360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

چالش اصل ماجرای شازده کوچولو

اصل ماجرای شازده کوچولو  و گلش یا شازده کوچولو و روباه هر چه بود دیگر به غیر از خودشان به حداقل فقط خودشان، مرحوم سنت اگزوپری و ممد حسن معجونی، کلنل پسیانی، نهاد نمایندگی اینترنت پر سرعت، صنف رسمی فالوده و مخلوط،  باشگاه خبرنگاران جواد، دفاتر ازدواج و طلاق ناحیه‌ی میدان شوش و خانواده محترم رجبی ختم نمی‌شود. دامنه‌ی اتفاقاتی که در این بین بین روباه و شازده – که حالا بزرگش کرده‌اند- یا مثلا شازده  و گلش، شازده و انسان میخواره، شازده و پادشاه بی رعیت، شازده و مساله‌ی کیفیت در شکل کلی آن، محدود نیست به همین مناسبت بنده کلیه‌ی دوستان و علاقه مندانی که اینجا را می‌خوانند به ریشه یابی، اصل یابی و محک زنی واقعیتهای به کار رفته در این داستان و دیگر حواشی آن، دعوت می‌کنم: 

1- ماجرای شازده کوچولو گل و حباب گلی: 

 

گل: شازده در و ببند یا لااقل این حبابمو بیار بذار سرم، دارم از سرما از از بین می رم. 


شازده: بابا این قرتی بازیها چیه. بدو بیا تو هوای آزاد ببین فردا خواستی بری دانشگاه ، راه دور به هوای سخت کوهستان یا دیگر نواحی غیر جغرافیایی، عادت داشته باشی.  


گل با تعجب رو به شازده کوچولو و افق کرد و گفت: چرا هوای سخت؟ چرا آدم این همه به خودش سختی بده بعدش هم دانشگاه اینطوری بلا سرش بیاد؟ 


شازده کوچولو شال گردنش را در نسیم همیشه وزنده‌ی سیاره‌اش رها کرد و گفت: خرمن موها رو که تو آسیاب زرد نکردیم. یه چیزی می‌دونیم. درس بخون که نیستی. همش دنبال قر وفر خودتی. در بهترین حالت دانشگاه آزاد قبول می‌شی. بعد می‌دونی دانشگاه آزاد ازچی تشکیل شده؟ 


گل این دفعه لبش را پاک کرد و چشم از افق برداشت و زل زد توی صورت شازده:  خوب از چی تشکیل میشه؟ 


شازده سعی کرد سر شال گردنش را بیاورد پایین ولی موفق نشد برای همین از این کار دست برداشت و گفت: ببین گلم, عزیزم، عجقم، مردان دانشگاه ساز در ایران و کلیه‌ی نقاط آن اول میرن از محیط زیست یا منابع طبیعی یک جور زیستگاه رو به مساحت فلان متر مکعب می‌خرن. بعد این درختها و صخره‌ها و هر چیزی که شما توی زمینت بود رنگ می‌کنند لابه‌لاش کلاس می‌سازن و اینطوری دانشگاه ازاد اسلامی شعبه‌ی فلان رو می‌سازن. این موضوع بر خلاف دانشگاه‌های غیر انتفاعی که هدفشون بازسازی بافت فرسوده است، خیلی به توسعه‌ی شهری و غلبه‌ی انسان بر طبیعت کمک کرده. 


گل از این حرفها سر در نمی‌آورد. بعد غنچه‌اش را  تنگ‌تر می‌کند و با چشمک: ببین شازده تا کسی این دور و برا نیست. بیا جلوتر. 


شازده: باشه ولی بذار یه چیزی رو بهت بگم. واقعیش اینه که از طرف اداره ماموریت دادن برم یه زمین برای احداث دانشگاه پیدا کنم. منم اینجا رو پیشنهاد کردم. الان حاضر شو که احتمالا تا یه ربع دیگه مدیر و هیات همراه می رسن، بعدش وقت و سیاره‌ی خالی به اندازه‌ی کافی هست.


گل رنگش از عصبانیت بیشتر سرخ شده است و درحالتی بین جیغ زدن و فریاد کشیدن :  


توخجالت نمی کشی؟ اینجا رو گذاشتی برای فروش؟ اونم دانشگاه؟  اون سر سیاره ات لامپ روشن بذاری من این طرف خوابم نمیبره بعد می خوای اینجا رو بفروشی برای دانشگاه


شازده کوچولو می خندد و همانطور که با شال گردنش درگیر است می گوید: ببین عزیزم. هر کسی مسئول گلشه. با این پول بخور و نمیری که من می گیرم نمی تونیم هیچ کاری کنیم. قصه نخور. شاید خدا زد و یک دانشگاه علمی کاربردی یا غیر انتفاعی سیاره امون رو خرید. 


این بود بخشی از اصل ماجرای شازده کوچولو و گل‌اش. از شما هم می‌خواهیم در این چالش شرکت کنید و اگر خبر جدیدی از این شازده‌ی با کمالات شنیده‌اید با انتشار و اطلاع آن، جمع بیشتری را از نگرانی نجات دهید. 


با دو هزار تومان چه چیزهایی می‌توان خرید؟

یک زمانی فروشگاه‌های دو هزار تومانی به سبک همان 99 سنتی‌های آمریکایی در جای جای میهن اسلامی دایر شده بود. الان این بیزنس کاملا در دست مافیای مترو است که ... نه هنوز هم چیزی بیشتر از یک خودتراش که اصولا خودش هیچ کاری انجام نمی دهد مگر اینکه موقع گشتن توی یک کشوی شلوغ توی دست و بال و مخصوصا ناخن انگشتها گیر کند. انگشتهایی زحمت کش که شب هنگام موقع برگشتن از سرکار کار تراژدی – فانتزی خرید از دست فروش مترو را هم انجام می‌دهند. 

ولی هنوز جای امیدواری برای خریدهای دو هزار تومانی هست:

خریدن عصبانیت یک متصدی خیابانی که خودش راسته‌ای را به جای شهرداری می‌چرخاند.

چهار نخ سیگار خوب برای بچه‌های خوب که تصمیم دارند سیگار خیلی لایت بکشند ولو اینکه چیپس‌ها هم چنین هوای سالمی از تهران و حومه را در خودشان ندارند.

خریدن روزنامه‌های زیر قابلمه‌ای هنوز زیر 2000 تومان است.

پرداخت دستمزد کفاش برای چسب زدن کفی کفش

سوزن نخ کن دائمی  منزل که بعد از مدتی نیاز به آموزش مجدد استفاده از آن به شدت نزد پدر خانواده در تلاش برای موجه جلوه دادن خریدهایش، احساس می شود. 

یک ساعت پارکینگ الکی برای پارک من الکی خوش 

یک بسته دستمال کاغذی غیر مرطوب 

دو عدد و خرده ای نان بربری که از کنار کنجدها عبور کرده باشند. 


ولی هر چه هست بهتر از هیچی شده است. 

مدیریت منابع انسانی: باغ دایی جان رو دیدی؟

توی شرکت ما اگر کسی عوض شود مثل عوض شدن چراغ راهنمایی است. یعنی باید ببینی و بعد بفهمی فلانی فلان جا شروع به کار کرده است. هیچ معرفی و تلاشی در بین نیست. به نوعی نشان از این دارد که کسی غریبه نیست. البته پروسه‌ی آشنا سازی هم معلوم است ولی از نوع کتابی‌اش نیست که در شرکتهای دیگر تجربه کردم هر کسی باید تمام مراحل تلفن زدن و استفاده از اتوماسیون را به روش آمریکایی‌اش آموزش می‌دید. مدیر عامل عزیز ما هم دوست داشتند همه را به اسم کوچک صدا کنند. ولی صبر و حوصله لازم بود تا بعد از این آموزشهای مقدماتی مثل نوشیدن یک لیوان آب اضافی یا    چایی قبل از ناهار، وقتی گرسنه‌اید، فقط آدم را یک مرحله عقب می‌انداخت. یک موضوع دیگر، که مازندرانی‌ها به آن باغ دایی جان رو دیدی؟ - به حساب می‌آید. در یک رسم قدیمی اگر مهمانی پر خسارت را در یک وعده‌ی غذایی دریافت می‌کنید باید قبل از وعده‌ی غذایی او را به سمت باغ میوه و معمولا مرکبات که در قدیم ارزان و حتی بی قیمت بودند می‌بردند. مهمان بیچاره همانجا اینقدر می‌خورد و با مایملک دایی آشنا می‌شد که free space خالی برای رسیدن به آن بوقلمون جادویی و برشته‌ی سر سفره که احیانا با رب انار تزیین و تلطیف شده بود، نداشت. به همین دلیل بسیاری از این نوع آشناسازی‌های تو توذوقی، می‌تواند اثر مخربی در جذب یک نیروی جدید داشته باشد  اصولا شرکتهایی که اهل آفتابه و لگن بیخودی نیستند، از خیر چنین مراحل پیچیده و وقت گیری می‌گذرند.  در برخی از شرکتها، من بسیاری از نرم افزاری ها را می‌دانم- مثل همکاران سیستم، دوره‌ی مهمانی و آموزش بسته به خواسته‌ی کارمند جدید، به پایان می‌رسد. دوره‌ی کار آموزی در شرکتها در بسیاری از موارد فقط به درد سفت شدن روالهای شرکتهای تازه تاسیس و تعویق حقوق دادن جدی در اینطور فضاها وجود دارد. در بیشتر مواردی که شرکتهای ایرانی دارند، آموزش واقعی یک امری غیر واقعی و حتی خطرناک است. چرا که اغلب به دلیل زود بازده بودن با آدمی نصفه و نیمه و خودآموز شروع می‌کنند. شرکتی که یک کارمند خود آموز جذب می‌کند، باخبر است که این کارمند بنابه هر دلیلی از طوفان رسته است و توانایی لازم برای پیش بردن امور را دارد. اصولا آموزش در ایران دچار معضلی است که همیشه خروجیهایش تربیت آدمهای متوسط، رند و بسیار موقعیت سنج است. چنین آموزشی می‌طلبد، مدیریت منابع انسانی یکی از پر ریسک‌ترین بخشهای مدیریت باشد.

چگونه درست مسواک بزنیم؟

از امروز شروع می‌شود. یک کلاس فشرده از طرف شرکت که واقعاخسته کننده است. حتی تیم آموزشی که قرار است به ما آموزش لازم را بدهد، سوال کردچرا فلانی توی لیست هست؟قاعدتا برای تفریح قضیه هم که شده باید برویم و ببینیم چه اتفاقی می‌افتد؟ امروز یک روز آفتابی نزدیک زمستان و سرمایی است که به مدد آفتاب کمی دلهره در دل آدم به جای گذاشته است. ترس از اینکه یک ساعتی وقتی مشغول کار هستید از آفتاب غافل می‌شوید و سرما تمام اطرافتان را می‌گیرد.  به نظرم از دوره‌ی مدرسه چنین چیزهایی برایم به وجود آمد.  

 دلهره‌ی بعد از ظهر رفتن به مدرسه. نخوردن ناهار وقتی همین حالا سرویس می آید و بوق می‌زند. بعد حیاط شلوغ مدرسه که غافل است و  سرمای عصر پاییز کوفتی پیدایش می‌شود. کار که می‌کنم زیاد حواسم نیست به اینکه برای رفتن از یک وادی به دیگری باید از این همه  فراز و فرود پاییزی عبور کرد.تصور اینکه آدم توی اسکاندیناوی بتواند سر کند برایم  سخت است. روزهایی که فقط به معنی تقویمی‌اش روز است و به شدت مخالف هرنوع اثری از خورشید است. اینقدر بی رمق  و نا امید کننده است که حتی من هم نمی‌توانم به آفتاب دل ببندم. از آفتاب تابستان فرار می‌کنم ولی زمستان سرد و غریب و برفی اسکاندیناوی برایم غیر ممکن است.

 

امروز باز هم یک فساد دیگر یعنی دقیقا فاسد مالی 12 هزار میلیارد تومانی بر ملا شد. حقیقت دارد لخته‌های کامل جنون را نشان آدم می‌دهد. نشریه‌ی شرکت دیروز وسط یک روز آفتابی منتشر شد. هر بار چند تا یادداشت و مقاله دارد. مهمترین یادداشت دیروزش: چگونه درست مسواک بزنیم بود. شبیه یک شرط بندی: دیدی بالاخره من این چگونه مسواک بزنیم رو منتشر کردم کسی هم چیزی نگفت؟ 

حس می‌کنم همه چیز در راستای همدیگر و به نوعی به هم مربوط است. امروز وزیر بهداشت هم گفت خیار و سیب را با پوست نخورید. شاید شبیه آدمهای اسکاندیناوی شده‌ایم که هیچ مشکلی ندارند مگر اشتباه‌های کوچولوی خانمان براندازی مثل با پوست خوردن خیار و سیب. بعد هم باید بروند manual  مسواک زدن را از جایی تهیه و استفاده کنند. 

یکی از اجزای فامیل هست که زیاد مایل نیستم، در وضعیت حاضر باهاش ارتباط داشته باشم. ولی چه طور می‌شود که دوست دارم کمی از آن ظرف افسرده‌ی دخترش بنوشم. دختر کم سن و سالی است که در عین افسردگی و نا امیدی آدم را امیدوار  می‌کند. سلیقه‌اش خوب است. مثل همان دوتایی که توی پارک خانه هنرمندان دیدم. یک سر و گردن بالاتر از هم سن و سالهای خودشان و در بین هزار تا تریپ هنری رنگارنگ، گم شده و منتظر آینده. باید راه حلی پیدا کنم. 

یک داستان درباره‌ی خانه‌های 30 متری توی تهران دارم می‌نویسم. مثل اینکه اینطور خانه‌ها ساکنان خاص خودشان را دارند. به علاوه خرید و فروششان اصلا بر پایه‌ی متراژ و اینها نیست. یک حداقل به خاطر تقاضای زیاد قیمت متفاوتی با اصل جنس دارد.گران‌تر. غیر قابل تنفس‌تر. موقتی  و فرصت ساز. تهران شهر فرصت‌هاست. آدمهایی که اجاره‌های آنچنانی پرداخت می‌کنند می‌دانند هر روز چقدر هزینه دارد و چقدر باید فرصت طلب باشند تا آتش این اژدها، موقعی که دارند رویش قدم می‌زنند کباب نکند. سرزمین فرصتها برای بعضی‌ها باعث سیاه شدن زندگی است که این روزها بهش گفته‌اند سیاه نمایی. سیاه نمایی هم که ممنوع و تباه است. 

امروز با یک راننده‌ی مشکی پوش و میانسال، با ریش جوگندمی، آمدم سر کار. یک پراید آلبالویی، با روکش‌صندلی آلبالویی. حتی تصویر جعبه‌ی دستمال کاغذی روی داشبورد یک سری آلبالو بود که افتاده بود توی شیشه. توی جیب سمت شاگرد چند تا کتاب درسی راهنمایی بود. شاید مردک ماشین زنش را برداشته و تا قبل از رفتن به اداره دارد به مخارج خانواده کمک می‌کند. 


پشمک حاج عبدالله: آب نبات ابریشمی و جاده ابریشم

پشمک!  ما اسم صوت درست و حسابی نداریم ولی اگر خدا قبول کند و فرهنگستان زبان فارسی صحه بگذارد این یکی خوش قواره است. با خودتان تکرار کنید: پشمک! پشمک! پشمک!  آهسته. بلند. کوتاه و عطسه مانند. کامتان شیرین می شود.بدون فیل تر تجربه کنید. 

ما ایرانیها بهترین چیزهای خودمان را زیر پا می‌گذاریم. بعد دوست داریم به عنوان صادرات از همین فرش ایرانی صادر کنیم. مهم نیست. چون الان محصولات بهتر و غمگسارتری مثل پشمک حاج عبدالله روی کار آمده است. یک حبش را می‌گذاری توی دهانت غم و قصه‌ات آب می‌شود. اگر همان وقتی که داری گلوله‌ی پشمک را نزدیک دهانت بالا برده‌ای، باران بگیرد. پیش سینه‌ی پیراهنت هم گه کاری می‌شود. پشمک حاج عبدالله باب الحوائجی است برای روزهایی که هیچ طعمی جز چای اداره و قهوه‌ی شرکت نداری. پشمک حاج عبدالله با نشان خانواده‌ای که دور هم دارند پشمک می‌خورند، آدمی را در بین این همه آدم متمایز می‌کند. بقیه‌ درباره‌اش می‌گویند: ببین اصلا این تفریحش هم با ما فرق داره. 

هنرمند گرامی! پشمک حاج عبدالله امورات دنیایی شما را به بهترین و سورئال‌ترین وجهی حل و فصل می‌کند. زمانی که گلوله‌ی به آن بزرگی و شیرینی یکهو در دهان آب می‌شود، هیچ تصویرسازی نمی‌تواند توی دهان کسی ازش فیلم کوتاه هم بسازد. شاید آینده و شاید سبکهای Oral Picturing   بتواند گویای این پرفورمنس به یاد ماندنی با دوستان باشد.  

اصالت دیدگاه را در پشمک حاج عبدالله بجویید. برای دلجویی از آدمهای تلخ کام، حتما دست جمعی متحد شوید و پشمک حاج عبدالله نوش جان کنید. پشمک حاج عبدالله با نگاهی نو در وفاق ملی ایرانیان سعی دارد اولین همایش تنوع محصولات پشمکی خود را در برج میلاد تهران برگزار نماید. پشمک حاج عبدالله در قطع سطلی برای جمع شما مناسب است. پشمک حاج عبدالله لقمه‌ای را نیز نبینم توی خیابان و تنهایی سق بزنید. 

برای ساختن بهترین لحظه‌ها، پشمک بهترین وسیله‌ی گشایش ذهنی کلامی برای هنرمندان، مهندسان، پزشکان، دوستداران و ناز خوردگان است. پشمک حاج عبدالله رفیق قدیمی بابای شماست. پس احترامش را حفظ نمایید و همیشه به خاطر داشته باشید پشمک یعنی زندگی، زندگی یعنی پشمک. 


پشمک موجود ملایمی است که اصلا فصل ندارد. سرما و گرما بارش نیست. پشمک با عبور جریان مرطوب و گرم بخور می گیرد و باد می کند وحجم پیدا می کند. پشمک حجم یافته از تنقلاتی است که از اساس و اولین بار توسط آریایی ها اختراع شده و مورد کشت و تکثیر قرار گرفته است. پشمک را گاهی آب نبات ابریشمی نامیده اند که نشان دهنده ی تعلق تمام و کمال آن به جاده ی ابریشم است. ما نباید با تلخ کامی، کام خود و جهانیان را تلخ نماییم به همین مناسب تصحیح شعر: 
هستی از ما پشمک خورده، ما از هستی و باقی ماجرا.

تاریخچه تقریبا همه چیز- تاریخچه‌ی ما

آلبرکامو یک جمله ی معروف دارد به این مضمون که  مردان اهل نمایش هستند و زنها تماشاچی آن هستند. توی این مردها کلی بدن ساز و عزیزم چه هیکلی هستند که نمایشهای جالبی اجرا می‌کنند. یک عده از دوستان شفیق هم هستند که همکاریم و به انواع ورزشهای سازمانی مشغولند. یعنی ماهی دو دفعه از طبقه‌ی دوم اسباب کشی می‌کنند، گردگیری می‌کنند. کاغذ دیواری نو می‌زنند به دیوار، منشی جدید استخدام می‌کنند   و می‌روند طبقه‌ی چهارم، بعد با بهمن همین امسال دعا می‌کنند بر گردند همان طبقه، چون زانو درد گرفته‌اند و آسانسور هم خراب است. در این بین زنانی هم هستند که تمام این ورزشها و نمایشها را باور می‌کنند.
1-     دوید و آمد و خودش را رساند به آسانسور. گوشهایش را انداخته بود بیرون چون چیز مناسب‌تری برای بیرون انداختن همراهش نبود. پرسیدم : شمام جابجا شدین؟
توی درز آسانسور زل زده بود که برگشت و خیلی جدی مثل جلسه‌ی پایان نامه، گفت: ما هولدینگیم، کسی نمیتونه ما رو جابجا کنه.
2-     داشت نصیحت می‌کرد بعد گفت: حالا از من گفتن، سال دیگه من توی اتوبان تهران قم مرحوم می‌شم، ولی تو می‌گی خدا بیامرز خوب راهنماییم کرد.
گفتم: حالا چرا تن ماهی رو نمی‌جوشونی ؟
-         این همه قرعه کشی شرکت می‌کنیم برنده نمی‌شیم، حالا این باکتری خفن تن ماهی می‌شه نصیب ما بشه؟ این انصافه؟ آقا جان ما اصلا اهل رحمت نیستیم. ما شانس نداریم. تند هم می‌ریم. خوب هم می‌ریم.
3-     گفتم : برادر تو چرا اینقدر تعارفی هستی؟
گفت: ما اهل تعارفیم کلا. مثلا به جای تریاک و سیگار و اینها می‌گیم: رساندن غبار غلیظ به حلق مبطل روزه است.
4-     درباره‌ی خانواده‌شان صحبت می‌کرد. اینکه پدرش اگر سفر خارجی برود تایلند، شهر خانواده -پاتایای سابق-   نیست. راست می‌گفت. از اون خانواده‌هاش نبودند. من هم سعی کردم این داستان بلند و زیبا را گوش کنم. آن لیدی هم ادامه می‌داد: بابام هرسال خودش پوشالهای کولر رو عوض می‌کنه.
-         آخه طرفای شما که ساخت و ساز نیست، که خاک بگیره خراب بشه.
-         نه خوب. ما خونوادگی یک سری کارها رو هر سال انجام می‌دیم: تعویض پوشال کولر، زدن رنگ آبی به کف استخر، سفر درست و درمون.
-         همین؟
-         خوب آره چون خونواده‌ی ما اقعا اهل مبل عوض کردن و دامبال و دیمبوی الکی نیستن.
5-     اول برادرش آمد با همان عرق‌گیر نشست روی مبل و یک سلام دهم ثانیه‌ام به سمت ما حواله داد. خودش هم بالاخره از توی اتاق پیدایش شد. آمد و سلام و احوال پرسی کرد.
گفتم: امیر قبل از اینکه بریم سر پروژه
-         بگو.
-         امیر شما همه باید با عرق گیر بگردین تو خونه؟
-         آره تازه بابام هم الان می‌آد همینطوریه.
-         بعدش می‌دونی عرق گیر همینطوری خالی خالی هم جرمه؟
-         باشه ولی ما همه اعتقاد داریم مرد باس با عرق گیر بشینه و مشکلاتش رو حل کنه.  

پ.ن: ما بر این باوریم که نوشتن مطالب لوس فقط برای فراموش کردن و طی کشیدن کف- دقیقا معلوم نیست کجا- به کار می رود و ارزش ابتذالی دیگری ندارد. 

تفریح با فیلم فرش قرمز رضا عطاران در جشنواره کن

تفریح کردن تنها چیزی است که مثل روغن کاری به حرکت جامعه و دیگر اعضای آن کمک می کند. تفریح دائمی مثل خواب خوب شیرینی باعث می شود برای تفریح روز بعد آماده شویم. تفریح یک جور رحلت در زمان حیات است که ضمیر شاد آدمی را همواره سبز نگاه می دارد. 

الف- طنز خوب شاید طنزی است که آدم بعد از چند بار دیدن و شنیدن و خواندن، به حال مولف دلش بسوزد. من اعتراف می کنم گاهی حسن عباسی را در سایت آپارات و اخیرا در یوتیوب می بینم و همین حال را دارم. 

 

ب- کف گیر که سالهاست به ته دیگ خورده است  و سینمای یتیم ما با توجه به نیاز آدمها به سرگرمی رضا عطاران را یکتنه فرستاده است سراغ گیشه. اگر دوست داشتید، وقت داشتید فیلم فرش قرمز رضا عطاران را هم اگر شد ببینید. کوله بار شخصی اش را از شوخی پر کرده و دل و دماغ مخاطب را می جوید. 


ج- دلمردگی توی تلویزیون زیاد توی ذوق می زند. رادیو هفتی ها می نشینند و کنتور می اندازند: این برنامه ی فلانم بود.  مثل بقیه ی باقیات مرز پر گهر که بعد از انتظار برای تعیین قهرمان جام جهانی فوتبال، چشمشان به دست و کمر ظریف است برای نتیجه ی مذاکرات. 


د- کسی که مسلسل را اختراع کرد به احتمال قوی یک کارمند دولتی بود. کارمندی اسیر فساد اداری بی پایان که برایش برنامه هم ساخته می شود: برنامه پایش که دیگر اعتقادی به برنو و دیگر تفنگهای معاشقه گر با تیر انداز ندارند. باید پشت هم تیز انذازی نمود. 


ه- خدا را شکر وی چت و لاین آمدند و مردم همیشه بر حق را که سالهاست می دانند و برای همین کتاب نمی خوانند، به حق و حقوق واقعی شان رساند. دیگر جهانیان هم فهمیدند ما باید از سالها پیش به چنین ابزارهایی مفتخر می شدیم.


و- برنامه ی قند پهلو مثل تمام بخشهای دیگر حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، توانسته است صنعت شعر و  مجری گری را به ترکیبهای بهتری نسبت به مجریهای قحط الرجال کنونی، برساند. این است صنعت شعری ملی در رسانه ی ملی 


ز- سایتهایی مثل تابناک و عصر  ایران نیز به این سرگرمی عمومی دامن زده اند. یعنی برای هر اتفاقی یک سری استاتوس منتشر می کنند و بعد از یکی دو ساعت مطلب را از روی سایت بر می دارند. استاتوسهایی از علی شریعتی و دیگر حرفه ای های شبکه های اجتماعی. 


تنها بخش غیر قابل تحمل این اکوسیستم افسردگی، تفریح و فراموشی و تفریح، همانا مجری عسلی برنامه ماه عسل است که تصوراتی قوی از ایفای جواب به استاتوسهای فیس بوکی، در رسانه ملی دارند. 


پ.ن: برای همین زندگی یا زندگی بعدی باید جادوگر بود و الا با این روالهای عادی زندگی هیچ اتفاقی نخواد افتاد. 

از پوست نارنگی مدد- جرایم فارسی

الف – بعضی واژه‌ها اصلا فارسی‌اش جرم ساز است. مثلا اگر بگویید ماء شعیر، قطعا یک آدم مثبت، اهل خانواده و متعهد هستید. اما زمانی که می‌گویید آب جو، معلوم است که تبدیل به شتر نجاست خوار شده‌اید. یا بعضی بخشهای متون دینی: خلق من ماء دافق  اگر روزانده خوانده شود، به همین صورت دینار و درهمی، مشکل ندارد اما امان از وقتی که تسعیر به ریال شود.  مشکلات عمده‌ی ما را دو یا چند برابر می‌کند. همینطوری بگردیم، کلی عبارت وازکتومی منش هست که اصلا قابل تبدیل به فارسی نیست. 

 

ب- توی اکثر خانواده ها یک ارثیه ای هست که به اما و اگرهای پدر بزرگها و درصد - زیر حد کُری- به مادر بزرگها مربوط است. اغلب دایی و عموها هم سالهاست با وعده های وکیلشان دنبال زمین آبا و اجدادی شان هستند. این زمینها اگر به نوه ها برسند یا سهم خردی از ان نقد شود، زندگی را از این رو به آن رو می کند، مثل داستانی که معلم ریاضی ما درباره ی ابعاد ستاره ی دنباله دار هالی می گفت، اگر گوشه اش به زمین بگیرد چنین و چنان خواهد شد. بعدها دیدیم که این ستاره ی دنباله دار با همه ی کمیابی اش هیچ کاره است و رد شدن از دمش اصلا برای سلامتی و سرگرمی، مفید هم هست. به همین روی ستاره ی دنباله دار  تنها هیجانش برای همان ترانه های ابی است و بس. ارثیه های راکد را هم هنوز کشف نکرده ام ولی لابد برای مهمانی های مهم خانوادگی، بهتر از تلویزیون تماشا کردن است. 


پ- ارثیه های کودکی برای آدمی جذاب است. به قول دکتر صدر فوتبالی سینمایی، ما عاشق گذشته ایم. برای همین هم امروز سامان داشت درباره ی خوابهای کودکی اش حرف می زد. خواب کودکی آشفته نیست. خواب کودکی فقط صدای لالایی است لابد و تصویرهایش هم همه ملو است. این قدر که سامان اول حرفش گفت: خوابهای کودکی نه صدا دارند نه تصویر. 
لابد خوابهای کودکی کاملا تایپوگرافی و وحی گونه هستند.  

ت- سامان می گوید: من در خودم استعداد زیادی در اختراع کردن می بینم ولی متاسفانه اگر کاری نمی کنم برای این است که مردم ما لیاقتش را ندارند.  این را می گوید و شروع می کند قدم زدن توی اتاق. سیگارش را هم پیدا می کند و می کشد. شبیه آنهایی است که توی جشنواره خوارزمی دیپلم افتخار می گیرند ولی اصلا اختراعاتشان را نمی فرستند جشنواره. 

همه‌ وازکتومی کاران من- فسنقری

وازکتومی هم تکراری است و هم به اضافه 16  اما همیشه خواندن تبصره‌های احتمالی در یک زمینه‌ی جدید برای ملت ایران، سرگرم کننده خواهد بود.
1- زین پس هیچ جنس ذکوری نمی‌تواند از شرت غیر ورزشی به منظور زندگی در تمامی عرصه‌ها استفاده نماید. این موضوع باعث تحرک بیشتر جوانان در تمامی ورودی و خروجی‌های زندگی خواهد بود
2- به منظور افزایش نشاط در بین جوانان، معافیت سربازی تک پسری یا کفالت با شرط پدر 70 سال به بالا و در قید حیات اتفاق خواهد افتاد. 
3- کلیه‌ی مزاحمین خیابانی  از سطح خیابان جمع آوری شده و به منظور افزایش نرخ باوری و رشد جمعیت ایران به کار گماشته خواهند شد.  
4- از این پس به منظورهای مطرح شده در بالا، طرح سرباز خانواده، اجرا خواهد شد. در این طرح کلیه‌ی مشمولین با در دست داشتن گواهی سلامت کلیه‌ی اعضاء مفید، در یک دوره‌ی 24 ماهه اقدام به تشکیل خانواده خواهند نمود.
5- به جهت حفظ هرچه بیشتر بنیان خانواده، طرح غنی سازی اوقات فراغت تابستانی در تمام محله های تهران و با مساعدت شرکت ایرانسل، مسابقات طراحی و ساخت آفتاب گیر دو نفره برگذار خواهد شد.

پ.ن: بی ربط به ماجرای وازکتومی- اگر تا دیروز دستتان می خورد به کی برد و در حالت فارسی شروع به تایپ انگلیسی می کردید، کلمه ای با معنی مشخصی ازش خارج نمی شد. ولی امروز با پیشرفت علم و تکنولوژی خط دروازه،  این کلمات معنی دار شده اند: فسنقری 

در برخی از کشورهای پیشرفته دنیا، کرگدن ها را برای  عمل وازکتومی و به صورت داوطلبانه به مراکز بیمارستانی انتقال می دهند. حتی شهردارهای آن نواحی برای این عمل داوطلبانه، دستمزد در نظر گرفته اند که به خاطر فقدان انگشت درست و حسابی برای کرگدن ها و عدم توانایی در شمارش اسکناس، ایشان این پول را صرف هزینه های دیگری می نمایند. 

سازمان محیط زیست: آمار درستی از حیات وحش نداریم!

سازمان محیط زیست: آمار درستی از حیات وحش نداریم!  

این خبری بود که قطعا منتشر شده والا برادر حیدری در برنامه ی مناظره ی تلویزیونی عصر جمعه، این خبر را باز پخش نمی فرمود.  

اما راهکار لازم برای این مشکل سازمان محیط زیست و به طبع آن مردم ایران چیست؟  شاید بخش عمده ای از بار سازمان محیط زیست بر دوش گونه های مختلف جانوری ما باشد. 

1- حیوانات گرامی در امر شناسنامه سازی برای گونه های مختلف جانوری از مکانیزمهای خود اظهاری تعریف شده در سازمان محیط زیست استفاده نمایند. 

2- با توجه به شکار در منطقه ی حفاظت شده ای در وسط تهران، سعی در به روز رسانی آمار مرگ و میر در سازمان محیط زیست را به عهده بگیرند. 

3- گونه های جانوری آبزی از طریق ارسال پیامک به شماره های اعلام شده از سوی سازمان محیط زیست آمار خود را به اطلاع برسانند. 

4- جغدهای محترم فقط در ساعات اداری به سازمان محیط زیست مراجعه فرمایند. 


5- کانگوروهای محترم لطفا از آوردن اطفال  در هنگام خود اظهاری در هر یک از شعب سازمان محیط زیست خود داری فرمایید. 

6- به جهت هر چه پربارتر کردن برنامه ی آمار گیری از گونه های جانوری مراسمی در سازمان محیط زیست به صورت جدی و نه مانند سالهای قبل برپاست. لذا از همه ی گونه های نام آور و یا کم نام بدین منظور دعوت می شود. دوستان عزیز توجه داشته باشند به جهت روز درختکاری و کمکاری مرکز 137 شهرداری تهران در توزیع نهال، شما رسانه باشید. هر موجود از هر گونه یک رسانه است. بدین روی، عزیزان با در دست یا بال داشتن نهال مورد نظر تا پایان هفته درختکاری در پارک پردیسان و مقر دائمی سازمان محیط زیست حضور به هم رسانید. 

7- به جهت حفظ شئونات اداری، از گونه های محترم تقاضا داریم از هر گونه اختلاط نامناسب، رفتار خشونت ورزانه و استحمام در ملا عام بپرهیزید.

غرش بیجا مانع کسب است، حتی شما دوست عزیز! 


11 قانون طلایی در سازمانهای ایرانی

11 قانون طلایی در سازمانهای ایرانی برداشتی آزاد از موضوعی به نام سازمان است که می تواند اداره و شرکت یا هر نوع بنگاهی باشد.  مطمئن باشید اخلاق حرفه ای و استفاده از قانونهای طلایی، تاکید می کنم فقط قانونهای طلایی، باعث می شود سازمان شما همیشه در صدر باشد.  

1- هیچ وقت نمی توانید بگویید به به چه روز با شکوهی و به سکوت محل کارتان گوش فرا دهید. مطمئن باشید اگر بیشتر گوش فرا دهید صدای اره شدن دور و برتان را در اندازه ی خوبی خواهید شنید. 


2- هیچ وقت نمی توانید با کسی صمیمی شوید چون صمیمیت طبق نظریات محیط کار، نظریات قرون وسطایی کارگر و کارفرما و توده ی دیگری از نظرات معطوف به داشتن اخلاق حرفه ای است. به همین مناسبت کل ساعت کارتان را مانند یک مغروق با در دست داشتن بینی به زیر آب یا فاضلاب و یا ترکیب آندو بروید. 


3- در سازمان شما کسی از کسی عذر خواهی نمی کند. یعنی به خاطر داشته باشید با پاچه های گشاد قدم زدن همیشه این عواقب را دارد: حالا که رفت تو پاچه ات!مواظب باش دوباره نره تو پاچه ات. این موضوع البته همه جا با لبخند گوشزد می شود. 


4- پشتیبانی از سوی IT Crowds یا - جوانان کامپیوتر- بسیار سخت اتفاق می افتد و معمولا چون خودتان در خانه آبگرم کن دارید باید زحمت بکشید و بلد باشید درستش کنید.  


5- همواره برای اینکه به عنوان گل زن تیم ثبت بشوید، طوری جلوی دوربین راه بروید که از پشت و جلو و دیگر زوایای ممکن شما را ثبت نماید. این کار به نظر می رسد برای ارتقاء فردی و جمعی مناسب باشد، اما حقیقت این  است که آدم مغروق به هر چیز خشکی متوصل و یا متبسم خواهد شد. 


6- شما آدم مودب و با کلاسی هستید پس اعتراض نکنید. در این صورت مناظر زیبایی که آقای راننده - Tour leader در حال تعریف آنهاست را به درستی که از دست خواهید داد. 


7- طلایی ترین قانون این است. سازمان شما از بالا، دو زرده ترین سازمان ممکن در این زمینه و حومه به نظر می رسد و رقیب باز هم هیچ غلطی نمی تواند بکند. بنابراین به حرف آقای راننده در پیچ  و واپیچ های جاده گوش دهید. برای گوش دادن بهتر در طول سفر شیرین کاریهای بیشتری بیاموزید. 


8- fads یا عبارات متداول راهکار اصلی شما برای فتح دروازه های قلوب و عروق ممکن در سازمان است. در سراسر سازمان خود طوری قدم بزنید که  اصطلاحات متداول شما زودتر از خود شما وارد اتاق شوند. برای این کار از دیگر زبانهای خارجی انگلیسی فرانسه آلمانی پشتو و حتی ضرب المثلهای قومی صد در صد ایرانی استفاده نمایید و شیرین باشید. 


9- سازمان یا شرکتی که در آن کار می کنید خانه ی دوم شماست. بنابر این یاد بگیرید یک ایرانی هستید و آبدارچی گری را همواره ترجیح و تبلیغ کنید. برای این امر از داخلی مورد نظر به صورت کوتاه و چکشی استفاده نمایید: دو تا چایی اتاق فلان تق! 


10- در سازمانهای ایرانی که خط فرضی به عنوان راه راست وجود دارد که همیشه در حال مقابله با دشمن فرضی است. مبارزه را در همان مسیر دشمن فرضی انجام دهید. سعی کنید کمتر اسیر دشمن فرضی شوید. 


11- روزهای مهم در سازمان را به خاطر بسپارید. برای این روزها همواره برنامه ی تقویم تاریخ را مسامعه نمایید. این کار باعث می شود این روزها بیشتر جشن تولدهای شرکتی برگزار کنید. در روزهای جشن بیش از حد کول یا هات نباشید. 


اگر از سازمان قدیمی تر و دیگری استفاده می کنید حتما خواهر خوانده ی آن در بین سازمانهای دیگر وجود دارد. حتما یک سازمانی راه کنونی را رفته است، بنابراین همواره تلاش کنید دانش سازمانهای دیگر را اتخاذ نمایید تا رستگار شوید. 


گفتگوی نوح و پسرش- نسبیت

1- چند وقت پیش 3  تا ویدئوی محسن نامجو که گذاشته بودم توی سایت آپارات را به دلیل مغایرت با قوانین حذف کردند. البته کارنامه بنده این جاست: 

 

زلف  

گیس 

ترنج 

به نظر ترجیح این است که مردم کچل باشند و ساسی مانکن و حسین مخته گوش کنند و کلیپهای هندی و آخرین سجده فرهاد مجیدی گوشه زمین را نگاه کنند. این اواخر هم از چنین جایی چیزی دیدم شبیه اینکه یک عده آدم را دم دستشویی نشان می دهد که دارند تمام - اشعار در وا کن- را دم دستشویی و آفتابه به دست می خوانند. از شهرام شب پره بگیر تا کویتی پور...  


2- درباره مرگ یزدگرد هست که یک آسیابان به طمع پول طرف را شبانه توی کلبه ای در حال فرار به مرو می کشد. تراژدی مردن نیچه خیلی ساکن تر است. انگار شرقی ها کلا همیشه طریف تر قصه سر هم می کنند. یک بار هم این را از عباس معروفی و درباره تفاوت اسطوره های شرقی و غربی در - این سو و آن سوی متن - دیدم. در مقایسه:  اسفندیار از چشم بی بصیرت می شود  و آسیب پذیر است و اما  آشیل که از ناحیه ای بی ربط توی تاندون پایش آسیب پذیر است، هیچ خوانش اینطوری ندارد یا من ندیده ام. همینطوری است که تراژدی مدرن شدن توی شرقی ها خیلی ظریف تر است. یعنی همه مثل اول شاهنامه می دانند که جماعت مدرن کلی از آدمهای نسل قبل و تفکراتشان را با بی رحمی دور می ریزند. 


3- 



-پسر بیا سوار شو! داری، در جهالت و بی بصیرتی به هم پاشنده ی خودت داری غرق می شی! 

پسر - پونی تیل و چهار شانه - در حالی که با سگش بازی می کند- سگ از داستان اصحاب غار همینطور توی دست و پای شعرا و غیره ول است- سرش را بلند می کند و می گوید: 
نه پدر اینطوریا هم نیست. غرق شدن یه چیز نسبیه! مثلا در آینده کشوری هست که هر چقدر بی بصیرتی و تورم 14 برابر متوسط جهانی داره، غرق نمیشه! پدر من هم همینطورم، هیچ وقت قرار نیست غرق بشم. اهل جفت یابی هم نیستم. شما برید! 

زن نوح چادرش را سفت می کند و صدا می کند: حاج آقا ولش کن بیا بریم
در ادامه بقیه ی جفتها هم سوار می شوند.

 

چگونه آزاد باشیم

چگونه آزاد باشیم 

1- از وسایل نقلیه ی آزاد، بیشتر استفاده نمایید.


 این وسایل نقلیه دسته بندیهای مختلفی دارند. یعنی از موتور گوجه ای براوو شروع می شوند تا یک جور بی ام و کروک که شما لابد بیشتر بلدید، ادامه دارند. پس سوار همان موتور مخاطب خاصتان بشوید و با انداختن روسری در معابر عمومی افسرده و بی تفاوت، ویراژ بدهید و کمی جیغ خفیف بکشید. 


2- برای در  دست داشتن تمام آزادی خود از کار حقوق بگیری استعفاء بدهید. 


به منظور افزایش درآمدهای مادی و معنوی خود هیچ وقت کار ثابت نداشته باشید. به همین منظور تا آنجا که ممکن است پشت کامپیوتر بنشینید و نمودارهای شمعی بورس را رصد کنید. انواع سایتهای بورس و سرمایه گذاری بهترین روش آزادی شغلی شما را در کوتاه و بلند مدت به ارمغان خواهد آورد. در طول روز هم می توانید انواع جلسات مفید و سازنده با کله گنده های حسابداری، تیول داری و غیره برگذار کنید و آزادانه بی خیال تحصیلات و آینده باشید. 


3- با در دست داشتن اصل کارت ملی و همچنین مخاطب خاص به سراغ آزادیهای مدرن بروید. 


یکی از این نوع آزادیها می تواند پرش با کش- بانجی جامپینگ- باشد. به همین منظور بعد از بارها عوض کردن سر خر به سمت پینت بال، یکبار برای همیشه آزادی خود را میان زمین و آسمان دریابید. 


4- بهترین آزادی دنیا هنرمند شدن  است. هنرمند باشید. 


کنتوری برای اندازه گیری هنر شما وجود ندارد. برای همین بی دردسر مقاله نویسی و ISI و پایان نامه و مهندسی پایه یک و رتبه بندی شرکتی، از امروز هنرمند باشید. یعنی یک آیینه ی تمام قد در خانه پیدا کنید  تا تمام آزادی هنری خود را به یکباره دریافت نمایید. قبلا از عواقب احتمالی و جانبی نگاه کردن در آینه بدین منظور آرتیستیک اطمینان حاصل نمایید. سپس به کافه و گالری و فرهنگسرا و دیگر میراثهای قابل رفت و آمد هنری، متصل شوید. 


5- به منظور غلبه بر حرف مردم و حومه دستاویز محکمی برای آزادی خود انتخاب کنید. 


این نوع دستاویز ها می تواند از نوع خانه مجردی،  حتی در حد پانسیون باشد. پس همیشه کار کنید تا آزادی خانه مجردی را در آغوش بگیرید. 



6- نفس عمل اروپایی یا آمریکایی بودن مهم است. در دیار خود اینگونه باشید. 


به هر طریق یکی از اتفاقهای خوب دنیای معاصر در ایران، ارتباطات یعنی همین اینترنت است. پس با بیشترین توان به دنبال لایف استایل اروپایی - آمریکایی خود باشید. این یکی کمی مفصل است ولی به نظر برای شروع - cool- بودن را تجربه کنید. از همین حالا برای تمام نسلهای بعدی که سوخت فسیلی ندارند، cool باشید. 


7- زندگی پیش رو را سخت نگیرید. 

 ایزی لایف یک وسیله ی مصرفی ساده و خنده دار نیست. بلکه یک مفهوم وسیع در حوزه دراز مدت بشری است. به همین منظور همیشه از زندگی آسان بهره ببرید. بدین صورت بیشتر به خودتان خواهید پرداخت، ارزشهای یک روش آسان آمریکایی با هوای همیشه آفتابی و بدون گرد و غبار را تجربه خواهید نمود. 


8- بهترین نوع آزادی ایجاد تجهیزات یک نفره برای زندگی است. 


همیشه به صورت یک لشگر یک نفره زندگی کنید. برای همین در مکانهای عمومی تا حد امکان سعی نمایید از mp3player و یا گوشی خود برای ایجاد حریم شخصی استفاده نمایید. به هر حال راه موفقیت طولانی است ولی با کمی تلاش در آینده نزدیک خواهید توانست در خانه از کیسه خواب و چادر یک نفره استفاده کنید. 



9- هوای نفس دمده شده است. 

 

در حواشی دنیای مدرن، لذت و تجربه های لذیذ بهترین و مفیدترین راه برای آزاد بودن است. پس حتی الامکان خوش بگذرانید و خوش باشید. به همین منظور انواع مهمانی ها را تجربه کنید. اولین راه برای به دست آوردن وقت کافی برای این بند، ترک دین و دفتر و کتاب است. به دورهمی ها و مهمانیهای بیشتری ایمان بیاورید تا رستگار شوید. 


10- دنیا جای خوب و آزادی است. به طور داوطلبانه و روزانه از صفحه ی - پیوندها- بازدید نمایید. 


تاریخچه تقریبا همه چیز: قسمت اول- آقا مخلصیم

توضیح درباره این بخش: 

اینجا یعنی واقعا خودم هم بعد از سالها نمی دانم کجا، شاید به حرکت دقیق الکترونها بین پروتونهای فونت و دم و دستگاه یک سایت یا وبلاگ واقف نیستم،  قرار است بخشی طنز، درباره باورها و خصوصیات جمعی خودمان داشته باشم. تاریخچه تقریبا همه  چیز ، این قسمت دارد درباره عبارت - آقا مخلصیم - حرف می زند و به نظر مصادیقش را بیان می کند. 

حتما منتظر نظرات شما هستم. 


 


1- اولین باری که توی دانشگاه امتحان می‌داد فکر می‌کرد دانشگاه هم مثل دبیرستان جای راحتی برای امتحان دادن است. امتحان که تمام شد بلند شد به بچه‌های دور و برش که خیلی مشغول نوشتن بودند و حتی یکیشان برگه اضافی خواسته بود نگاه کرد. زیاد مشکوک نشد. از دور استادش را دید که داشت می‌خندید. برگه را که داد با صمیمیت هرچه تمام‌تر و لبخند زنان گفت: استاد مخلصیم. 


2- شب قرار بود برود  خواستگاری. بابای طرف را اصلا ندیده بود. داشت برای دوست دخترش تعریف می‌کرد که امروز دوبار از سر و ته کوچه‌شان که رد می‌شد، از یک پیر مرد شیک پوشی که توی لگنش نشسته بود بد سبقت گرفته است. موقع پیچیدن هم خیلی خونسرد به طرف گفته بود لگنش را جمع کند. شب وقتی با گل و شیرینی پشت در خانه‌ی دختر ظاهر شده بود هیچ چیزی نداشت بگوید. سرخ شده بود و گفته بود: آقا مخلصیم.





نو خوانی - به روز بودن - آخرین، بهترین- کافیست مامانی شوید.


یکی از سوالات دائمی برایم - نوخوانی - و علاقه به خواندن جدیدترین هاست. اصلا این موضوع فقط به خواندن مربوط نیست. ولی به طور محدودتر، خواندن آخرین کتاب، آخرین یادداشت. استفاده از آخرین محصول فرهنگی، مساله ای پر رنگ است. 

انگار ذهن آدمها خیلی اتوماتیک یک دلیل عقلانی در آخرین نسخه ها می بیند که واقعا برایش بهترین به نظر می رسد. یعنی هنرمندها در طول زمان نشسته اند و تمام موتیفهای ادبیات را به بهترین ترکیب ممکن از محتوا رسانده اند و حالا دارند آنرا به خواننده ها عرضه می کنند. حتی به طور دقیق تر محصولی را پیشروی مخاطب می گذارند که مجموعا بیشترین دیالوگ را با مخاطب بر قرار خواهد نمود. 

 

به همین دلیل هم هر روز آلزایمر نوخواهی، چتر خاکستری اش را روی ذهن مخاطب پخش می کند. دستهایش را می گیرد و هر کجا بخواهد می برد. شاید ببرد توی یک سایت جدید، تا به نظر آخرین و بهترین خوراکها را بهش بدهد. یا بنشاند روی صندلی یک تئاتر آخر، تا با جدیدترین اجراها و رونویسی ها و بازنویسی ها دوباره آشتی کند و ...


اینطوری، ادبیات و هنر به صورت لخته های پراکنده ای بر دامن شهر پخش می شوند و در نگاه مردم، بیگانه، مزاحم، از سر شکم سیری، فانتزی، باری به هر جهت و در یک کلمه غیر قابل دریافت خواهند  بود. 


اما به نظر چاره اش شاید این باشد که در نحوه آموزش هنر تجدید نظرهایی اتفاق بیفتد، رسانه های مجازی به بهترین وجه بتوانند روی عمیق شدن دیدگاه هنر آموزها و هنر ورزها بیشتر کار کنند. حتی به روشی خیلی غیر دموکرات، تمام راه های پراکندگی و هول بودن برای پیمودن یک روزه ی دنیا را مسدود  نمایند. 

به نظر این وظیفه می  تواند از عهده متولیان، یعنی پیرهای هنرمند بر بیاید. شاید بدیهی باشد ولی به راحتی می توان دید که خیلی ها در عمل هنر را چشمه ی زاینده ای می دانند که بایستی پیرانش را دور ریخت. 

پیراهنهای مندرس را از هم درید و همیشه دیدگاه های  نو را از ابتدا پایه ریخت. نکته اینجا نیست که تجدد خواهی، لازم است یا نه! نکته ی اصلی به نظر این خواهد بود که آیا تجدد خواهی برای نسل جدید هنر، نیاز به ظرف نوتری دارد؟ یا وجود ظرف نوتر، یعنی بستر فضای مجازی، باعث این خواهد شد که جریان نوخواهی به شکل مسخره ی بی دست و پای امروزی اش شکل بگیرد. 


به طور خلاصه و به قول این موسسات آموزشی که همیشه جلوی چشم ما- یعنی از زن خانه دار گرفته تا پیر مرد 78 ساله - هستند، کافیست مامانی شوید! و بهترین و به روزترین باشید! 

کنترل زد- CTRL+Z می زنی - شعر طنز- UNDO

کنترل زد- CTRL+Z می زنی - شعر طنز- UNDO


اگر با  دیر قسطان وام داری،  CTRL+Z می زنی 


اگر در دادگا  شاهد نداری 

اگر در بین دعوا کم میاری 


اگر در درس املا شاهکاری 

اگر ایراد قانونی نداری 

اگر رفتی برای خواستگاری CTRL+Z می زنی 


اگر شد فیش برقت صدهزاری 

اگر تومان شده صدتا فغانی 

اگر ادلار شد یک ده هزاری CTRL+Z می زنی 


اگر رفتی ته جدول ز جبر فوتبالی 

اگر آداب دانی، شد برای ماستمالی  CTRL+Z می زنی 


اگر شد کار مهرویان تبانی

اگر آرتیست شد، بعله:) فلانی! CTRL+Z می زنی 


اگر دروازه شمران شد زخاک پرتغالی 

اگر دربند شد جایی برای دستمالی  CTRL+Z می زنی 


اگر شیطان شده آتیش سیگار و بخاری CTRL+Z می زنی 


اگر – تینا- شده شکل زنای امتحانی  

اگر – سینا –  گذاشته ابروی رنگین کمانی CTRL+Z می زنی 


اگر دکتر، مهندس، مخترع،  می‌میره از درد گرانی  

اگر استاد دانشگاه پوشیده کتانی 

اگر تمثال دکتر ، وای دکتر، وای دکتر شد جهانی 


CTRL+Z می‌زنی 


جشنواره هنر محیطی- پارک لاله تهران - Installations

اول پارک لاله زیر مجسمه ابوریحان سولفاته در حال گرداندن دائمی افلاک قرار گذاشته‌ایم. باورم نمی‌شود ابوریحان بیرونی هم از سر بیکاری حاضر شده باشد توی پارک لاله و در حضور کانکس نیروی همیشه انتظامی معرکه بگیرد و زنجیر دانه درشت افلاک را بخواهد پاره کند. از آنجایی که همه، چه مسافری که آنجا روی نیمکت گز می‌کند تا خیل دانشجوهایی که خوابگاهشان آنطرف و اینطرف بلوار کشاورز است به راحتی نمی‌دانند جشنواره هنر محیطی چست.

احمقانه‌ترین حدس رفتن به ضلع شمالی پارک لاله و حوالی نگارخانه لاله است. شاید هم یک جایی دور و بر موزه هنرهای معاصر تهران را به هنر محیطی معطر کرده باشند. اما بعد از گشت و گذار و سوال از نگهبان دستشویی شمالی پارک لاله می‌فهمم که باید کنار سینمای چهار بعدی افتتاحیه را ببینم. بماند که نمی‌رسم ولی توی کورسوی نزدیک غروب پارک به تعدادی از Installation های هنر محیطی برخورد می‌کنم. بعضی‌هایش خوبند. مثلا آن بنجامین فرانکلین برنزی که به خاطر دشت بزرگ پارک لاله فقط به ذهنش رسیده که برق بگیردش و نیمه‌کاره توی زمین دفن شده است. نظرم را جلب می‌کند. گاهی دور درخت بیچاره‌ای هم از این داستانهای ایمیلی یا استاتوس فیس بوکی چسبانده‌اند. یکی دو تا از این منصوبات چند تا رویه‌ی خاص را تداعی می‌کنند که چند دختر توی سایه‌ها دارند با علامت معروف ویکتوری سایه‌های جدیدی روی آثار ایجاد می‌کنند. خوب بهترین کار در این جور مواقع تهیه‌ی عکس فیس بوکی است. یکی دو تا چادر با سایه‌ی قاعدتا مردی که کنار پیک نیک توی چادر در حال پیک نیک هم هست دیده می‌شود. یک سری نی مثل زره سربازهای سامورایی هم جاهای مختلف نصب شده است. به نظر یکی از درختهای بی برگ زمستانی هم به یاد ایام  دهه فجر برگهای رنگارنگ کاغذی دارند. یک درخت را هم با ضد زنگ شسته‌اند و روی دستهای تیرکهای چوبی برای  تشییع قرار داده‌اند. یکی از بهترینهایی که دیدم یکسری زنگوله‌ی گاو با ساق پارچه‌ای – به نظرم – رنگارنگ بود که از ارتفاع زیادی از درختها نصب کرده بودند. منتظر صدای باد هستیم تا فضا را به قول دوستم چهار بعدی کند. یک سری طلق مربعی هم گوشه‌ای ردیف شده است که از ورای آن می‌توان دنیا را به رنگهای مختلفی دید. ای کاش اینها را طوری نصب کرده بودند که وقتی روی چمنها خوابیده‌ای از پشت آنها بشود با تامل دنیا را دید. 

تعریف اشتغال : افشای روابط به منزله توانمند ی به ج ماع

گویی از مردن ما نیک به وجد آمده بود 

زان  سبب نقد به حلوا می کرد 

اخوی با همه‌دور اندیشی 

روز خود تلخ به تقوا می کرد 

شب ولی بهر جزای روزش 

لنگ صد حور به بالا می‌کرد

به همین مرتبش قانع بود؟ 

حاش و کلا تلفن می‌زد و افشا می‌کرد


پ.ن: 

در زمینه ی گفتنی ها به نظر بعضی از هموطنان عزیز به زودی از عکس گرفتن با میز غذا و

نوشیدنی های روان پریش و دردی کشی در محافل خسته می شوند و سعی می کنند با افشای موارد جزیی از رابطه هایشان قدرت لازم برای غلبه بر حریفان خیالی خود را کسب کنند. 

یعنی طوری در راستای ما می توانیم عمل می کنند که آدم چهار شاخش می ماند روی هوا.

مثلا هنوز هضم نکرده ام آدمیانی دوپا که باایشان یک جمعیت هفتاد و اندی میلیونی را ساخته ایم و بهت تلفن بزنند و تعریف کنند که در یک ساعتی که با زید- پارتنر- دانشجو - مسافر یا مامان بچه ها که بودیم دوباره به فیض اکمل ماجرا رسیدیم. 

کم اینکه اینها را بیاورند در شبکه ی فخیمه نیز منتشر نمایند. امید است که عکسهای منتشره برای تنویر افکار عمومی به شکل پانورامایی خود به نمایش در آیند. حالا این دقیقا توصیف آب نزد تشنه ای رو به موت است یا نه بماند. 

غافل از آنکه این سرابهای همان حکم اشتغال به معنی یک ساعت در هفته را دارد که با تعریف جدید اشتغال ممکن است با تخفیف در ردیف شغلی خاصی قرار بگیرد. 

به هر حال ما که معمولا مزده محسوب می شویم و لگد زدن به مرده جایز نیست.

آرزوی توفیق 

برترینهای انتخابات شورای شهر ورامین

دیده اید یک مدت طولانی یک اکبر آقایی به فرض توی انتخابات شورای شهر ورامین به فرض تلاش می کند. در و همسایه داری می کند، حتی خواهر و مادر بعضی ها را نوازش می کند و کلا یک جور حب و بغضی بین جالیزها پراکنده می کند؟ یک جور گربه سگ، دموکرات دیکتاتور؟ 

یک جور مردمدار و سردمدار؟ هر وقت شب هر کسی می تواند برود در خانه اش و مشکل آسفالت کوچه بن بستشان یا اجاره نامه تقلبی برای مدرسه پسرشان را بگوید؟ 

او هم به کمک علی بابا و چهل دزد بغداد که دمی در این مملکت افسانه پرور استراحت نمی کنند، مشکلات را حل کند؟ 

تازه ماجرا از وقتی شروع می شود که اکبر آقا واقعا عضو شورای شهر شده و دیگر رویه های سابق را ندارد. از یک زمانی به جای ریش سفیدی ویرش می گیرد که سبیل گردی کند و تنبان گرد و خاکی ها و کولیهای تازه مهاجر را بکشد سرشان. یک جور دوستانه ای بهشان حالی کند که با عاطفه و خیر خواهانه دارد این طوری حواله شان می دهد و اصلا با کسی بد نیست و خیر همه را می خواهد. 

اینطوری که نگاه می کنم، اکبر آقا مثل قسمت زیادی از دوستان اهل فرهنگ و ادب و هنر و غیره ی ما، شیعه پرورهای ضعیفتری هستند. یعنی مثالی زدم که خودم در پر رنگ بودن این مقایسه ماندم ولی به حق این مخاطب پروری و در حالت ضعیفترش نوچه پروری، مثل حرف دهان کسی گذاشتن دماغمان را باد کرده است. 


مثل اینکه چهارتا نجات غریق به جای نجات افراد به فکر انتخاب نجات غریق بهتر باشند. 


خواهشمند است برای استقلال رای هم که شده این پلورالیسم - ما خیلی مستقلیم و متاثر فکری کسی بودن - را تا یک دوره ی کوتاه همراه خود ببرید و اینقدر قربانت بروم های اینطوری را به چیزی به اسم ادبیات و هنر متصل نکنید. اینطور اتصالات خام به نظر اتصال کوتاه است و عواقبش روشن! 


با تشکر 

بهمن قبادی فصل کرگدن مونیکا بلوچی بهروز وثوقی

بهمن قبادی فیلمساز خوبی به نظر می رسید ولی زد و از یک سالی به بعد دوربین فیلمبرداری اش را شکست و دست از فیلمسازی خوب برداشت. بهمن قبادی می توانست تحملش را به عنوان یک هنرمند بیشتر کند. بهمن قبادی کیسه را پاره کرد و رها شد. شاید این بهمن قبادی از اول نباید این همه حب و بغض اجتماعی و گاهی وقتها غیر هنری توی فیلمهایش هوار می کرد. حیف از بهمن قبادی

یاد یک لطیفه افتادم. اسبی زنگ زده بود سیرک برای استخدام. بعد طرف باهاش بگو مگو می‌کرد که تو هیچ جفتک و چارکش خاصی بلد نیستی، چطوری می‌خواهی استخدام بشوی و بعد طرف گفته بود: همین که دارم حرف می‌زنم و اسبم کافی نیست؟ 

خوب بگو مگو ندارد که بهروز وثوقی و مونیکا بلوچی و بابای ملودی زمانی را هم به سوار شدن اسبها بعد از مستی و خستگی بگذرانند. 

معجزه‌اش هم لابد این است که خانم مونیکا بلوچی فرزند حسن توی فیلم فارسی حرف بزند- ایجاد و به کار گیری علایم سجاوندی برای این جمله کاملا آزاد است- 

نمی دانم دفتر و دستک گربه‌های ایرانی که فیلمی به نظر مستند و غیر قابل اعتنا محسوب می‌شد، کافی نبود تا این یکی را هم به سینمای روشن فکری؟ ایران اضافه کنیم؟ 

روایت بسیار ضعیف، با عجله و کلیشه‌ای که آخر سال برای برگشت نخوردن ردیف بودجه می‌توان از یک سینماگر انتظار داشت. حیف است و دوصد حیف است.