یک زمانی می رفتم خانه ی عمو جان و زل می زدم به عکسهای کتاب قصه های من و بابام. به نظرم تنها کتابی بود که در بچگی نداشتم. هزارتا کتاب خوب کودک و نوجوان داشتم ولی این یکی از سبد کالایم بیرون بود. آن موقع کمد دیواری خانه ی عمو جان درحد یک اتاق بزرگ بود. یعنی از یک طرف به اتاق راه داشت و از طرفی به حیاط خلوت پشت خانه متصل می شد. به همین سادگی یک میز تحریر کوچولو گذاشته بودند توی کمد. جایم همانجا بود. می رفتم و دل نمی کندم. به همین سادگی بعدها اصل ماجرا را شنیدم: مادرم وقتی داشتیم می رفتیم خانه ی عمو جان به توصیه ی پدر جان کتاب ما را تقدیم کرده به زن عمو و در حقیقت پسر عموی هم سن و سالم. این بود حسرت سالیانی که این کتاب را نداشتم و دیگر هم نشد.
اما زمانه عوض شده و فرزند دلبند شما علاوه بر خرید کتاب می تواند از موهبت خواندن آن به صورت اینترنتی هم بهره مند بشود. نمی دانم چقدر با ادبیات نوجوانان دنیا ارتباط دارید. ولی من گاهی می خوانم
مخصوصا این یکی را که فیلمش هم به نظر ساخته شده است.
به هر حال 5 ترجمه از این کتاب هست که می شود خرید و در اینجا گفته ام.
دانلود فیلم diary of a wimpy kid
اما بخشهای مختلف این کتاب به زبان انگلیسی با تصویرسازیهای بی نظیر و جملات بسیار ساده که ترجیحا بخوانید :
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش اول
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش دوم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش سوم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش چهارم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش پنجم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش ششم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش هفتم
زنگ میزند. ناز و اداو دلتنگی از استادش که حالشان را میگیرد. اینکه استاد به چه دردی میخورد یک راهنمایی ساده برای پیشبرد پروژه انجام نمیدهد. استادها از قدیم رفت و آمد شاگردو زانوی تلمذش را دوست داشتهاند. خوب و بدشان ناخواسته دوست داشتهاند دور و برشان شاگردها بیایند و بروند. سوال کنند شیفتگی نشان بدهند و برای بار چندم کارشان را بیاورند پیش استاد و استاد بگوید اینجایش هنوز کار دارد. مهربان و بد خلقشان فقط همینطوری روزگار سر میکنند.
استاد بودن با نبوغ داشتن خیلی در تضاد است. استادها اغلب دلشان همین دلی دلی و تاتی تاتی کردن با نو آموزها را میخواهد. اگر استاد بد خلق دیدید بدانید دو حالت دارد یا زیاد بهش توجه نشده است یا واقعا اهل استاد بودن و شاگرد داشتن نیستند. نمیتوانند میانه راه دست کسی را بگیرند و بگویند اینطوری قدم بردار. خودشان اینقدر دارند با سرعت میروند که معلوم نیست شبه تندگذرشان بتواند دقایقی را توی ایستگاه معطل بماند. استادی درست مثل اتوبوس است. باید همه را جمع کند. برای همه معطل بماند. با صبر و حوصله شاگردها را به مقصدهایشان برساند.
اما امان از وقتی که خود استاد هم نداند کجا می رود. داد از زمانی که استاد پر از اتفاقهای شخصی بی سرانجام باشد. حیف از روزی که استاد شانه های خود را برای بالارفتن شاگردها تمیز کرده باشد. ادعایی بنماید ولی شانه هایش لغزنده باشد و طفل معصوم های دنبال خودش را به حضیض بکشد.
معرفی سایتهای ادبی داستان
واقعا اگر به داستان علاقه مند هستید، از سالینجر و براتیگان و ناباکوف و سلین خسته شده اید، توصیه های بنده برای داستان کوتاه فارسی آنلاین به صورت زیر است:
سایتهای ادبیات داستانی گاهی پیش تر خیلی فعال بوده اند. بعضی فصلها هم مثل پاییز است که می تواند آدمها را دوباره توی یک سایت جمع کند و بدیهی است برخی از این سایتها به رحمت خداوند رفته اند:
سایت جن و پری بخش داستان دیگران
اینجا - میلهاوزر - یکی از معاصرهاست با روایتهای متفاوت و امروزی تر - کارهای ترجمه آقای اسد الله امرایی هم اینجا هست. انتخابهای ایشان اغلب خیلی خوب و یا خیلی نا همگون با فضایی است که بنده دوست دارم. مجموعه های داستان های معاصر آمریکایی هم به صورت کتاب پرده نقره ای دارند که ترکیبی از همین هاست و البته کارهای جدید و جذاب که به خریدنش می ارزد.
سلیقه ی خودم داستان نویسهای آمریکایی معاصر است. مثلا توبیاس وولف - استیون کینگ و...
حتما داستان آیزاک باشوبتس سینگر را هم بخوانید. این داستان را اقای اکبریان طبری ترجمه کرده اند. ایشان مسئول نشریه بارفروش هستند و ترجمه هایی هم داشته اند.
لیست متنوعی است و گاهی داستانی از آیزاک آسیموف هم تویش پیدا می کنید.
این سایت هم دسته بندی داستان خارجی ندارد. ولی یکی دوتا لینک خوب در آرشیو اینترنتی اش دیدم.
مثل این یکی و یا این یکی به نظر از سایت web archive می توانید snapshot های با پیک نسبتا بالا را توی تایم لاینی که آن بالا نشانتان می دهد انتخاب کنید.
یک نکته جالب در این سایت این است که خیلی از شاعر ها و طنز نویسهای الانی آن موقع ها درش داستان می نوشته اند.
این یعنی خیلی از آدمهای فعال ادبی یک زمانی داستان نویس بوده اند ولی بعدها حوزه ی اصلی تری برایشان مکشوف شده است.
سایت کلاغ هم بیشتر شعر و داستان ایرانی داشت.
رضا قاسمی رمان نویس حوزه اروتیک است البته یک رمان آنلاین هم اخیرا در صفحه فیس بوکشان منتشر کرده اند. ولی کتابخانه خوبی بر روی وب دارند که اسمش دوات است.
اینجا همه چیزی هست. البته خیلی هایش قدیمی است. داستان آه استانبول - رضا فرخفال یکی از آنهاست که به ذهنم مانده است. البته شرق بنفشه شهریار مندنی پور هم خیلی ستایش شده است و اینجا کاملش را می بینید.
کارهای محمد رضا صفدری هم از روی سایت لینک داده شده است.
اگر داستانی را پیدا نکردید می توانید لینکش را توی web archive جستجو کنید!
ولی برای راحتی کار اول خود عنوان را با یک راست کلیک ساده روی وب جستجو کنید، حتما موفق خواهید شد.
به هر حال سایتهای زیادی تلنبار در همی از داستان دارند!
البته اکثریت غریب به اتفاق این داستانها ایرانی است.
ولی این لیست الان مورد علاقه بنده نیست!
بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی را هیچ جا از دست ندهید!
بهترین مرجع کنونی در ادبیات معاصر مفت و آنلاین آمریکایی در سایت آقای محمد بهارلو به نام دیباچه پیدایش می شود.
لیست حاوی داستانهای خوبی است. البته متن اصلی داستانهای قدیمی هم هست.
سلیقه ی من قسمت خوبی از این داستانهای آمریکایی است.
اگر دنبال اسم هستید، جان آپدایک، اسیون کینگ یا همان استفان کینگ که کمتر معروفند را توی این لیست بخوانید.
هنوز انگار توی این لیستها - هنری میلر - ندیده ام. یکی از نویسنده های بی سر و صدا و مورد علاقه بنده !
این سایت هم یک بخش لاغر داستان خارجی دارد. آلیس مونرو رو از دست ندهید.
این هم یکی از سایتهای فعال در زمینه ادبیات است. مخصوصا بخشی به رمانهای آنلاین که اخیرا دارند منتشر می شوند اختصاص دارد. رمان میم عزیز از محمد حسن شهسواری در این بخش منتشر شده است.
اینجا کتابخانه کوچکی از داستانهای اخیر فارسی است. خوشبختانه اکثر داستانها خوب و زیبا هستند. پیمان اسماعیل خانی و سعید شریفی را از دست ندهید.
سایت ادبیات ما و گروه ادبی چوک هم به طور گاه و بیگاه کارهای خوبی منتشر کرده اند که می توانید مراجعه کنید. یک نشریه ادبی آنلاین به نام نواک هم هست که قبل تر ها فعال بود و می توانید آنها را نگاه کنید.
اگر سایتی از قلم افتاده است از نا آشنایی بنده بوده و اصلا هیچ مساله ی دیگری در بین نیست.
اگر کتابهای آموزش داستان نویسی را تعقیب می کنید این پست را بخوانید.
البته اخیرا مجموعه چند جلدی از کاوه فولادی نسب و همسرشان ترجمه و گرد آوری شده که خیلی تعریف می کنند و به این پست اضافه کنید.
سایت لوح هم یادداشتهای خوبی برای داستان نویسی دارد. همشهری داستان نیز به صورت کاغذی قبلا یعنی یکی دو سال پیش مجموعه یادداشتهای خوبی در این زمینه داشته است.
سایتهای خارجی ادبیات داستانی انگلیسی :
این یکی از منابع مهم همشهری داستان برای بخش داستان ترجمه است که اصولا بار اصلی همشهری داستان را به دوش می کشد.
هزینه اشتراک این مجله بالاست ولی گاهی در بخش fiction اجازه دسترسی به داستانهای رایگان را می دهد.
در بخش fiction داستانهایی که با علامت نقطه ی قرمز مارک شده اند، فقط برای اعضا قابل دسترس هستند.
به عنوان نمونه این داستان از میلهاوزر را می توانید امتحان کنید. این مجله نیاز به رصد دائمی دارد و زمان آزاد بودن داستانها محدود است.
البته لیستهای فراوان دیگری نیز به صورت صفحه های ویکی پدیا، سایتهای انتشار کتاب و داستان کوتاه با فرمت epub که نیاز به نرم افزار ebup reader بر روی مرور گر یا به صورت دسک تاپ دارند، و خیلی ها هستند که در زیر لیست ناقصی از آنها را می توانید ببینید:
می توانید لیست best american short stories را به تفکیک سال در لینک زیر ببینید:
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Best_American_Short_Stories
http://www.americanliterature.com/twenty-great-american-short-stories
http://www.openculture.com/2013/10/read-14-short-stories-from-nobel-prize-winning-writer-alice-munro-free-online.html
http://www.short-stories.co.uk/
http://www.everywritersresource.com/shortstories/tag/short-story/ به صورت کتاب صوتی
امت سازی در ادبیات داستانی و یا هر نوع مراد و مریدی در فرهنگ ما تنها روش موجود برای کسب فضیلتهای غیر دانشگاهی محسوب می شود. جامعه ایرانی همیشه این برخورد مهجور با پدیده های فرهنگی وارداتی را داشته است. هنوز در جامعه ما سلیقه ی معرفت شناختی افراد به شکل استاد و شاگردی و حوزوی و منبری وجود ریشه دار خود را حفظ می کند. البته مشکل از این روش نیست. روش امت سازی به عنوان روشی برای استاد نماها و شاگردهای غافل مورد توجه این یادداشت است. زمانی که استاد و شاگردی تبدیل به حجم سریع و گذرایی از کلمات قصار و جملات مینیمال منتشر شده از سوی استاد باشد، شاگردی که اهل عمق نیست و همیشه دست استاد را برای شنا کردن در دریای معرفت لازم دارد، تصمیم می گیرد امت درجه یک استاد محسوب شود. البته استثناء همیشه جای تنفس بهتری برای چنین احکامی است. ولی کلیت ماجرای تلخ امت سازی در کلیه ی زمینه های فکری موجود در جامعه ما قصه ای پر آب چشم است. به طوری که اگر کسی از امت کسانی نباشد، بی هویت و بی اعتبار خواهد بود. این دقیقا تصویر یک فضای علوم انسانی سیلاب زده را همراه خود دارد که فردیت ها و در حالت منفی تر آن منیت های افراد بر دستاوردهای واقعی عرصه ی معنی چربس حسابی دارند. حاشیه ضخیم و ناسور طرح اصلی قالی را تحت الشعاع قرار داده و عابران برای قدم گذاشت روی قالی هم موقع آمدن و هم موقع رفتن زمین خواهند خورد. امت سازی ادبی معمولا دستاورد چندانی در زمینه های مالی هم نخواهد داشت کما اینکه ادبیات در ایران لااقل در این روزهای سرد زمستان سوخت هیچ تنوری را چندان فراهم نمی نماید. امت سازی همانطور که از نامش پیداست یک جور رفتار مصنوعی است و در تضاد با روحیه ی رهبری یک جریان فکری ادبی خاص است. یک جور مدرسه است که باد با خود خواهد برد.
1- صفحه پادکست های 360 درجه را راه انداخته ام امیدوارم بهتر از متن خواندن با چشمهای خسته و آخر شبی باشد.
4- ذهن آدم تمایل دارد مثل آدمهای دیگر رفتار کند. این یک جور تمایل طبیعی است که هر چقدر آگاهانه جلویش را بگیریم، بخش بیشتری از این تمایل را در ناخودآگاه خودمان غوطه داده ایم و یک دفعه یک روزی از یک جایی این تمایل شدید برای رفتار جمعی میزند بیرون. یک روزی بلند میشوی و با خودت میگویی هیچ کس. هیچ کس رفیق آدم نیست. هر چقدر سالیانی خلاف جهت آب شنا کرده باشی.
5- خیلی دوست دارم مثل گذشته بروم جلسه های ادبی ولی اصلا طاقت بی اخلاقی هایش را ندارم.
6- تابناک یادداشتی دارد درباره herd mental که در شبکه های اجتماعی اتفاق می افتد. مثلا اگر فلان سوال را جواب ندادی شکل آواتار - profile picture - ات را به -زرافه- تغییر بده و خیلی حرفها... ناراحت کننده است. اما چه باید کردش همیشه سوال است. اکثر یادداشتهای روزنامه ها هیچ پیشنهادی تویش نیست. البته حق هم دارند. اینجا کسی روزنامه نمی خواند نه آدمهای عادی و نه مسئول ها
7- به نظر باید یکی از این ویدئوهای آموزش الفبای مرحوم نیرزاده الگوی عاشقانه بودن برای ما باشد. ما آدمها فقط با نور عشق فوتوسنتز می کنیم. بی عشق می شویم همین که دور و برمان در جامعه زیاد می بینیم.
یک زمانی همینطوری بی خود و بی جهت گیر داده بودم به تاکسی نوشتهای سروش صحت توی یکی از این روزنامه های رایج و معلوم، که این چیزها اصلا خیلی cool و لوس است و اصلا به درد نمی خورد. اما از آنجایی که باید نو اندیش و به روز شونده بود رفتم به دنبال دلایل معلوم الحال این داستان که چه چیز تازه ای می توان در این کار دید.
شاید نویسنده همیشه قصدش بر خواننده پوشیده خواهد ماند. یعنی در بهترین حالت اینقدر صدای کف زدن آدمها بلند می شود که کلا صدا به صدا نرسیده و زیبایی اثر تصویر و توصیف نخواهد شد. به همین دلیل در اینگونه موارد- مواجهه با زیبایی و زیر متن یک اثر هنری - همیشه اتفاقهای جدید و یا اثر جدیدی خلق می شود - مثل کتاب دنیای پروستی - که یک جور خلق اثر از رمان معروف در جستجوی زمان از دست رفته پروست، می تواند باشد.
اما به نظر می رسد، تاکسی نوشتهای سروش صحت اصولا یک جور روزمره در جهت غلبه بر روزمرگی، نیست. می شود اینطور هم دید: غلبه بر روزمرگی به منظور تازه ماندن و زنده ماندن، شبیه بالا بردن کرکره ی مغازه ها سر صبح که باید انجام بشود
سیلی خوردن از واقعیتهایی که در یک اثر ادبی مطرح میشود. و اینکه ستایش آدمها برانگیخته می شود، یک جور درام- طنز را همراه خودش دارد. به خصوص این موضوع در واکنش آدمها به صحنهی تئاتر، ملموس دیده خواهد شد. آدمهایی که اصلا اسیر غرابت و همچنین واقعی بودن اثر میشوند، طوری که در نهایت عمق لازم را بعد از روزها و هفتهها، ممکن است دریابند و دوباره بهت زده شوند. مثل کسی که برای مدت کوتاهی به زیر آب فرو برده شده و در حالت نزدیک به خفه شدن دارد زندگی خودش را روی سطح، می بیند.
این خاطره ی نزدیک به خفه شدن یک جور منظم کننده و فشرده ساز ذهن است. طاقت فرسا بودنش را که پشت سرگذاشت، ساحل سلامتش یک جور سبکی دارد. یک جور لذت ادبی. ...
هر چند روز یک بار که خواندن و نوشتن را فراموش می کنم می بینم کلی عصبی و خسته شده ام. همه چیز حتی کوچکترین چیزهایی که می شناسم برایم مشکل ساز و بزرگ به نظر می رسند. اما با شروع خواندن و نوشتن بوی خوشی می شنوم که از روی زمین بلندم می کند. مثل پدر بزرگهای فرزانه و خردمند که هزارتا تجربه در زندگی شان داشته اند می توانم گوشه ای بنشینم و مزمزه کنم. انگار به ریشه ی کوه ها وصل شده باشم. عمیق ترین صداهای دنیا را می شنوم. دریغ از روزگاری که آدمها را از ادبیات و داستان جدا می کند. آدمی که از دنیا سیلی نخورده است هنوز کامل نیست ولی آدمی که سیلی خوردن کسی را توی داستان می بیند، عاقل شده است.
وودی آلن همان وقتها که شروع کرد و فیلم منهتن را ساخت، به طور جدی نقد به جریان روشنفکری به صورت بسته بندی یا هر نوع دیگر را که خودش مد نظرش بوده نقد کرد. این بار یکی از داستانهایش را خواندم و برایم جالب بود که نقد روشنفکری را در قالب فحشا، در یک داستان آورده است. نیویورکر بودن و روشنفکری یکی از دغدغه های دائمی او در سالهای 1979-80 بوده است که به نظر تا فیلم نیمه شب در پاریس نیز آن را حفظ کرده و بلوغ رسانده است.
ما وقع داستان افاده ایها را با ترجمه ی آقای اسد الله امرایی از لینک زیر دانلود کنید و بخوانید:
دانلود داستان افاده ایها وودی آلن - اسد امرایی
تنها افسوسِ من در زندگی این است که چرا شخص دیگری نیستم.
این دومین باری است که فیلمی با نویسنده ای استخوان دار تماشا می کنم. نویسنده همان نویسنده ی داستان معروف خواب هاروی است که خانم مژده دقیقی توی کتاب - نقشه هایت را بسوزان - ازشان آورده اند. به نظرم بعد از فیلم همش داشتم فکر می کردم چرا ما در مجموع نتوانسته ایم از آن پوسته ی شرقی و یا نزدیک به خرافی خودمان چنین داستانها و یا فیلمنامه هایی بنویسیم؟ مشکل از کجاست؟ زیادی درگیر پدیده های اجتماعی بدون در نظر گرفتن هویت فردی آدمها یا مثلا هویت فردی به عنوان رو کش فیلم و داستان بوده ایم؟ به نظرم در جای خودش باید بحث بشود.
فیلم دیگر تا یادم نرفته a good woman نوشته ی اسکار وایلد بود. دیالوگهای مخملی فیلم هیچ وقت از یادم نخواهد رفت.
اما فیلم جاده سبز یک جور روایت گویی کلاسیک و به نظر ساده ای دارد و البته توانایی بالای یک داستان سرای حرفه ای که قرار است نیروهای متضاد توی داستان را طوری بچیند که خواننده بیشترین لذت و تعلیق را تجربه کند. به هر حال در اغلب فیلمهای آمریکایی باید رد پای نصیحتهای اخلاقی و حوزه ی هنری ایشان را نیز به طرز قابل تحمل تر و ماهرانه تری دید.
یکی از جذابیتهای فیلم شخصیت سیاه پوست فیلم است. کسی که عارف لحقه است و مرگ برایش خیلی سخت نیست. آدمهای غول نما همیشه آدم را دچار یک جور داوری دو حدی می کنند. یا از آنها به شدت می ترسیم و یا اینکه به شدت به آنها علاقه مند می شویم. به طور کلی این ترفند در فیلم موثر افتاده است.
دیگر اینکه فیلم باز هم اسیر مدهای زمانه ی خویش است. آنزمانی که اغلب فیلمهای آمریکایی هم ترازش شخصیتهای خاکستری را فراموش کرده بودند و در بزرگراهی به نام آنچه شما خواسته اید با سرعت می راندند.
راه سبز یا گرین مایل یکی از فیلمهایی است که به نظر مفهوم جانشدن آدمها در ظرف دنیا، چیزی که در عرفان شرقی زیاد دیده می شود را خیلی سطحی تر و سرخوشانه و آمریکایی وار به نمایش گذاشته است. دنیایی که قضاوت هیچ وقت در آن کامل نیست.
پ.ن:
استیون کینگ نویسنده ای است که کلی فیلمنامه است و یا بر اساس داستانهای او کلی فیلمنامه نوشته شده است. مثلا رستگاری در شائو شنگ، Shining و قبرستان حیوانات خانگی و غیره ... زن و دو پسرش هم رمان نویس هستند.
محمود حسینی زاد - برنده مدال انستیتو گوته 2013 شده اند. محمود حسینی زاد مثل سیصد و خرده ای نویسنده و مترجمی که از سال 92 به جهت تبادلات فرهنگی با زبان و ادبیات آلمانی فعالیت نموده اند لایق این جایزه شناخته شده است. ایشان مترجم آثار برشت، اووه تیم، ایگنو شوتسه، یودیت هرمان و دیگر نویسنده های آلمانی است. محمود حسینی زاد در سال 1325 در تهران دنیا آمد و بنا به شغل پدرش در جاهای مختلفی از ایران زندگی کرده است. محمود حسینی زاد اصولا تحصیلات علوم سیاسی در آلمان دارد که با ادبیات داستانی صیقل معنی داری به آن زده است. نکته جالب توجه در این جایزه و در ارتباط با فرهنگ و ادبیات آلمانی، وجود کارل پوپر در بین نویسنده های برنده ی مدال ادبی گوته است.
نمی دانم چقدر ادبیاتی هستید و چقدر تهران هستید و چقدر اهل محافل ادبی هستید ولی زیاد لازم نیست همه ی این شرایط را بیشتر از یکی دوبار با هم داشته باشید تا از هم صحبتی استاد لذت ببرید.
استاد محمود حسینی زاد، نویسنده و مترجم پر کار و به حق متواضعی هستند که من در همان یکی دو جلسه ی اول که دیدم، از آشنایی با ایشان خوشحال شدم. خوب! دیدن مترجم آثار برشت و کلی از رمان و داستان های کوتاه جدید تر آلمانی که در نشر افق چاپ شده، به اندازه کافی دلپذیر هست. شاید دقیق تر از این حرفها را توی سایتهای دیگر یا توی ویکی پدیای ایشان بخوانید.
ولی مهمترین چیزی که واقعا مسرورم کرد، دلسوزی، پرکاری و مسئولیتی است که ایشان در قبال نویسنده های جوان احساس می کنند. واقعا حرفه ای نقد می کنند و با حوصله کارها را می خوانند. روحیه ی امید را از نفس این استادها باید دریافت.
حتما گوشهای از دنیا نویسندهها و کلا هنرمندهای زیادی- لبهی آسیب پذیر جماعت- آدمهای نازکتر از گلی که شکستهاند و خارشان مانده است، هستند و ما احوالاتشان را ندیدهایم. گاهی به همین سادگی از کنارشان عبور نکنیم.
این اصلا به این معنی نیست که خودم را هنرمند میدانم یا بزرگتر از خیلیها و یا نصیحتهای پدر بزرگها جلوی چشمم باشد. ولی همیشه به جز اهداف شخصی که به خود اشخاص مربوط است مثل جفت یابی، شهرت و گاهی خیلی خیلی کم از پول. چیزی که زندگی روی این سیاره را هنوز ارزشمند میدارد هنر است. هنر کشف ذکاوتمندانهی معنای ناب از بین هرج و مرج، دروغ و جهان سوم بازیهایی که محصول خودمان است. خودمان که در یک متری انتهای این ماجرا قرار داریم. رفیق! خودمان که برای سلام و علیکمان احترام کافی نگه نداشتهایم. دور ریختن سنتها همیشه یک جور جایگزین خوب میخواهد. والا میشود همان نهی از منکری که دائم توی گوشمان هست و باهاش مخالفیم و همانطوری هم هستیم. رفیق! بزن روی سینهی بغل دستیات تا نفس بکشد. تا مبهوت هیچ چیزی جز منظرهی زیبای آدمها، زیبایی از ورای روشنفکری فکر کردن و بورژوایی زندگی کردن، نشود. همین بالاخره باید خود را در بین جماعتی بیمه کرد و همین قانونهای – بالاخره- آدم عافیت زیست روشن فکر را یک جور کلاژ ناقصی از حب و بغضها خواهد نمود. همین یقههای بیتفاوت آدمها ازبس که گرفتهایم و میگیریم ما را میبرد به جایی که قانونهای جدیدمان، مثل – دربارهی دیگران قضاوت نکنیم- روی سطح لغزندهای با انگشت زدن روی غبار نوشته شده که اصلا هدفش از اصل افتاده است. فرعش مانده که من به دیگری چه کار دارم. نفی جمعی و کلی خیلی فرق دارد با نفی عوام زدگی و انتخاب فردیتهایی که قرار است با چسبی به هم متصل شود. همین بالاخرههایی که من و شما را بیمه میکند تا سر همین اولین پیچ دنیای هنر به درد میخورد نه دورتر از آن. رفیق! تحمل میکنیم. یعنی مقاومت میکنیم مقابل هر چیزی که بویش، طعمش و رنگ و شیرهاش با هنر فاصلههای زیادی دارد. هدفهای شخصی که بالاتر هم گفتم فی البداهه بد نیست ولی وقتی تمامش این شد، میشویم تمام همان جماعت عوامی که همیشه باهاشان مشکل داریم. رفیق! من خودم را باشم مثل یک بطری یک و نیم لیتری هوا، فقط برای عمق محدودی به آدم اجازهی شنا کردن در عمق را خواهد داد. رفیق مواظب خودت باش.
عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک- حسین آبکنار اثری حجیم نیست ولی به شکل مشخص اش ضد جنگ است.
اول- این یادداشتها را نه به سبب نوشتن یک نقد یا یادداشت روزنامه ای با اهداف خاص خودش شامل امت پروری و یکی را زدن و یکی را بالا بردن می نویسم و بیشتر جنبه ی یادداشت شخصی دارند.
دوم - درباره عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک- حسین مرتضائیان آبکنار
داستانی بلند و خواندنی درباره جنگ و به نوعی ضد جنگ. یکی از بهترین چیزهایی که در این داستان خوش پرداخت دیدم، هوشمندی نویسنده در مقوله جنگ بود.
ادامه مطلب ...خشم و هیاهو - فاکنر- بهمن شعله ور
من هر هفته عاشق یک نویسنده می شوم. اینبار به قول دوستان زلف نداشته مان را گره زده ایم به فاکنر. ای خوب. خشم و هیاهو را می خوانم. امیدوارم از نوشتن دست بردارم یا شاید هم بیماری شدیدتر شود. ای صراط مستقیم. مثل رومن گاری یا از این دستها نیست که جایی را برداری و بگویی این تکه لابد خوب است. روح جنون آن زیر است. هیس. بگذارید غولکم همان زیر بخوابد. برادران و خواهران را فقط توصیه می کنم به تقوا، بخوانید خشم و هیاهو را.
کتاب های اصول داستان نویسی برای هر کسی که در ابتدای راه داستان نویسی یا فیلمنامه نویسی است حیاتی به نظر می رسد. کتابهایی که بتوانند در اندازه یک کتاب اصول اولیه ی داستان نویسی - فیلمنامه نویسی را آموزش دهند به ظاهر تقریبا زیادند. این نویسا هم در همین بلاگ 360 درجه بخش داستان کوتاه و روایت داستانی دارد.
مثلا کتاب های اصول داستان نویسی زیر را شاید دیده باشید:
این کتاب تقریبا به تمامی ژانرهای ادبیات داستانی و تجزیه و تحلیل آنها می پردازد. و البته برای خواند چند صد صفحه متن نسبتا روان وقت کافی لازم است. به نسبت کتابی است قدیمی ولی به نظر مرجع که در این زمینه توسط آثای میرصادقی به زیور طبع آراسته شده است. در این کتاب هر جا لازم است از نویسنده های معروف و اغلب خارجی قطعاتی داستانی ذکر شده است تا مخاطب بهتر و ملموس تر در جریان ماجرا قرار بگیرد.
کتاب ارواح شهرزاد - شهریار مندنی پور - نشر ققنوس
در پستهای قبلی خلاصه ای درباره این کتاب گفته ام.
این کتاب به قلم خاص شهریار مندنی پور تالیف شده است. خوب ایشان کمی با لحن فنی و سنگین تری کتاب می نویسند و مخصوصا در این زمینه خواسته اند به یک نوع بین بخشهای مختلفی مانند شخصیت داستانی، زاویه دید، زمان، پلات یا پیرنگ، تعلیق و تنالیته ی داستانی ارتباط روایی با قصه ی شهرزاد ایجاد کنند. این کتاب خوب برای دوستانی که نیازمند یک کتاب سهل الوصول و سبک و فنی در این زمینه هستند مرجع مناسبی نیست. چرا که در خیلی از موراد کسی که نوشته و بی اصول نوشته است، راحت تر با این محتویات ارتباط برقرار خواهد نمود.
کتاب داستان - ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی - رابرت مک کی - نشر هرمس
این کتاب یکی از معدود کتابهایی است که همه چیز را شسته و رفته تعریف کرده و در اختیار مخاطب قرار داده است. متن ساده و فنی است. نویسنده بیشتر رویکرد فیلمنامه نویسی روایی را مد نظر قرار داده است. صد البته این کتاب یکی از بهترینها و جدید ترین ها در این زمینه است. کتابی حاوی پاراگرافهای کوتاه و کارگاهی که در این زمینه قابل استفاده از دور همی های ادبیاتی است.
همچنین:
اصول داستان نویسی - ریموند کارور - شقایق قندهاری
قصه نویسی - محمد علی جمالزده - به کوشش علی دهباشی
یکی از کتابهایی که باهاش نوستالژی دارم:
مبانی داستان کوتاه - مصطفی مستور - نشر مرکز
منابع الکترونیکی درباره داستان نویسی و فیمنامه نویسی :
راهنمای گام به گام از فکر تا فیلمنامه نوشته سید فیلد با ترجمه سید جلیل شاهری لنگرود
دانلود کارگاه عباس معروفی - داستان نویسی - یکی از مناسب ترین ها
شما می توانید فایل کارگاه را به شکل pdf دانلود نمایید.
اصول داستان نویسی-نوشته ریموند کارور- ترجمه شقایق قندهاری
5نکته در رمان نویسی / جمالمیرصادقی
کارگاه داستان سایت لوح - نکات مفید در داستان نویسی
برخی از کتابهای مرجع در این زمینه »
سایت فیلمنامه آنلاین - imdb movie script database
درباره کتاب مشکلات فیلمنامه - سیدفیلد- بنیاد سینمایی فارابی
در باره این کتاب بسیار مفید برای فیلمنامه نویسان نیز قبلا گفته ایم.
در این لینک و لینکهای مطالب مرتبط آن می توانید از بزرگان دنیای داستان مانند ریموند کارور و مارکز و دیگران کلی یادداشت مفید ببینید
دانلود آرشیو شماره های پیشین مجله همشهری داستان
در شماره های قدیمی تر مجله همشهری داستان کلی یادداشت کوتاه و مصاحبه و مطلب مفید از زبان نویسنده های بزرگ و مخصوصا جدیدتر هست که شما می توانید از لینک آرشیو مجله های همشهری داستان برخی از آنها را دانلود و در بخش انتهایی مجله مطالعه نمایید.
یکی از بهترین روشهای کسب ایده خواندن خلاصه داستانهای کتابهاست
در لینکهای معرفی کتاب می توانید این مورد را دنبال نمایید.
به نظر آب را باید از سرچشمه خورد به همین منظور اغلب مصاحبه های خود نویسنده ها بیشرین دوز چربی بدون کلسترول ادبیات و نویسندگی را دارد.
در فضای مجازی می توانید لینکهای زیادی را در پیوندهای روزانه همین وبلاگ دنبال نمایید.
به علاوه در میان مجلات ادبیاتی می توانید به فصلنامه ادبیات و سینما که به صورت موضوعی مرتب شده و در اختیار علاقه مندان است مراجعه نمایید.
یکی از بهترین ویژگیهای خواندن چنین مجله ای، اختصاص هر شماره به موضوعی خاص و یادداشتهای حرفه ای آن است که می توانید لیست و یا بخش اول یادداشتها را از طریق سایت فصلنامه سینما و ادبیات پیگیری نمایید.
پ.ن:
برای نویسنده شدن باید خیلی چیزها خواند از خواندن تاریخ و فلسفه بگیر تا تماشای نقاشی و گوش کردن به موسیقی و هزار نوع مشاهده ی دیگر که خیلی استادترها در جای خود زیاد گفته اند. ولی به نظر یکی از چیزهای خوب برای آشنا شدن با جهان یکی از نویسنده های بزرگ و تاثیر گذار دنیا یعنی آلبرکامو مجموعه یادداشتهای ایشان است که قبلا درباره اش گفته ام.
یادداشتهای روزانه آلبرکامو - خشایار دیهیمی - نشر ماهی
ادبیات داستانی یک هنر یتیم است.
این حرف چندان جدید نیست که از در و دیوار فضای مجازی و حتی حقیقی، نویسنده و شاعر دارد تراوش می کند.
به نظر نویسنده بودن با تعریف سر دستی و عوام خودش به صورت نا خود آگاه یک سری آدم عقیم را به یاد می آورد که نمی توانند حرف بزنند و اصلا عملی جز تردد در فضای روشنفکری مثل کافه و غیره ندارند. حداقل یکبار شکست عشقی اساسی خوردهاند و به شدت احساس وظیفه و تاثیر اجتماعی میکنند. دورهای طولانی را در راهی غیر از ادبیات و شعر و شاعری کار کردهاند و کوله باری از سرخوردگی و ورشکستگی نسلی را حمل میکنند. دماسنجهای اغراق آمیزی برای نشان دادن وضع دنیا هستند و ...
جدای از درست و غلط بودن و تمامیت داشتن این حرفها به نظر چیزی که برای بالا بودن تعداد به نظرم با حرفهای بالا متفاوت است، تجزیهی اتمیک فکر به دلیل برخورد کشتی کهنهی اندیشه به مانعی بزرگ است که باعث شده تکههای بسیار زیادی به هر سمتی و به شکل بی هدفی از دل این برخورد بیرون بیاید. جایی که ما زیست مینماییم این روزها به نظر نخبههای اجتماعی که انگار سمت و سوی سرمایههای اجتماعی را تعیین میکنند، به شدت غیر موجودند. این موضوع همین کثرت بالای تعداد آدمهایی است که در هر نوع فضای شبه فکری از جمله نویسندگی و ادبیات، دیده میشود. شخصا احساس میکنم روزی این کثرت به کیفتی جبری و طبیعی منجر شود.
در این فضا اصولاپرسیدن میان شعر و داستان نویسی دقیقا سوالی برای یافتن مرد پرتقال فروش خواهد بود!
زمستان باید آبرودار باشد.
برف حسابی ببارد
تا سلاح سرد پرندههای نر بومی
از چشم ماده های مهاجر که تخمشان
را هم آخر پاییز برای شمارش جاگذاشتهاند،
مخفی کند.
اینطوری پرندههای افسرده
حتما در اولین روزهای زمستان باهم خواب زمستانی می کنند.
علی خدایی از نویسنده های خوب و حرفه ای است که بیشتر رنگ و بوی نوشته هایشان دهه شصتی است. اما این چیزی از توانایی موجز ایشان در روایت کم نمی کند. وقتی کتاب از میان شیشه از میان مه را خواندم چند تا داستان خوب داشت که واقعا بی هیچ ادعا و ادا و اطواری در لحن، منیت نفس پرداز نویسنده را حذف کرده و داستانی خوب در آمده است. این مجموعه اغلب این چنین است.
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=193
حمید رضا نجفی را با دو کتاب می شناسم. نویسنده ای که واقعا قصه پرداز و روان نویس است. کتاب باغهای شنی با حجم کمی که دارد نشان از توان بالای نویسنده در رساندن حظ وافر به مخاطب دارد. این کتاب را از دست ندهید. لحن قصه های باغهای شنی کاملا از فرهنگ عامه برخواسته است. این مجموعه با حمایت بنیاد گلشیری و به عنوان یکی از کتابهای مجموعه شهرزاد منتشر شده است.
به نظر برای کسانی که علاقه دارند کمی با لحن های لمپنی و عامیانه بنویسند کلاس خوبی است.
دو، دو سر : یکی از اصطلاحات قمار است که تمام مسیر قصه را نیز به درستی نشان می دهد بی آنکه چیزی از جذابیت روایی قمارباز به عنوان من راوی ماجرا کم و کسر گذاشته باشد. روایت روایت بی انصافی و تاوان دادن سر قمار است که این بار با قلم شیوای جناب حمید رضا نجفی در اولین داستان مجموعه داستان باغهای شنی از نشر نیلوفر می خوانیم...
پ.ن: همچنین ببینید اخبار جدیدتری از این نویسنده در - وبلاگ تادانه - یوسف علیخانی
انگار هر کسی خودش به تنهایی میتواند قصهی خودش را حمل کند. این فرق نویسندهها و آدمهای عادی روزگار است. نویسندهها همیشه دارند تا آنجا که دستشان میرسد روایتهای آدمهای مختف دنیا را حمل میکنند. گاهی توی تشنگی عجیب روزگار از این بغلی همیشه تازه مینوشند و تازه میشوند. آدمهای عادی در مقابل این قصههای نفسشان همیشه نمیتوانند درست و حسابی مقاومت کنند. کسی حرفشان را نمیشنود و نهایتا تصمیم میگیرند اینقدر روایت هفتاد سال پیش زندگیشان را دستکاری شده توی سینی تحویل مهمان بدهند که آدم شرمنده میشود به مهمانی روایتهایشان برود. اینها را که گفتم برای آدمهای باهوش جامعه است که قدرت انطباق بالاتری نسبت به دیگران دارند و اینجا میشود گفت که هوش اجتماعی ترکیبش با نهاد پذیرش تغییرات اجتماعی ملقمهای درست میکند اینطوری. به نظر این زخم از آنهایی است که واقعا در تنهایی میخورد و از بین می برد. امروزی بودن خودش اصل موضوعی برای سعادت بشری فرض میشود. مثل باد پاییزی که دست تطاولش به شکل پیش فرض برای هر کاری دراز است. اینطوری به طور قطع و یقین تا مثلا 50 سال آینده سعی می کنیم به جای احیاء تحلیل تاریخی پدیده های اجتماعی در قالب داستان، برویم سراغ رویا بازی و هوشبری هزار و یک شبی از نوع آمریکایی اش که به راستی از آب کره می گیرد و به صورت کتابهای یک دلاری تحویل قشر عظیم خواننده های عامه پسند می دهد.