360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

در باره فیلم منهتن - تهران- Manhatan1979- وودی آلن -مریل استریپ

1- صحبت کردن درباره ی فیلمهای وودی آلن اصلا آسان نیست. چه رسد به اینکه وودی آلن را در اوج ولی در 30 سال پیش نگاه کنیم. منهتن از یک سو دارد نیویورک 1979 را نشان می دهد و از سویی به تهران 2012 نیز اشاره دارد. سرزمین  سیاه و کم فروغ ازدواجهای آدمهای بازنده. آیزاک - وودی آلن- نویسنده ای نیویورکی است که دوبار جدا شده و الان با 42 سال سن معشوقه ای 17 ساله دارد. چالش اصلی او با بازیهای زبانی خاص خود وودی آلن رسیدن به سن 18 و سپس 21 سالگی است. اما داستان به همین آسانی نیست. 


دوست متاهلش دل در گروی یک زن روزنامه نگار دارد. زنی که تنها دلیلش برای اخلاقی بودن فراوان، اهل فیلادلفیا بودن است و بس. همسر سابق وودی آلن از زنگی متاهلی شان مشغول نوشتن کتابی است که نهایتا زناشویی این مرد را وحشت ناک نشان می دهد. وودی آلن یک نیویورکر خسته و کودک است. پدری که در  هم پایگی با پسرش: اگر سریعتر بجنبد، می تواند عشق خوبی برای خودش دست و پا کند و صد البته در منطق نمایشی فیلم همانجا که دارد بیانیه می دهد، خلافش ثابت می شود. 


2- بسیاری از صحنه های سکانسهای ابتدایی به طرز حیرت انگیزی آدمهای ضد نور و خیابان و لوکیشنهای تیره و تاریکی را نشان می دهد که یکی دو تا نور در آن برای حفظ صحنه کافی است. حتی در برخی از موارد این بازی نورها ترجیح می دهد حقایقی را توی صفحه ی سیاه فیلم تعریف کند. دیالوگهای فیلم کاملا مخصوص به آدمی مثل وودی آلن است که بیانیه های هجوی درباره ی روشنفکری دارد. یکی از اوجها سکانس موزه پلانتاریوم - ستاره شناسی - است که با زن ژورنالیست صحبت می کند. حس کلی آیزاک که بر خلاف نیوتن قوانینش در داستان فیلم اضمحلال می یابند، مسخره بودن روابط آدمها با فضاهای علمی است. مسخرگی از موضوع از بین روندگی قوانین علمی حادث می شوند. این موضوع را از نوشتن کتابی درباره - ارزشهای از دست رونده - decaying values- توسط آیزاک در فیلم می توان ملاحظه نمود. و صد البته بارها گوشه و کنایه هایی به روشنفکرهای زمان خودش و با اسم بردن مستقیم از این آدمها می شنویم که واقعا جسارت وودی آلن را نشان می دهد. جایی اذعان می دارد : من دکتر روان شناسم را چامسکی اسم گذاری کرده ام، چون او با خط کشش انگار دارد به من فرمان می دهد. 

وودی آلنِ همیشه مضطرب و در  حال اشتباه یا مرور اشتباهات که مانند یک مرغ خانگی پر حرف است، نه تنها باعث ملال نیست بلکه لذتی دو چندان از پیش برد قصه به ما می دهد، در جاهای مختلف با زنجیره ای از لطیفه هایی که در باره زندگی واقعی و نگاه آدمهایی مثل اسکار فیتز جرالد، کی یر که گارد، برگمان خوب و غیره می گوید، استعاره های زیبایی از یک انسان آزاد می دهد که سرنوشتش به شکل غم انگیزی دل در گروی عشق دختری است که حال 18 ساله شده است و افق روشنی برای بودن در کنار هم دارند. 

به قول وودی آلن : سیگار را استنشاق نمی کنم، بلکه برای خوش تیپ به نظر رسیدن استفاده می کنم.

به نظر این موضوع هم قابل گفتگو نیست. در جایی که در موزه علوم می بینیم و می شنویم که به خانم روزنامه نگار یاد آور می شود: هیچ چیزی شناخته نشده که ارزش فهمیدن با ذهن را داشته باشد. هر چیز ارزشمندی را از راههای ورود دیگری می توان دریافت. این یک تصویر مشمئز کننده است. ... ما خیلی به مغزمان دروغ می گوییم. 

این بزرگترین نقد به تفکرات پوزیتیوستی آن موقع آمریکاست که در تاریکی یک موزه علوم و از زبان آیزاک دیویس می شنویم. 

کتاب مشکلات فیلمنامه نویسی سیدفیلد- بنیاد سینمایی فارابی

باز هم بعد از کتاب هنر فیلمنامه نویسی این بار در سال 98 کتابی نوشته است که به نظر کمی دیر یعنی سال 90 توسط حمیدرضا گرشاسبی ترجمه شده است: چگونه مشکلات فیلمنامه را حل کنیم؟   ادامه مطلب ...

درباره کتاب مفاهیم نقد فیلم مجید اسلامی - تحلیل نئوفرمالیستی

کتاب مفاهیم نقد فیلم مجید اسلامی  یک گرد آوری بسیار مهم از منتقد فیلمی است که سالیانی را در این راه سپری کرده است. بخش اول کتاب شامل ترجمه ای از کتاب شکستن حفاظ شیشه ای - کریستین تامپسن است که مفاهیم کلی در زمینه نقد نئوفرمالیستی فیلمهای سینمایی را شامل می شود، مفاهیمی از قبیل اینکه چرا فیلم می بینیم، ماهیت اثر هنری و مخصوصا فیلم چیست؟ و اصلا چه ابزارهایی برای نقد فیلم در اختیار داریم. 

در بخش بعدی برشی از کتاب هنر فیلم - دیوید بوردول - کریستین تامپسن آورده شده است که متمرکز بر روی بحث فرم در سینماست. در بخش بعدی نقدهای نمونه ای از مجلات سینمایی دهه 60 ایران آورده شده است. به علاوه مجید اسلامی در یک بخش مجزای دیگر تمام نقدهایی را که خود در آن سالها نوشته است را آورده است. در فصل بعدی به بررسی آثار 5 تا از بزرگان سینمای دنیا آنتونیونی، تارکوفسکی، کیشلوفسکی، آکر من و لارنس اولیویه پرداخته است. مجید اسلامی کتاب غنی و جذاب خود را با مقالات پراکنده درباره سینما به پایان رسانده است. 

علاقه مندان نقد فیلم می توانند این کتاب را که توسط نشر نی منتشر شده است از کلیه ی کتاب فروشیها و بلکه کتابخانه ها تهیه نمایند. 

درباره مجید اسلامی : 

مجید اسلامی (زادهٔ ۱۳۴۲ خورشیدی) روزنامه‌نگار، منتقد سینمایی، منتقد ادبی، مترجم وورزشی‌نویس اهل ایران است.

مجید اسلامی در سال ۱۳۴۲ به دنیا آمد. در رشتهٔ کارگردانی سینما از دانشگاه هنر تهران تحصیل کرد. از سال ۱۳۶۹ تا سال ۱۳۸۰ درمجلهٔ فیلم به عنوان منتقد فیلم فعالیت داشت که از این میان پنج سالش را دبیر بخش نقد بود. در همان ایام همکاری‌اش را با نشر نیآغاز کرد: چهار فیلم‌نامه ترجمه کرد، از جمله مرد سوم نوشتهٔ گراهام گرین و اورفه نوشتهٔ ژان کوکتورمان «در هزارتو» اثر آلن روب‌گری‌یهرا ترجمه کرد. مجموعه نقدهایش را در کتابی به نام «مفاهیم نقد فیلم» به چاپ رساند و بیست عنوان کتاب از مجموعهٔ «صد سال سینما، صد فیلم‌نامه» را سرپرستی کرد. از سال ۱۳۸۲ سردبیری مجلهٔ ادبی-هنری «هفت» را به عهده داشت که در آخر سال ۱۳۸۶ انتشارش متوقف شد. وی از سال ۱۳۸۷ تا ابتدای ۱۳۹۱ مسؤولیت مدیریت انتشارات منظومهٔ خرد را بر عهده داشت، که کتاب‌هایی در زمینه‌های آموزشی و غیرآموزشی منتشر می‌کرد.[۱]زندگی‌نامه [ویرایش]

آثار [ویرایش]

تألیف [ویرایش]

ترجمه [ویرایش]

سینمایی
داستانی

پی‌نوشت [ویرایش]

  1.  اسلامی، «نوشتن در دنیای مجازی»، انشاء و نویسندگی، ۱۱.
  2.  اسلامی، مجید. «مفاهیم نقد فیلم: تحلیل نئوفرمالیستی و مقالات دیگر». تهران: نشر نی، ۱۳۸۲.
  3.  کوکتو، ژان. «اورفه». مجید اسلامی. تهران: نشر نی، ۱۳۷۶.
  4.  گرین، گراهام. «مرد سوم». مجید اسلامی. تهران: نشر نی، ۱۳۷۷.
  5.  لینچ، دیوید. «بزرگراه گم‌شده». مجید اسلامی. تهران: نشر نی، ۱۳۷۹.
  6.  ریچی، دانلد. «فیلم‌های آکیرا کوروساوا». ترجمهٔ مجید اسلامی، حمیدرضا منتظری. تهران: نشر نی، ۱۳۷۹.
  7.  هارتلی، هال. «آماتور و اشتیاق ماندگار». مجید اسلامی. تهران: نشر نی، ۱۳۸۰.
  8.  تارکوفسکی، آندری. «پنج فیلم‌نامه: کودکی ایوان، سولاریس، استاکر، نوستالگیا، ایثار». مجید اسلامی (و دیگران). تهران: نشر نی، ۱۳۸۲.
  9.  کاوارد، نوئل و دیوید لین. «برخورد کوتاه». مجید اسلامی. تهران: نشر نی، ۱۳۸۴.
  10.  روب‌گری‌یه، آلن. «در هزارتو». مجید اسلامی. تهران: نشر نی، ۱۳۸۰.
  11.  وولف، ویرجینیا. «لحظه‌های بودن: اتوبیوگرافی». مجید اسلامی. تهران: انتشارات منظومهٔ خرد، ۱۳۹۰.
  12.  جویس، جیمز و هاروکی موراکامی (و دیگران). «فواره‌ها در باران: مجموعه داستان از...». مجید اسلامی. تهران: انتشارات منظومهٔ خرد، ۱۳۹۰.

منابع [ویرایش]

  • اسلامی، مجید. «نوشتن در دنیای مجازی». فصلنامهٔ انشاء و نویسندگی سال دوم، ش. ۶ (دی ۱۳۸۹). ISSN ۲۸۰۰-۵۵۳۹.

پیوند به بیرون [ویرایش]

فیلم 12 مرد عصبانی - سیدنی لومت

شاهکاری از سیدنی لومت محصول 1957 آمریکا که در دوره ی جذابیت بالای تلویزیونی و بر اساس یک داستان تلویزیونی تهیه شده است. به وعی تله تئاتری است که تقریبا میزانسن مهمی ندارد. اصلا ابعاد اتاق هیات ژوری به اندازه ای است که بایستی همه چیز برپایه ی دیالوگ پیش برود. یک کار خوب برای کسانی که علاقه مند به کلاسیکهای دیالوگ نویسی هستند. تعلیقی کاملا کلاسیک و دوست داشتنی که هنوز این فیلم را در بالای جدول  imdb  نگاه داشته است. همیشه یک قضاوت می تواند به لایه های مختلف روان شناسانه ای ختم شود که نمود آنرا در آدمهای موافق و مخالف اعدام پسر گناهکار فیلم می بینیم. به نظر این کار بایستی الگویی برای چند اثر مهم دیگر باشد. آثاری که از همین فرم بتواند شگفتی تله تئاتری بیافریند.  سیدنی لومت دیده ها می دانند که این فیلمساز توانست مانند بیلی وایدلر و برخی انگشت شمار دیگر از فیلمسازان آن سالهای آمریکا، از هیچ فیلم خلق کند. جایی که مخاطب با شروع قصه ممکن است بگوید این فیلم سرانجامی جز ملال ندارد ولی هر سکانس بهتر و جذاب تر از قبل دنیای فیلم را خلق نماید. 

    فیلم چهارشنبه سوری اصغر فرهادی

    توانایی بالای قصه پردازی کارگردانها بزرگ است که سینمای متفاوتی از آنچه دیده ایم ساخته است. اصغر فرهادی از آن دسته آدمهاست. در این فیلم دیگر خبری از آن دختر مغرور دوم خردادی و ایده آلیست - هدیه تهرانی نمی بینیم. زنی هست که در کشاکش یک مثلث عشقی گیر کرده است. مادری عصبی که در این انتهای سال به دنبال کشف سر نخی درباره خیانت همسرش - حمید فرخ نژاد - است. داستان آدمهای بالا شهری که بلد نیستند عشقهای ساده و پر اعتماد پایین شهریها را دریافت کنند.

     صد البته شخصیت تازه به دوران رسیده ای که حمید فرخ نژاد با لهجه شهرستانی در فیلم ایفا نموده است، نیازمند زنی مادر گونه است. این موضوع را درباره ی زندگی شلخته اش که حتی برای روشن کردن سیگار، فندک کافی ندارد نیز صادق است. سرنوشتی که حمید دارد همان است که همسر سابق زن آرایشگر - پانته آ بهرام دارد. این موضوع از تصویر سایه ای حمید بر روی شیشه ماشینش قابل دریافت است. اصغر فرهادی در این فیلم دو روایت حاضر از آدمهای بالا شهری، پایین شهری را با یک روایت مرده از زندگی زن آرایشگری که طلاق گرفته است ترکیب کرده تا بتواند قصه ای شهری، نا آرام و تامل برانگیز از چیزی بسازد که خیلی از آدمها درزندگی روزمره بارها شنیده ایم ولی به این عمق و دقت، دریافت ننموده ایم : قصه ی زناشویی شهری و تهدیدهای سوزاننده اش. فیلم‌های هدیه تهرانی

    درباره فیلم سعادت آباد- مازیار میری

    به نظرم سلیقه ی فیلمسازی به غیر از دوستانی که هنوز سینمای بهروز وثوقی می سازند، به عنوان کف قابل قبول فیلمسازی به سعادت آباد رسیده است. فیلم کاملا اصول ساده را رعایت کرده است و صد البته با گرد آوردن تمام هنرپیشه های خوب توانسته است ویترین خوبی بسازد. 

    قصه بی تعارف و خوب به پیش می رود. ولی یکی از مهترین چیزهایی که باید در این باره دانست. نداشتن عمق کافی و سطحی بودن رابطه های به قدای قصه گویی فیلم است. به نظر این فیلم دقیقا از نوع داستان آدمهای مدرن در جامعه ماست که دارد لبه های بازتری از خط قرمز سانسور را تجربه می کند و  صد البته هنوز با واقعیتهای اجتماعی ما فاصله دارد. هنوز تمام قصه ها قابل پیش بینی است و نقاط عطف آنچنانی که در یک سینمای نخبه گرا و یا معناگرا می بینیم در این بسته وجود ندارد. البته این بدان معنی است که سینمای غیر از این نوع و  دهه 60 ای آنطور که خیلی ها در آن مانده اند برای همیشه مرده است. به همین دلیل اگر ژآنر ابسورد با عبدالرضا کاهانی شکل گرفته است، مازیار میری نیز می تواند با این محصول ژانر خانوادگی مدرن را مال خود نماید.


    فیلم اینجا بدون من - بهرام توکلی

    فیلم اینجا بدون من اقتباسی از نمایشنامه ی زیبای تنسی ویلیامز به نام باغ وحش شیشه ای است. 

    البته قصه دستکاری رمانتیکی شده است. نماشنامه را قبلا خوانده بودم و همچنین صوتی اش را شنیده بودم. اما فیلم از بازی زیبای فاطمه معتمد آریا، صابر ابر مثل همیشه و نگار جواهریان عزیز رنگین شده است. خانه ی انتخاب شده کاملا متفاوت و غیر تلخ است. یعنی باید به هوشمندی کارگردان که تقریبا از نماهای محدود برای خانه و مخصوصا محل کار استفاده کرده است، تبریک گفت. کاری که واقعا زیباست و دلنشین. 

    البته قصه ی دستکاری شده دارد نوع جدیدی از پایان بندی را نشان می دهد که با همه ی ضعفهایش در کل روایت زیبایی است که به نظر کمتر در سینمای ما وجود دارد. به نظر این نوع پایان بندی ترجمه ای خواهد توانست مخاطبهای هوشمند و تحصیل کرده ای را که کم نیستند، بر انگیزد. مخاطبی که با آخرین تیکهای صورت صابر ابر پایان تلخ ماجرا را دوباره دریافته است ولی احتیاج به استراحت و فانتزی فکری دارد. خانه ای که با یک کاناپه ی نو، به یادمان می آورد که یافتن همسر مناسب دیگر به همین سرعت با سنت کشی و پس زدن انتخاب مادر و خاله اتفاق می افتد. باید منتظر اتفاقهای بهتری از این نوع تازه متولد شده بود. 

    درباره فیلم یک روز one day– محصول 2011- کارگردان لئون شیرفیگ

    درباره فیلم یک روز one day


    می‌خواهم درباره قصه‌ی این فیلم بگویم. این فیلم درباره سخن معروفی‌ست با این مضمون که دوست داشتن از عشق برتر است. و با همان تعریفهای استاندارد هالیودی سعی دارد این قصه‌ی خوب را هر طور شده در صراط مستقیم اثبات این گفته نگاه دارد. البته لایه‌ی دیگری از قصه علاقه‌ی یک بورژوا که احیانا پسر معروفی است- مجری تلویزیونی و یک شاعر که در دوره‌ی دانشجویی‌اش در یک کافه کار می‌کند. این لایه حتما به داستانی پر کشش از این دست نیز نگاهی دارد. البته این قصه دو شخصیت اصلی‌اش را با حضور یک آدم طنز پرداز و برای افزایش بار رمانتیک قصه به شکل ناخودآگاه به پیش می‌برد. مرد طنز پرداز قصه از جایی دیگر نمی‌تواند بار مفهومی داستان را به همراه بکشد. پس در جایی به شکل جدی و به احترام شخصیت شاعر قصه همان دختر- کلاه از سر بر می‌دارد و کنار می رود. اما در خیلی از جاها واقعا همین حفظ شعاری گونه باعث می‌شود، مخاطب داستان از پیش برد تصنعی روایت خسته شود. مخصوصا طولانی‌شدن داستان که چیزی در حدود 27 سال در مجموع طول کشیده است. دوستی روایتی خطرناک برای این دنیاست. به نظر روایت اصلی ضعفهایی دارد که روایت تحول پسر قصه که از یک مجری زن باره با آدمی دیگر تغییر می‌کند باید پر رنگ‌تر قرار بگیرد. اما به نظر فیلمنامه نتوانسته است از خیر  بخش طولانی روایت دختر قصه به صورت قهرمان دوستی دست بردارد. این چنین، فیلمنامه شیفته‌ی بخشی از خود شده است. خیانت زن، تاکیدی بیهوده و تکراری بر نوعی از زندگی‌است که شخصیت اصلی دیرتر از تماشاگر به بی باوری به آن رسیده است. طلاق و سپس به عرش بردن مقام دوست به مقام مادری پسر تنهایی که از لندن رانده شده و از دوست نویسنده‌اش در پاریس دیدار می‌کند. به هر صورت پس از اینکه نویسنده‌ ریسک عدم باور پذیر بودن احتمالی قصه‌های تو در تو را قبول می‌کند، کلی روایت را شتاب زده در کنار هم نقل می‌کند و مانند کلیت کار سعی دارد به روش کمی تا قسمتی  فاخر خود در قصه پردازی، مخاطب را از پایان قطعی در داستان دور نماید. 

    اما حتی در پایان این همه فراز نشیب دوباره بیان می نماید که : دوستی، نازا، تخیلی و از بیخ و بن خیالی است. 


    درباره فیلم One day محصول 2011 - 

    کارگردان :
    لئون شیرفیگ

    نویسنده:
    دیوید نیکولز

    بازیگران: 
    آنا هاتاوی 
    جیم استورگس

    روزی در آینده نزدیک فیلمی است به کارگردانی لئون شیرفیگ و اقتباس شده توسط دیوید نیکولز از رمانی از خود او به همین نام.

    درباره فیلم انجمن شاعران مرده Dead Poets Society

    در عنوان هر فیلمی اگر حرفی از شعر باشد حتما باید با چهره‌ای شاعرانه از فیلم برخورد کنیم. بله! چنین نیز هست. تصاویر بسیار زیبایی جای جای فیلم را زینت داده است. از همان ابتدا موزیک شروع فیلم قرار است جادو کرده باشد. همانجا تاکید می‌شود: سنت، شرف، نظم، تعالی. همانجا کلک ما بهترین هستیم با آهنگ کلیسایی‌اش کنده است- سنتها در قالب برادر که قبلا از بهترینها بوده است، دارند روی دوش مرد جوان فیلم سنگینی می کنند. 

    در ظاهر بایک مدرسه‌ی جهنمی Hell-ton طرفیم. اما با ورود معلم ادبیات همه چیز عوض می‌شود. معلمی که انسانها را غذای کرمها می‌داند و از زبان مرده‌هایی که قبلا همینجا بوده‌اند نصحیتگرا می‌خواهد تا زندگی را به یک امر فوق العاده تبدیل کنند. امری فوق العاده که با پاره کردن دستورالعمل محاسبه مساحت شعر از کتاب درسی میسر خواهد بود. اینگونه ماشعر را برای زیبایی نمی‌خوانیم. برای لمس دردهای آدمها اینگونه زنده ایم. مطمئنا آدمهای که رامبراند وموتزارت نخواهند شد، متفکرانی آزاد خواهند بود. داستان انجمن شاعران مرده که یک جماعت مخفی از زمان معلمشان بوده تا زمانی پیش می‌رود که پسرهای نوجوان هنوز در دام شعر نیفتاده‌اند و این اتفاق دور نیست.  درست وقتی که هر کدام مجبورند شعر بنویسند، می توانیم این گیر افتادن در حلقه‌ی بسته‌ی شعر را در اتاق خوابگاهشان موقع دست به دست کردن دفترچه‌ها ببینیم. کارگردان همینطور به تصویرهای شاعرانه در فیلم ادامه می‌دهد. پسری با دوچرخه از وسط پرنده‌ها عبور می‌کندو به جای زنگ ناقوس مانند مدرسه، آنها را فراری می‌دهد. بازهم می‌توان از شعر درکنار زمین بازی به عنوان موضوعی فراگیر در فیلم یاد کرد.

    هروقت اثری را اعم از فیلم یا کتاب و غیره نگاه می‌کنید و یاد بخشهایی از زندگی خود می افتید به نظر کیفیت اثر بالا می‌رسد. حتی اگر آن اثر فاقد جلوه‌های روانشناسانه به طور مستقیم نباشد. پسرهای جوان فیلم تقریبا تا بخش زیادی از زمان فیلم تفاوت معنایی زیادی با همن ندارند و این یکی از روشهای کمتر دیده شده در شخصیت پردازی افراد است. پسرکی که پدرش اصرار دارد پزشک شود، شب بعد از اجرا درست مثل مسیح مصلوب چنان سرمای سرد مادر و پدرش که در تصویر می‌بینیم می‌شود. معلمی که شکست خورده و هم اتاقی‌اش که کاملا به شعر درآمده است. همان که بسیار شبیه نیل  پسر تئاتری- است، در اولین حرفهایش برای بارش برف: خیلی زیباست و بلافاصله تلخی این شعر را بالا می‌آورد. اما چرا همینجا فیلم پایان نمی‌یابد؟ آیا باید منتظر شکست کامل معلم ادبیات بود؟ معلمی که از دل شعر به بچه‌ها wooing women  را به شوخی یا جدی یادشان داده است. داستان ادامه می‌یابد چون شعر را برای cute بودن نمی‌خوانیم. داستان ادامه می‌یابد تا هر گونه نظری درباره ایده آلیستی بودن فیلم را باطل نماید. اپیزود طولانی شعر تمام می‌شود. قربانیها در دو دسته قرار می‌گیرند. منتظر کشیدن ماشه‌ی شخصیت درون گرا- هم اتاق نیل- هستیم. دادگاه با ژوری خانواده اجرا می‌شود. نتیجه‌ی آخرین امضا معلوم نیست. آقای KEATING یعنی معلم ادبیات این بار جایش را با معلم مخالف روشهایش عوض کرده و از بالا نظارت می‌کند. قاضی در کلاس درس به دنبال برگرداندن بچه‌ها به بخشهای ادبیات واقع گرا است که تدریس نشده است. تمام متهمین در حضور قاضی به روی میزها قیام می‌کنند. این پایان تعلیمات معلم سابق و قاضی کنونی است. انجمن شاعران مرده با تعدادی جوان که سر کلاس به دار آویخته اند بر پاست. 


    فیلم هفت دیوید فینچر

    اسم و مشخصات فیلم هفت دیوید فینچر آنقدر دیده شده و گفته شده است که شاید کمتر حرف جدید برای گفتن دارد. داستان قتلهای سریالی بر اساس بهشت گمشده میلتون و به دست یک دیوانه است. دیوانه‌ای که قتلهایی خدای گونه از مرتکبین به هفت گناه انجام می‌دهند و جبری که قاتل در رویه‌ی ماجرا باعث شده است تا با زور اسلحه مرگ خود را بپذیرند تا به سوی نور راهنمایی شوند. 

    یک مرد پیر مورگان فری من - که در این دنیای نا امن ازدواج نکرده و به نماینده‌ی پاره‌ی خردمند یک پیکر، نمی‌خواهد بچه دارشود. به کتابخانه می‌رود و به جای پوکر بازی کردن، آن پایین پایین‌ها به مطالعه می‌پردازد. پاره‌ی دیگر این پیکر پلیس جوان همکار اوست  براد پیت  که آدمی معمولی با راه حل‌های شتابزده است. لرزیدن خانه‌اش کنار مترو چند دقیقه‌ای بیشتر نیست و خیلی مشکل ساز به نظر نمی‌رسد. زنی که پاره‌ی مونث این پیکر را می‌سازد، اما وجود ترسانی‌است که دوست دارد ثمری داشته باشد. اما همزمان از سرنوشت کودکش ترسان است. ترسش از نانشاس بودن شهر و در مجموع دنیای نا امن است. زن، اهل عادت است. عادت به شوهر باعث شده او را که زندگی‌اش را وقف کار و سگهایش کرده، ناخوشایند نمی‌بیند. برای همین هم خیلی لازم نیست به همرش درمورد باردار شدن احتمالی‌اش دروغ بگوید.

    درباره استادی فینچر حرف زدن کار سختی است. در قتل اول چراغهای اتاق مقتول که گناهش پرخوری‌است مشکل دارند. نورپردازی منحصر به فردی با دو چراغ قوه که دارند از حقیقت ماجرا سر در می‌آورند. پیل مقتول همزمان با دو چراغ قوه، دو داستان و نگاه از دو پاره‌ی ماجرا یعنی مورگان فری من و براد پیت، را تعقیب می‌کند. پس از آن همه جا دو مرد، مبرا از قتل زیر بارانی شوینده قرار می‌گیرند. آنجا دیگر کارآگاه‌هایی هستند که انگار در این قتل حضور ندارند و تبرئه می‌شوند. در مرحله بعد یک وکیل که روی کف اتاقش با خون  حرص و آز  نوشته شده است، به قتل رسیده است. ساختار روایی اینقدر بی عیب و نقص است که هر بیننده‌ای از حریص‌ترین آدمها یعنی وکلا که خود در هیچ چیزی از مال غیر سهمی نباید داشته باشند، روایت می‌کند که به نوعی ایجاد موقعیت حرص و آز را به بی نهایت خود می‌رساند. در بقیه‌ی گناهان نیز شما می‌توانید چنین بی نهایتی را ببینید. زن کارآگاه که از نیمه‌ی پر تعلیق ماجرا برای نشان دادن زندگی خصوصی و ارتباط آن با دوپاره‌ی دیگر ماجرا واقع شده در کلاس 5 ام درس داده است. این درست همان طبقه‌ای است که درگیری با قاتل خدای گونه که خبرنگاری است که براد پیت را وحشت زده کرده، درگیر می‌شوند. وحشتی که مرد خردمند فیلم آنرا با زبان روایت رویی فیلم این چنین بیان می‌کند: اینها خبرنگارها- به پلیس پول می‌دهند تا برایشان اطلاعات تهیه کنیم. یکی از دلایلی که قاتل در این فیلم سطحی غیر انسانی دارد. دیالوگهاییست که از زبان برادپیت در مورد او می‌شنویم: او دارد ما را بازی می‌دهد. او دارد مارا به باد می‌دهد.  چیزی که در متنهای کمدی الهی دانته  به عنوان ارجاعات بینامتنی  در فیلم در جایی مطرح می‌شود. خدایی که حتی در خانه خود، اثر انگشت ندارد. خدایی که برای یادداشتهای روزانه اش مثل خاطره نویسی در مترو، تاریخ ندارد. مثل همان شهری که فقط روزهای دوشنبه، سه شنبه و دیگر از آن می‌دانیم این خدا در شهری دست به قتل می‌زند که هیچ چیزی از آن نمی‌دانیم. جز تصویرهای بارانی دائمی و آدمهایی که اصلا در بخشی طولانی از فیلم وجود ندارند. فقط دو کارآگاه به همراه پاره‌ی زنانه‌ی خود در بازی با این خدای ندیده، دارند روزگار سپری می‌کنند. سکانسهایی که می‌شد مثل تمام فیلمهای پلیسی دیگر، پر از خبرنگار، اطلاع رسانی گاه و بیگاه از تلویزیون و حضور پر رنگ روسا برای تحت فشار گذاشتن کارآگاه‌ها باشد. البته دلیل خلوت بودن این فضاها که در بزنگاه قتلها اتفاق می‌افتد. حدیث دیگری است که فینچر با داشتن این سه شخصیت جلوی چشم بیننده گذاشته است. مورگان فری من در تمام این ماجرا به نمایندگی از پیران خردمند، خونسردی خودش را با گوش سپردن به هر قتل به عنوان موعظه‌های قاتل، حفظ کرده است. خدای باور پذیری که حتی روایت گناهکار کشی خود را به زیر نویسهای صحنه‌ا هم منتقل کرده است: غرور. اولین گناهی که در آخر داستان اتفاق افتاده است. دیگر آسمان معماها نمی‌بارد.

    نورپردازیهای عالی فیلم واقعا راهگشاست. برادپیت و مورگان فریمن در جایی خاطره‌ی استفاده از اسلحه را تعریف می‌کنند. براد پیت اسم دوستش را که در عملیاتی تیر خورده به یاد نمی‌آورد. در همین حین نور خورشید از شیشه‌ی ماشین بسیار زیاد است و این به فراموش کردن بیشتر کمک می‌کند. صحنه‌ها عالی طراحی شده‌اند و دقیقا در جهت روایت هستند. در جایی این دو دوقلوی کارآگاه دقیقا بیرون اتاق کامپیوتری در جستجوی اثر انگشت خوابشان برده‌است. صحنه دقیقا مانند اتاق انتظار یک آزمایشگاه است. آزمایشگاهی که حقایقش از لابلای متنهای کتابخانه‌ای و اطلاعاتی که از روش مطالعه‌ی آدمها، کلید حل معمای قتل‌ها را در بخشهای پایانی به دست می‌دهد. دیالوگهای فیلم مثل همان که انتظارش را داریم، پیش برنده‌ی داستان، فلسفه‌ها و تغییر شکل آدمهای فیلم هستند. مورگان فریمن که تقریبا خیلی جاها حرفی نزده در جایی توی بار به براد پیت یاد آور می‌شود تمام این رنج از هزینه‌های لازم برای دوست داشتن و قهرمان شدن است. چیزی که آدمها دوست ندارند و همبرگر خوردن را ترجیح می‌دهند و تمام این طور استدلال‌ها را به دیوانه‌ها وبیمارهای روانی نسبت می‌دهند. بلافاصله پس از این تصویر همان جنگ خرد برای عشق به شکل دور انداختن زمان و چاقو پرت کردن مورگان فری من، موازی به رختخواب رفتن براد پیت و همسرش است که در یک دیالوگ خسته و به وضوح برای عشقشان خیلی چشم بسته یکی دیگری را بی هیچ زحمتی دوست دارد.

    مسلما هر سکانسی از این فیلم حرفهای زیادی برای گفتن دارد. سکانس پایانی جایی‌است که اوج زیبایی دارد. در دیالوگ وضعیت مغلوب و یا رها بودن فرد از پس سیم توری وسط ماشین و یا بدون آن دیده می‌شود. تقریبا هیچ جایی نماینده‌ی خردمندی، بدون هیچ لغزشی، از پشت توری دیده نمی‌شود. خردی که دیوید فینچر از زبان مورگان فریمن با بخش دوم حرفهای ارنست همینگوی موافق است. دنیا جایی است که می‌ارزد برای آن بجنگیم. این خلاصه ی ماندن در دنیاست. دنیایی که فینچر در تیتراژ تمام قصه اش را گفته است. 


    از ویکی پدیای هفت ساخته دیوید فینچر :

    دیوید فینچر (به انگلیسیDavid Fincher) (زاده ۲۸ اوت ۱۹۶۲)، فیلمساز آمریکایی است که بخاطر سبک تریلرهای سیاهش مانند هفت، بازی، باشگاه مشت زنی و زودیاک معروف است. فینچر دو نامزدی اسکار بهترین کارگردانی و دو نامزدی گلدن گلوب بهترین کارگردانیبرای فیلمهای سرگذشت غریب بنجامین باتن و شبکه اجتماعی را در کارنامه هنری خود دارد که برای فیلم شبکه اجتماعی ، گلدن گلوب بهترین کارگردانی را دریافت نمود.


    دیوید فینچر
     در دنور از ایالت کلرادو به دنیا آمد و مادرش کلر و پدرش جک نام دارند. وقتی وی دو ساله بود، به همراه خانواده اش بهکالیفرنیا نقل مکان کردند یعنی جایی که فینچر در آنجا فارغ التحصیل شد. او با دیدن فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید به فیلم‌سازی علاقه پیدا کرد و در ۸ سالگی شروع به فیلم‌برداری با دوربین هشت میلیمتری خود نمود. او تاکنون برای شرکت‌های بزرگی فیلم تبلیغاتی درست کرده است .اشاره کرد. فینچر کارگردانی ویدئوکلیپ را با آثاری از مدونا آغاز کرد و بعدها ویدئوکلیپ‌های خوانندگان و گروه‌های مشهوری چون ایروسمیث، رولینگ استونز، اوت فیلد و مارک نافلر را ساخت.زندگی‌نامه
     [ویرایش]

    نماهنگ [ویرایش]

    فینچر توانسته تاکنون با خوانندگان سرشناسی همکاری کند و برای آن‌ها نماهنگ بسازد. خواننده‌ها و گروه‌های مشهوری همچونمدونا، مایکل جکسون (برای نماهنگ «او کیست»)، جورج مایکل، اروسمیت، رولینگ استونز و پائولا عبدل.

    درباره فیلم‌ها [ویرایش]

    بیگانه ۳ [ویرایش]

    پس از ساخت چند کلیپ موفق، فینچر فرصت ساخت قسمت سوم فیلم معروف "بیگانه" را بدست آورد. در آن زمان، فیلم بیگانه ۳، پرهزینه‌ترین فیلم ساخته شده توسط یک کارگردان تازه کار در تاریخ بود. فیلم نامزد اسکار بهترین جلوه‌های ویژه شد اما نه نقدهای مثبتی بر آن وارد شد و نه فروش خوبی داشت. فینچر پس از این فیلم با مسئولین کمپانی سازنده "قرن بیستم" بارها دچار مشکل شده بود. وی گفته بود که مسئولین این کمپانی، اعتماد لازم را به فینچر ندارند.

    وی پس از این درگیری‌ها مجددا به صنعت تبلیغات و ساحت موزیک ویدیو روی اورد و توانست یک جایزه گرمی را برای موزیک ویدیو "عشق قدرتمند است" از گروه رولینگ استونز کسب کند.

    هفت [ویرایش]

    در سال ۱۹۹۵، فینچر کارگردانی فیلم هفت را بر اساس فیلمنامه اندرو کوین والتر به عهده گرفت. داستان فیلم درباره دو کاراگاه (با بازی برد پیت و مورگان فریمن) است که در تلاش برای دستگیری قاتل زنجیره ای هستند که بر اساس هفت گناه کبیره، قتل انجام می دهد. فیلم در مجموع بیش از ۳۰۰ میلیون دلار فروش داشت و نقدهای بسیار مثبت منتقدان را توانست کسب کند.

    بازی [ویرایش]

    پس از موفقیت خیره کننده در فیلم هفت، در سال ۱۹۹۷، فینچر تصمیم به ساخت فیلم بازی گرفت. فیلمی که از نظر ساختاری شباهت زیادی با فیلم قبلی فینچر داشت. فیلم داستان بانکداری(با بازی مایکل داگلاس) است که یک هدیه غیر معقول را از طرف برادر جوانترش (با بازی شون پن) دریافت می‌کند که وی باید در آن بازی کند در حالیکه ممکن است جان وی را بگیرد. فیلم در گیشه و از نظر منتقدان موفق بود اما به موفقیت فیلم هفت نرسید.

    باشگاه مبارزه [ویرایش]

    باشگاه مبارزه محصول ۱۹۹۹، فیلم بعدی فینچر بود که داستان دو دوست ( با بازی ادوارد نورتون و برد پیت ) است که تصمیم میگیرند یک باشگاه مشت زنی زیرزمینی راه انداخته و زندگی جدیدی را شروع کنند. فیلم با توجه به شرایطش، در ابتدا از نظر فروش بسیار ضعیف بود و نقدهای معمولی دریافت میکرد. اما پس از انکه فیلم بصورت DVD وارد بازار شد و دیدگاه‌ها ی منفی از فیلم برداشته شد، توانست فروش خوبی داشته باشد بطوریکه یکی از پر صداترین فیلم‌های سال شد. پس از این تغییر نگاه، افراد و منتقدان زیادی فیلم را بهترین فیلم سال دانسته و بعدها در لیست‌های مختلفی که ارائه شد (و هم اکنون می شود)، فیلم به عنوان یکی از برترین فیلم‌های تاریخ سینما انتخاب شد.

    اتاق وحشت [ویرایش]

    اتاق وحشت تریلر بعدی فینچر بود که اصلا نتوانست در حد و اندازه‌های فیلم‌های قبلی فینچر باشد و نقدهای معمولی دریافت کرد. داستان این فیلم که محصول سال ۲۰۰۲ بود، درباره مادر (با بازی جودی فاستر) و دخترش (با بازی کریستن استوارت) است که در یک اتاق مخفی از دست خلافکاران مخفی می شوند و... .

    زودیاک [ویرایش]

    پس از ۵ سال دوری از سینما و در سال ۲۰۰۷، فینچر تصمیم به ساخت زودیاک گرفت. فیلم که بر اساس داستان واقعی ساخته شده است، درباره قاتل زنجیره ای بنام زودیاک است. در این فیلم بازیگرانی چون جیک جیلنهال، رابرت داونی جونیور، مارک روفالو و برایان کاکس به بازی پرداختند. فیلم در گیشه فروش بسیار کمی داشت اما از نظر منتقدان، یکی از برترین فیلم‌های سال لقب گرفت اما نتوانست در اسکار موفق باشد. این فیلم در جشنواره کن نامزد نخل طلا شد.

    سرگذشت غریب بنجامین باتن [ویرایش]

    سرگذشت غریب بنجامین باتن که داستان زندگی فردی (با بازی برد پیت) است که بر عکس سایر مردم، وقتی به دنیا می آید، پیر است و در طی گذشت سال ها، جوان تر می شود. فیلم از همه نظر موفق‌ترین فیلم فینچر است. در گیشه فیلم فروش بسیار خوبی داشت و در مراسم اسکار نیز نامزد ۱۳ جایزه اسکار شد و فینچر برای اولین بار، نامزد اسکار بهترین کارگردانی.

    شبکه اجتماعی [ویرایش]

    فینچر در سال ۲۰۱۰ فیلمی به نام شبکه اجتماعی را کارگردانی کرد که ماجرای درگیری های بین مارک زاکربرگ با موسسان فیس بوکرا نشان میدهد . این فیلم جایزه اسکار بهترین فیلم نامه را برد که نوشته ی آرون سورکین و برداشتی از کتاب میلیونر تصادفی بود . تهیه کنندگان این فیلم نیز کسانی همچون کوین اسپیسی ، اسکات رودین و مایکل دلوکا بودند . ترنت رزنر و آتوکس راس نیز موسیقی ای اسکاری برای این فیلم ساختند ، فینچر همیشه طرفدار کارهای رزنر در گروه موسیقی ناین اینچ نیلز (به انگلیسیNine Inch Nails) بود به طوری که در ابتدای فیلم هفت خود از ریمکس آهنگ نزدیکتر (به انگلیسیcloser) استفاده کرده است . این فیلم جوایز بسیاری برده است همچون گلدن گلوب (شامل بهترین فیلم درام و بهترین کارگردانی) ، سه جایزه از آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون انگلستان (به انگلیسیBritish Academy of Film and Television Arts) (شامل بهترین کارگردانی) و همچنین سه جایزه اسکار برای بهترین فیلمنامه اقتباسی ، بهترین موسیقی متن و بهترین تدوین فیلم .

    دختری با خالکوبی اژدها [ویرایش]

    فینچر در سال ۲۰۱۱ کارگردانی فیلمی به نام دختری با خالکوبی اژدها (به انگلیسیThe Girl with the Dragon Tattoo) را بر عهده گرفت که البته نسخه ی انگلیسی از فیلمی سوئدی با همین نام است که در سال ۲۰۰۹ عرضه شده است . این فیلم بر اساس کتابی به نوشته ی نویسنده ای سوئدی به نام استیگ لارسون و فیلمنامه ای به نوشته ی استیون زایلیان ساخته شده است . بازیگران این فیلم ، که در سوئد نیز فیلمبرداری شده است ، کسانی همچون دنیل کریگ ، رونی مارا ، کریستوفر پلامر ، روبین رایت و استلان اسکارسگارد هستند . همچنین فینچر و زایلیان قراردادی مبنی بر ساخت اقتباسهایی از دو کتاب دیگر همین نویسنده بستند به نام های دختری که با آتش بازی میکند (به انگلیسیThe Girl Who Played with Fire) و دختری که به سختی ها لگد می اندازد (بهانگلیسیThe Girl Who Kicked the Hornets' Nest) .

    درباره فیلم بچه با یک دوچرخه – 2011 – برادران داردنDardenne

    عنوان به طور مشخص بازیگوشانه طراحی شده است. قهرمانی که اصلا مثل آدمهای کامل رفتار می‌کند. با هوش است ولی سازنده این آزادی را داده است که گاهی بچه باشد. The kid with a bike فیلمی است که مانند اغلب فیلمهای برادران داردن ضد قصه است. کشمکش‌ها بسیار ساده و در بعضی پلانها طولانی بودن، حرکات دوربین به شکل مستند گونه‌ای سعی در طولانی و ملال آور بودن جریان زندگی دارند. البته زیاد از این دو برادر فیلم ساز خوانده‌ام و مجاز به تکرار نیستم. فیلم داستان پسر بچه‌ای است که مادر ندارد. پدرش به علت مشکلات مالی و دیگر که اسمی از آن در فیلم برده نمی‌شود، می‌خواهد در کارگاه شیرینی پزی خود سر کند، گذشته‌ای از پسر بچه وجود دارد که با کشف مشکلات فراوان مالی پدر با فروش دوچرخه‌ی پسرک، موبایل و غیره جلوی چشم بیننده می‌آید. در یک صحنه با تعقیب و گریز در  مرکز پزشکی یک مجتمع آپارتمانی پسر بچه برای گیر نیفتادن محکم به زنی می‌چسبد.

     این انتخاب تا پایان او را به سرنوشت انتخاب‌گر خود پیوند زده است. کودکی که بر خلاف پدرش که فقط به خاطر ترس از پلیس حاضر به گرفتن پول دزدی نیست، سطح انتخاب‌گر بالاتری دارد. 




     یکی از زیباترین انتخابهای کودک پذیرفتن کتک کاری اشتباه و تاوان پس دادن و افتادن از درخت است. نمای پایانی می‌تواند آزادانه نمای بازی از جامعه و شهر و حضور چنین دنیایی برای پسرک و مادر انتخابی‌اش باشد. چیزی که در ابتدا با صحنه‌های بسته و عصبی دوربین روی دست درباره پسر می‌فهمیم دنیای پسرک محدود به خودش است. این تحول شخصیت پسر نوجوان در کشمکشهایی که در لوکیشنهای کم و آشنا شده در طول فیلم اتفاق می‌افتد، می‌تواند به فیلمساز کمک کند، تا آنجا که ممکن است تحولات آدمها درونی است و حاصل تغییر هیچ چیز بیرونی به نظر نمی‌رسد. به عنوان مثال پدر همان کارگاه خود را دارد ولی دیگر پدر او نیست. این روش در پر رنگ کردن قصه پردازی به نظر شخصی بنده خیلی جذاب و کاراست.  قصه‌هایی که به راحتی می‌توانند به دلیل عدم تنوع موقعیت دچار ملال شوند. اما دنیای روانی آدمهای قصه بسیار قابل تامل و زیباست.

    از صفحه ویکی برادران داردن : 


    برادران داردن، ژان-پیر داردن (به فرانسویJean-Pierre Dardenne) (زاده ۲۱ آوریل ۱۹۵۱ در لیژ، بلژیک) و لوک داردن (به فرانسویLuc Dardenne) (زاده ۱۰ مارس ۱۹۵۴ در لیژ،بلژیک) زوج فیلم‌ساز بلژیکی هستند. آنها فیلم‌نامه‌نویسی، تهیه و کارگردانی فیلم‌هایشان را با همدیگر انجام می‌دهند.

    داردن‌ها ساختن فیلم‌های داستانی و مستندشان را از اواخر دهه ۱۹۷۰ آغاز کردند، اما برای نخستین بار در میانه دهه ۱۹۹۰ با فیلم «قول» در عرصه جهانی مطرح شدند، این فیلم در بخش دو هفته کارگردانان جشنواره فیلم کن نظر منتقدان را به خود جلب کرد. اما آنها اولین جایزه مهم بین‌المللی خود را هنگامی به دست آوردند که فیلم رزتا در جشنواره فیلم کن ۱۹۹۹، برنده نخل طلا شد. رزتا جایزه بهترین بازیگر زن آن جشنواره را نیز برای امیلی دوکنبه ارمغان آورد. همه آثار داردن‌ها از زمانی که در جشنواره کن حضور داشته‌اند، در بخش رقابتی به نمایش درآمده‌اند و در هر دوره برنده یکی از جوایز اصلی آن شده‌اند.

    در سال ۲۰۰۲، بازیگر فیلم «پسر» (Le Fils) برنده جایزه بهترین بازیگر مرد کن شد و در سال ۲۰۰۵ دومین نخل طلای کن را برای فیلم بچه به دست آوردند. سکوت لورنا دیگر ساخته آنها برنده جایزه بهترین فیلم‌نامه در ۶۱امین جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۰۸ شد.

    آخرین فیلم آنها، پسری با دوچرخه در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۱ جایزه اصلی را دریافت کرد. ژان پیر به عنوان رئیس هیئت داوران بخش‌های سینه‌فونداسیون و فیلم‌های کوتاه جشنواره فیلم کن ۲۰۱۲ معرفی شد.


    برادران داردن، در شهر صنعتی
     سُرَن در استان لیژ به دنیا آمدند و بزرگ شدند، شهری واقع در والونیای فرانسوی‌زبان که تا پیش ازسکوت لورنا (۲۰۰۸)، تمامی فیلم‌های خود را در آن ساخته بودند. رزتا نخستین فیلم بلژیکی بود که موفق به کسب جایزه نخل طلا شد. پس از آنکه فیلم بچه دومین نخل طلا را برای داردن‌ها به ارمغان آورد، آنها را در شمار معدود صاحبان چنین افتخاری قرار داد. کارگردانانی مانند فرانسیس فورد کاپولا، بیله اوگوست، امیر کوستوریتسا و شوهئی ایمامورا در باشگاه دارندگان دو نخل طلا قرار دارند.[۱]فیلم‌ها و افتخارات
     [ویرایش]


    فیلم‌شناسی [ویرایش]

    منابع و پانویس [ویرایش]

    1.  رحیمیان، بهزاد. دانش‌نامه سینمایی کارگردانان. چاپ اول. تهران: روزنه‌کار، ۱۳۹۰.

    مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Dardenne brothers»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد (بازیابی در ‏‏۱۶ آوریل ۲۰۱۲).

    پیوند به بیرون [ویرایش]

    شب روی زمین – ساخته جیم جارموش- بنینی

    شب روی زمین ساخته جیم جارموش و بازی درخشان بنینی حتما مجدوبتان خواهد نمود. دنیای شب روی زمین جارموش دنیایی به اندازه ی دنیای همان زمان فیلم است. گاهی برخی فیلمها اینقدر جامع اند و دقیقا حرفهایشان نزدیک به ذهنیات مخاطب است که به طور حسرت برانگیزی برای ساختن نسخه ی بعدی این چنین فیلمهایی باقی می گذارند. سد بلندی که فیلمساز خودش آن بالا نشسته و بقیه را  در حال بالا رفتن از دامنه ی کوهی که قلعه ی فیلمساز آنجا بنا شده نظاره می کند. 

    از جیم جارموش  پیداست که قرار است بایک فضای خاص مواجه شویم

    فیلم داستان چند راننده‌ی تاکسی در شب است که هر کدام در گوشه‌ای  دنیا دارند شیفت شب را طی می‌کنند. مواجه اول دختر نوجوانی با یک تهیه کننده‌ی فیلم است. تهیه کننده شیفته‌ی استیل خاص دخترک می‌شود و او را به هنر پیشه شدن دعوت می‌کند. دخترک که علاقه‌اش مکانیک شدن است، اصلا جایی برای معروف شدن و ورود به دنیای سینما نمی‌بیند. او اشاره می‌کند چنین نقشه‌ای برای زندگی‌اش ندارد. این اتفاق در نیویورک می‌افتد. 

     پسری که به گفته دختر باید خیلی مواظب اخلاقیات خودش باشد. مواجهه بعدی دلقکی اهل صربستان است که هیچ آدرسی را در نیویورک بلد نیست. مسافرش هم سیاهیست که حتی وقتی پول دارد کسی او را نمی‌بیند. وجه مشترک این دو ایهام اسمی هلموت، کلاه کهنه و نوی آنهاست. دلقکی که پول برایش مهم نیست ولی به آن احتیاج دارد.

    مواجه بعدی در پاریس است، جایی که یک راننده از سواحل عاج که به نظرش زشت است با دختر نابینایی که به خانه معشوقه‌اش می‌رود بر خورد می‌کند. دختر به طور سمبلیکی بینا‌تر از پسر راننده تاکسی است.

    مواجه بعدی رم و ایتالیاست. راننده‌ی تاکسی که از دوره نوجوانی مشکلات ج ن س ی دارد، نزد مسافر خودش که کشیش است اعتراف می‌کند. اعترافات گناه آلودی که با طنز دائمی فیلم به سکته‌ی کشیش منجر می‌شود. اعترافاتی که کار فرار کردن از آتش جهنم را برای راننده‌ی نیمه شب رم که هر گوشه‌اش به گناه آلوده‌است، غیر ممکن می‌کند. مواجه بعدی هلسینکی است. سه مسافر سرما زده دارند، دوست مصیبت زده‌شان را به خانه می‌برند. خانه همان است که در پرتقال کوکی استنلی کوبریک با یک تابلو به نام خانه دیده‌ایم و آدرس چندان مشخصی ندارد. داستان غم انگیز مرد همراهشان که بر خلاف آنها خواب است. برخلاف آنها که از قصه‌های همدیگر اشک به چشم دارند لبخند می‌زند. اما قصه‌ی راننده این بار نیز مثل تمام موارد بالا غم انگیزتراست. کودکی نارس که می‌میرد و عشقی که مادر و پدر به بچه‌داده‌اند را با خود دفن می‌کند. روایتی زبانی که انگار روزی روزگاری در آناتولی بعدها از روی آن بهره‌های فراوانی برده است. قصه‌گویی پر درد آدمها در فضای شب تیره‌ای که با نور زیاد چراغها، خیابانهای خالی وحشت آور است. شبهایی که شرط راننده بودن در آن عصبی بودن است. برای همین دلقک صربستانی نمی‌تواند جای سیاه پوست نیویورکی پشت فرمان بنشیند. راننده‌هایی مثل یویو که اسباب بازی است و همینطور دیگرانی که اسمهای مضحک دارند.

    فیلم برشهایی از حالتهای ممکن مسافرت کوتاه از شب آدمهای روی زمین است. برشی از نوع جیم جارموشی که در قهوه و سیگار یا در down by law  نیز دیده‌ایم. حتما  شوخی بودن و طنز تلخ آدمها نخ تسبیح ماجرایی‌است که ما به عنوان ناظر نشسته بر داشبورد تاکسیها و یا گاهی از بیرون داریم بی هدف در شب درون آدمها می‌گردیم. آدمهایی خوب که رستگار نیستند. با این حال در هر سکانس می‌بینیم که خوش و خرم دیده می‌شوند. دخترک کور که در نسیم می‌رود، راننده‌ی اهل فنلاند که با سبکباری مسافرانش را به خانه رسانده‌است.  اما پایان بندی فیلم، درست جایی که دو دوستی که خیلی برای رفیقشان ارزش قایل بودند، حرفشان را پس گرفته‌اند و دوست دارند در بدبختی بزرگتری  که از زبان راننده شنیده‌اند شریک باشند. مرد تنها و خواب آلود که از دیدش حتی هیچ رفاقتی هم رایگان نیست، در زمینی خالی به اسم خانه از قصه‌های رمانتیک رفاقت آدمها به بیرون پرت می‌شود و روزش را با همان چشمان باز بی هیچ یار و یاوری شروع می‌کند. این حقیقت غصه خواری و هم دردی آدمهاست. یک شب بر روی زمین جیم جار موش در زمستان سرد آدمها در هلسینکی تمام می‌شود. جایی که ترانه پایانی فیلم در متنش درست آرزو دارد بر گردد به تابستانی گرم و پرشور، جایی که خورشید در آن یک طلای زرد است.


    با صدای تام ویتس :


    When I was a boy, the moon was a pearl the sun a yellow gold.

    But when I was a man, the wind blew cold the hills were upside down.

    But now that I have gone from here there's no place I'd rather be

    than to float my chances on the tide Back in the good old world.

    On October's last I'll fly back home rolling down winding way.

    Scare crows are all dressed in rags out at the edge of the field I lay

    and all I've got's a pocket full of flowers on my grave.

    Oh but summer is gone I remember it best

    .Back in the good old world

    پ.ن:

    جارموش در این فیلم سعی کرده است اصلی را که در خیلی از فیلمهایش داشته حفظ کند. پرهیز از جذابیت فوق العاده قصه. یا قربانی کردن قصه گویی در جهت افزایش بار سهل و ممتنع فیلم. 

    ما درباره یک شب یک سری راننده تاکسی صحبت می کنیم که انگار از دنیای خلوت و هراس انگیز شب جغرافیای بزرگی از دنیا بریده ایم تماشا می کنیم. قصه ها از عجیب تر به ساده و پیش پا افتاده تغییر می کنند طوری که روایتهای شفاهی آدمهای توی ماشینها در انتها قرار است به هجویه ای به نام رفاقت که رنگ روزانه اش را سر یک دوراهی سر صبح هلسینکی که آدمها را ازهم سوا می کند رنگ می بازد. زاویه های دراماتیک دوربین ، نورهای سوراخ کننده ی شب، مکثهای دوربین برای فضای شب ویژه ای که همه جای دنیا شبیه هم است برای تاکید بیشتر فضای ساکت و وحشتناکی که با یک موسیقی ساده تر و مناسب کمی قابل تحمل تر است  و البته در پایان وجود ندارد. دنیای لوکسی که فقط مخصوص کارهای جیم جار موش است. 


    از ویکی جیم جارموش jarmusch:

    جیمز آر. "جیم" جارموش (به انگلیسیJames R. "Jim" Jarmusch) (زادهٔ ۲۲ ژانویه۱۹۵۳)، کارگردان مستقل آمریکایی است.

    ۱۹۵۳ تولد در ۲۳ ژانویه در آکرون اوهایوزندگی و حرفه [ویرایش]

    • ۱۹۷۲ نام نویسی در مدرسهٔ روزنامه نگاری در دانشگاه نرث وسترن
    • ۱۹۷۳ انتقال به دانشگاه کلمبیا، نیویورک، در رشتهٔ ادبیات انگلیسی و آمریکایی.
    • ۱۹۷۴ گذراندن ترم پایانی در شعبهٔ فرانسوی دانشگاه کلملبیا در پاریس، جارموش بیشترین زمان خود را در سینماتک می‌گذراند.
    • ۱۹۷۶ نام نویسی در مدرسهٔ عالی فیلم سازی در دانشگاه نیویورک، جایی که چهار سال در آنجا درس می خواند. در سال چهارم به عنوان دستیار نیکلاس ری که در آن زمان در آن مدرسه تدریس می‌کرد کار می‌کند. د این دوره جارموش همچنین عضو یک گروه موسیقی موج نویی به نام دل بیزانتینز است.
    • ۱۹۷۹ شروع ساخت فیلم تعطیلات همیشگی . اولین فیلم بلندش، با کمک هزینهٔ تحصیلی، به خاطر این کار، مدرسه از دادن گواهی نامه به او خودداری می‌کند (تا سال‌ها بعد). فیلم جایزه‌ای در جشنوارهٔ مانهایم آلمان می‌برد و در اروپا از ان ستایش می‌شود.
    • ۱۹۸۰ صدا برداری فیلم آمریکای زیرزمینی، دستیاری تولید فیلم آذرخش روی آب
    • ۱۹۸۲ فیلمبرداری عجیب تر از بهشت، فیلمی پانزده دقیقه ای، با فیلم‌های خامی که از فیلم وضعیت امور ویم وندرس باقی مانده بود. بازی در فیلم دوشیزهٔ برلین
    • ۱۹۸۴ تولید نسخهٔ بلند عجیب تر از بهشت، که جایزهٔ نخل طلای کن را از آن خود می‌کند.
    • جایزهٔ پلنگ طلایی برای عجیب تر از بهشت در جشنوارهٔ لوکارنو.
    • جایزهٔ بهترین فیلم برای عجیب تر از بهشت از انجمن ملی منتقدین فیلم.
    • بازی در فیلم شاهراه آمریکایی.
    • ۱۹۸۶ مغلوب قانون (فیلم)، که کمدین ایتالیایی روبرتو بنینی را به دنیا معرفی می‌کند.
    • شروع پروژهٔ فیلم کوتاه ادامه دارش قهوه و سیگار
    • متصدی دوربین در فیلم خوابگرد
    • ۱۹۸۷ نامزد بهترین کارگردان برای مغلوب قانون (فیلم) ازIndependent Spirit Awards
    • بازی در فیلم‌های مستقیم به جهنم، بدبیاری، کندی مونتین، هلسینکی ناپل تمام شب.
    • ۱۹۸۸ جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ رابرت.
    • جایزهٔ بهترین فیلم آمریکایی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ بدیل.
    • فیلمبردار، تهیه کننده و نویسندهٔ همکار در فیلم تو من نیستی.
    • ۱۹۸۹ قطار اسرار آمیز
    • بازی در فیلم کابوی‌های لنینگراد به آمریکا می‌روند .
    • ۱۹۹۰ نامزد بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه ازIndependent Spirit Awards
    • بازی در فیلم قایق زرین.
    • ۱۹۹۱ شب روی زمین
    • ۱۹۹۳ قسمت سوم از مجموعهٔ قهوه و سیگار ( جایی در کالیفرنیا ) برندهٔ جایزهٔ بهترین فیلم کوتاه در جشنوارهٔ کن.
    • تهیه کنندهٔ اجرایی فیلم وقتی خوک‌ها پرواز می‌کنند.
    • صدابردار فیلم باروز.
    • ۱۹۹۴ بازی در فیلم‌های تایگررو: فیلمی که هرگز ساخته نشد و سواران اسب‌های آهنین.
    • ۱۹۹۵ مرد مرده
    • بازی در فیلم صورت آبی.
    • ۱۹۹۶ شروع فیلم/ موسیقی سال اسب با نیل یانگ که سال بعد به نمایش در می‌آید.
    • جایزهٔ پنج قاره برای مرد مرده از European Film Awards
    • بازی در فیلم‌های ماشین تحریر، تفنگ و دوربین فیلمبرداری و مردی برای جشنوارهٔ کن و اسلینگ بلید.
    • ۱۹۹۷ نامزد بهترین فیلمنامه برای مرد مرده از Independent Spirit Awards
    • جایزهٔ داستان گویی هاوارد هاکس از Talking Taos Pictures
    • بازی در فیلم دیواین ترش.
    • ۱۹۹۹ روح سگ: سلوک سامورایی در جشنوارهٔ کن نمایش داده می‌شود.
    • ۲۰۰۳ قهوه و سیگار
    • ۲۰۰۵ گلهای پژمرده
    • جایزهٔ ویژهٔ جشنوارهٔ کن برای گلهای پژمرده

    فیلم‌شناسی [ویرایش]

    منابع [ویرایش]

    فیلم کافه ستاره - سامان مقدم - فیلمنامه پیمان معادی - سال 84

    یک وقتی  دارید دور خودتان یک گردش 360 درجه می کنید که دقیقا ببینید چی کار کنم؟ البته روی سخنم با جبریون نیست و بیشتر حرفم با اختیاریون و اگزیستانزیالیستهایی - وجود دارندگان- است که طبیعتا دارند به عنوان بشر وقت خودشان را برای خودشان صرف می کنند.

    یکی از این کارهای خوب دیدن فیلم است چه بهتر که برای خودکفایی فیلمساز ایرانی از شبکه ویدئوی خانگی هم خرید کنید. بر این اساس ما هم فیلم کافه ستاره را دیدیم و ایناهاش: 

    بیایید کمی تا قسمتی از برچسب زدن بر روی فیلمها به عنوان فیلم فارسی فاصله بگیریم. خیلی از المانهای فیلم به آن نمی چسبد. فیلم بر خلاف اسمش نتوانسته است هویتی برای کافه  که به آن نام گذاری شده پیدا کند و هنوز برایم سوال است که چرا کارگردان به جای نگاه لوکس به قصه پردازی میزان سن یکنواخت و بدون چین و چروکی از داستان پردازی را چه برای پلانهای شاد و چه درام  و حتی پلانهایی که برای رمز گشایی استفاده کرده، در اختیار گرفته است؟ در میانه راه وقتی داریم قصه های این سه زن فیلم را ملاحظه می کنیم، لازم شده است پیمان بازغی(ابی) پرداخت بیشتری پیدا کند ولی در ادامه ماجرا انگار همان موضوع ثابت برای پخش کردن قصه ی خطی داستان و افزایش جذابیت برای یک قصه تکراری، فرم بهتری را تجربه نماید. سامان مقدم در انتهای فصلی که به زندانی شدن ابی انجامیده، ایده های نخ نمای امامزاده و محل و مردانگی و تمام المانهایی که بزرگترهای این راه مثل کیمیایی بهترش را کار کرده اند و مواردی از این دست دچار خطای شیفتگی به فرم بیان قصه شده است. فرمی که به خاطر بازی برتر رویا نونهالی توانسته است بر خلاف تمام شخصیت پردازیهای خرج شده در را دو زن دیگر، رویا نونهالی را با اختلاف بسیار زیادی شخصیت محوری داستان کافه ستاره نماید. به نظر می رسد سامان مقدم در این تجربه می توانست با همان قصه پردازی خطی هم با محوریت رویا نونهالی قصه را از زاویه دید او از اول تا آخر پیش ببرد، در این صورت هم رویا نونهالی عمیق تری به تماشاگر تحویل داده بود و هم توانسته بود زاویه دید جدید و با طنز منطقی تری نسبت به زندگی سه زن در یک ساختار سنتی بپردازد. گو اینکه روایت با فرمت کنونی نیز به این شکل نزدیک شده است. 

    پایان بندی فیلم در شکل کنونی آن همان پایان بندی شاد و غیر قابل قبول است که با متن روی تصویر بهشت خیالی هانیه توسلی به طرز بدی رنگ آمیزی می شود. 

    به نظر بخش قابل قبول این فیلم می تواند پلانهای خانم نونهالی به همراه قصه ی پر کشش تر او باشد. فیلمنامه ی فیلم در پردازش شخصیتهای مرد لاابالی و برادر در سودای ژاپن و همچنین پدر نابینا قصور اساسی خود را در بخش بزرگی از فیلم پخش کرده اند. 

    ای کاش با این فرمت جذاب، و همچنین قصه ی بالقوه نسبتا جذاب، می شد اتفاقهای بهتری را ببینیم و یا حداقل شاهد خیلی از موارد سهل انگاری شده نباشیم. 

    تک پلانهایی از فیلم بسیار زیبا و جذاب به نظر می رسید: 

    جایی که هانیه توسلی نامزدی زندانی دارد و دم غروب در یک هوای گرگ و میش و با زمینه پارس سگ در حال بازگشت به خانه است. بخشهای مغازله ای پژمان بازغی با هانیه توسلی که در آنونس فیلم هم دیده می شود. قسمت زیادی از پلانهای مربوط به خانم نونهالی در کل فیلم. 


  • فیلم روزی روزگاری آناتولی- بیله جیلان- فرهنگسرای قبا

    درباره روزی روزگاری در آناتولی - بیله جیلان  

    برنامه نقد فیلم روزی روزگاری آناتولی در پاتوق 7 در فرهنگسرای قبا یا همان فرهنگسرای دفاع مقدس. بدون توجه به این موضوع نقد فیلم فهمیدم برادر رضا امیر خوانی مولف من او، بی وطن، قیدار و غیره دو هفته در  میان در این جمع حاضر می شود. 

    اما فیلم که جایزه های کنی و غیره گرفته است دو ساعت و نیم طول کشید که باید از همان اول چک می کردم. یعنی با نقدش هم کلی طول کشید. ابلهانه ترین اتفاق این بود که بنده با همه عجله ای که داشتم اولین نفری بودم که سوال کردم و بحث شروع شد ولی به دلیل اینکه دیر شده بود، خیلی زود بیرون رفتم و کل ماجرا را دریافت نکردم. 


    و اما درباره فیلم :

    فیلم در یک فضای مدرن با نوع های مختلفی از سینما ساخته شده است که لزوما حتی جمع اینها هم نیست. یعنی بیان سه پرده ای سید فیلدی را در فیلمنامه خود ندارد. در جایی  (همشهری آنلاین ) خواندم که فیلمساز تحت تاثیر تارکوفسکی در نوع سینمای خودش به نقاشی شبی با هزار تویی پرداخته که بهانه آن پیگیری قتل توسط این گروه از آدمهاست. آدمهایی که توانسته اند مخاطب را زیر فشار همزاد پنداری با خود، توی تپه ماهورهای گندم گون آناتولی، تحت تاثیر قرار دهند. در این فیلم به گفته مازیار فکری ارشاد ما ضد قصه داریم و اصلا قصه و درام نداریم. محمد رضا مقدسیان که بحث اصلی اش را در برنامه پاتوق 7 فرهنسگرای قبا نشنیدم کدهایی از همین دشت آناتولی با بوم خاص این ناحیه  بیان کردند که بسیار جالب بود.




    ادامه مطلب ...

    مصاحبه با امیرخانی در روزنامه تجربه

    یکی از بهترین اتفاقهایی که به نظر باید زودتر از اینها می دیدم همین مصاحبه با رضا امیر خانی نویسنده پر تیراژ و فعال ادبیات داستانی بود که در تجربه شماره 12 می توانید بخوانید. 

    به نظر این همدلیها و همفکری ها خیلی به ایجاد فضای مثبت برای جلوگیری ازمطلق گرایی و بازگذاشتن عرصه برای تحقق مفاهیمی مثل جذب حداکثری می تواند خیلی مفید باشد. 

    اما من هیچ وقت بیشتر از همان مجموعه داستان ناصر ارمنی اش را نپسندیدم. اصولا ایدئولوژی و فیلم فارسی را قاطی هم کرده است. هیچ خواننده ی کتابی چنین منویی را نمی پسندند. رضا امیر خانی  یک زمانی جزو پر تیراژترین نویسنده های ایرانی بوده و حالا هم هست. اما مشکل از آنجا شروع شد که از کتابهایی مثل من او بیرون آمد و سر به بی وطن و بقیه ی کارهایش گذاشت. رضا امیر خای سفرنامه هم نوشته است. معروفترینش جانستان کابلستان اوست که کتابی از سفر به افغانستان است. 


    پ.ن: به یاد فیلم اتوبوس شب ساخته کیومرث پور احمد افتادم درست جایی که یکی از بهترین بازیگرهای مرد ما یعنی محمد رضا فروتن می گفت: بریم فالوده شیرازی بخوریم. 

    به نوعی بعضی از فضاهای جدید آدم را یاد چنین چیزی می اندازد. 

    درباره فیلم In Bruges

    In bruges  فیلمی محصول سال 2008 با رنک 8 از 10 در سایت Imdb رو دوباره بعد ازمدتها دیدم. 

    برای آنها که دیده اند: 

    بالا بودن رنک این فیلم به نظر نشان از این دارد که مردم دنیا هنوز فیلمهای ناکجا آبادی و همچنین بیشتر تئاتری را دوست دارند. 

    فیلم کمدی و درام است. البته دوستانی که به کمدیهای برادر ماهی صفت علاقه دارند اصلا نتوانسته ‌اند از کمدی ظریف موقعیتهایی که آدمهای فیلم در آن گیر می‌کنند مثل بخشهای ابتدایی فیلم در بروژ - in Bruges-  که هنوز خیلی معلوم نیست چرا این دو نفر در بروژ Bruges هستند و یا بخشهایی که تا می‌تواند آمریکایی بودن را مثل رمی جمره در مسلمین، سنگ می‌زند. و یا یکی دیگر از بخشهای طنز فیلم جایی است که آقای فارل در حال خود کشی است و دوستش که آمده او را بکشد، از خودکشی منصرفش می‌کند و حتی برای شیرین تر کردن فیلم اسلحه‌ی صدا خفه کن دار دوستش را سبک سنگین می‌کند. 



    این فیلم از فیلمهایی است که دربخشهای پایانی آن تمام آدمها و دغدغه هایشان حتی از لحاظ مکانی هم تکرار می‌شوند. از فیلمهای خوبی که از اول با شخصیتهای خلاف کاری که کاملا معصوم و لطیف تر از آدمهای معمولی هستند، دارد به ما این را زودتر گوشزد می‌کند که بازیهای درونی ما می‌تواند شکلهایی مثل کشتن یک پسر بچه و عذاب دایمی از کشتن این کودک درون باشد. سازنده قوی پنجه فیلم به نظر با استفاده از میمیک خاص شخصیت اول فیلم و بازی زیبای او در نقش آدمی که کودک درونش خیلی فعال است، معصومیت انگار تباه شده در لایه ظاهری فیلم را به رخ بیننده می‌کشد. مثل خیلی از فیلمهای دیگر خیلی قرار نیست معمایی  باشد و بیشتر از همان اول با این جور شخصیت پردازیها دارد شما را پرت می‌کند به لایه‌ای که در آن هر کسی می‌تواند کودک درونش را کشته باشد. به هر صورت فیلم نواقص خودش را هم دارد. یعنی مثلا بخشهای پایانی‌اش شاید خیلی دلچسب نیست. البته بخش پایانی رقابت دو دوست و همکار قدیمی برسر کشتن و نکشتن پسرک خل وضع فیلم یکی از بهترینهاست. جایی که یکی از پله پایین می‌رود و دیگری بالا می‌رود و دوست دارد از بالا به جریان فیلم کمک کند. حتما دیده‌اید و لذت برده ‌اید. به نظر موسیقی متن کاملا دلپذیر و در خدمت فیلم بوده‌است. تصویرهای روز معرکه‌اند. شب‌ها هم مخصوصا سکانسهای پایانی از لحاظ تصویر برداری با کلوزآپهای کلاسیک توانسته‌است بهترین همخوانی را با تاکیدهای سناریویی فیلم داشته باشد. بعضی بخشهای فیلم مثل شخصیت زن هتل دار، مرد کوتوله و اینطور چیزها تئاتری هستند و اعتقاد دارم اگر همینها برود در یک فیلمی با فضای متفاوت کاملا دلغک گونه و غیر قابل استفاده و باور خواهند بود. شخصی مرد شرافتمند و کارفرمای قتل فیلم به عمد خیلی پرداخت نشده است چون اصلا قرار نیست عمیق تر از دو تا شخصیت محوری دیگر باشد. او مثل خیلی دیگر از آدمهای فیلم و دنیای واقعی پایبند به اصول شرافت و غیره است که خیلی محل بحث ندارد.  

    در آخر می فهمیم Bruges بروژ ممکن است جهنمی باشد که آدمهای کوتوله در این جای ارزان قیمت بایستی برای همیشه آنجا روزگار سرکنند. آدمهایی که لذت بردن را مجبورند به خاطر ارزانی در چنین جایی تجربه کنند و همیشه سنگینی پول خردهایشان را به هیچ کاری نمی خورد توی جیبشان داشته باشند. 



    مشکلات اساسی ادبیات داستانی در ایران

    مصاحبه ای دیدم با یوسف انصاری درباره ادبیات در روزنامه آرمان. با قسمت زیادی از حرفهایی که به طور خلاصه به شکل زیر است موافقم: 

    1- ادبیات این دوره نویسنده های مصرف گرا تولید کرده است. 

    2- ادبیات ما برای جهانی شدن چیزی کم نداردو اصلا به غیر از رسیدن صدای ما به گوش پدر عروس و مادر عروس و خود عروس خانم، خیلی هم جهانی هستیم. 

    3- نویسنده های امروز ما به جای نوشتن به فکر دیده شدن هستند. 


    تقریبا این حرفها را بارها هم خود ایشان و هم دوستان نویسنده دیگر جاهای مختلف و به طور متحد الشکلی مطرح و یا تایید کرده اند. 

    اما بحث و دلایل بنده بر چنین پدیده هایی: 

    1- این مصرف گرایی و اندیشه های مترسکی که ماداریم زاییده شرایط بسیاری است که مهمترین آنها - به نظر بنده - مواجه جدی جامعه ما با مدرنیته است، برای همین ما شاید دچار عجله هستیم که واقعا با توجه به تجربه در زمینه های دیگر مثل تازگی حرفهایی درباره دموکراسی، گفتمان و غیره داریم، ادبیات هم سهم نابالغ خود را دارد و قحط الرجالی که همه جا از آن نام می بریم به دلیل هم سرعت نبودن نخبه های ایرانی، جامعه ایرانی و مواجهات دنیای مدرن بیرون، تعادل کلی جامعه ما را از همه لحاظ به هم زده است. 

    2- بازهم از جنبه دیگری از مواجه جامعه ما با فضای مدرن و این دفعه برخورد بیشتر با فضای پر اصطکاک و فوبیای اطلاعاتی  که از طریق رسانه های مدرن مثل ماهواره و اینترنت ایجاد شده است، خیلی از این هول و هراسها که سالها پیش مثلا در فضای وبلاگستان و این روزها در شبکه های اجتماعی می بینیم نیز به دلیل هم سطح بودن فکری و- بیشتر- جوان بودن  تولید کنندگان محتوا ایجاد شده است. این اتفاقهادر طول این سالها موجب ضربه  های اساسی به ادبیات شده است و اصلا این وبگردی های ادبیات کش، با دست قویتری،  خلا ارتباطات اجتماعی و دیگر سوراخ و سنبه های ما  را نیز پر کرده است. 

    به نظر برای امتیاز گرفتن در چنین فضایی همه چیز در ایران به شکل مسابقه ای بی محتوا و گوش خراش در آمده است که در جای خود بیشتر درباره اش خواهم گفت. به همین نسبت ادبیات و تب و حاشیه هایش هم چنین برندهایی را به صورت سرطانی رشد یابنده ایجاد نموده است. 

    اما مهمترین ضربه ی این جریانها، فرع را به اصل گرفتن و دریافت نسلی از هم سن و سالهای ما درباره چیزی به نام ادبیات معاصر است که خیلی عقیم و غیر اصیل و کاچی به از هیچی دارد به جای اصل می نشیند و بدترین دشمن یک جریان عادی، جریان به ریا و کم عمق تراش خورده و بازیگونه ای  است که سالهای سال تصویری سراب گونه از حقیقت را همراه خود دارد. 

    به همین دلیل نمی توان بر خلاف نظر برخی دوستان بودن یک جریان ضعیف را لزوما مفید دانست. حقیقت علمی مربوط به این ماجرا در تمام منابع مدیریت تغییرات به این شکل بیان شده است: 

    بزرگترین دشمن تغییرات، تغییرات صوری هستند. 



    طبل حلبی گونترگراس

    برای آنها که نخوانده اند: 

    این داستان حجیم با ترجمه سروش حبیبی از نویسنده ای آلمانی که شهره عام و خاص است و در سال 2000 به خاطر همین کتاب جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرده در حدود 800 صفحه  و توسط نشر فیلوفر منتشر شده است. 

    به سادگی می توان قصه ی طبل حلبی را که به نوعی درون نگاریهای یک کودک عقب مانده و طبال است، نامید که دچار نوعی انزوا و بیماری روانی است. نشان آن هم بستری بودن در بیمارستان روانی است که راوی یعنی اسکار دارد داستان  خودش را بیان می کند. 

    ویژگیهای بزرگ این اثر را می توان به شکل خلاصه اینطور عنوان کرد: 

    طنز ویژه ی گراس که عجیب و به اندازه کافی پیچیده نیز هست. نبوغ گراس در فضایی که به نوعی آلمان هیتلری را نیز ترسیم نموده و از زاویه دید انسانی جمع گریز که به عمد تمام ارتباطهای معنایی خود را با جامعه جنگ دوست آن روز قطع کرده است. 

    دانلود نشریه های ادبی

    دانلود نشریه های ادبی کافی نیست ولی می تواند نخ های لازم برای شناخت نشریات را بدهد. 

    دانلود دوماهنامه ادبیاتی « فرشته های کاغذی»(PDF)

    با ویژه نامه‌یی برای آثار بهمن شعله ور.



    «عقربه» به شماره‌ی ششم رسید
    با داستان هایی از داوود غفارزادگان، آنتونیو تابوکی، پتر بیکسل، دیو ایگرز، کولم تویبین، شهلا راهدار.


    شماره‌ی سوم نشریه‌ی گیور(PDF)

    شماره‌ی سوم نشریه‌ی گیور با داستان‌هایی از سروش رهگذر، علیرضا محمودی ایرانمهر، قباد آذر آیین، محسن امیری، مجتبی فدایی، آسیه نظام شهیدی وجواد ترشیزی منتشر شد.



    ویژه نامه‌ی نوروز ۹۱ سایت مرور

    با نوشته‌ها و داستان‌هایی از محمد بهارلو، جواد اسحاقیان، فتح الله بی‌نیاز، میترا داور و...



    پنجاه و سومین شماره‌ی فصلنامه‌ی زنده رود

    ویژه نامه‌ی شهرهای داستانی.



    340 صفحه داستان برای تعطیلات

    شماره ویژه نوروز همشهری داستان در 340 صفحه به همراه کارت هدیه‌ی یادبود بهار 91 منتشر شد. روایت‌های ایرانی این شماره‌ی بهاری را که همه اختصاص به بهار دارند، مرضیه برومند، محمدرضا هنرمند، ابوتراب خسروی، سوگل مهاجری و هادی مقدم‌دوست نوشته‌اند. خاطراتی از جوانی جرج اورول و امبرتو اکو با ترجمه احمد کسایی‌پور روایت‌های دیگر این شماره‌اند.



    فراخوان ویژه‌نامه شعر ۹۱ در سایت «والس ادبی»

    با فرا رسیدن بهار که مصادف با روز جهانی شعر است، والس بنا دارد همانند سال‌های گذشته ضیافتی برای شاعران و کلماتشان برپا دارد. شما نیز در این ضیافت کلمه، که رقصی چونان میانه‌ی میدان است دعوتید.



    انتخاب بهترین‌های کتاب کودک‌ و نوجوان در لاک‌پشت پرنده
    آیین بازگشت پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان با حضور تعدادی از اهالی ادبیات کودک و نوجوان برگزار شد.


    ویژه نامه‌ی شعر زنان ِسایت «کتاب شعر»

    به مناسبت ۸ مارس روز جهانی زن.



    رونمایی از نخستین شماره دوره جدید پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان

    این مراسم از ساعت ۱۴ تا ۱۶ روز یک‌شنبه با حضور نوش آفرین انصاری، معصومه انصاریان، حمیدرضا شاه آبادی، سیدفرید قاسمی، زهره قایینی، امیرعلی نجومیان، نسرین وکیلی و محسن هجری در شهر کتاب مرکزی برگزار می‌شود.



    «کتاب ماه کودک و نوجوان» منتشر شد

    یکصد و هفتاد و سومین شماره ماهنامه تخصصی اطلاع‌رسانی و نقد و بررسی کتاب کودک و نوجوان همراه با لوح فشرده فهرست کتاب‌های منتشر شده بهمن‌ماه، منتشر شد.



    فراخوان ویژه نامه‌ی سایت «انسان‌شناسی و فرهنگ» برای نوروز ۱۳۹۱

    مهم‌ترین واقعه فرهنگی سال گذشته شما چه بود؟



    شماره ۸۵ مجله‌ی بخارا با تصویری از فریدون توللی بر روی جلد منتشر شد

    از بهاریه‌ی آیدین آغداشلو به مناسبت نوروز ۹۱ تا قسمت‌هایی از خاطرات منتشر نشده‌ی ایرج افشار در تازه‌ترین شماره‌ی بخارا.



    دومین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی مایا منتشر شد

    دانلود فایل فشرده‌ی شماره‌ی دوم ماهنامه (pdf)



    شماره اسفند ماه سایت لیلا صادقی به روز شد

    با آثاری از صابر محمدی، غلامرضا صراف، ابراهیم گلستان، الهام حیدری، بهزاد خواجات، فرحان نوری، عمار پورصادق، کوروش شیوا، ری‌را عباسی، مجید قنبری و لیلا صادقی.



    یک سالگی «کابوس خانه»؛ وبلاگ داوود غفارزادگان

    داوود غفارزادگان از جمله معدود داستان نویسانی است که مرتب وبلاگش را به روز می کند. امیدواریم داستان نویسان دیگر هم با دنیای مجازی و وبلاگ نویسی آشتی کنند.



    عناوین مطالب هشتمین شماره‌ی تجربه

    پرونده‌ها و گزارش‌هایی درباره‌ی خلقیات هدایت، ترجمه‌های محمد قاضی، رمانِ باشگاهِ مُشت‌زنی، آلبر کامو، فریدون فروغی و...



    شماره‌ی چهارم مجله‌ی الکترونیکی «عقربه»

    گفت‌و‌گو با محمد بهارلو، داستان نویس و پژوهشگر ادبیات داستانی، داستان های«به خاطر بی‌نظیربوتو امشب نمی‌توانم برقصم» از میترا داور و «خیابان اج‌مانت» نوشته ی‌ای. ال. دکتروف از عناوین شماره‌ی بهمن ماه این نشریه‌ی ادبی است.



    ویژه‌نامه‌ ای در باب «حق انتشار»

    ویژه‌نامه‌ی زمستانی مجله‌ی برزخ



    شماره‌ی یک ماهنامه‌ی کافه داستان

    در بخش ترجمه آثاری از جک لندن، ریموند کارور حضور دارند. در نقد داستان و شعر، کتاب‌های "دو تا نقطه"، "از عصای شکسته‌ی نیچه تا عصر مچاله‌ی لورکا" و "برادرم رمضان" توسط منتقدان نقد و بررسی شده است.



    شعرهای زمستانی در «همشهری داستان» بهمن‌ماه

    مجموعه‌ای از اشعار زمستانی شاعران ایران و جهان پایان‌بخش این شماره مجله است که در آن به ترتیب آثاری از احمدرضا احمدی، ضیاء موحد، عباس صفاری، سید علی میرافضلی، حمیدرضا شکارسری و علی اسداللهی در کنار شعرهایی از گوچنگ، توماس ترانسترومر، یانیس ریتسوس، آلدو تامبلینی و دوازده هایکو از شاعران ژاپنی به مخاطبان ارائه شده است.



    ماهنامه‌ی اینترنتی مارال شماره‌ی بهمن ماه(pdf)

    معرفی و آثار شناسی رضا براهنی



    هفتمین شماره‌ی مجله‌ی «تجربه» منتشر شد

    عناوین پرونده‌ها و گفت‌و‌گوهای ویژه‌ی این شماره



    شماره‌ی جدید نشریه‌ی باران در سوئد منتشر شد

    شماره 30 و 31 فصلنامه‌ی باران با تصویری از شهلا شفیق، پژوهشگر، داستان‌نویس و فعال اجتماعی بر روی جلد به تازگی در سوئد منتشر شده است.



    فصلنامه «سینما و ادبیات» ویژه «کریستوفر نولان» روی دکه آمد

    در بخش ادبیات این شماره نیز نشست احمد غلامی با امیر احمدی آریان و پویا رفویی درباره وضعیت ادبیات معاصر ایران، یادداشتی از یدالله رویایی با عنوان وطن شعر، مقاله‌ای از غلامحسین میرزاصالح با عنوان نقش یک رمان در فروپاشی یک امپراتوری، تاریخ: تکرار یا تفاوت، تکرار کمیک تاریخ: مارکس و روانکاوی وجود دارد.



    دانلود شماره‌ی تازه‌ی ماه نامه‌ی چوک(pdf)

    جزء معدود نشریات الکترونیکی که بی‌ادعا به ادبیات داستانی می‌پردازد.



    همشهری داستان و شب یلدا

    شماره جدید داستان همشهری به مناسبت آغاز زمستان با مطالبی ویژه شب یلدا از سوی گروه مجلات همشهری منتشر شد. به گزارش خبرنگار مهر، شماره دی‌ماه ماهنامه «داستان همشهری» در بخش «درباره زندگی» خود با روایتی طنزآمیز از اورهان‌ولی آغاز می​شود و با روایتی از میل ملوی درباره زمستان و نوشته​ای کوتاه از خولیو کورتاسار ادامه می​یابد.



    شماره‌ی چهل و چهارم نشریه‌ی الکترونیکی سه پنج منتشر شد

    با آثاری از شهریار وقفی پور،علی آدینه،سیامک برازجانی،عدنان غریفی و ..



    نشریه‌ی تخصصی شعر یانوس به روز شد.

    با شعرهایی از رویا زرین، اکبر اکسیر، لیلا کردبچه، حمیدرضا شکارسری



    همشهری داستان؛ شماره هشتم

    با مطلبی از : داوود غفارزادگان " فراموشان " : خاطراتی از سوگواری محرم. داستان "خرید لنین " از میرسلاو پنکوف با ترجمه ی امیر محمد حقیقت - داستانی از بن لوری - روایت های داستانی محرم از متون کلاسیک فارسی - مطالبی درباره ی نوشتن " عادت های نویسندگی / از ری برادبری " - مقاله های طنز از : امبرتو اکو ( چگونه در نقش سرخپوست ها بازی کنیم ) ، جک هندی ، حامد حبیبی ( خاطرات یک داد زن )و...



    عبدالرضا کاهانی- فیلم اسب حیوان نجیبی است

    عبدالرضا کاهانی- فیلم اسب حیوان نجیبی است

    این اسم که برای مودبانه کردن خروج باد گلو به آنچه اکنونیت الان است آدم را یاد قهرمان فیلم جعفر پناهی در بخش پایانی طلای سرخ می‌اندازد، جایی که روی تراس میزبانش رو به شب تهران بزرگ، بدون هیچ آداب و ترتیبی، باد گلو خارج می‌کند.


    سوژه ای که انتخاب شده بود خیلی سنگین‌تر از یک درام یک ساعت و نیمه به نظر می‌رسید. یعنی زمانی که تاکید و توصیه به شب و  نوع عملکرد شخصیت محوری، یعنی رضا عطاران، باشد، برای نگاه داشتن بیننده به این اندازه خیلی ماجرا لازم است. اوایل فیلم در حدود یک ربع واقعا شروعی قوی و میخ‌کوب کننده داریم. ولی در ادامه می‌بینیم که با بعضی کاراکترها مثل، خانم کوثری به عنوان منشی پر شده است. اما این می‌تواند یک تاکیدی بر بیهودگی و به قول عامیانه‌اش، دور همی بودن رفتارهای ما دارد. جایی همه شفاها می‌شنویم دفعه بعد برای دیدن دوستان و حل گرفتاریها جمع بشویم.به طور کلی از فضایی گفته شده که قرار است شب ایرانیها با یک قهرمان تقلبی که از اصلش بهتر است، به پایان برسد. از حرفهای بدیهی‌تر در مورد فیلم که بگذریم، فیلم دارای راه حل است. به نوعی راه حلی فانتزی که با وجود یک مامور انتظامی جعلی اتفاق می‌افتد ولی دیگرایرانیهای حاضر از همه اقشار به نوعی مهربانی متوسل شده‌اند که در فضای واقعی جامعه تخیلی به نظر می‌رسدبه نظرم به قول دوستان این کالت رضا عطارانی باید کمی بیشتر جابیفتد و حرفهای مهمی که برای این فضای یخ زده‌ ما دارد را به سمع و نظر کلیه آدمها و نه قشر خاصی از دوستداران تیپهای خاص عطاران برساند. تیپهایی مانند تیکهای همه‌ی افراد و بازی با کلمات از سوی کلیه‌ی آدمها.  . اتفاقی که برای دور هم بودن این آدمها می‌بینیم تکرار ملال آوری از بی پولی با وجود بخشی از بازیگرها مانند حبیب رضایی با همان تیپ نیست. اصلا به نظر من سوژه اینقدر باید به قول آقامان اصغر فرهادی ساخته شود تا جابیفتد.

    از ویکی پدیای فیلم اسب حیوان نجیبی است