مواظب باشید تنها کاری که آدمهای اینجا می توانند دوستانه یا از روی دشمنی برایتان انجام دهند، این است که ترتیبتان را بدهند. به همین مناسبت اصلا و ابدا دنبال دوستی آن هم از نوع عمیقش نگردید و تو را به خدا صدای - شازده کوچولو - را کمتر کنید.
فرنگیس: هو! کچل! تو چرا دستت رو از روی زنگ خونه ما برنمی داری؟
سیاوش : آخه عشقتو داغونم کرده!
+ کرده که کرده! مگه نمی دونمی الان کسی خونه نیست؟ من سرکارم! الان روزنامه نویس شدم، اصلا برای خودم بیا و برویی دارم چرا نمیری دنبال یه دافی چیزی؟
- من با این اوضاع و احوال بد دنیا ترجیح می دم همون با پرشن کتم زندگی کنم به یاد ایران!
+ به هر حال اینطوری هم موهات بیشتر می ریزه هم پول برقمون زیاد میشه و هم در و همسایه فکر می کنن این بابا روشنفکره! نویسنده است، بالکل باید Over hall - تعمیرات اساسی - بشه!
سیاوش سر گیتارش را می کشد و گربه اش را بغل می کند. همانطور مردد دارد به پیشنهاد فرنگیس فکر می کند. بعد بر می گردد و به فرنگیس می گوید:
یه چیزی بگم؟
+ بگو
- در واقع قرار بود من از آتیش عشقت رد بشم، اما دیدم حتما میسوزم. شاید خودم نسوزم ولی حتما این جنس تو جیبم میره هوا. گفتم حیفه.
+ بعد چی شد؟
- هیچی! بارون، پاییز و جزیرهای که پیدا کردم مشکل رو حل کرد. زنگ زدم یه ترانه سرای مادام العمر برای خودم اجاره کردم و الان در خدمت شمام!
ایرانی گری و تعارف در فضای مجازی بزرگتر و مساوی دنیای واقعی وجود دارد.
باید کسی گفته باشد پاهای انسان خیلی خاصیت دارند و الا آدم مثل حشرات شش پا آفریده میشد و اصلا دست به هیچ کاری نمیزد.
روی پاهای خودت بایست. میان پاهایت را هر جایی نگذار. پاهایت را در زمستان با جوراب کلفت و نشاط انگیز بپوشان. اگر پاهایت زیادی بلند است بدان که داری به زرافهای مهربان تبدیل میشوی اشکال ندارد ولی مواظب باش برای دیگران برگ تازه نچینی. پاهایت را به اندازه شلوارت نگاه دار. مواظب باش وقتی فقط به پاهای آدمها نگاه میکنی، میلیتاری و ملیت گرایی با هم قاطی هستند. پاهای اسبها خیلی قشنگ است
ولی حیف که فقط به درد فیلمها میخورد. اینجا باید دلیل واضحی بگویم. پای اسب نجیب حتی، در حالت عادی زیرش شلوغ است. مردن همیشه از پاها شروع میشود. پس همیشه مراقب باش این پاها آب گز نشوند یا همینطوری از نشستن زیاد به خواب نروند. پاهای غمگین فقط برای غذا بار گذاشتن توی محرم و عزا به درد میخورند. اگر تحملش را داری زیرت آتش حسابی روشن کنند اصلا مشکلی نیست. همهی آتشها از سر نمیسوزانند. بعضیهاشان لازم است آدم را چیز کباب نگاه دارند. برای دفاع از خودت فقط یکی از پاها برای تخم دشمنت کافیست. قدر همین پا زدن روی دوچرخه و پیاده را بدان. اگر پا نداشته باشی مثل موشهای کم پایه و دون پایه باید همیشه را توی فاضلابها بگردی. هیچ وقت عکس پامنار را از روی طاقچه مادر جان برندار. پامنار برای تصفیه هوا، همان جا خوب است. راستی میدانستی پاهای عشایر این روزها کم جنبشتر از پاهای شهریهاست. به نظر این شهریها بیماری بی قراری پا دارند. هیچ وقت درب یخچال را مخصوصا خالی، با پا نبند. تا آنجایی که راحتی پا توی هر کفشی کردی بعدش، جوش شیرین را بزن. جوش شیرین بو زدای خوبیاست پس بین حرفهایت حسابی بگو: جوش شیرین تا از پا به درخت آویزان نشوی. اشکالی ندارد آدم پای خودش را بمالد ولی برای مالیدن پای هیچ متفکری پانویسی نکن. خودشان بلدند پاپیات بشوند. به هر صورت اینها مهندس ذهن هستند و اصلا خبر از آن پایین ندارند. هیچ گاه در حیرت کسی بهش نگو: عجب جونوریه! چون اصلا او آن پاها را که گفتم ندارد. راستی به نظر نباید راجع به شنا کردن در زندگی فکر کرد. پاها فقط به درد قدم زدن و هضم کردن میخورند. یعنی پاها دست به دست شکم میدهند تا هر چیزی را هضم کنند. هیچگاه فکر نکن که فرهاد کوه کن نام کسی را میکند. او به محدودیت پاها پی برده بود برای همین داشت تونلی برای سینه خیز رفتن از اینجا حفر میکرد. حتی همین دانشجوهای پر کابرد هم این موضوع را میدانند. هروقت خواستی عمیق شوی با سر به جایی نرو. پاها این خاصیت را دارند که به هرعمقی بروی.اما تقدیر ما این بود که آبادان و حومه را با این پاها برویم و زندگی کنیم که کردیم. پسرم داستان پاها را گفتم شلوارت را خودت انتخاب کن.
قربون در تمام طول سال خسته از کارهای سخت روزانه است. هی می رود طول صف طولانی بانک تا شهریه ی آقازاده جناب سرهنگ را واریز کند یا باید خرده خریدهای خانم را تند و تند سر و سامان بدهد با این ترافیک بعدش فقط یک روز برایش جشن می گیرند که اصلا نه روز تولد است نه روز عقد و ازدواج اصلا برایش سوال است با کشتن و ریختن خون زبان بسته اینقدر خوش خوشانشان می شود که آن هم بهش مربوط نیست. فقط از این ماجرا همان که خیلی نمی تواند بخوابد و باید صبح زود برود کار قصابی و کبابی را با هم انجام دهد همیشه کلافه است....
اینجا جوجه خروسی نشسته است. چند تا مرغ به شدت رنگی آن طرفتر دور یک لپ تاپ جمع شدهاندو دارند قد قد میکنند و میخندند. خروس جوجه نگاهش میافتد به پشت لپ تاپ و علامت یک تخم مرغ گاز زده را میبیند. جوجه خروس دیگری دارد شیش و هشت گوش میدهد: هوا کاملا آفتابی است. انتظار هیچ ابر و بادی تا غروب را هم نداری. یک مرغ هم تنها روی نیمکتی نشسته و سر پایین دارد با گوشیاش صحبت میکند. انگار کرچ شده است. جوجه خروس ایستاده هدفون Free to air دارد. طوری که صدا از بغل گوشهایش بیرون میزند: تازگیا کنج دلم دلبری لونه کرده... من و پسرای محلهمون شدیم اسیرش... انگار آفتاب اذیتش کرده و زیر بغلش حسابی خیس شده باشد. بال بال میزند و قدم رو میکند. خروس مدیر جوجه خروس خسته را که به نردهها تکیه زده و دارد مرغها را یکی یکی از سر میگذراند صدا میکند. انگار بخواهی یک بچه درس نخوان را توجیه کنی بالش را میگذارد روی دوش خروسک... خروسک عزیز ببین شما وجهی خوبی توی این مرغدونی داری... سعی کن این قضیه رو حفظ کنی... – بله آقا . بالش را میکشد روی تاجش : چشم بیشتر دقت میکنیم.
برا خاطر خودت میگم: ببین بابات اسم و رسم داره... خروس شناسنامه داریه برای خودش. ببین باهات راحتم دارم این حرفها رو میزنم. بعضیها به مرغشان کیش نمیشه گفت. تو از خودمونی ما با ابوی رفیقیم. اینطور میگیم پای خروستو ببند به مرغ همسایه هیز نگو... یعنی من شما رو دیدم با اخوی مقایسه کردم دیدم نمیشه بهش چیزی گفت. به هر حال دو خروسبچه از یک مرغ پیدا میشوند، یکی ترکی میخونه یکی فارسی.... میگوید و هیکل خپلش را ورمیچیند که برود. اما دوباره بر میگردد و با نوک تقریبا بستهاش، انگار سالهاست نخوانده باشد میگوید: راستی این پیرن زری همون مرغ محترمی که کمی اضافه وزن داره ... یعنی میدونی... چشمکی میزند که یعنی قدینا.... خروسک اول سر درنیاورده ولی پخی میزند زیر خنده و صاف میگوید آره قدینا ... مدیر خروس هم با خنده جواب میدهد: زکات تخم مرغ یه پنبه دونه است... دانشگاس دیگه نباس اینقدر هم سخت گرفت.
خروس مدیر بر میگردد و شلنگ تخته میرود سمت دفترش توی راه دوباره خم میشود و به تاج یکی از خروسکها اشاره میکند و صدایش بالا رفته است: شغالی که مرغ میگیره بیخ گوشش زرده
امروز جایی فصلی از یک رمان خوانده شد و من گفتم : هالیوودی است و مرا نگرفته است و اینها...
ترانه سرا ها در نگاهی خوش بینانه دو دسته اند
دسته اول خراباتی منشهایی هستند که با دود چراغ و این مسایل مشغولند و خدا قوت
دسته دوم با مادر بزرگ دوستشان آشنا شده اند که اتفاقا نماینده زنان ایران در یک زمانی بوده است و اتفاقا خانم گوگوش بوده اند و شبکه ای عریض و طویل منتسب داشته اند که می تواند خواننده در مقیاس تلویزیون ملی هم تولید نماید، باز هم خدا قوت آکادمی یا آکادمی دوست داریم.
پ.ن:
یکی از مهمترین مزایای آکادمی گوگوش همانا استفاده از تنها جنبه ی وحدت ملی ما ایرانیها در حفظ آثار و علایم گذشته است که این هم افزایی عظیم را موجب شده است.
مَسکن و مُسکن و مِسکین ها همه شد- مهر
اصلا ماه شد مهر
دولت شد مهروزی
شمسی خانم رفت دانشگاه و شد: مهری
حسنی تا آخر جمعه هایش مکتب رفت و شد : مهران
اکرم مکلف شد و جشن توی جشن آمد که باید شوهر کنی، رفت دانشگاه آتش بازار یابی شوهر را روشن کنی شد: مهر افروز
خانم زایش زاده که شوهرش جلوی در و همسایه بهش می گفت: خانواده، بالاخره در شوهر داری از رو رفت و شد : مهر انگیز
اما اوضاع ماه هنوز در عقرب است و مهر صادق هنوز در راه بی سوخت و تکلیف مانده است.
الف -
خوب انفعالی بودن ما همیشه سر جای خودش با اولین باران معلوم می شود
مثلا اینکه باران ببارد و ما جشن خود کفایی رفع آلودگی هوای تهران را برگذار کنیم
یا باران نبارد و اتوموبیل سازی ها هم متوقف نشوند و سرب گلوله از آسمان ببارد
ب-
کبرا حتی برای ادامه تحصیل در دانشگاه دلخواهش نمی تواند تصمیم بگیرد چه رسد به اینکه شوهر مورد نظرش را انتخاب کند
باز هم باید منتظر باران باشد
تا کدام دانشگاه ظرفیت به اندازه او داشته باشند
بعدش هم شوهر مورد نظر با پرایدوی لیزینگی اش پیدایش شود
ج-
ما حتی برای تعلقات خاطر خودمان هم نمی توانیم تصمیم بگیریم
و کلا به هر چیز مجاوری دل می بندیم
آن هم لابد از کرامات و کلمات باران است که شبی نیمه شبی وقتی قلندر و مست و خرابیم سراغمان آمده است
بعدش هم خیلی راحت به خودمان می گوییم: خیلی وقت بود داشتم بهش فکر می کردم
1- برای تقویت حافظه ؟ باور کردنش سخت است ولی دانشمندان جی شناس مثل جی 5 پنج و غیره به راستی دریافته اند که بازی دارت نقش زیادی در تقویت حافظه و افزایش طول حافظه خواهد داشت. مثلا همین که این کلمه ی عجیب و غریب خاطرتان مانده - قدم بزنید و با خود تکرار کنید دارت و اثر معجزه آسای این عبارت به ظاهر بی معنی را دریابید.
2- برای اینکه طول حافظه ی خود را به شکل بلند مدت و یا کوتاه مدت افزایش دهید بعد از هر بار بازی به یاد بسپارید که سوراخهایی که روی تخته دارت ایجاد کردی کجاها بوده و در مجموع چند امتیاز کسب کرده اید
3- یکی از بهترین موردکاویهای مرتبط با دارت را اینجا نقل می کنم. عاقلان به اندازه کافی از این قضیه درس خواهند گرفت:
یک روز با دوستمان که دکترای مدیریت هم هستند رفتیم منزلشان. قرار تقویت هیچ چیزی را نداشتیم
ولی بعد از بازی دارت به درستی دیدیم که سوراخهایی روی دیوار به جا مانده که درسهای آموخته از این مورد کاوی را به عهده خواننده خواهیم گذاشت.
3- شاید تمام افسران ارتش آزادی بخش فرانسه یا ارتش سرخ روسیه یا یکی از همین ارتشها شبانه روز دارت بازی می کرده اند. به همین دلیل احتیاج به دعاهای پشت جبهه در هیچ مرحله ای احساس نمی شده است.
4- برای برون رفت از وضعیتهایی مثل نوسان ارز، نوسان قیمت طلا، نوسانات فامیلی و دوستان لزوما می بایستی از چنین وسیله ای و گاهی با عکس طرف مقابل استفاده نمایید.
5- به نظر دوره ی شعار و هر چه فریاد داشتن گذشته است. پس گوشه چشمتان را پاک نموده و شروع به دارت بازی نمایید. بدین گونه برای اولین بار در تاریختان مهمترین تجربه ی بزرگان سیاسی، اجتماعی، انتظامی را در خوهید یافت
6- دست دارت خوب یکی از شانسهای خوب زندگی از جانب خداوند است. پس همواره به خاطر اینکه در این زمینه سرمایه گذاری نموده اید و تمام تخصص و دکترایان را در این راه به کار برده اید از خداوند بورس و فرابورس تشکر نمایید.
7- آخرین نکته برای داشتن حافظه ای بلند و خوب این است که با دارت بازی بزرگترین دستاورد اجتماعی ایرانی را کسب کرده اید. شما توانسته اید تمام مسایل و مشکلات را دارت نمایید.
یکی از بهترین برنامه هایی که در شبکه من و تو می شود پیدا کرد تا کمک کار خیلی ها بشود همین برنامه هایی است که خانم دکتر میترا بیات اجرا می کند. برنامه مثل خیلی از قالبهای موجود در من و تو، حرفه ای است. به نوعی بی واسطه تر از برنامه های صدا و سیمای خودمان درباره ی مهارتهای زندگی و روان شناسی زندگی روزمره بحث می کند. اغلب مشکلاتی را مطرح می کند و راه کار روان شناسی برایش دارد که به نوعی به زندگی روزمره در ایران مرتبط است. شبکه ی من و تو با همین هفتاد هشتاد آدم مهاجر توانسته است از آن دستگاه عریض و طویل برنامه سازی صدا و سیما جلو بیفتد.
به همین سادگی هر آدمی در ایران ممکن است با مشکلات حاد و یا سوالات ساده درباره مهارتهای عاطفی روان شناسی روزمره و حتی چالش های بزرگ روان شناسی بر سر تصمیم هایش، بخواهد بنشیند پای این برنامه. به نظر داشتن روند مناسب و حمله کردن به مشکلات موجود جوانها مخصوصا دختر و پسرهایی که درگیر یک رابطه عاطفی به شکل ازدواج و یا غیر از آن هستند،خیلی مفید است.
برنامه های تلویزیون خودمان خیلی خسته کننده هستند. بیشتر حاوی مواردی هستند که به شکلی طولانی و غیر حرفه ای بخش عمده ای از برنامه به حرفهای کلی، قلمبه سلمبه و با پرداخت بیشتری به کیسهای مطرح شده پیش می روند. این برنامه های وطنی به راحتی از واسطه ای غیر طبیعی به نام محدودیتهای تلویزیون ایرانی رنج می برند. که به نظر باید برای همیشه این محدودیتها حداقل در یک برنامه روان شناسی فراموش شوند تا پزشک مشاور بتواند تکنیکهای روان شناسی بهتری را به مخاطب ارائه کند.
حیف که سیاستگذاریهای اغلب در این باره بسته است و ترجیح دارد فرافکنی و باز بودن ها در برنامه های طنزی مثل خنده بازار اتفاق بیافتد.
نمی دانم تا کی داستان شرکت معتبر که از پس هفت پرده آگهی می دهد ادامه دارد.
البته اینبار بدون هیچ مساله ی قومیتی باید به استان لرستان نظری انداخت.
شرکت اقتصادی معتبر در اینجا سایتی راه اندازی نموده اند.
نکته جالب توجه طراحی آزمون استخدامی خنده دار و توهین آمیزی است که برای کار در این شرکت وابسته به یک سازمان دولتی - مثلا استانداری لرستان - طراحی شده است.
می توانید در لینک مفاد آزمون استخدامی را ببینید.
به علاوه دردناکترین بخش ماجرا تقاضای 20 هزار تومان برای افراد شرکت کننده در آزمون است.
این رفتار در خفا برای استخدام از سوی شرکتهای دولتی واقعا چه توجیهی دارد؟
آیا موسسه ای اقتصادی مثل صندوق سرمایه گذاری اجباری برای برگزاری آزمون برای اختراع مجدد چرخ دارد؟
آیا نمی توان به رزومه های افراد و مصاحبه با هیات مدیره ایشان اکتفا نمود؟
آیا نمی توان از همان روش پسر خاله ها اقدام به جذب نیرو نمود.
بارها از انحلال آزمون های برگزار شده خبر دار شده ام ولی هنوز نمی دانم چرا این رویه ساقط نمی شود.
به نظر برگزاری آزمون برای موارد اینچنینی به نوعی بی اعتمادی به فضای کسب و کار و اتلاف وقت و انرژی مربوط می شود که به شکلی نهادینه در جریان بی سلیقگی مدیران ما در حال گسترش است.
اول از روی گل همه ی دوستان مهندس عزیزم که گاهی مثل خودم بی مهابا به حوزه ای وارد می شوند و آب و گلشان سفت نشده، خیلی بیانیه می دهند، عذر خواهی می کنم.
در کتابی - از این کتابهای کنکوری که خلاصه های مدیریتی دارند، به قلم یکی از همین دوستان مدیر بر پایه ی مهندسی، مطلب جالبی در حد آیا می دانید که، دیدم:
نمودار گانت یا گانت چارت مهمترین اختراع اجتماعی قرن بیستم است.
واقعا این از آن حرفهایی است که حسابی بازار گرمی صنایعی است. یعنی به اندازه کافی همه چیز را متره کردن و کمی سازی های مختلف، روشهای کمی سازی که برای مدیران تنها فایده اش این است که به اقیانوس بی کران آمار سازی در کشور متصل بشوند. به نظر مهمترین اختراع ما ایرانیها یک مهندس صنایع به عنوان سمبل پر حرفی و کم سوادی و کم تحرکی مان بود.
پ.ن: البته بحث فلان افراد خوب هم دارد، کلا بدیهی و قبول شده است.
1- مافیا منفی است. اگر در دنیای قدیم یعنی چند قرن پیش بعضی افسانهها راوی این قصه بود که فلان بنا از ترکیب سرهای برید و ساروج بالا رفته است. اگر این قصه به اندازه کافی مشمئز کننده است، حداقل نیم قرن صبر کنید تا مافیا به عنوان سنگ بناهای مهم از بین برود.
مافیا بستری است که وجود ندارد. برای همین یک عده در بهترین حالت عیارانی شدهاند که مثلا روزنامه، مجله، گالری، دفتر ودکه راه راه انداختهاند. مافیا متاسفانه از همان اول بد خیم است و اصلا مافیای خوش خیم نداریم. یاد حرف آن مدیرهایی میافتم که ما از ایدههای جدید استقبال میکنیم. بعدش میبینم به عنوان یکی از شرکتهای بزرگ ایران، مثلا همین ایرانسل عزیز حداقل پروپوزال خودمان را با شرافت تمام زردشان، هاپولی نمودهاند، اینطوری دقیقا میفهمم بهترین روش بیرونی اداره مافیا را از متون قدیمی مثل – فیه ما فیا- استخراج نمودهاند که حاوی ایدههای جمع آوری شده است.
2- مافیا شامل بخشهای دولتی که کاملا در کتابهای درسی و بعد از قضیهی فیثاغورث مطرح شده و اصلا ما هم کتاب کمک آموزشی نیستیم. اما مافیای خصوصی یعنی این تفکر ریشهای ستوده شده توسط آدمهای حرفهای، به نظر ایشان بهترین روش حفظ منافع است. اما این داستان از آنجا شکل گرفتهاست که هیچ صنفی به معنی واقعی کلمه در ایران نمیتواند آن دو هدف بزرگ یک صنف، که منجر به تصفیه و ته نشین شدن آب گل آلود فضای کاری مربوطه میشود، را تامین نمایند. یکی خدماتی که صنف خاصی به جامعه میدهد و دیگری قیمت گذاری و چانه زنی مناسب یک صنف درمقابل باد و طوفانهای خارجی حتی دولتی. به همین راحتی چنین تفکری به شکل زیر زمینی به جای صنف و به صورت خیلی موضعی و کوچک و شخص محور تشکیل میشود که مثل تله موش قادر به جذب منابع برای تیم خود میباشد. چنین نهادی به شدت به جابجایی افراد در خود حساس است و در حقیقت تابع هیچ موضوعیتی که نامش گفتمان باشد حتی به شکل داخلی خود نیست.
3- نتایج و آثار چیزی به نام مافیا در عرصه فرهنگ، حاشیهی ظریفی است که فضای فرهنگی ما را در یک نگاه کلی و نه لزوما همه گیر، شبیه تئاتری رو حوضی نموده است که شاهزادهای قجری آن را راه انداخته و علاوه بر حظ و کیف شخصی خود و همکارانش، بازار چندان موفقی را در حداقل عرصهی کتاب و مطبوعات حاصل ننموده است.
4- مافیا بودن در فضای خصوصی به نظر بعضی انجام دهنده ها و معتقدین به آن در عرصه فرهنگ و هنر، کاری بسیار کریه است. طوری که کرده ها و داشته های خود در این زمینه را انکار می کنند. برخی هم به همان سادگی که باشگاه ورزشی می روند و پشت بازو و جلو سینه را با پوشیدن لباسهای چسبان، نشان این و آن می دهند، از مقوله ی ما می توانیم استفاده نموده و مافیایی به همان شکل و شمایل دارند و به انتقادها جوابی مثل: تو نمی توانی، پس داری فحش می دهی، حواله می دهند.
5- مافیای خصوصی به غیر از آنها که واقعا واحدهای اقماری و خصوصی شده ی دولت هستند، بیشتر در توهم قدرتمندی و شوالیه گری است که متاسفانه آنچه آرزویش را دارند، هنوز محقق ننموده و یک دست و یک پا در گوشه ی فضای فرهنگ و هنر داخلی ایستاده است- لطفا حساب گالری دارهای هنری را جدا کنید.
6- بر خلاف آنها که درباره مافیا و و جود و الزام آن بر اساس موقعیت شخصی خودشان فکر می کنند، مافیا از همان اسمش مشخصا منفی و مخرب است. در سایه ی مافیا آثار هنری در یک بستری منطقی و نسبتا مساوی رشد نمی کنند. این مهمترین دلیل کیفیت پایین آثار هنری اعم از ادبیات است. بنده با نظر آن عده که همیشه صحبت از آثار نخبه گرایی می کنند که در هر صورت هیچ وقت پشت ابر نمی ماند، مشکل اساسی دارم. این تفکر همان است که یک عده را در ایران المپیادی کرده است. اما سطح عمومی تعلیمات فاصله ی معنا داری با یک سری از دوستان دارد که توانسته اند از سکوی پرتابی مثل دانشگاه شریف یا تهران و امیر کبیر، به عنوان سر گل های آموزشی به کشورهای دیگر پرتاب شوند. در زمینه هنر نیز چنین تفکر نخبه گرایی بدون قایل بودن به بستر و دفتر و دکه و مدرسه در این زمینه، به شدت منجر به ایجاد قطب دائمی بدنه و سر و خیلی حرفهای عوام و خواص می شود که اصلا و ابدا توجیه کم کاری، تنبلی، تنگ نظری و بی همتی دوستان در کلیه ی بخشهاست.
روزگاری هر شغلی باد و بروت خودش را داشت. البته شغلهایی هم از قدیم بودهاند که پولشان را توی پاکت تحویل میگرفتهاند و همیشه عوامل سومی ایشان را تبلیغ میکرده اند. رخصت! دوستان منظور انتقاد از هیچ شغلی نیست که به واقع یک جور مشاهدهها را برایتان میگویم.
آهان! بعله این دسته که کارشان همان کار انبیاء بوده و الان در ادامهی همان اختتامیه دارند به انجام وظیفه در سنگر مدرسه و دانشگاه مشغولند. اما در دنیای مدرن آدمها آمدند و شغلهای جدیدی درست کردند که به نظر یک جامعه که هنوز یکی از تفریحاتش معرکه گیری است، این شغلها هم در ردیفهای خیلی بالا و یا خیلی پایین یعنی همان حوالی معرکه گیری قلمداد میشود.
به هر حال یک زمانی توی آمریکا روزنامه نگار خیلی آدم مهم و تاثیر گذاری بود. الان به نظر به آن شکل نیست. یعنی خود روزنامه نگاری برای فرد آورده معنوی ندارد. روزنامه نگاری شده است یک طیف که تنها یک سرش توی طلاست. فضای روزنامهنگاری تخصصی تر است و حتی نگاه آدمهای آن طرف ویترین هم اینطوری نیست. مثلا کسی نمیتواند به همین راحتی حرف بزند و یا به قول عباس عبدی برود با کارت خبرنگاریاش چند کیلو مرغ نیمه جان - نیمه دولتی بگیرد.
یا بر خلاف باور جهانی طوری به خود و همکاران و خاله و عمهاش بقبولاند که دارد آیه های مدرنرا از قلم مبارک جای میکند و اصلا کسی نمیتواند شک و شبههای در آن نماید. به هر حال نبود فضای نقد یعنی یک وجب جا که بی غرض و مرض بشود پینگ پونگ بازی کرد، فضایی یک طرفه ساخته که پیامبران محلی در آن مبعوث شدهاند، و هیچ باطل السحری ندارند مگر سردبیرشان که هر چه لازم باشد بهشان تکلیف خواهد نمود.
اینها نکتهی ترسناک ماجرانیست. نکته از اینجا آب میخورد که آرزوی مادرهای کنونی به جای دکتر و مهندسهایی که نشدیم، برود سمت روزنامهنگار و هنرمند شدنهایی که تهش همان – نشدیم – را از نسل قبل تحویل بگیرند. به نظر باید در تعریف کردن قهرمان های نسل آینده بسیار محتاط بود.
1- این خبر تفیک جنسیتی دانشگاه که قبل تر آقای رییس جمهور محترم با کامران دانشجو مخالفت کرده بود، با اینکه مثل خواب یوسف 70 رشته را یکجا در چاه انداخت، اما هیچ واکنشی را بر نیانگیخت.
2
- مجله ای منتشر می شود با نام آسمان که الحق و الانصاف اگر کسی از دوستان نمی گفت بنده آنجا کار می کنم و فیلان است، اصلا به مخیله ام خطور نمی کرد به جز یک مجموعه فحش آبدار و غیر آبدار سیاسی - هوایی بین مثلا شرکت هواپیمایی آسمان و هواپیمایی ماهان باشد. به هر صورت مجله ی فحش دار چیزی مثل همان چوب بیس بال است به وقت عسر و حرج... آرزوی توفیقات فراوان
3- فرهیخته بودن لزوما به معنی دیدن شبانه روزی مرز بین خواص و عوام، نخبه و عادی، ورزش دوست و کتاب دوست نیست. به نظر همه جای دنیا و نه تنها ایران، عوام خوب تا خوب اکثریت دارند، مثالش عظمت هالیوود است، مثل داخلی اش هم می تواند همین تولید شعر و ادبیات فیس بوکی- توئیتری - پلاسی (گودری سابق ) باشد. اصلا ناراحت شدن برخی دوستان یا خوشحال نشدنشان را نمی شود فهمید. مثلا این قضیه ی المپیک مثل همان آسمان است که بر سر غنی و فقیر، انتلکت روشن فکر فرهیخته ازش ماه شاعرانه را می بیند. سوپر دریانی محل ما که بساطش را جمع کرد، ممکن است نگاه هم نکند ولی توی دلش بگوید، امشب هوا طور دیگریست.
4- یک موضوع داریم به نام آزادی بیان- اینجایش معلوم است. ولی به نظر ژورنالیسم آنجا هم به همین راحتی اجازه نمی دهد به اندازه کافی چپ باشی، بعد ترجمه هم بشوی به زبانشان. بعد دفتر و دستک هم خوب تا خوب داشته باشی. مثل همین عباس معروفی که رادیو زمانه اش را که این نسل امروزیهای نویسنده خیلی ها از همان دانه های آن زمین خوش حاصل هستند، ازش گرفتند. به همین راحتی حتی آرشیو درست درمانی هم برای ایشان باقی نگذاشتند. این همان بی مهری حرفه ای است.تازه موارد دیگر هم هست که ترجیحا هیچ نویسنده ای معقولش نیست که از روی زمین گرم بلند بشود با برچسب مهاجر، هویت خودش را هم نداشته باشد. همان فیل شهر قصه باشد که آب نخورده و دندانش شکسته است- به نقل از مصاحبه ی یکی از همین نویسنده های ایرانی مهاجر که سوال هویتی داشتند-