    In bruges  فیلمی محصول سال 2008 با رنک 8 از 10 در سایت Imdb رو دوباره بعد ازمدتها دیدم. 

    برای آنها که دیده اند: 

    بالا بودن رنک این فیلم به نظر نشان از این دارد که مردم دنیا هنوز فیلمهای ناکجا آبادی و همچنین بیشتر تئاتری را دوست دارند. 

    فیلم کمدی و درام است. البته دوستانی که به کمدیهای برادر ماهی صفت علاقه دارند اصلا نتوانسته ‌اند از کمدی ظریف موقعیتهایی که آدمهای فیلم در آن گیر می‌کنند مثل بخشهای ابتدایی فیلم در بروژ - in Bruges-  که هنوز خیلی معلوم نیست چرا این دو نفر در بروژ Bruges هستند و یا بخشهایی که تا می‌تواند آمریکایی بودن را مثل رمی جمره در مسلمین، سنگ می‌زند. و یا یکی دیگر از بخشهای طنز فیلم جایی است که آقای فارل در حال خود کشی است و دوستش که آمده او را بکشد، از خودکشی منصرفش می‌کند و حتی برای شیرین تر کردن فیلم اسلحه‌ی صدا خفه کن دار دوستش را سبک سنگین می‌کند. 



    این فیلم از فیلمهایی است که دربخشهای پایانی آن تمام آدمها و دغدغه هایشان حتی از لحاظ مکانی هم تکرار می‌شوند. از فیلمهای خوبی که از اول با شخصیتهای خلاف کاری که کاملا معصوم و لطیف تر از آدمهای معمولی هستند، دارد به ما این را زودتر گوشزد می‌کند که بازیهای درونی ما می‌تواند شکلهایی مثل کشتن یک پسر بچه و عذاب دایمی از کشتن این کودک درون باشد. سازنده قوی پنجه فیلم به نظر با استفاده از میمیک خاص شخصیت اول فیلم و بازی زیبای او در نقش آدمی که کودک درونش خیلی فعال است، معصومیت انگار تباه شده در لایه ظاهری فیلم را به رخ بیننده می‌کشد. مثل خیلی از فیلمهای دیگر خیلی قرار نیست معمایی  باشد و بیشتر از همان اول با این جور شخصیت پردازیها دارد شما را پرت می‌کند به لایه‌ای که در آن هر کسی می‌تواند کودک درونش را کشته باشد. به هر صورت فیلم نواقص خودش را هم دارد. یعنی مثلا بخشهای پایانی‌اش شاید خیلی دلچسب نیست. البته بخش پایانی رقابت دو دوست و همکار قدیمی برسر کشتن و نکشتن پسرک خل وضع فیلم یکی از بهترینهاست. جایی که یکی از پله پایین می‌رود و دیگری بالا می‌رود و دوست دارد از بالا به جریان فیلم کمک کند. حتما دیده‌اید و لذت برده ‌اید. به نظر موسیقی متن کاملا دلپذیر و در خدمت فیلم بوده‌است. تصویرهای روز معرکه‌اند. شب‌ها هم مخصوصا سکانسهای پایانی از لحاظ تصویر برداری با کلوزآپهای کلاسیک توانسته‌است بهترین همخوانی را با تاکیدهای سناریویی فیلم داشته باشد. بعضی بخشهای فیلم مثل شخصیت زن هتل دار، مرد کوتوله و اینطور چیزها تئاتری هستند و اعتقاد دارم اگر همینها برود در یک فیلمی با فضای متفاوت کاملا دلغک گونه و غیر قابل استفاده و باور خواهند بود. شخصی مرد شرافتمند و کارفرمای قتل فیلم به عمد خیلی پرداخت نشده است چون اصلا قرار نیست عمیق تر از دو تا شخصیت محوری دیگر باشد. او مثل خیلی دیگر از آدمهای فیلم و دنیای واقعی پایبند به اصول شرافت و غیره است که خیلی محل بحث ندارد.  

    در آخر می فهمیم Bruges بروژ ممکن است جهنمی باشد که آدمهای کوتوله در این جای ارزان قیمت بایستی برای همیشه آنجا روزگار سرکنند. آدمهایی که لذت بردن را مجبورند به خاطر ارزانی در چنین جایی تجربه کنند و همیشه سنگینی پول خردهایشان را به هیچ کاری نمی خورد توی جیبشان داشته باشند. 



    عبدالرضا کاهانی- فیلم اسب حیوان نجیبی است

    عبدالرضا کاهانی- فیلم اسب حیوان نجیبی است

    این اسم که برای مودبانه کردن خروج باد گلو به آنچه اکنونیت الان است آدم را یاد قهرمان فیلم جعفر پناهی در بخش پایانی طلای سرخ می‌اندازد، جایی که روی تراس میزبانش رو به شب تهران بزرگ، بدون هیچ آداب و ترتیبی، باد گلو خارج می‌کند.


    سوژه ای که انتخاب شده بود خیلی سنگین‌تر از یک درام یک ساعت و نیمه به نظر می‌رسید. یعنی زمانی که تاکید و توصیه به شب و  نوع عملکرد شخصیت محوری، یعنی رضا عطاران، باشد، برای نگاه داشتن بیننده به این اندازه خیلی ماجرا لازم است. اوایل فیلم در حدود یک ربع واقعا شروعی قوی و میخ‌کوب کننده داریم. ولی در ادامه می‌بینیم که با بعضی کاراکترها مثل، خانم کوثری به عنوان منشی پر شده است. اما این می‌تواند یک تاکیدی بر بیهودگی و به قول عامیانه‌اش، دور همی بودن رفتارهای ما دارد. جایی همه شفاها می‌شنویم دفعه بعد برای دیدن دوستان و حل گرفتاریها جمع بشویم.به طور کلی از فضایی گفته شده که قرار است شب ایرانیها با یک قهرمان تقلبی که از اصلش بهتر است، به پایان برسد. از حرفهای بدیهی‌تر در مورد فیلم که بگذریم، فیلم دارای راه حل است. به نوعی راه حلی فانتزی که با وجود یک مامور انتظامی جعلی اتفاق می‌افتد ولی دیگرایرانیهای حاضر از همه اقشار به نوعی مهربانی متوسل شده‌اند که در فضای واقعی جامعه تخیلی به نظر می‌رسدبه نظرم به قول دوستان این کالت رضا عطارانی باید کمی بیشتر جابیفتد و حرفهای مهمی که برای این فضای یخ زده‌ ما دارد را به سمع و نظر کلیه آدمها و نه قشر خاصی از دوستداران تیپهای خاص عطاران برساند. تیپهایی مانند تیکهای همه‌ی افراد و بازی با کلمات از سوی کلیه‌ی آدمها.  . اتفاقی که برای دور هم بودن این آدمها می‌بینیم تکرار ملال آوری از بی پولی با وجود بخشی از بازیگرها مانند حبیب رضایی با همان تیپ نیست. اصلا به نظر من سوژه اینقدر باید به قول آقامان اصغر فرهادی ساخته شود تا جابیفتد.

    از ویکی پدیای فیلم اسب حیوان نجیبی است 

    درباره فیلم دریمرز -رویا بینها- dreamers movie- برناردو برتولوچی

    رؤیابین‌ها (The Dreamers) فیلمی دراماتیک محصول 2003 است به کارگردانی برناردو برتولوچی که درباره جنبشهای دانشجویی به تصویر نشسته است. یک فیلم دیده‌ایم که نمی‌توانیم بگوییم نقطه‌ی اوجش برداشتن بکارت دخترک فیلم بوده. البته امیدواریم بدفهمی از ما بوده و چندتا نقطه‌ی اوج دیگر هم داشته باشد تا ماجرا ماست مالی شود. ولی افسوس که هر چه فشار می‌آوریم بهترین جایی را که می‌شود قبول کرد همانجا- ی فیلم- است. 
    این فیلم به نوعی پایان رویایی و سمبولیک جنبشهای سیاسی آن زمان را در اروپا نشان می دهد. 

    از ویکی پدیای فیلم رویا بین ها dreamers: 


    سامان سالور- فیلم 1359 محسن نامجو

    سامان سالور از آن دسته آدمهایی است که تکلیفش با خودش معلوم نیست. سامان سالور قبل از فیلم 1359 فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین را با شرکت محسن نامجو ساخت. الان فیلم 1359 با  جهان بینی کاملا متفاوت و البته کیفیتی پایین طوری که هر بیننده ای را بعد از سکانس اول فیلم به تقلید از فیلم غلاف تمام فلزی، خواب می کند. سامان سالور است و دنیای فیلمسازی با چرخش 180 درجه ای اش. 

    از انجایی که ما از عدل انقلاب که دنیا امدیم تا همین حالا همیشه در حال ساخت و ازمایشی بوده ایم. این هم عجیب نیست که آزمایش اخیر ایجاد شبکه ی پخش تلویزیونی به شکل سوپر مارکتی باشد. یعنی دقیقا برای روزهای آینده آماده شویم که برویم آب را هم به جای لوله کشی و از آنتن هر خانه به صورت تانکر به تانکر و اگر خدا قبول کند هر چقدر پول بدهی همانقدر آب میخوری تهیه کنیم.

    اما می ماند بحث حرفهای جدیدی که باید از - دموکراسی در روز روشن - می شنیدیم ولی انصافا خیلی خیلی دیر شده است. 

    این فیلم را دیدم و پوف! چرا ده سال قبل برای تنبیه افکار و زدن جوال دوز به خود از اینها ساخته نشد و به نمایش در نمی آمد؟ الان که دیگر خودی غریبه شده جوال دوز زدن حکم شلیک تیر دوئل را برای رقیب داخلی بازی میکند. هزار تا حرف دیگه هم هست که خیلی مایل نیستم و می دونم ممکنه تاثیرش خیلی کم باشه قبل از واقعه. 

    مهم این نیست که دموکراسی در روز روشن چه بود و چه شد. این اتفاق برای خیلی موارد می بایست سالها پیش از این می افتاد که به نظرم دلیل اصلی حادث  نشدنش خوداگاهی پایین جمعی، درجه ی پایین عقلانیت، نداشتن روش مندی در روش فکر کردن، میتونه باشه.

    البته دلیل دیر شدن رو با دیر شدن هر چیزی که در اطرافت بخوای مقایسه کنی عجیب هم نیست و کاملا همگنه:

    دیر شدن ساخت پروژه های عمرانی

    دیر شدن تغییر از شکل ایده الیسم اسلامی روزهای اول انقلاب و حالاترها!

    دیر شدن ازدواج

    کلا فکر کنم دستاورد بسیار مهم این فیلم در این روزها میتونه یاد آوری دیر شدن خیلی چیزها باشه که در کل قابل استفاده است.

    فیلم برخلاف ساخته ها و نمی گویم انتظارات قبلی از این کارگردان، کاملا با غنیمت شمردن فرصتها دوربین به دست گرفته و فقط سکانس ابتدایی خوبی همانند غلاف تمام فلزی استنلی کوبریک دارد. اما ناخواسته و به دلیل اینکه اصلا روند فکری ایشان تعهدی به این جریانات ندارد، به سمت کلیشه و تکرارهایی هجو آمیز از سینمای دفاع مقدس دارد. امیدوارم که این فیلمساز خوب بتواند در فیلمهای بعدی اش گامی در جهت ساخته هایی مانند قبل داشته باشد.