حمید رضا نجفی را با دو کتاب می شناسم. نویسنده ای که واقعا قصه پرداز و روان نویس است. کتاب باغهای شنی با حجم کمی که دارد نشان از توان بالای نویسنده در رساندن حظ وافر به مخاطب دارد. این کتاب را از دست ندهید. لحن قصه های باغهای شنی کاملا از فرهنگ عامه برخواسته است. این مجموعه با حمایت بنیاد گلشیری و به عنوان یکی از کتابهای مجموعه شهرزاد منتشر شده است.
به نظر برای کسانی که علاقه دارند کمی با لحن های لمپنی و عامیانه بنویسند کلاس خوبی است.
دو، دو سر : یکی از اصطلاحات قمار است که تمام مسیر قصه را نیز به درستی نشان می دهد بی آنکه چیزی از جذابیت روایی قمارباز به عنوان من راوی ماجرا کم و کسر گذاشته باشد. روایت روایت بی انصافی و تاوان دادن سر قمار است که این بار با قلم شیوای جناب حمید رضا نجفی در اولین داستان مجموعه داستان باغهای شنی از نشر نیلوفر می خوانیم...
پ.ن: همچنین ببینید اخبار جدیدتری از این نویسنده در - وبلاگ تادانه - یوسف علیخانی
محمد رضا صفدری نویسنده ی مهجور و معاصر ایرانی است. مهجور بودن و معاصر بودن واژه هایی همزادند.
بخت گشا ترین فعالیت روزهای تعطیل نه - کافکا- بازی است نه آن نسخه های وطنی...
به نظر این روزها باید شب و روز کنار اقامتگاه بخاری خانه مقیم شویم. فقط دردسرش می شود شب ها که ممکن است فاصله بگیریم و بی افتیم توی دره. اینطوری هم می شود دلاوریهای مردم را به قلم محمد رضا صفدری خواند و لذت برد: سیاسنبو
پیمان هوشمند زاده عکاس و نویسنده ای است که سالهای آخر جوانی اش را می گذراند. جوانی آقای عکاس موضوعی سنی است و لاغیر. خاکی بودن و فضای خاص این نویسنده عکاس آدم را به غبطه می اندازد. دفترش جای پروژه های عکاسی ای است که کار کرده. خودش با کلمه ی پروژه، چیزی که از تازه عکاسهای عزیز می شنویم بیگانه است. هنوز که هنوز است چیزی از تصویرهای ذهنی ام درباره ی پیمان هوشمند زاده عوض نشده است.
اینجا جایی است که توالی به حق داستانها به افزایش باور پذیری قصهها کمک زیادی کرده است. این قصه به نوعی قصهی انتقام سلیمان نبی است. در داستان مردگان از مجموعه برف و سمفونی ابری دوباره مردن ناتمام یعنی مردن بین زمین و آسمان را شاهد هستیم. قصهی یک هفته خواب کامل تنها مزیتی که دارد عو ض شدن به جای راوی در قصه است. به علاوه در این داستان نکتهی خوبی میتوان دید: هیچ تضمینی وجود ندارد که بشود آن دنیا نیز باران را دید. یک تکه شازده در تاریکی به نظر در نیامده است. اما با امیدواری کامل در آخرین و فانتزی ترین داستان این مجموعه یعنی داستان پایانی تلخی ماجرای آدمهای سرگردان در سرنوشتی برفی و کوهستانی در حال رفتن از این سرزمین را مشاهده میکنیم که به نظر به نا کجا آباد ابدی ذهنی ساخته شده در طول مجموعه میروند. پایان داستان اشارهای تلمیحی به تناسخ آدمهای قصه دارد که بسیار زیبا و تاثیر گذار است.
حامد حبیبی به نظر نویسنده خاصی است. نباید گفت صرفا فانتزی نویس. فانتزی نویس معمولا یک نوع تقلیل آدمها به چارچوب متنی و جهان بینی خاصی از سمت نویسنده است که بار سانتی مانتال آن بسیار بالاست. به نظر اینکه نویسندهای این سبک و سیاق را برای نوشتن انتخاب کرده و در کتاب قبلی – آنجا که پنچر گیریها تمام می شوند- و تک داستانهای منتشر شده در همشهری داستان و فصلنامه سینما و ادبیات از ایشان دیدهام، شاید یک دلیل دارد. نگاه مدرن به پدیدهی داستان و تحت تاثیر نبودن از آثار محدودهی فارسی. داستانهای این مجموعه را به نسبت همهی کارهای قبلی ایشان خیلی دوست داشتم. پختگی و فشردگی متنی که به راحتی از دام لفاظیها و شهوت کلام نویسندههای تازه کار بسیار رها شده است. داستان آشغال واقعا به نظر پیرنگش از هیچ خلق میشود که هنر داستان پردازی نویسنده را نشان میدهد.
همچنین داستان کافه لرد چنین رویهای را پی گرفته است. داستان درگاه با اغلب کارهای این مجموعه تفاوت اساسی دارد. این داستان به نوعی توسری خوردگی و به قول دوستان ابتر بودن نسل حاضر را یکجا جمع کرده است که در لایههای زیرین این داستان کاملا مشهود است. داستان بودای رستوران گردباد با ساختار عجیب خودش راوی دانای کل را نیز بیرون کشیده و به نمایش گذاشته است. به نظر نویسندهای در این سطح میشود دانای کل راوی خویشتن را به یکباره و تمامی از میان یک رمان بیرون بکشد. امیدوارم.توانایی بالای قصه پردازی کارگردانها بزرگ است که سینمای متفاوتی از آنچه دیده ایم ساخته است. اصغر فرهادی از آن دسته آدمهاست. در این فیلم دیگر خبری از آن دختر مغرور دوم خردادی و ایده آلیست - هدیه تهرانی نمی بینیم. زنی هست که در کشاکش یک مثلث عشقی گیر کرده است. مادری عصبی که در این انتهای سال به دنبال کشف سر نخی درباره خیانت همسرش - حمید فرخ نژاد - است. داستان آدمهای بالا شهری که بلد نیستند عشقهای ساده و پر اعتماد پایین شهریها را دریافت کنند.
صد البته شخصیت تازه به دوران رسیده ای که حمید فرخ نژاد با لهجه شهرستانی در فیلم ایفا نموده است، نیازمند زنی مادر گونه است. این موضوع را درباره ی زندگی شلخته اش که حتی برای روشن کردن سیگار، فندک کافی ندارد نیز صادق است. سرنوشتی که حمید دارد همان است که همسر سابق زن آرایشگر - پانته آ بهرام دارد. این موضوع از تصویر سایه ای حمید بر روی شیشه ماشینش قابل دریافت است. اصغر فرهادی در این فیلم دو روایت حاضر از آدمهای بالا شهری، پایین شهری را با یک روایت مرده از زندگی زن آرایشگری که طلاق گرفته است ترکیب کرده تا بتواند قصه ای شهری، نا آرام و تامل برانگیز از چیزی بسازد که خیلی از آدمها درزندگی روزمره بارها شنیده ایم ولی به این عمق و دقت، دریافت ننموده ایم : قصه ی زناشویی شهری و تهدیدهای سوزاننده اش. فیلمهای هدیه تهرانی
به نظرم سلیقه ی فیلمسازی به غیر از دوستانی که هنوز سینمای بهروز وثوقی می سازند، به عنوان کف قابل قبول فیلمسازی به سعادت آباد رسیده است. فیلم کاملا اصول ساده را رعایت کرده است و صد البته با گرد آوردن تمام هنرپیشه های خوب توانسته است ویترین خوبی بسازد.
قصه بی تعارف و خوب به پیش می رود. ولی یکی از مهترین چیزهایی که باید در این باره دانست. نداشتن عمق کافی و سطحی بودن رابطه های به قدای قصه گویی فیلم است. به نظر این فیلم دقیقا از نوع داستان آدمهای مدرن در جامعه ماست که دارد لبه های بازتری از خط قرمز سانسور را تجربه می کند و صد البته هنوز با واقعیتهای اجتماعی ما فاصله دارد. هنوز تمام قصه ها قابل پیش بینی است و نقاط عطف آنچنانی که در یک سینمای نخبه گرا و یا معناگرا می بینیم در این بسته وجود ندارد. البته این بدان معنی است که سینمای غیر از این نوع و دهه 60 ای آنطور که خیلی ها در آن مانده اند برای همیشه مرده است. به همین دلیل اگر ژآنر ابسورد با عبدالرضا کاهانی شکل گرفته است، مازیار میری نیز می تواند با این محصول ژانر خانوادگی مدرن را مال خود نماید.
فیلم اینجا بدون من اقتباسی از نمایشنامه ی زیبای تنسی ویلیامز به نام باغ وحش شیشه ای است.
البته قصه دستکاری رمانتیکی شده است. نماشنامه را قبلا خوانده بودم و همچنین صوتی اش را شنیده بودم. اما فیلم از بازی زیبای فاطمه معتمد آریا، صابر ابر مثل همیشه و نگار جواهریان عزیز رنگین شده است. خانه ی انتخاب شده کاملا متفاوت و غیر تلخ است. یعنی باید به هوشمندی کارگردان که تقریبا از نماهای محدود برای خانه و مخصوصا محل کار استفاده کرده است، تبریک گفت. کاری که واقعا زیباست و دلنشین.
البته قصه ی دستکاری شده دارد نوع جدیدی از پایان بندی را نشان می دهد که با همه ی ضعفهایش در کل روایت زیبایی است که به نظر کمتر در سینمای ما وجود دارد. به نظر این نوع پایان بندی ترجمه ای خواهد توانست مخاطبهای هوشمند و تحصیل کرده ای را که کم نیستند، بر انگیزد. مخاطبی که با آخرین تیکهای صورت صابر ابر پایان تلخ ماجرا را دوباره دریافته است ولی احتیاج به استراحت و فانتزی فکری دارد. خانه ای که با یک کاناپه ی نو، به یادمان می آورد که یافتن همسر مناسب دیگر به همین سرعت با سنت کشی و پس زدن انتخاب مادر و خاله اتفاق می افتد. باید منتظر اتفاقهای بهتری از این نوع تازه متولد شده بود.
گلشیری از نویسنده هایی است که به نوعی شهید راه کارشان شده اند.
یعنی در یک دوره ای بسیار بر مواضع خودشان پافشاری کرده اند و در اوج تفکرات چپ ایستاده اند. گلشیری به بیان بعضی ها صادق هدایت نیمه دوم قرن بیستم، بهترین داستان کوتاه نویس ایرانی است. آدمی بسیار پرکار که در حلقه ادبیاتی دوستانش آدمهای بزرگی تربیت کرده است. بزرگترین نمونه اش همین عباس معروفی عزیز است که با رمان های معروفی مانند سمفونی مردگان هنوز در صدر پر فروش ها قرار دارد(سایت آدینه بوک را برای این منظور ببینید)
به هر حال همیشه وقتی یک نویسنده ای برای ملتی بزرگ می شود، افسانه های اهورایی و اهریمنی در حول و حوش آن آدم زیاد دیده می شود. مثلا اهریمن جاه طلبی و غیر را به حلقه راه ندادن یکی از آن حرفهاست. به هر صورت امیدوارم این حرفها تخفیف های بزرگ داشته باشد. ولی آنچه معلوم است در روزگاری که گلشیری می توانست بدون اینکه روی تربیت افراد وقت بگذارد، برود سراغ تولید کارهای قوی تر و بهتر که نکرد و نشد.
گلشیری کلا یکی از رک ترین منتقدهای ادبیات زمان خودش بود. به همین دلیل یکی از معروف ترین سخنرانیهایش را درباره جوان مرگی در ادبیات ایراد کرده که نشریه های معتبری مثل فصلنامه سینما و ادبیات به اندازه کافی به آن پرداخته اند. در این سخنرانی به طور مفصل خیلی از آثار نویسنده های ایرانی و خارجی را که دچار تکرار و مرگ نویسنده شده اند می توان مشاهده نمود.
به هر صورت از آثار این مرد فیلم و پایان نامه زیاد تهیه شده است.
او نویسنده ای پرکار بود که جهان داستانی خاص خودش را خلق کرد و توانست طیف پر رنگی از نوع نگاه کردن به دنیای اطراف را به نویسنده های بعد از خودش اعطا کند. دنیای گلشیری دنیای ایجاز، توصیفهای همینگوی گونه و سبک روایی خاصی است که ریتمهای بدیعی را در قصه گویی در پی داشته است.
اما امروز اغلب کارهای او بازتاب فضای نهایتا دهه 60 در ایران هستند که در برخی از داستانها فضای او کاملا شخصی شده و قابل درک برای آدمهایی است که آن فضا را در دهه 60 تجربه کرده اند. به دلیل اینکه در خیلی از آثار او توانسته است از تیغ تیز نگاهش در توصیف پدیده ها استفاده نماید. آثار او در هر دوره نماینده ای بسیار جدی از فرهنگ ایرانیان در همان دوره وحوزه خاص است. به هر روی یاد و نامش گرامی باد.
«نه، من خانهای ندارم. سقفی نمانده است. دیوار و سقف خانهٔ من همینهاست که مینویسم.»
هوشنگ گلشیری | |
---|---|
هوشنگ گلشیری در حال خواندن «بختک»، اصفهان، ۱۳۵۳، عکس از رضا نوربختیار | |
هوشنگ گلشیری (۱۳۱۶[۱] در اصفهان - ۱۶ خرداد ۱۳۷۹[۲] در بیمارستان ایرانمهر تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی و سردبیر مجلهٔ کارنامه بود. وی را بعد ازصادق هدایت، تأثیرگذارترین داستاننویس ایرانی دانستهاند.[۳]
او با نگارش رمان کوتاه شازده احتجاب در اواخر دههٔ چهل خورشیدی به شهرت فراوانی رسید. این کتاب را یکی از قویترین داستانهای ایرانی خواندهاند.[۱]
وی با تشکیل جلسات هفتگی داستانخوانی و نقد داستان از سال ۱۳۶۲ تا پایان عمر خود نسلی از نویسندگان را پرورش داد که در دهه هفتاد خورشیدی به شهرت رسیدند.[۱] او همچنین عضو و یکی از موسسان کانون نویسندگان ایران و از بنیانگذاران حلقه ادبی جُنگ اصفهان بود.[۴]
محتویات[نهفتن] |
تریپ آرت چیست؟تریپ آرت آیا مجموعه ای شامل مانتوهای سارافونی، یا پیراهن و مانتوهایی به خط شکسته نستعلیق و غیره که روی تن آدم بیشتر معلق می زند؟ یا کلی خنزر پنزر دست آویز یا دقیق تر مچ آویز؟ شلوارهای رنگی که مثلا یکی پر رنگش را بپوشد و مخاطب خاص برود کم رنگترش را استفاده کند؟ یا مثلا تیپهایی با عینکهای گل و گشاد و موهای فرفری و گاهی اسید سوخته؟ یا از همین فرهای ساده تر که اشتباهی با ریختن ماء شعیر روی موها به وجود آمده است؟ کیف های برزنتی و بافنتنی کج و کوله با انواع پیکسلهایی که گاهی به جای بدنه کیف و پیراهن و مانتو، روی کفشها هم دیده می شود؟ به هر صورت تیپ هنری بخشی به این شکل است که شامل هنر ورزان محترم می شود. البته تمام بازیهای فوق الذکر با مو و دیگر بخشها شرایط سنی خودش را دارد. مثلا خیلی کم میبینید که آقایی 42 ساله با پیراهن و کفش صورتی و خیلی شاد و زیبا بتوانددر فضای خاص هنری رفت و آمد نماید بدون آنکه کسی در احوالات ایشان مداقه ننماید. به هر حال این مساله ی داشتن ظاهر هنری باید از یک جایی گوشه اش به پرس و جوی زیر ربط داشته باشد:
در یکی از روزهای ولرم خرداد کمی در این ور و آن ور گشت زدم و نظر کلی آدم را درباره تریپ هنری جویا شدم. بعضی از این عزیزان خودشان مانند ماهی های دریا دچار آبی بی کران تریپ هنری بودند. و برخی ها هم مثل فروشگاه های لوازم التحریر و کتابفروشی ها و کافه ها مشتری های این تیپی داشتند. به هر حال مجموعه زیر بخشی حقیقی و بخشی توسط کلاغ خبر چین به دست مان رسیده است.
نظر ات هنری دوستان هنرمند را در این باب جویا شدیم: چرا تریپ آرت یا هنری دارید؟
ادامه مطلب ...یکی از بهترین اتفاقهایی که به نظر باید زودتر از اینها می دیدم همین مصاحبه با رضا امیر خانی نویسنده پر تیراژ و فعال ادبیات داستانی بود که در تجربه شماره 12 می توانید بخوانید.
به نظر این همدلیها و همفکری ها خیلی به ایجاد فضای مثبت برای جلوگیری ازمطلق گرایی و بازگذاشتن عرصه برای تحقق مفاهیمی مثل جذب حداکثری می تواند خیلی مفید باشد.
اما من هیچ وقت بیشتر از همان مجموعه داستان ناصر ارمنی اش را نپسندیدم. اصولا ایدئولوژی و فیلم فارسی را قاطی هم کرده است. هیچ خواننده ی کتابی چنین منویی را نمی پسندند. رضا امیر خانی یک زمانی جزو پر تیراژترین نویسنده های ایرانی بوده و حالا هم هست. اما مشکل از آنجا شروع شد که از کتابهایی مثل من او بیرون آمد و سر به بی وطن و بقیه ی کارهایش گذاشت. رضا امیر خای سفرنامه هم نوشته است. معروفترینش جانستان کابلستان اوست که کتابی از سفر به افغانستان است.
پ.ن: به یاد فیلم اتوبوس شب ساخته کیومرث پور احمد افتادم درست جایی که یکی از بهترین بازیگرهای مرد ما یعنی محمد رضا فروتن می گفت: بریم فالوده شیرازی بخوریم.
به نوعی بعضی از فضاهای جدید آدم را یاد چنین چیزی می اندازد.
همچنین ببینید:
بهترین راه درمان دردها و بیماری های مزمن برای بعضی از افراد کافه درمانی مخصوصا در فصل های بد آب و هواست. در این باره مشاره و یا مشار الیه های بی شماری چنین گفته اند:
1- کافه غذای روح و موتور محرکه جامعه فکری خاموش و روشن ایران است.
2- کافه همانند اسمش می تواند درتابستان محیطی خنک و دلپذیر برای ناخنک زدن به جنس مردم دقیقا به همان معنی بحثهای جنسیتی و هم جنسیتی باشد. زمستان و فصول سرد که سوال کردن ندارد:
- کجا داری میبری منو؟
: کافه خونه میبرمت، این که سوال نداره عزیزم!
3- کافه محیطی برای تبادل دود با فضای آسمان به طور غیر مستقیم و برخلاف روش مستقیم و زیر سقف آسمان می تواند موتور محرکه ی تمام هودهای سقفی و غیره باشد.
4 - کافه همانطور که از اسمش پیدا نیست جای دنجی است که مثل عبادتگاهی برای هر جوانی در روزهای بد، خوب، زشت (پ ر ی و دی فراجنسیتی شامل دختر و پسر) باشد.
5- کافه رخت آویز تمام احساسات پاک جوانان و پاشویه ای برای تخلیه ی اضطرابهای زمین است. به همین مناسبت برای ایجاد اتصال، قطع اتصال، موازی کردن اتصال، انتظار اتصال، پیش از طوفان اتصال، آرامش پس از طوفان اتصال، اتصال راه دور(اتصال هاتفیه ) از این بهترین مکان یعنی جایگاه استفاده نمایید.
6- کافه می تواند به جای برنامه نود در فوتبال از شبکه سه و به طرفداری از لیورپول مارا به عنوان دانشجوی جامعه شناسی و یا جوشکاری در خود استخدام نماید.
7- کافی شاپ خوبه در تهران جایی است که نیاز به معرفی ندارد. یعنی در کنار باجه رییس بانک می نشینید. به راحتی کسانی را که درخواست وام جعاله تعمیرات ساختمان و یا انواع دیگر وامهای مربوط به بافت فرسوده داده اند پیدا می کنید. اینها دو دسته اند یا حوالی میدان انقلاب دارالترجمه رسمی دارند و یا بین انقلاب و ولی عصر دارای کافه می باشند.
8- آقا کریم چوب دست که عموی گرامیشان با عنوان ادوارد دست قیچی در خارجه به سر می برند چیزی در خواص کافه نگفته اند، فقط خیلی گذری خاطره فرمودند: ما یه شب رفتیم کافه، گفتیم جای به این خوبی باس یه چیز خوب بخوریم. - آقا سیرابی دارین؟ (واقعی - از بردن اسم کافه معذورم)
در همه ادوار تاریخی معاصر در این بابت شنیده ایم:
به کافه رو که جهان خموش در آن است
کلید گنج رفاقت زیر میز پنهان است
همچنین ببینید:
گوگوش را یکی از روزنامه نگارهای ایرانی به نام عمو پورنگ، شاه ماهی هنر ایران کرد.
اخیرا شایسته ترین دختر شایعه ساز ایران بعد از مدتها که آبی با دمای مناسب برای دُم زدن و شاه ماهی گری مجدد خود یافته است، بعد از برنامه جنجالی آکادمی گوگوش و کشف استعدادهای به هرز رونده در ایران، با اقدامی بی سابقه یا حداقل کم سابقه، قرار است با همسر جدید خود پس از طی دوره نامزدی، ازدواج نماید. در این راستا فرمایشاتی به گوش می رسد:
هومن خلعت بری گفت:خانم گوگوش دختر رویاهایم بود که الان پیدایش کردم.
بابک سعیدی به هومن خلعت بری گفت: نیم کاسه ی تحریرهایت را دوست داشتم.
امیر عبد الله خطاب به جوانان صعودی -بالا رونده؟ - یا سعودی؟ - سخت بالا رونده؟ - درباره ازدواج و رفع مشکلات مربوط به یافتن گزینه مناسب گفت : ان الله مع الصابرین!
یکی از مقامات پنهان القاعده در شاخه دانشجویی گفت: پس ما چی؟
مصطفی دنیز لی گفت: من این واقعه رو به تمام فوتبال دوستا و دیگر هنرمندان و فرهنگیان کشور تبریک عرض می کنم.
شرکت در مسابقه اس ام اسی برنامه نود:
به نظر شما شرط سنی از سوی فیفا برای کنفدراسیون آسیا وارد است؟
گزینه یک : آری
گزینه دو : خیر
گزینه سه : سن هر دو
درباره گوگوش :
گوگوش | |
---|---|
نام اصلی | فائقه آتشین |
زمینه فعالیت | خوانندگی ، سینما |
ملیت | ایرانی |
تولد | ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۹ (سن: ۶۲ سال) تهران |
والدین | صابر آتشین |
محل زندگی | تهران، لس آنجلس |
پیشه | خواننده ، بازیگر |
سالهای فعالیت | ۱۳۳۸-۱۳۵۷ ۱۳۷۹-اکنون |
همسر(ها) | محمود قربانی (۱۳۵۱-۱۳۵۴) بهروز وثوقی (۱۳۵۴-۱۳۵۵) مسعود کیمیایی (۱۳۶۴-۱۳۸۲) |
فرزندان | کامبیز |
وبگاه رسمی | http://www.googoosh.com |
صفحه در وبگاه IMDb | |
صفحه در وبگاه سوره |
فائقهٔ آتشین معروف به گوگوش (زاده ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۹ در تهران) خواننده وهنرپیشهٔ مشهور ایرانی است. وی از محبوبترین خوانندگان تاریخ موسیقی ایران به شمار رفته و در سایر کشورهای آسیای میانه و خاورمیانه نیز هواخواهان بسیاری دارد.[۱][۲]
در سالهای دههٔ هفتاد میلادی و پیش از انقلاب ایران وی را «شاهماهی موسیقی ایران» مینامیدند.[۳] این لقب بعد از بازگشت وی به آمریکا دوباره بر سر زبانها افتاد و در تبلیغات رادیو تلویزیونی تور بازگشت از این نام بسیار استفاده شد.
محتویات[نهفتن] |
فائقه آتشین در سال ۱۳۲۹ در تهران[۴] زاده شد. پدر و مادر او از ایرانیانی بودند که تبارشان به آذربایجانیهای قفقاز (آذربایجان شوروی) میرسید. [۵] او هنگامی که ۲ سال داشت، پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند.
گوگوش نامی ارمنی برای پسران است، در کودکی دایه ارمنیاش او را با این نام صدا میکرد و بعدها این نام را به عنوان نام هنریاش برگزید.[۶][۷]
او از همان کودکی به همراه پدرش که یک شومن بود، خوانندگی و بازی در فیلم را آغاز نمود و نخستین تجربه هنرپیشگی او در سن هفت سالگی بود. گوگوش بعدها در فیلمهایی چون «پرتگاه مخوف» (۱۹۶۳ میلادی)، «شیطون بلا» (۱۹۶۵) و «پنجره» (۱۹۷۰) ظاهر شد. ترانههای او که توسط آهنگسازانی چون واروژان و حسن شماعیزاده نوشتهشده و شعرهای شهیار قنبری در آن به کار رفته بود، برای او موفقیت بزرگی پدید آورد. تا حدی که سایر خوانندگان پاپ زن ایرانی به تقلید از سبک او پرداختند. سبک او در دهه هفتاد میلادی، در اوج شهرتش به عنوان خواننده و هنرپیشه، الگوی زنان ایرانی واقع شد که بهجز گوش سپردن به ترانههای او، از سبک پوشیدن جامه،مینیژوپ و مدل موی کوتاه او معروف به مدل گوگوشی تقلید مینمودند.[۴]
زندگی خصوصی گوگوش مانند بیشتر هنرمندان با فراز و نشیب و تراژدیهای فراوانی همراه بود و ازدواجها و روابط ناموفقی برای او به همراه داشت. وی فرزندی به نام کامبیز از شوهر اولش محمود قربانی دارد که هماکنون در لوسآنجلس به صنعت موسیقیمیپردازد.
با وقوع انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ و برپایی نظام جمهوری اسلامی، موسیقی پاپ و آوازخوانی زنان در محافل عمومی ممنوع اعلام شد. با وجود آنکه اکثر هنرمندان ایرانی، مهاجرت از ایران را انتخاب کردند؛ گوگوش که به هنگام وقوع انقلاب در ایالات متحده به سر میبرد، به ایران بازگشت. او مدت کوتاهی زندانی شد و سپس زندگی منزویانهای را پیش گرفت.[۴]
با وجود حاکمیت نظام اسلامی بر ایران، ترانهها و موزیکویدیوهای گوگوش به وفور و سهولت در ایران یافت میشد و گوگوش همچنان طرفداران بیشتری را جذب میکرد. با انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیسجمهور ایران در سال ۱۳۷۶ بسیاری از محدودیتهای پیشین برداشتهشد. به برخی از زنان (گوگوش میان آنان نبود) اجازه داده شد تا در محافلی که همهٔ حضار، زن باشند به اجرای برنامه بپردازند. اگرچه پخش و توزیع موسیقی پاپ همچنان ممنوع بود، ولی مالکیت آن مشکلی نمیداشت.[۴]
گوگوش بعد از بیست و یک سال سکوت و زندگی منزویانه در ایران، در سال ۱۳۷۹ موفق به کسب گذرنامه شد و با خروج از ایران فعالیت هنری خود را با ارائه آلبوم زرتشت که بخشی از آن در ایران به صورت مخفیانه ضبط و در کانادا تکمیل و پخش شده بود، از سر گرفت و به انجام سری کنسرتهای بازگشت پرداخت که با استقبال بی نظیر ایرانیان و فارسی زبانان خارج از ایران مواجه شد.
وی در سال ۱۳۸۳ آلبوم «آخرین خبر» و در سال ۱۳۸۵ آلبوم «مانفیست» را منتشر کرد که مورد استقبال شدید دوستداران وی قرار گرفت. او بعد از ۲ سال سکوت مجدد، تور سال ۲۰۰۵ آمریکا را آغاز کرد که اولین کنسرت آن در تاریخ ۱۷ سپتامبر در فروم لسآنجلس اجرا شد.
گوگوش تقریبأ هر سال در شهر دبی، امارات کنسرت برگزار میکند. قیمت بلیط کنسرتهای او از ۳۵۰ تا ۲،۰۰۰ درهم (از ۹۵ تا ۵۴۰ هزار تومان)[۸] است که باعث شده که کنسرتهایش از گرانترین کنسرتهای اجرا شده در دبی به حساب آید. هواداران بسیاری از ایران و کشورهای فارسیزبان دیگر، تنها به خاطر دیدن اجرای زندهٔ گوگوش به دبی سفر میکنند.[۹] تعداد تماشاچیان برخی از کنسرتهای او در دبی، بیش ۱۲ هزار نفر بودهاست.[۱۰]
گوگوش در آخرین قسمت برنامه تلویزیونی آکادمی موسیقی گوگوش ۱۳۹۰، با اجرای ترانهٔ «یه حرفایی»، پس از ۳۴ سال به اجرای زنده در تلویزیون پرداخت. این اجرا با همراهی بابک سعیدی و همخوانی شرکتکنندگان مسابقه همراه بود.
آلبومهای منتشر شده پس از بازگشت دوباره او به صحنه
پیمان هوشمند زاده دیگر عکاسی ناشناس توی بلوار فردوس تهران نیست. مهران مهاجر هم خیلی وقت است دارد عکاسی درس می دهد و همه شناس شده است.
دیروز بالاخره بعد از کلی این سمت و آن سمت کردن به قول دوستان بلند شدم و رفتم نمایشگاه. البته یکی از اتفاقهایی که برایم افتاد این بودکه اولین بار بود آدرسی متشکل 5-6 خیابان تو در تو را می رفتم. به هر صورت گالری محسن خودش یکی از چیزهای خوبی بود که دیروز پیدا کردم.
اما نمایشگاه به زعم خیلی ها که فکر می کنند گروهی یعنی مثلاچند تا دانشجو جمع شده باشند و زورشان به برگزاری نمایشگاه رسیده باشد نبود.
البته گزارش حاضر هم مسلما فنی نیست و برای بنده که خیلی کم از عکس سر در می آورم کلی آموزنده بود.
به هر حال هر کدام از این آدمها برای خودشان استاد هستند و در دانشگاه درس می دهند و از لحاظ تکنیکی باید بسیار کامل باشند.
مثلا آقای مهران مهاجر کتاب عکاسی را نوشته اند و در یکی دوتا دانشگاه تدریس می کنند و همچنین سید مهدی مقیم نژاد، مهرداد افسری، شهریار توکلی را می توان به عنوان استادان مطرح این زمینه محسوب کرد. البته از وضعیت عمومی برادر پیمان هوشمند زاده خبر ندارم.
به نظر پروژه ها بر خلاف آنچه ما همیشه از یک چشم انداز شسته و رفته انتظار داریم، اصلا اینگونه نبود و قرار و هدف نمایشگاه نیز چنین چیزی به نظر نمی رسید.
عکس ها واقعا باید دیده شوند و شرح نوشتن بر آنها بی انصافی و خش انداختن ماجراست ولی این بار را معاف نمایید:
پروژه کوه نوشته ها کارهای شهریار توکلی چند عکسی از کوه نوشته هایی بود که نشان از همان خط خطی کردن طبیعت با شعارهای خاصی در لانگ شات کوهستان بود که هر رهگذر خسته ای را به راستی آزار می دهد. شهریار توکلی خیلی خوب با این هدف چنین مجموعه ای را گرد آوری نموده بودند.
پروژه پیمان هوشمند زاده مجموعه ای از آرشیوهای ایشان به عنوان یک عکاس پرکار و پر آرشیو بود که القصه بنده را یاد پروفایل فیس بوک ایشان در درجه اول و در وهله دوم عکسهای طنز گونه و هوشمندانه در همشهری داستان می انداخت.
البته تعدادش کم بود و ظاهرا همین ها مقبولشان بود.
درباره یکی از عکسها هم دیدم یکی از خانمها منتقد عکس حرفهای جالبی از نور عکس و درنتیجه آن بی زمانی عکس زده بودند و به نظر نقدی فرمال و فنی می رسید.
پروژه مهران مهاجر 9 تا عکس از چشم انداز بسته ای وسط جنگل و زیر پوشش لاستیکی بود که روی آن را برگهای رنگارنگی از پاییز گرفته بودند. این مجموعه انگار تاکیدات واضح بر بسته بودن چشم انداز را به حد اعلای خود رسانده بودند و در کل به گفته دوستان عنصر تکرار در این مجموعه برای تاکید بیشتربه کار رفته بود.
پروژه سید مهدی مقیم نژاد با شعار از واقعیت تا واقعیت مانند نمایشگاه دیگری که از ایشان دیدم کارهای مونتاژی و زیبایی بود که به هر حال به گفته خودشان بهشت متصور از دیدگاه عکاس را تصویر نموده بود. البته در یکی از عکسها - شاید به عمد و اغراق - اسکیل سرو رعایت نشده بود.
پروژه مهرداد افسری قابهایی سیاه و سفید توی فریم های نگاتیو سینمایی گیر افتاده بود و انگار با داستان گویی درباره دستکاری چشم انداز توسط بشر، حرفهایش را با مخاطب مطرح می کرد.
نظر شخصی بنده این مجموعه را با عنوان و محتویات کلی نمایشگاه همخوان و واقعا قوی یافت.
اما مهمتر از نمایشگاه پانل آن بود که جلسه خوب و آموزنده ای بود.
به عنوان نمونه یکی از مهمترین حرفهایی که یکی از مخاطبان نمایشگاه مطرح کرده بودند در مورد سانتی مانتال بودن نقدها و اصولا کم مایه بودن نمایشگاه بود که به نظر چالش خوبی می رسید و بهترین فرصت بیان آثار به شکل کلاس درسی بود.
به هر صورت امیدوارم بتوانم بیشتر و بیشتر نمایشگاه عکس بروم و عکاسی این دریچه ی ورود به دنیای هنرهای تجمسی را بهتر کشف کنم
در مورد سانتی مانتالیزم هم می توانید اینجا را ببینید.
علیرضا محمودی ایران مهر انگار عاشق همینگوی است. قاعدتا سر کلاسشان که برای داستان نویسی در سینما ایران تقریبا سر ملک برگزار می شود، کلی از متنهای همینگوی را از حفظ می خواند وبرای من که حافظه ماهی دارم و هیچ چیز بیشتر از چند ثانیه خاطرم نمی ماند، خیلی عجیب بود.
قبل تر ها کتاب ابر صورتی را بی دقت ورق زدم و گفتم شاید به دلیل خاصی مثل جبهه و جنگ و فرمایشی و دستوری جایزه گرفته است. اما وقتی فرصت شد و داستان ابر صورتی از مجموعه داستان ابر صورتی را خواندم از ریتم بسیار خوبش و متنی که توصیفات ضمنی به همراه تصویرسازیهای عالی داشت برایم جذاب بود. واقعا این داستان ضد جنگ بود. دنیایی که روایت میکند از اول تا آخر دنیای مرده هاست. حتی عشق بازی با معشوقش هم به سبک مرده ها خالی از ارتباط جسمیست.
درباره بقیه داستانهای این مجموعه اینجا نوشته ام
متن رادیو زمانه درباره ی ابر صورتی
علیرضا محمودی ایران مهر به نظرم واقعا زیست نویسنده ای دارد. وقتی باهاش گپ می زنید چهره ی بی تکلفی را استنشاق می کنید.