360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

ادبیات داستانی - مشکل پلات گریزی

دگر دیسی به پروانه، برای کرم ابریشمی که از پشت پیله نور دور مدرنیته را می بیند سخت است. کرم محال اندیش لازم دارد. برگ تازه می خواهد و گلشنی با باغبانی خوش اخلاق

به نظرم اگر در خیلی از داستانهای این روزیها کمبود روایت هست به مشکل ابتر بودن نسل ما ربط داشته باشد. این به قصد توهین نیست.
 زمستون میشه. تابستون میشه. محرم میشه بعدش میشه نه کسی مسلمون میشه نه کسی کافر. هیچ اتفاقی درون آدمهای روشن فکر نمی افته. انگار محصولات گلخانه ای باشیم که توی دسته های مختلف چیده و آماده ی فروش هستیم. 
تجربه ی زیستی متفاوت چیزیه که کمیاب شده 
دقیقا مثل فرق خیار گلخونه ای بی طعم و مزه و رنگ با خیار جالیزیه.  هجو همه چیز. هجو داستانی که داره تمام معانی رو مثل آبرفت می بره به دریاهای آزاد بیرون این سرزمین.
آبی هم که از این سرزمین رفته طعم و بوی اینجا رو نداره

برف و سمفونی ابری - پیمان اسماعیلی

 برف و سمفونی ابری نشان می دهد پیمان اسماعیلی تسلط خاصی روی متن نزدیک به گزارش دارد. حاصل این تقلیل پیرنگ قوی و زیبایی است که کل داستانهای مجموعه را به هم پیوست داده است. البته این مجموعه داستان به هم پیوسته نیست و هر کدام از کارها حیات خودشان را به شکل مستقل نیز دارند. در داستان اول – میان حفره‌های خالی- به نظر تصویر بزرگی از فضای کتاب به دست می‌دهد تصویر برف و کوهستان و البته حفره‌هایی خالی در کوه که تا آخرین قصه به نوعی با ما همراه خواهند بود. در این کتاب با ژانر وحشت مواجه هستیم. در این قصه مردن بدون هیچ روایت مستقیمی با فضاسازی‌های خاص این کتاب روایت می‌شود. اگر به ژانر وحشت علاقه‌مند نیستید هم می‌توانید تا پایان داستان دوم یعنی مرض حیوان صبر کنید. شاید برای مخاطبی که این نوع از ادبیات را نمی‌خواند تا اینجای ماجرا به نظر خنده دار و غیر قابل باور برسد. این غیر قابل باور بودن برخواسته از متن و پردازش قوی در کتاب نیست. در داستان سوم مجموعه- لحظات یازده گانه سلیمان-  به احتمال قوی مقاومت شما در برابر چنین ژانری خواهد شکست. این داستان مجموعه چند گزارش است که سر جمع ماجرا را با معمای خوب خود به پیش می‌برد. گزارشات متنوع هستند و با ظرافت خاصی سعی شده خسته کننده و غیر داستانی نباشند. داستان سلیمانی که از قصه‌اول – از میان حفره‌های خالی پشت سرتان آمده است.

 اینجا جایی است که توالی به حق داستانها به افزایش باور پذیری قصه‌ها کمک زیادی کرده است. این قصه به نوعی قصه‌ی انتقام سلیمان نبی است. در داستان مردگان از مجموعه برف و سمفونی ابری دوباره مردن ناتمام یعنی مردن بین زمین و آسمان را شاهد هستیم. قصه‌ی یک هفته خواب کامل تنها مزیتی که دارد عو ض شدن به جای راوی در قصه است. به علاوه در این داستان نکته‌ی خوبی می‌توان دید: هیچ تضمینی وجود ندارد که بشود آن دنیا نیز باران را دید. یک تکه شازده در تاریکی به نظر در نیامده است. اما با امیدواری کامل در آخرین و فانتزی ترین داستان این مجموعه یعنی داستان پایانی تلخی ماجرای آدمهای سرگردان در سرنوشتی برفی و کوهستانی در حال رفتن از این سرزمین را مشاهده می‌کنیم که به نظر به نا کجا آباد ابدی ذهنی ساخته شده در طول مجموعه می‌روند. پایان داستان اشاره‌ای تلمیحی به تناسخ آدمهای قصه دارد که بسیار زیبا و تاثیر گذار است. 

کتاب طعم گس خرمالو زویا پیر زاد - داستان عامه پسند چیست؟

کتاب طعم گس خرمالو  زویا پیر زاد - داستان عامه پسند  شاید دیگر عنوان خوبی نباشد. این نوع داستانها که مشخصه های اصلی آن یکبار مصرف بودن، سادگی و روانی، تجربه های دفتر خاطراتی و صرفا روایی که شکل دهنده ی ذائقه ی ساده ی آدمها هستند را به عنوان توصیف داستان عامه پسند در حوالی خود دارند. اما داستان عامه پسند به نظر در حال تکامل حرفه ای تری است. حداقل مرز شفافی بین داستان عامه پسند و داستان اشرافی یا نخبه گرا وجود ندارد. خیلی اوقات تجربه ی شخصی خودم مثلا از کتابهای نویسنده ای مثل موراکامی که به 60 زبان دنیا ترجمه شده است، نوعی داستان عامه پسند به نظر می رسد. 
بعضی از نویسنده‌هایی که در فضای ادبیات به عامه پسند شهرت پیدا کرده اند، یعنی به نظر قصه‌هایی می‌نویسند که پیچیدگی و بار معنایی زیادی  ندارد و یکبار مصرف است، به آثارشان عنوان عامه پسند دادن بی انصافی است. یکی از این نویسنده‌ها زویا پیر زاد است. زویا پیر زاد در کتاب طعم گس خرمالو به نوعی از روایت رسیده که تصویرهای عمومی زیبایی از موضوعات مبتلا به خانمها نوشته‌است. به نظر قصه‌هایی که خیلی خواندنی هستند. 


اما نوع روایت‌ها از لحاظ فنی، به جز علاقه‌ی وافر نویسنده‌های نخبه گرا به شخصیت‌های خاص اجتماعی که لازمه‌ی آثارشان  به نظر می‌رسد، بعد از مدتی که از خواندن داستان‌ها می‌گذرد. به نوعی قصه‌گویی هموار در طول داستان می‌رسد. این همواری طوری‌ است که خواننده اگر جایی از یک قصه‌ی بلند کتاب طعم گس خرمالو را انتخاب نماید و شروع به خواندن کند، فورا درنمی‌یابد که کجای قصه‌است. در فراز است یا فرود. احساس می‌کنم خانم پیرزاد این نوع روایت را به دلیل اینکه نویسنده‌ی حاشیه گریز سالهای شصت بوده‌است انتخاب کرده که به نوعی شبیه به نوعی خود سانسوری، قلمداد می‌شود و حیف و دوصد حیف که ضرب تصویری قصه‌ها آنطور خشونتی که لازمه‌ی سوژه‌هاست در خود ندارد. این موضوع هموار بودن به نظر کلی مانع ارتفاع گرفتن قصه و تثبیت تصویرها در ذهن خواننده خواهد بود، خواننده‌ای که نیاز دارد این تصویرهای ذهنی به‌دست آمده از ایده پردازیها و تجربه‌های زیستی نویسنده را گاه گاه برای خود و در خلوت مرور نماید. 

کتاب طعم گس خرمالو نوشته زویا پیرزاد حاوی آثار زیر است: 
لکه‌ها – داستان همراهی لکه‌هایی که یک زدن تجربه و در مرحله بعد پاک می‌نماید. لکه‌هایی در زندگی زناشویی که زنها به طور یکطرفه و جبری مجبور به پاک کردن آن هستند. 
همچنین داستانهای زیر :
آپارتمان- پرلاشز- سازدهنی – طعم گس خرمالو 


درباره زویا پیر زاد: 

زویا پیرزاد (زاده ۱۳۳۱ در آبادان-) نویسنده معاصر ارمنی‌تبار ایرانی است. او در سال ۱۳۸۰ با رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را بدست آورد و با مجموعه داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد. وی از معدود نویسندگان ایرانی ست که تمام آثارش به فرانسوی ترجمه شده است.[۱]

محتویات

  [نهفتن

زندگی [ویرایش]

زویا پیرزاد نویسنده و داستان نویس معاصر در سال ۱۳۳۱ در آبادان از مادری ارمنی تبار و پدری روس تبار به دنیا آمد، [۲] در همان جا به مدرسه رفت و در تهران ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروین را به دنیا آورد.

آثار [ویرایش]

وی در سال ۱۳۷۰، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷، سه مجموعه از داستان‌های کوتاه خود را به چاپ رساند؛ «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و«یک روز مانده به عید پاک» [۲] مجموعه داستان‌های کوتاهی بودند که به دلیل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند.

اولین رمان بلند زویا پیرزاد، با نام «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در سال ۱۳۸۰ به چاپ رسید. داستان این رمان که با نثر ساده و روانی نوشته شده‌است، در شهر آبادان دههٔ چهل خورشیدی می‌گذرد و شخصیت‌های داستان از خانواده‌های کارمندان و مهندسین شرکت نفت هستند که در محلهٔ بریم جدا از بومیان آبادان زندگی می‌کنند.

زویا پیرزاد کتاب‌هایی نیز ترجمه کرده‌است، از جمله «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کارول و کتاب «آوای جهیدن غوک» که مجموعه‌ای است از هایکوهای شاعران آسیایی.[۲]

مجموعه داستان کوتاه [ویرایش]

این سه داستان در کتابی با عنوان «سه کتاب» گرد آمده‌اند.

  • مثل همه عصرها
  • طعم گس خرمالو
  • یک روز مانده به عید پاک

رمان [ویرایش]

  • چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم که در مورد زندگی چند خانواده ارمنی ساکن آبادان که اغلب کارمند شرکت نفت هستند می‌باشد! داستان به سبک زنانه و از زبان شخصیت اصلی داستان، زنی خانه‌دار به نام کلاریس بیان می‌شود و مشکلات و گرفتاری‌های همیشگی زنها را سوژه نوشتن قرار می‌دهد.
  • عادت می‌کنیم که زندگی آرزو صارم زن مطلقه و بچه‌داری است که دلش می‌خواهد بعضی وقت‌ها خودش را دوست بدارد و کاری که مطابق میل خودش است انجام دهد نه هر کاری که دختر و مادرش می‌خواهند.

ترجمه [ویرایش]

جایزه‌ها [ویرایش]

  • داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ شد.
  • ترجمه داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» به زبان فرانسوی جایزه کوریه اینترناسیونال در سال ۲۰۰۹ شد.

پانویس [ویرایش]

  1.  زویا پیرزاد برندهٔ جایزه ادبی "کوریه انترناسیونال" رادیو بین‌المللی فرانسه, ۲۴ اکتبر ۲۰۰۹
  2. ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ فرخ‌زاد، پوران ص.۲۰۶

منابع [ویرایش]

مجله ادبی هنر تجربی - مُد خوانی- هیچ خوانی

1- هنر تجربی از آن حرفهای کژ دار و مریض است. مثل این است که قرار باشد تا ته استخر را یک نفس شنا کنی. ولی یکهو بیایی روی آب و بگویی من تجربه‌ی ماهی بودن را دوست ندارم. بزنی زیر قرارت و سعی کنی یک کار دیگر بکنی. مثلا کرال پشت بروی و اصلا نگاهت به سقف باشد. البته به نظر هنر تجربی در زمانه‌ی به قول دوستان پسا مدرن ما لازم است. تا هر چیز قبلی را تکانی حسابی بدهد. آجر آجر دربیاورد و دوباره ماله بکشد و بند کشی شده تحویل بدهد. دیواری ازش دربیاید که بشود نشست در سایه‌اش که آقا جان نسل ما هم بالاخره به جای کپی کردن یک چیزی را خودش هرچند بی رنگ و لعاب هم که شده ساخت و آورد بالا. 



2-اما این‌ها باعث شده تقریبا خیلی از هنرمندها و آدمهای علوم انسانی با قد و اندازه‌های مختلف، اهل هیچ خوانی هستند. یعنی روزشان گذشته و مثلا آن کتابی را که برایشان پست شده تا مرور کتاب بنویسند چسبانده‌اند به طاق روزانه، اما دریغ از چیزهایی که باید و مهم‌تر است که بخوانند. مُد خوانی در کوچکترها که اصلا اندازه‌ی همان یکی دو کیلو گیلاس سر تابستانی است که توی آفتاب شل شده و این همه تعریف و حاشیه، به جایی نرسانده‌اش. البته هیچ خوانی مصداق های دیگری هم دارد. مثل خواندن مجله های غیر زرد ولی بدون روندی که خود بنده سالها و بارها گرفتارش بودم و گاهی هستم. یک جور مکاشفه ی متوالی و مکرر فیل در خانه تاریک است. تشنگی ات را در حد همان چای کیسه ای رفع می کند...

3- به نظر مهمترین چیزی که می‌شود خواند فلسفه هنر است که واقعا به آدمها چهار چوبهایی که نتیجه‌ی آدمهایی مثل ژاک دریدا، حاصل کرده‌اند را تزریق می‌کند. به نظر بدون این تزریقات، کار هنرمند بیشتر خاک بازی است و تا بیاید چرخ را اختراع کند، بزرکترهای آن طرف آبی خیلی خیلی رفته‌اند و دور شده‌اند. 

دنیای کتابها - تشنگی دایمی

وقتی یک آدم خارق العاده را زیر چهره‌ی عادی و پیش پا افتاده‌اش می‌بینی به حکاکی روح توسط خداوند اعتراف می‌کنی. چیزی را آن زیر روی سنگ نه چندان معمولی آدمی حک کرده است. دنیا ریگزار اشیاء گمشده است. زیر آفتاب روز که اصلا و ابدا نمی‌توانی تجربه‌های زیستی‌حقیر و ناچیزت را بدون علامت گذاری پیدا کنی. برای همین باید کتاب بخوانی و یاد بگیری و ریگ‌های بی‌روح را از آن یکیها تشخیص بدهی. اما آنهایی که فقط جواهرات زیبا را جستجو می‌کنند، به درستی که سالیانی را در حد یک لیوان آب نوشیده‌اند. نه مزه‌اش یادشان مانده نه خیلی از گوارایی‌اش به خاطر دارند. تشنگانی بوده‌اند که بدون تعویق لذت، نوشیده‌اند. کارویانی همرنگ هم که از ترس دزد و شب ماندن در بیابان دنیا، همیشه با حیرت و اضطرار ازتو می‌پرسند: ماشین جدیدم رو دیدی؟  همین هم آرامشان نمی‌کند. زیرا که همیشه صدای تصدیق تمام آدمهای دنیا را نمی‌توانند بشوند. تشنگانی که بعد از سالها و بیشتر در هنگام رفتن از این دنیا از پدرانشان شنیده‌اند که بگویند ما هم زیاد گشته‌ایم و لابد از دنیا نوشیده‌ایم. 

یک مرغ دارم روزی ... اصلا تخم ندارد!-جوال دوز روشنفکری 3

دماسنج هر جامعه ای به نظرش هنرمندهای آن جمع هستند. ولی گاهی به علت شوکهای حرارتی در جامعه می بینید دماسنج از کار می افتد و باید به ردیف اسقاطیها منتقل شود. دماسنج ها با نشان دادن عیوب و رنجهای ناشی از آن می توانند موضوعی را همگانی نمایند و بر اساس آن آدمهای دیگر را پیش از زلزله خبر کنند. 

روندهای کشورهای مختلف در این زمینه ها به راحتی می تواند نشان دهد که جماعت روشن فکر چقدر در ایفای چنین وظیفه ای موفق بوده اند. 

در خیلی از حوزه های هنری و فکری در ایران نقد نداریم. این حرف بنده نیست و به وضوح و وفور زیاد شنیده ایم و نسبت به آن کرخت شده ایم. چیزی که روی دوش هر روشنفکر و هنرمند و کلا آدم اهل اندیشه ای هست، چیزی نیست که مثل کمربند ایمنی تخلف ازش مبرهن باشد. برای همین تعریف شغل روشنفکری برای افراد بزنگاه خوبی است برای پاسخ شنیدن و تکلیف پس دادن آدمها، حال ببینید اینجا چه می گذرد. باز هم داستان را با مصداق ها که همیشه مشت نمونه خروار هستند و ویترین فکری ما را پر کرده اند، تعقیب می کنیم: 

1- دعوت جلسه نقد فیلم را می رویم. منتقد محترم چند مقاله ای در مجله فیلم و مجله 24 و فصلنامه سینما و ادبیات نگاشته اند. به عنوان مخالف و یا هر نیروی متوازن کننده و ایجاد کننده ی بحث خیلی نشان می دهند که حال کرده اند از صحبتها و نظراتت. جلسات بعدی با وجود لیست ایمیل و تلفن، خبری بهت نمی رسد. خبری که نهایتا به 40 تا ایمیل قرار است فرستاده شود. 

2- جایزه ای ادبی راه می افتد. به هر حال زحمت کشیده شده و کار شده است. نگاه از بالای جوانهایی که احساس می کنند تجربه هایشان در ادبیات به علت بیشتر خوانی و بیشتر شناسی آدمه ها و اسمها، حتما از چیزی به نام زندگی هم بزرگتر است، خیلی راحت شو آف می گذارند، از بالا نگاه می کنند و اصلا یک نیم ساعتی هم ننشسته اند فارسی وان ببینند تا چهار تا چیز پایه از آداب و معاشرت عمومی را هم حتی بیرون از دایره ی به هم بافته ی خودشان کشف و برای سالهای بعد استفاده کنند. شاید بی انصافی باشد که بگویم از جلودار بودن جریانهای این چنین در ویترین فکری ایرانی شرمنده و نا امید هستم. 

3- آدمهای زیادی را می شناسم که به نزاکتی اعتقاد دارند که نشان از دیگر بودن و طور دیگر باشیدنشان است. خنده ها و تعظیم های حرفه ای و زاهد مابانه ای که منافی همه چیز است و به طور بدیهی خنده دار، آزار دهنده و دور کننده است. چیزی منسوخ  از بورژوازی زنگ زده ی قرون 18 و 19 اروپا که ازش بوی نا و روزمرگی هنری و خود شیدا زدگی روشنفکری بیشتر بلند است تا اینکه واقعا به درد جایی بخورد. یک جور اخلاق و رفتاری که به درد شبکه ی سحر یا دارالترجمه های دور میدان انقلاب می خورد. مثل اپل روی شانه و بالانشین مانتو که کاملا دمده و لوس و مزاحم است. دلم برای آدمهای اینطوری کاملا می سوزد. انگار یکی را حسابی لعاب داده باشی و بگذاری کنار آتش و آفتاب تا بنده ی خدا خشک و قابل استفاده شود.


توصیه های بزرگان داستان برای داستان نویسی

برای شروع یک جمله درست بنویسید. قبل از شروع نوشتن داستان در روز بعد، هرگز به آن فکر نکنید. اگر در تمام اوقات روز به داستان خود فکر کنید قبل از شروع در روز بعد، آن را از بین خواهید برد و ذهنتان خسته خواهد شد وقتی تصمیم دارید ادامه داستان را بنویسید همیشه با خواندن آنچه را که تاکنون نوشته اید آغاز کنید. 
 
جوانا ترولوپ
صبر و تحمل؛ استقامت و پشتکار و قوای مشاهده خود را تقویت کنید. برای نویسنده‌شدن هیچ‌وقت پیر نیستید اما شاید هنوز بچه باشید!
 
موهایدر
همان توصیه همیشگی و معمول بنویسید. بنویسید. بنویسید و بعد، وقتی این کار را کردید، باز چیز دیگری بنویسید. دست از نوشتن بر ندارید. اگر برایتان روشن نیست که چه «سبک» و «صدا»یی را برای خودتان برگزینید، خود را به جای خواننده بگذارید. 
 
ماتیونیل
فقط بنویسید. سعی نکنید آدم ماهر و باسوادی به‌نظر بیایید. اگر بتوانید موضوعی را پیدا کنید که واقعا معنای خاصی برای شما داشته باشد و بتوانید آن را برای بقیه دنیا هم معنادار کنید، کار تمام است؛ موفق شده‌اید. 
 
باربارا همبلی
از بازنویسی یا به عبارت دیگر «دوباره نوشتن» باکی نداشته باشید. به کسی که به قضاوتش اعتماد دارید، بدهید کارتان را بخواند و بپرسید که آیا بر او تاثیر گذاشته یا نه و اگر نه، چرا؟ کاری را که شروع می‌کنید، به پایان برسانید. (اگر همیشه نمی‌توانید دست‌کم بیشتر وقت‌ها خودتان را مقید کنید که کارتان را تمام کنید.) قصه‌هایی راجع به آدم‌ها بنویسید.
توصیه دیگرم هم این است که وقتتان را صرف ساختن یک دنیای کاملا خیالی و پوچ یا یک تاریخ فراموش‌شده نکنید. 

مایکل کانلی
هر روز بنویسید؛ حتی اگر شده، فقط برای چند دقیقه وقتی بخواهید حتی چند دقیقه بنویسید، لازم است به داستان و شخصیت‌ها فکر کنید هر روز نوشتن، آنها را در ذهنتان تازه و زنده نگه می‌دارد. وقتی در ذهنتان حضور داشته باشند، آن وقت می‌توانید مدام روی داستان کار کنید. قسمت اعظم نویسندگی، پای دستگاه کامپیوتر یا کنار قلم و کاغذ صورت نمی‌گیرد. این حقه کوچک به استمرار فرآیند نوشتن خلاق کمک می‌کند. 
 
الیویا گلداسمیت
هر روز بنویسید. ساعت‌هایی را که به دردتان می‌خورد، پیدا کنید. یکجا بنشینید تا چیزی به ذهن‌تان خطور کند. چیزی را که می‌نویسید، همان روز قضاوت نکنید. این کار را روز بعد انجام بدهید. اگر چیزی به ذهن‌تان خطور نکرد، کارهای قبلی‌تان را ویرایش و بازنویسی کنید
 
مارتین بردفورد
توصیه من به تمام علاقه‌مندان به نویسندگی این است که تا جایی که می‌توانند قاعده‌مند و منظم بنویسند. ایده‌آل‌ترین حالت، نوشتن هر روزه است. منتظر پیدا کردن حال یا الهام و اینجور چیزها نمانند. فقط بنویسند. بنویسند؛ نه برای اینکه می‌خواهند نویسنده شوند، بلکه برای اینکه دلشان می‌خواهد بنویسند و خلاق باشند .

کتاب فضیلتهای ناچیز - ناتالیاگینزبورگ- محسن ابراهیم - نشر هرمس

کتاب فضیلتهای ناچیز مانیفست خانم ناتالیا گینزبورگ است. واقعا کتاب فضیلتهای ناچیز  به این خوبی و تاثیر گذاری را دیر یافتم. خانم کینزبورگ از آن شخصیتهایی است که واقعا دوره ی جاه طلبی و مغازله با هوشمندی خویش را به جرات و با فاصله سالیان رها کرده و دارد چنین اثری را پیش روی خواننده می گذارد. عصاره ای از زندگی که نوع ادبی بزرگی از دنیای معاصر را شکل می دهد. البته شاید بعضی به این که گونه ای ادبیات تعلیمی را در این مجموعه داستان می بینند خرده بگیرند و آن را مطابق با روح جریانهای مدرن و پست مدرن ندانند. اما خیلی ها نیز در چنین مواردی به مصدر کلام و سخن ابریشمینش  نگاه می کنند. گینزبورگ نیز در کتاب فضیلتهای ناچیز  چنین کاری کرده است. داستانهای کتاب فضیلتهای ناچیز  شامل زمستان در ابروتزو، کفشهای پاره، تصویر یک دوست، درود و دریغ برای انگلستان، خانه ولپه، او و من، فرزند انسان، حرفه ی من، سکوت، روابط انسانی و در نهایت کتاب فضیلتهای ناچیز، همه به نوعی نزدیک به خاطره گویی و برداشت آزاد از زندگی خود او می شوند. طوری که خیلی از این داستانها به نظر اتوبیوگرافی می رسند. اتوبیوگرافی از آدمی وارسته که به همین آسانی دم به تله ی زندگی با ادعاهای ناچیزش نداده است.  

پردازش زیبای نویسنده زمانی که بی پیرایگی را کنار می زند، جدا از همه ی معیارهای ریز و درشتی که برای نقد یا مرور یک کتاب به صورت مجموعه داستان در نظر داریم، قالبهایی را می شکند که خواننده را بی رو دربایستی و از نزدیک به لمس نزدیک تر نوشته اش فرا می خواند. این فاصله این قدر ناچیز است و پیامی که خانم گینزبورگ قصد انتقال آن را به مخاطب دارد، اینقدر مهم است که باید از فاصله ای نزدیکتر از قالبهای پیچیده ی ادبی به خواننده انتقال داده شود. البته این موضوع اصلا به معنی هرمنوتیک نبودن آثار نیست. به نظر چنین اثری همانطور که درآثار خیلی از بزرگان دیده ایم، متعلق به تپه ای درست بعد از نقطه اوج آثار یک نویسنده است و کنجکاوی خوانندگانی را که می خواهند نزدیکترین تجربه های شخصی از نویسنده را داشته باشند سیراب خواهد نمود. نثر موجز داستانها و پرهیز از تصویرسازیهایی که این روزها به دلیل نفوذ سینما در ادبیات بسیار شاهدش هستیم می تواند برای نویسنده های تازه کاری که دوست دارند فضایی متفاوت و غیر سینمایی تر را تجربه کنند، یقه ی مخاطب را بگیرند و با او از خلال متن صحبت کنند، مفید و موثر واقع شود. 


تا آنجا که به تربیت بچه ها مربوط می شود، فکر کنم که به آنها نباید فضیلتهای ناچیز، بلکه فضیلتهای بزرگ را آموخت. نه صرفه جویی را، که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را. نه احتیاط را، که شهامت و حقیر شمردن خطر را. نه زیرکی(رندی)را، که صراحت و عشق به واقعیت را. نه سیاست بازی را، که عشق به همنوع و فداکاری را. نه آرزوی توفیق را، که آرزوی بودن و دوست داشتن را. 

بخشی از کتاب فضیلتهای ناچیز - ناتالیاگینزبورگ- ترجمه محسن ابراهیم - نشر هرمس

بهشت جائییه که: هوشنگ گلشیری در رویا

هوشنگ گلشیری رو ببینی داره کنار نهر آب گرم سر صبح پاهای لاغرش رو میشوره. بعد میری بهش میگی گلشیری عزیز این زندانی باغانی رو که نوشتی چی دیدی؟ چی بودن اون اشباح 
بعدش بشینی کنارش. 
ببینی که صورتش برگشته 
جوان شده و گوشه سبیل سیاهش رو داره می جوه 
می گه و از همه ی اون قصه ها می گه و لبخند میزنه و سیگار تعارف می کنه 
کنار پاهاش فقط بخار آب زرد داره میره بالا و از جنگل روبرو درست به اندازه یک لکه بزرگ آفتاب ملایمی از توی آسمون جنگل کنده شده. 
اینقدر گرم و نرمه اون تخته سنگها که نمی خوای رها کنی و دوست داری همون طوری کنار آب بمونی 
و تمام قصه ها روبرات بگه 
قصه های جدیدی که نوشته بده بگه برو این دست نوشته های تازمه بخون و لبخند بزنه. طوری که دندونهای نیشش از زیر سبیل سیاهش معلوم بشه و بعد راهش رو بکشه و بره. 


گلشیری از نویسنده هایی است که به نوعی شهید راه کارشان شده اند. 

یعنی در یک دوره ای بسیار بر مواضع خودشان پافشاری کرده اند و در اوج تفکرات چپ ایستاده اند. گلشیری به بیان بعضی ها صادق هدایت نیمه دوم قرن بیستم، بهترین داستان کوتاه نویس ایرانی است. آدمی بسیار پرکار که در حلقه ادبیاتی دوستانش آدمهای بزرگی تربیت کرده است. بزرگترین نمونه اش همین عباس معروفی عزیز است که با رمان های معروفی مانند سمفونی مردگان هنوز در صدر پر فروش ها قرار دارد(سایت آدینه بوک را برای این منظور ببینید)

به هر حال همیشه وقتی یک نویسنده ای برای ملتی بزرگ می شود، افسانه های اهورایی و اهریمنی در حول و حوش آن آدم زیاد دیده می شود. مثلا اهریمن جاه طلبی و غیر را به حلقه راه ندادن یکی از آن حرفهاست. به هر صورت امیدوارم این حرفها تخفیف های بزرگ داشته باشد. ولی آنچه معلوم است در روزگاری که گلشیری می توانست بدون اینکه روی تربیت افراد وقت بگذارد، برود سراغ تولید کارهای قوی تر و بهتر که نکرد و نشد. 

گلشیری کلا یکی از رک ترین منتقدهای ادبیات زمان خودش بود. به همین دلیل یکی از معروف ترین سخنرانیهایش را درباره جوان مرگی در ادبیات ایراد کرده که نشریه های معتبری مثل فصلنامه سینما و ادبیات به اندازه کافی به آن پرداخته اند. در این سخنرانی به طور مفصل خیلی از آثار نویسنده های ایرانی و خارجی را که دچار تکرار و مرگ نویسنده شده اند می توان مشاهده نمود. 

به هر صورت از آثار این مرد فیلم و پایان نامه زیاد تهیه شده است. 

او نویسنده ای پرکار بود که جهان داستانی خاص خودش را خلق کرد و توانست طیف پر رنگی از نوع نگاه کردن به دنیای اطراف را به نویسنده های بعد از خودش اعطا کند. دنیای گلشیری دنیای ایجاز، توصیفهای همینگوی گونه و سبک روایی خاصی است که ریتمهای بدیعی را در قصه گویی در پی داشته است. 

اما امروز اغلب کارهای او بازتاب فضای نهایتا دهه 60 در ایران هستند که در برخی از داستانها فضای او کاملا شخصی شده و قابل درک برای آدمهایی است که آن فضا را در دهه 60 تجربه کرده اند. به دلیل اینکه در خیلی از آثار او توانسته است از تیغ تیز نگاهش در توصیف پدیده ها استفاده نماید. آثار او در هر دوره نماینده ای بسیار جدی از فرهنگ ایرانیان در همان دوره وحوزه خاص است. به هر روی یاد و نامش گرامی باد. 


«نه، من خانه‌ای ندارم. سقفی نمانده است. دیوار و سقف خانهٔ من همینهاست که می‌نویسم.»

هوشنگ گلشیری

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
هوشنگ گلشیری

هوشنگ گلشیری در حال خواندن «بختک»، اصفهان، ۱۳۵۳، عکس از رضا نوربختیار



آرامگاه هوشنگ گلشیری

هوشنگ گلشیری (۱۳۱۶[۱] در اصفهان - ۱۶ خرداد ۱۳۷۹[۲] در بیمارستان ایران‌مهر تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی و سردبیر مجلهٔ کارنامه بود. وی را بعد ازصادق هدایت، تأثیرگذارترین داستان‌نویس ایرانی دانسته‌اند.[۳]

او با نگارش رمان کوتاه شازده احتجاب در اواخر دههٔ چهل خورشیدی به شهرت فراوانی رسید. این کتاب را یکی از قوی‌ترین داستان‌های ایرانی خوانده‌اند.[۱]

وی با تشکیل جلسات هفتگی داستان‌خوانی و نقد داستان از سال ۱۳۶۲ تا پایان عمر خود نسلی از نویسندگان را پرورش داد که در دهه هفتاد خورشیدی به شهرت رسیدند.[۱] او همچنین عضو و یکی از موسسان کانون نویسندگان ایران و از بنیانگذاران حلقه ادبی جُنگ اصفهان بود.[۴]


محتویات

  [نهفتن


کتاب پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد-ریچارد براتیگان

برخی از نویسنده هایی که می شناسم حسابی با ریچارد براتیگان، نویسنده ی در قند هندوانه مشکل دارند. براتیگان به نظرشان سخیف و روزنامه ای است. شاید برخی دیگر به ستایش براتیگان پرداخته اند چون براتیگان عصیانگری واقعی و نویسنده ای با سبک آمریکایی است. آمریکایی های نویسنده اصولا به زبان عامیانه ی ما خدا را بنده نیستند و خیلی اوقات جنون زیبایی در نوشته های این نوع نویسنده ها عیان و جذاب است. 

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد- براتیگان یکی از چند کتاب عصبانی ریچارد براتیگان است. وقتی کتابهای براتیگان را می خوانید شاید با بنده هم عقیده باشید که براتیگان در کتابهایش مثلا صید قزل آلا در آمریکا به شدت از اینکه توی بخشی از سرزمین خدا قرار گرفته اند که همه چیزش را  خودشان ساخته اند عصبانی و دلخور است. 

یکی از مهمترین موضوعاتی که در هنگام خواندن رمانهای براتیگان برای هر کسی شاید پیش بیاید. صداقت و سبکی خاصی است که نوشته های این آدم به خواننده می دهد. سبک بالی، که باعث می شود خواننده یک نفس رمان پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد را روی زمین نگذارد. 

اینجا به سلیقه ی خودم برخی از بخشهای جالب رمان را آورده ام : 

من منتظرم و مهم نیست وقتی آدم منتظر چیزی یا کسیه، وقتش رو چطور میگذرونه.  چون به هر حال آدم همیشه منتظره.

مردم بیشتراز یک لحظه به اینکه یه بچه‌ی 5 ساله چطوری خوابیده علاقه نشون نمی‌دن.

ای کاش روزی دوباره شش سالم می‌شد تا می‌تونستم سوالهای ظالمانه بپرسم. 


کتاب کافکا در کرانه - هاروکی موراکامی

کتاب هاروکی موراکامی اثر نویسنده پر تیراژ معاصر است و به طبع آن جریان حاضر در ادبیات است. منظورم از این حرف این است که مثلا تمام مجله های ادبی و سایتهای داخلی در ایران سعی دارند حول و حوش هر جریان روزی از این دست پر تیراژ و کمی تا قسمتی نخبه گرا بمانند. حتی مترجمین محترم و گرامی نیز با شلیک کردن این ترجمه ها به ذهن خواننده ها می توانند سهم خوبی از علایق خود را در اختیار جماعت علاقه مند به کتاب و کتابخوانی بگذارند. به هرصورت من دلایلی در اینجا جمع کرده ام که چرا کتاب کافکا در کرانه - نوشته هاروکی موراکامی - ترجمه استاد مهدی غبرایی

برای ما شاید مطلوب نباشد:

فضای اجتماعی ما چندان مدرن نیست و حتی روشنفکر های نداشته مان هم تا حدود زیادی نمی توانند ادعا نمایند که چنین فاصله عمیقی از این فضا گرفته اند، مگر واقعا پرت و بی اثر از وقایع اجتماعی باشند.

به نظر من هر فرم یا سبک ادبی حتی فانتزی ترین هایش هم بر روی بستر متوسط و یا نخبه ی یک جماعتی می نشیند. در ادبیات داستانی هم فکر نمی کنم بتوان چنین قاعده ای را تبصره ای حسابی زد. این حرف به این معنی نیست که ادبیات داستانی و یا منشا فلسفی آن در دنیای معاصر آن همه قاعده پذیر باشد. اما به نظر اگر کتابی به غیر از تبلیغ و مترجم عالی، خودش مسیرش را پیدا ننمود، احتمالا جوابی برای تشنگی خاصی را فراهم ننموده است و به نظر آن فاصله زیاد را با متوسط نخبه ها داشته است.

به نظر کتاب موراکامی یعنی کافکا در کرانه از چنین خصوصیتی برخوردار است.

و به طور خلاصه برخی از مخاطبین - مثل بنده - خیلی نمی توانند تصورات و توجیهات و تبلیغات کناری را روی دوشهای نحیف خود حمل کنند تا اثری قابل هضم باشد.

از دیگر روی بدیهی است که چنین کتابی به لحاظ ساختاری و تکنیکی در سطح مطلوبی قرار گرفته است  و به همین دلیل شاید بتوانید از خواندن آن و دنبال کردن آن در طول زمانی که کتاب را در دست دارید لذت ببرید ولی تصویر کردن آن به زندگی ما در اینجا کار سختی خواهد بود. 

تا اینجا دلایلی بود که بنده نتوانستم با کتاب ارتباط برقرار کنم. 

البته نویسنده ای جهانی در این سطح باید چنته ای پر داشته باشد. داستان پردازی هاروکی موراکامی در این کتاب عالی  است. کار از لحاظ شخصیت پردازی، تصویر پردازی ها و حتی عمیق ترین لایه های اسطوره و افسانه ها عالی است. افسانه ادیپ راهبر این رمان حجیم است.

به نظر برای خواندن آن به دلیل حجم بالای آن، چیزی در حدود 600 صفحه - نشر نیلوفر - ترجمه اقای غبرایی به طور دقیق تری تصمیم گیری نمایید.

لازم به ذکر است از دیگر نویسنده های این سبک می توان به اشاره نمود. 

کازو ایشی‌گور 

کازوایشی گورو را خیلی ها بهتر از موراکامی می داند. خداوند عالم است 

مشکلات اساسی ادبیات داستانی در ایران

مصاحبه ای دیدم با یوسف انصاری درباره ادبیات در روزنامه آرمان. با قسمت زیادی از حرفهایی که به طور خلاصه به شکل زیر است موافقم: 

1- ادبیات این دوره نویسنده های مصرف گرا تولید کرده است. 

2- ادبیات ما برای جهانی شدن چیزی کم نداردو اصلا به غیر از رسیدن صدای ما به گوش پدر عروس و مادر عروس و خود عروس خانم، خیلی هم جهانی هستیم. 

3- نویسنده های امروز ما به جای نوشتن به فکر دیده شدن هستند. 


تقریبا این حرفها را بارها هم خود ایشان و هم دوستان نویسنده دیگر جاهای مختلف و به طور متحد الشکلی مطرح و یا تایید کرده اند. 

اما بحث و دلایل بنده بر چنین پدیده هایی: 

1- این مصرف گرایی و اندیشه های مترسکی که ماداریم زاییده شرایط بسیاری است که مهمترین آنها - به نظر بنده - مواجه جدی جامعه ما با مدرنیته است، برای همین ما شاید دچار عجله هستیم که واقعا با توجه به تجربه در زمینه های دیگر مثل تازگی حرفهایی درباره دموکراسی، گفتمان و غیره داریم، ادبیات هم سهم نابالغ خود را دارد و قحط الرجالی که همه جا از آن نام می بریم به دلیل هم سرعت نبودن نخبه های ایرانی، جامعه ایرانی و مواجهات دنیای مدرن بیرون، تعادل کلی جامعه ما را از همه لحاظ به هم زده است. 

2- بازهم از جنبه دیگری از مواجه جامعه ما با فضای مدرن و این دفعه برخورد بیشتر با فضای پر اصطکاک و فوبیای اطلاعاتی  که از طریق رسانه های مدرن مثل ماهواره و اینترنت ایجاد شده است، خیلی از این هول و هراسها که سالها پیش مثلا در فضای وبلاگستان و این روزها در شبکه های اجتماعی می بینیم نیز به دلیل هم سطح بودن فکری و- بیشتر- جوان بودن  تولید کنندگان محتوا ایجاد شده است. این اتفاقهادر طول این سالها موجب ضربه  های اساسی به ادبیات شده است و اصلا این وبگردی های ادبیات کش، با دست قویتری،  خلا ارتباطات اجتماعی و دیگر سوراخ و سنبه های ما  را نیز پر کرده است. 

به نظر برای امتیاز گرفتن در چنین فضایی همه چیز در ایران به شکل مسابقه ای بی محتوا و گوش خراش در آمده است که در جای خود بیشتر درباره اش خواهم گفت. به همین نسبت ادبیات و تب و حاشیه هایش هم چنین برندهایی را به صورت سرطانی رشد یابنده ایجاد نموده است. 

اما مهمترین ضربه ی این جریانها، فرع را به اصل گرفتن و دریافت نسلی از هم سن و سالهای ما درباره چیزی به نام ادبیات معاصر است که خیلی عقیم و غیر اصیل و کاچی به از هیچی دارد به جای اصل می نشیند و بدترین دشمن یک جریان عادی، جریان به ریا و کم عمق تراش خورده و بازیگونه ای  است که سالهای سال تصویری سراب گونه از حقیقت را همراه خود دارد. 

به همین دلیل نمی توان بر خلاف نظر برخی دوستان بودن یک جریان ضعیف را لزوما مفید دانست. حقیقت علمی مربوط به این ماجرا در تمام منابع مدیریت تغییرات به این شکل بیان شده است: 

بزرگترین دشمن تغییرات، تغییرات صوری هستند. 



عطر سنبل، عطر کاج- فیروزه جزایری دوما - پیشنهاد کتاب

عطر سنبل، عطر کاج- فیروزه جزایری دوما یکی از کتابهای خوشخوان برای آنهایی که متنهای خاطره ای طنز دوست دارند- امیدوارم دوستان علاقه مند به آثار نخبه گرا ناراحت فروش این کتاب نشوند-

 داستان براساس تفاوتهای فرهنگی بین آدمهای اینجا و آنجا یعنی آن سمت آبهاست.

 کتاب در اصل به زبان انگلیسی تهیه شده است. به علاوه از یک خونسردی خاصی از طرف نویسنده همراه است که واقعا تصورات متفاوتی از آدمهای مهاجر و مسایل روزمره آنها به آدم می دهد.

پ.ن:

همین  دیروز دیدم که دست فروشهای انقلاب هم دارند از این کتاب می فروشند. 

به علاوه مثل اینکه این نویسنده کلا فن پیج خودش را هم در فیس بوک پیدا کرده است. که می توانید با مراجعه به آن از یکی دو تا کار جدیدی که زیر سر دارند با خبر شوید. 




کتاب عطر سنبل، عطر کاج





ادامه مطلب ...

ابوتراب خسروی با رود راوی, اسفار کاتبان و ...

ابوتراب خسروی اهل فن است. قلمش مخملین است. ابوتراب خسروی می تواند روایتی جعلی و عین اصلش بیافریند. ابوتراب خسروی معنی ادبیات را به درستی درک نموده است. گاهی وقتهاکه به معنی لذت بردن از متن نگاه میکنم و سلیقه ی خواندن برخی دوستان را ملاحظه می کنم، میبینم یک سری متنها انگیزه های آزاردهنده ی نویسنده برای ساختن یک نثر فاخر یا هر چی که اسمش هست را رعایت می کنند. یعنی دقیقا تمام لذت خواندن را می برند جایی همان حوالی که دیگر زبانت دارد پیچ میخورد از پیچیدگی متن. ولی این کار سخت که به نظر در مرز باریک عقل و جنون نوشتن قرار میگیرد، دقیق مثل روزهای بچگی آن هم بعد از یک امتحان سخت برای شخص بنده این شادی را به ارمغان می اورد که انگار ضعیف و قوی دارند مشخص می شوند. این از گذشته!

اما خواندن رود روای از ابوتراب خسروی می تواند آدم را یاد این بیاندازد که با طناب روزمرگی نمیتوان بین ابرها قدم زد. خواندن خیلی از متنهای این آدم سهل و ممتنع است. به راحتی می تواند آدم را دچار ملال کند  و یا کم کم خواننده را ورزیده تر و هوشیار تر نماید. بدی این اثرها شاید این است که آدم را به این رو معتاد می نماید و سطع توقع فرد را حد اقل تازمانی که نشئگی این طور  متنها توی  سرش است بالا نگاه میدارد.



ابوتراب خسروی توی جلسه ای حرف جالبی می زد. مثلا اینکه اثر نبوغ آمیز به نظر حاوی طنز است. این یکی از به یاد ماندنی ترین حرفهایی بود که شنیدم. 

داستان ابر صورتی از کتاب ابر صورتی نوشته علیرضا محمودی ایران مهر

علیرضا محمودی ایران مهر انگار عاشق همینگوی است. قاعدتا سر کلاسشان که برای داستان نویسی در سینما ایران تقریبا سر ملک برگزار می شود، کلی از متنهای همینگوی را از حفظ می خواند وبرای من که حافظه ماهی دارم و هیچ چیز بیشتر از چند ثانیه خاطرم نمی ماند، خیلی عجیب بود.

قبل تر ها کتاب ابر صورتی را بی دقت ورق زدم و گفتم شاید به دلیل خاصی مثل جبهه و جنگ و فرمایشی و دستوری جایزه گرفته است. اما وقتی فرصت شد و داستان ابر صورتی از مجموعه داستان ابر صورتی را خواندم از ریتم بسیار خوبش و متنی که توصیفات ضمنی به همراه تصویرسازیهای عالی داشت برایم جذاب بود. واقعا این داستان  ضد جنگ بود. دنیایی که روایت میکند از اول تا آخر دنیای مرده هاست. حتی عشق بازی با معشوقش هم به سبک مرده ها خالی از ارتباط جسمیست.

درباره بقیه داستانهای این مجموعه اینجا نوشته ام


متن رادیو زمانه درباره ی ابر صورتی


علیرضا محمودی ایران مهر به نظرم واقعا زیست نویسنده ای دارد. وقتی باهاش گپ می زنید چهره ی بی تکلفی را استنشاق می کنید. 

آیا سانتی مانتالیزم خوب است؟

سانتی مانتال یعنی احساس گرا و شرقی منش. 

خیلی  از آدمها از جمله خودم در قبل تر ها این نقد رابه شکل شفاهی به خیلی از چیزهای بی کیفیت و یا با کیفیت پایین که بیشتر به زمینه های امپرسیونیستی خالص متصل است، با استفاده از برچسب سانتی مانتال وارد می نمایند.

مثلا  فلان روش، محفل، کار و برخورد با هنر سانتی مانتال است زیاد می‌بینم و می‌شنوم. شایدبر چسبهای سانتی مانتال از آدمهایی که بنده دیده و می شناسم به موارد زیر اتلاق شود:

1- خیلی از آدمها آن چیزی را که از بُرندگی هنر انتظار دارند در ارائه‌های امروزی کار درحوزه‌هایی که در ایران مجاز به کار است، پیدا نمی‌کنند.


2- بدون تمرکز به بحثهای تکراری فرم و محتوا و نمی دانم نقد فرمالیستی و نقد معناگرایانه باید گفت اغلب کارهایی را که به نظرشان از لحاظ معنایی خیلی غنی نیست در این دسته اند.


3- خیلی از کارهایی که  گرفتار خود سانسوری و دگر سانسوری یا به قول جواد مجابی سانسور از سوی روشنفکران  شده است را تهی از معنی و سانتی مانتال میدانند.

4- باز هم از منظری دیگر کارهایی که اصولا بستر معنایی دارند ولی دریک کلمه به درد نپرداخته و بحثشان هپروت است را سانتی مانتال می دانند.


اما به نظر میتوان درباره  سانتی مانتال بودن دفاع های زیر را مطرح نمود:

1- هنر غیر سانتی مانتال بسیار در معرض سانسور و دیوار آهنین است و هزینه های صرف شده در بخش نخبه ها برای آن واقعا بالاست. تصور کنید که نخبه های یک زمینه ای به شکل هرم باشند و شما از قصد سر هرم را به دیواری بکوبید و بخواهید با  نوک هرمی مداد ظریفتان دیوار بتنی را خراب نمایید. به جای بهتر است برای مدتی به خواب زمستانی بروید. شاگرد تربیت کنید و در دوره رکود اقتصادی مدرک دکترایتان را بگیرید.مدادتان هم فعلا می توانید مثل استاد کارهایی که لازم است چند صباحی به طرح قابل اجرا فکر می کنند پشت گوشتان همین نزدیکی گوش به زنگ شنیده ها باشد.

2- هنر مفهومی به سرعت نمی تواند فاصله زیادی ازجامعه خودش داشته باشد یعنی حداقل در بخشهایی مثل ادبیات که بنده شاید بیشتر به آن سرک میکشم کاملا باید وصل به جریان آدمها باشی و باور پذیر. البته درباره هنرهای تجسمی نیز بدون عبور از فضای مدرن -دریک کلمه- نمی توان وارد فضای پست مدرن و هنر برای هنر شد.

3- به نظر کاچی به از هیچی مثال خوبی نیست ولی کاربرد دارد. یعنی منتظریم از همین جریان بی آزار سانتی مانتال بن مایه های خوبی برای آینده بیرون بیاید.
4- وقتی سانتی مانتال باشی خیلی بهتر می توانی پرواز کنی، حفره ها را ببینی و آنجا بنشیمی. می توانی دور تر از این حرفها باشی که صدای کسی ازارت ندهد: این همه یه جور زندگیه دیگه. می توانی روزها و رویاهای روزت را با خودت هر جای دنیا حتی وسط کوه های کم بته و فرسوده ببری تا بهتر از کارکردگرایان و مبارزه دایمی با شارلاتانیزم به کارت مشغول شده باشی. بگذار دیگری بدون نگاه و آگاهی نسبت به اصول پرواز تو را انتزاعی - تخیلی و خجسته بداند.خیلی از این حرفها درباره کیفیت آثار متاسفانه درست است.عدد و رقم تولید و نمایش آثار در زمینه هنرهای تجسمی متناسب با ارتقاء معنایی مورد نظر و استانداردی نیست که مثلا باعث ساختن جریانی شود. شاگردانی قوی تربیت کند و کلا به عنوان یکی از شاخصهای ارزش گذاری در هنر، دور برد باشد. حتما در این بحث خیلی ابتدایی حرف زدم و باید بیش از این بخوانم و کمتر کافه بروم  منتظر نظراتتان هستم.

 

به نظر برای سانتی مانتال بودن باید زیاد به تعطیلات بروید.

کتاب تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال

کتاب تنهایی پر هیاهو  بهو میل هرابال  یکی از بهترین و فشرده ترین کارهایی که خواندم.

داستان خود هرابال که زمانی از زندگی خود را صرف کار خمیر کردن کتاب و کاغذهای کهنه کرد.

قهرمان داستان مرد تنهایی است که در یک زیر زمین نمور و کثیف به این کار مشغول است و بر خلاف آدمهای دیگر در این شغل، با کتابها عشق بازی میکند. هر کدام را که دوست داشت می خواند و بعضی ها را به برخی آدمهای مشتاق هم می فروشد...


بعضی کتابها را که میخوانی یادت می آید که چرا فکر میکردی سینما با آن همه هفتم بودن و جبروتش همه چیز نمیشود. 


بخشهایی از این کتاب را خیلی سلیقه ای و کتره ای آورده ام : 

 


از لائوتسه : شرم خود را بشناس و غرورت را حفظ کن.


پرس همچون انگشتانی که در دعایی بی امید گره خورده باشد، به پیچ و تاب می افتد.


در ستایش جنون - اثر ارسموس

دون کارلوس - شیلر

اینک انسان - نیچه

تابلوهای جکسون پولاک


از دید بهومیل هرابال همه ی آدمها به نوعی کولی هستند. در این قصه دو دختر کولی هستند که مجبورند جلوی دوربین بدون فیلم پا اندازشان ژست بگیرند و با لبخند عکس بگیرند. ظرافت کار هرابال در این است که دخترها هیچ عدم رضایتی نشان نمی دهند.


در کنار پرس کاغذی اش لائوتسه و مسیح را می بیند و با فضایی کاملا مجرد و به شکل بازی با کلمات صحنه را توصیف میکند - بازی با کلمات لزوما ترکیبی منفی نیست-:


لائوتسه را دیدم چون تاجری که با وجود انباری پر از کالا انگار آه در بساط ندارد.


مسیح را دیدم که چون قهرمان تنیسی که تازه در ویمبلدون پیروز شده است.


لائوتسه در اوج تهی و مسیح به سان شقه گوشتی از قناره ی قصابی روستا اویزان

--

هوهوی شعله های چوبهای نتراشیده همچون قهقهه ی یک کودک مظهر ابدیتی که از حد اندیشه بشری فراتر می رود.

--

در توصیف بسته های فرهنگی ارزشمند کاغذ پرس شده :


حتی اگر روی بسته ای 1000 مارک قیمت گذاشته باشم که مشتری را فراری بدهد، با این  شانس من، یک خارجی می اید و 1000 مارک را می دهد و بسته را می برد.

---

این مگسهای دیوانه از این عقیده دست بردار نبودند که عمر خوش و زیبا ترین و پر شکوه ترین شکل زندگی آن است که در میان خون فاسد و گندیده بگذرد.

---

سرنوشت من عذر تقصیر خواستن از همه بود. من حتی از خودم هم به خاطر آنچه بودم، به خاطر طبیعت گریز ناپذیرم، تقاضای بخشایش می کردم.

---

نه! نه در آسمانها نشانی از رافت و عطوفت و جود دارد،

نه در زندگی بالای سر و زیر پای ما و نه در درون من. صبح به خیر ، آقای گوگن.

---

در حرفه من دایره با مارپیچ تطابق دارد و این دو در پیشرفت به آینده و پس رفت به مبدا در جایی با هم تلاقی می کنند.

---

در بخشی از کتاب تئوری آسمانهای کانت :


سکوت مطلق شبانه، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است، روحی جاودان به زبانی بی نام با انسان از چیزهایی سخن می گوید که می فهمی ولی نمی توانی توصیف کنی

---

آرتور شوپنهاور - بالاترین همه قوانین، عشق است و عشق شفقت است.

برای  همین بوده که از هگل متنفر بوده است.


---

احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است. چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده ام.

--

ما قدیمی ها بی قصد و عمد با سواد شده بودیم. هر یک از ما در خانه اش کتابخانه ی کوچک معتبری داشت.

---

این است که سی و پنج سال با عقده ی روزمره ی سیزیفی زیسته و کار کرده ام.

----

خلل ابدی الماس

---

داستان مانچا و پرس بزرگ :

شخصیت اصلی می رود به جایی که پرسی بزرگ و وابسته به کمونیستها که کارگرهای شادی دارند. در هنگام کار شیر میخورند. شاد هستند. می توانند بر خلاف خیلی فلاسفه که از جایشان تکان نخورده اند به یونان سفر تفریحی داشته باشند و اصلا در محل کارشان احساس خستگی نمی کنند و هزارتا خرده ریز دیگر که به قلم توانای هرابال می توانیم ببینیم.

وقتی بر میگردد به زیر زمین خودش صاحب کارش که از مدتها قبل کم کاری او را دیده بالاخره بر خلاف اینکه او به تقلید از این بازدید، شیر می خورد و تند تند کتابها را خمیر می کند، او را اخراج می کند. او هم به دیدار زنی به نام مانچامی رود:

مانچا برایم تعریف کرد که چطور فرشته ای بر او ظهور کرده و مانچا در اطاعت از امر فرشته، با یک کارگر ساختمانی پیوند ریخته و تمام پس اندازش را صرف خرید قطعه زمینی در جنگل کرده بود.

بعد این کارگر ساختمان پی و پایه خانه ای را در جنگل برایش حفر کرده بوده و دوتایی در این بین در خیمه ای می خوابیدند.

پس از آن مانچا نجاری را به زندگی خودش راه داده و همین طور لوله کش و گچ کار و ... تا خانه را به اینجا رسانده است. سر آخر هم پیر مردی که مجسمه  فرشته ای با چهره ی مانچا را می سازد. پیر مرد می گوید این زن فرشته ی الهام اوست و چنان قدرت خلاقانه ای به او بخشیده است که دیگر حالا می تواند کارقادر متعال رابه انجام برساند.

---

منی که بدون تصور ناغافل رهانیدن کتابی زیبا،  همچون موهبتی، از ایمان زباله های مکروه ، زندگی برایم محال بود. حالا باید میرفتم و کاغذ پاک و پاکیزه  سفید و دست نخورده و بی روح بسته بندی میکردم.

---

پرس- قدیمی -  به من نشان می داد که تنها زیر دست کارگرهای بریگاد کار سوسیالیستی دارد جوهر و قدرت واقعی خودش را نشان می دهد. 


---

در مورد رئیسش:

این آدم عوض بشو نبود. همانقدر که من به کتابها علاقه داشتم او به دخترها. دوست داشت وزنشان کند اول بدون کاغذ و بعد با کاغذ.

---

درست است که برخی نظرات در مورد این کتاب وجود دارد که می گویند شاید چیز خاصی برای گفتن نداشته باشد، ولی ارادت من به این اثر از آنجا ایجاد شده که خیلی به فضای اجتماعی ما نزدیک است:

کمونیزم، بازدهی کاری، خروجی و خیلی از این حرفهای قشنگ که باب شده است و آدمها را بر اساس معیارهای مدیریتی مدرن مثل دانه های یک تسبیح در مسیر موفقیت قرار می دهند، در این کتاب به شدت نقد شده است.

کتاب ارواح شهر زاد شهریار مندنی پور

کتاب ارواح شهرزاد  شهریار مندنی پور یکی از کتابهای خوب در این زمینه است که به شما یاد میده چطوری یه نویسنده بشید.

در بخشهای اول این کتاب کلی قسم و ایه داره که بابا اگه وجودش رو داری که ننویسی این مالیخولیا و درد دائمی و محرومیت چه و چه رو برای همیشه بزار کنار. اگه وجود این کار و نداری بیا و بنویس.

قلم پیچیده و گیرایی داره! از اون کتابهاییه که انگار همه جاش رو باید یادداشت برداری و مثل خیلی وقتها که ظرف ما کوچیکه این یادداشت تبدیل به حاشیه نویسی و اینها میشه.

یک بخش در مورد ادبیات معاصر داره که - با این عنوان نیست- واقعا خیلی صریح و در نظر اول عادلانه در مورد جریان ادبیات سنتی و مدرن و پیچیدگیهای زبانی ملتها بحث میکنه.

خیلی ساده یادت می آد که راست میگه بنده ی خدا ادبیات پارسی خیلی ساله که توقف کرده و چیزی توش تولید نمیشه. یه جورایی تجربه ی   شخصی خودم از همین زبون به قولی بی قاعده ی انگلیسی که واقعا احساس میکنی هر متنی میخونی و یا توی فرهنگ عامه شون هست به نوعی موجز و رساست.

اون وقت دوستان از شیفتگی بی دلیل و رویا گونه ی ملت به فرهنگ غرب حرف میزنن. که برای من از دید زبانی قابل دفاعه.

به هر صورت یکی از بهترین کارهای توصیه شده در مورد هنر نویسندگیه. کتاب ارواح شهرزاد  شهریار مندنی پور 

اگر به نظرتون در اولین تورق کمی تو در تو و سنگین رسید کتاب آقای مستور رو بخونید که خیر دنیا و آخرت رو در اون پیدا میکنید. البته در اون صورت با هم حرفی نخواهیم داشت.

شهریار مندنی پور با قلم مخصوص به خود که حاکی از تسلط زبانی فراوان این نویسنده است به جراحی موضوعی به نام نوشتن می نماید و به نظر می رسد اثر حاضر به درد دوستانی که همیشه از جزوه های کنکوری در هر زمینه ای از گاج و قلمچی و غیره استفاده کرده اند نخواهد خورد. 

بهترین کتابهای ادبیات روسیه در سال 2010

بهترین کتابهای ادبیات اغلب توسط منتقدان کتاب و به صورت سالیانه منتشر می شود. این لیست بهترین مرجع شما برای دستیابی به منابع مفید ادبیات روسیه خواهد بود. 
روزنامه تلگراف 10 کتاب‌ شاخص ادبیات روسیه را که از سوی آژانس فدرال روسیه در حوزه نشر امسال در نمایشگاه کتاب لندن عرضه شده را معرفی کرده که «او عاشق مرگ»، «روح زنده»، «آخر هفته پاریس» و ...از آن جمله‌اند.

به گزارش خبرآنلاین، ادبیات روسیه پس از گذشت سالهای سکون خود، امروز بهار خود را تجربه می کند و امسال در نمایشگاه کتاب لندن؛ آژانس فدرال روسیه در حوزه نشر و ارتباطات با شرکت در این نمایشگاه میوه های رسیده ای از این ادبیات را به نمایش گذاشته است که روزنامه تلگراف گزیده ای از این محصول را به طور مختصر معرفی می کند. 10 کتاب ترجمه شده به زبان انگلیسی در نمایشگاه کتاب لندن به قرار زیر است:

 

1. او عاشق مرگ/ بوریس آکونین (انتشارات W&N)


 

 داستان این کتاب در شهر مسکو، اوایل قرن بیستم اتفاق می افتد. سنکا دزدی است که زنان زیادی عاشق او شده اند و همگی به طرز مشکوکی کشته شده اند. سنکا شاهد حوادث وحشتناکی است ولی اینگونه جلوه می کند که او هیچ دستی در این جنایات ندارد که با «اراست فاندورین» بازپرسی مواجه می شود که در حقیقت نسخه روسی شرلوک هولمز محسوب می شود. این کتاب از جمله کتابهای جنایی بوریس آکونین است که در حقیقت نام مستعار و ادبی زبان‌شناس و مترجم ژاپنی- روسی گریگوری خارتیشویلا است که تاکنون از رمانهای جنایی او فیلمهای متعددی نیز تهیه شده است. داستانهای او معمولاً در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم اتفاق می افتند که البته اکثر قصه های داستان نویسان معروف روسیه مثل داستایوفسکی و تولستوی نیز در این سالها می گذرد. آکونین با ظرافت خاصی عناصر داستانی خود را پشت سر هم ردیف می کند که شباهت بسیاری به ادبیات کلاسیک اروپا دارد.

 

2. روح زنده/ دیمیتری بایکوف (انتشارات آلما)


این کتاب شرح مفصلی بر جنگ های داخلی روسیه در قرن بیست و یکم است جایی که ورانجی ‌ها (جنگجویان و بازرگانان مسلح اسکاندیناوی) با مردمان حاشیه دریای خزر در جنگ هستند. هر دو طرف خصومت دیرینه با مردم اهل روسیه دارند و سرنوشت مردم خود را از جانب روس ها در خطر می بینند. کتاب درباره اوضاع سیاسی روسیه معاصر صحبت می کند و در حقیقت با پیش کشیدن جنگی تخیلی به بررسی اوضاع داخلی روسیه می پردازد. دیمیتری بایکوف در اصل یک رمان نویس نیست و بیشتر در حوزه شعر و روزنامه نگاری در روسیه شهرت دارد اما در سال 2006 نیز توانست مهمترین جایزه کتاب کشور روسیه را دریافت کند.

 


3. آخر هفته پاریس/ سرگئی کاستین (انتشارات انیگما)


این کتاب روایتی است از پاکو آرایا، جاسوس شجاع روسی در آمریکا که برای یک آخر هفته به پاریس سفر می کند. او در این سفر به بهانه خریدهای شخصی ماموریت دارد کیفی گم شده را پیدا کند که حاوی ماده ای خطرناک است. انتشارات انیگما اصرار داشت که شخصیت داستان جاسوس معرفی نشود ولی با مطالعه سرویس های جاسوسی سراسر جهان اطلاعات مفیدی برای خوب جلوه دادن شخصیت داستان جمع آوری شد. به طور کلی رمانهای بسیار خوبی با موضوع جاسوسی در روسیه منتشر شده است با این حال می توان داستان کاستین را یک درجه بالاتر از همه کارهای مشابه ارزیابی کرد.

 


4. یک سن ناراحت/ آنا استاروبینتس (انتشارات هسپروس)


این کتاب از معدود آثاری است که ژانری متفاوت در ادبیات روسیه ارائه کرده است؛ ترکیبی از داستان کوتاه و ژانر وحشت که در کنار مرور مشکلات سنی نوجوانان به ترس های توهم گونه این قشر مثل کلونی های مورچه ها در درون بدن اشاره می کند. ترس از مورچه در داخل بدن در اصل کنایه ای استعاری و تخیلی از وضعیت نابسامان مسکو بعد از جنگ بین انسانها و آندروئیدها (سیستم عامل گوشی های همراه و سیستم های کامپیوتری) است که در این بین صدای واگن های قطاری که به سوی جنوب و مقصدی نامعلوم حرکت می کند در اصل تشبیهی برای نجات انسانها است. در روسیه با الهام از این کتاب فیلم انیمشینی نیز تولید شده است.

 


5. نگهبان شب/ سرگئی لوکاننکو (انتشارات آرو)


گذشته از شهروندان معمولی افراد دیگری هستند که در این دنیا زندگی می کنند که از چشم آدمهای معمولی پنهان هستند و البته دارای قدرت های مافوق بشری هستند. این دیگران به دو دسته سیاه و سفید و یا خیر و شر تقسیم می شوند که شخصیت اصلی مجموعه داستان های لوکاننکو، آنتوان گورودسکی نام دارد که یک جادوگر سفید و نگهبان شب است . البته در طول داستان مشخص می شود که بعضی از زیردستان گروه سفید به وظایف خود عمل نمی کنند. «سرگئی لوکاننکو یک روانپزشک است که آثارش در میان کتابهای علمی تخیلی روسیه حرف اول را می زند. در مجموعه داستانهای «نگهبان شب» او دنیایی خلق کرده که شبیه این جهان است که حتی حوادث تاریخی آن نیز مشابه است ولی همه چیز در جنگ بین سفید و سیاه خلاصه شده است.

 


6. دانیل اشتاین، مفسر/ لودمیلا اولیتسکایا (انتشارات اورلوک)


«لودمیلا اولیتسکایا» در محیطی کار می کند که می توان او را تنها زن داستان نویس با استعداد خطاب کرد. «دانیل اشتاین» داستان یک یهودی لهستانی است که نه تنها از جنگ جهانی دوم زنده مانده است بلکه می گوید هزاران نفر از اردوگاههای آلمان نازی نجات پیدا کرده اند. این کتاب که بر اساس زندگی حقیقی به رشته تحریر درآمده است داستان اسوالد روفشین (1922-1998) را روایت می کند که در روسیه با استقبال بی نظیری مواجه شده است و باعث شد نویسنده جایزه بزرگ کتاب روسیه را دریافت کند.


7. من یک چچنی هستم/ ژرمان شادولاف (انتشارات تین هاوس بوکس)

 


این کتاب مجموعه ای از داستانهایی است که درباره مردم چچن نوشته شده است. «ژرمان شادولاف» از یک پدر چچنی و مادر روس در شهر شالی متولد شده است و هم اکنون در سن پترزبورگ زندگی می کند. در آنجا زندگی کاری اش به دو بخش مهم کوهستان و شهر تقسیم می شود که اولی خیلی جالب به نظر می رسد که در چچن به عنوان یک شورشی کوهستانی مطرح بوده است ولی در شهر به انسانی دیگر تبدیل می شود و در اصل نویسنده با مقایسه این دو زندگی درباره مردم چچن می نویسد و قصد دارد این مردم را با مردم روسیه آشنا کند.


8. 2017/ اولگا اسلاونیکوا


رمانی درباره یک عشق و انقلاب است که به جای آینده افسرده و نامعلوم در نزدیکی اتفاق می افتد. در اتفاقات انقلاب این رمان که اسلاونیکوا درباره محل زندگی خود حرف می زند؛ سعی شده بدون خیال پردازی حوادث مربوط به جدا شدن جمهوری های مختلف شوروی سابق همانطور که هستند، روایت شود. نویسنده در این کتاب که به خاطر نوشتن آن جایزه بوکر روسیه را دریافت کرده است سعی می کند محیط زیست اطراف خود را در زمان انقلاب و مشکلات حاصل از آن را در داستانی رمانتیک تعریف کند.

 


9. مترو 2033/ دیمیتری گلوکافسکی (انتشارات گولانز)


سال 2033 است. بیست سال از جنگ هسته ای گذشته و دنیا ویران شده است و در این میان مردمی که در مسکو زندگی می کردند برای نجات زندگی و ادامه حیات مجبورند از ایستگاههای مترو و تونل هایی استفاده کنند که قبلاً برای اهداف دیگری ساخته بودند. دیمیتری که سالها عمرش را در آلمان، فرانسه و سرزمین های اشغالی زندگی کرده است برای نوشتن این کتاب هشت سال زمان سپری کرده است و سالهای بیشتری برای این منظور سپری کرده است تا توضیح دهد این کتاب یک داستان علمی تخیلی ندارد بلکه می تواند به واقعیت تبدیل شود مگر اینکه انسانها سبک زندگی خود را عوض کنند.

 


10. کلاه ترس/ ویکتور پلوین


این کتاب داستان هشت نفر است که در چت روم یک سایت با یکدیگر آشنا می شوند. ارتباط آنها هر روز با یکدیگر بیشتر می شود و همراه خواننده یک سری حوادث را تجربه می کنند و احساس می کنند، نمی توانند از این فضای مجازی خارج شوند که این فضا شبیه دخمه ای پر پیچ و خم است که در افسانه های یونانی به تیسوس تعبیر شده است. جانوری که نیمی گاو و نیمی انسان است. آنها سعی می کنند فرار کنند تا با این چهارپا روبرو نشوند و به خاطر همین سعی می کنند با یکدیگر در ارتباط بمانند... ۱۳۹۰/۰۱/۲۴

برداشته شده از کتاب نیوز