360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

در تب و تاب کنکور - اضطراب- فرافکنی- نخ نمایی مدل زندگی

از اخلاقیات ما ایرانیها همان پوشاندن خوشحالی‌ها، تواناییها و کلا روبراه بودن‌هاست. از همان روزهای مدرسه  کسانی را تجربه کرده‌اید که بر خلاف آنچه واقعا بودند، خیلی راحت دروغ می‌گفتند که ما اصلا درس نخواندیم. اصلا تا دیر وقت مهمانی بودیم یا داشتیم فوتبال می‌دیدیم. اصلا یکی از همین‌ها توی دبیرستان ما بود که همیشه توی حیاط در حال فوتبال بود تا ثابت کند من اصلا درس نمی‌خوانم. این بود که من اصلا آن سال آخری، یک ماهی را از مدرسه پیچاندم. دوست نداشتم هیچ کدام از این دری وری‌های کودکانه را به پای من هم بنویسند. یا همش مثل دختربچه‌ها (آن روزها همش این جنس را ضعیف می‌دانستم. شاید دلیلش داشتن یک خاله هم سن و سال بود که سال آخر یعنی روزهای نزدیک به کنکور خانه‌ی ما بود و از تمام ابرهای استراتوس و کمولوس و غیره لوس‌ترین و تیره و پرباران‌ترین‌هایش را همیشه همراه داشت) از هیچی نشدن و نخواندم نخواندم و صورتهای بادکرده‌شان وقتی می‌آمدندمدرسه چیزی ببینم. قشنگ برای خودم توریست بودم. حتی یک امتحان میان ترم را ندادم. یا مثلا با وساطت کسی شیمی‌ ترم دومم پاس شد. یا مثلا معلم ادبیاتمان ما را خیلی محترمانه از کلاس عذر خواهی نمود و ما هم در جهت انکار هر چی ادبیات تعلیمی است خوش و خندان راهی یک ورزشگاهی شدیم که کنار مدرسه بود و همیشه یک عده چیز خل‌تر از هر چی دبیرستانی است، تویش داشتند بسکتبال و دیگر چیزها بازی می‌کردند. به هر صورت سعی می‌کردیم در آن روزها این طوری اضطراب کنکور را دفن کنیم. اینها را گفتم چون اصلا سالیانیست که مدل عالم و اضطرابهایش عوض شده. مثلا طفلکی توی کتابخانه آمده بود و کاملا کنکوری که سلام و احوال پرسی کرد و گفت برایم دعا کنید.  

تریپ آرت لزوما متفاوت نیست!


تریپ آرت  چیست؟تریپ آرت  آیا مجموعه ای شامل مانتوهای  سارافونی، یا پیراهن و مانتوهایی به خط شکسته نستعلیق و غیره که روی تن آدم بیشتر معلق می زند؟ یا کلی خنزر پنزر دست آویز یا دقیق تر مچ آویز؟ شلوارهای رنگی که مثلا یکی پر رنگش را بپوشد و مخاطب خاص برود کم رنگترش را استفاده کند؟ یا مثلا تیپهایی با عینکهای گل و گشاد و موهای فرفری و گاهی اسید سوخته؟ یا از همین فرهای ساده تر که اشتباهی با ریختن ماء شعیر روی موها به وجود آمده است؟ کیف های برزنتی و بافنتنی کج و کوله با انواع پیکسلهایی که گاهی به جای بدنه کیف و پیراهن و مانتو، روی کفشها هم دیده می شود؟ به هر صورت تیپ هنری بخشی به این شکل است که شامل هنر ورزان محترم می شود. البته تمام بازیهای فوق الذکر با مو و دیگر بخشها شرایط سنی خودش را دارد. مثلا خیلی کم میبینید که آقایی 42 ساله با پیراهن و کفش صورتی و خیلی شاد و زیبا بتوانددر فضای خاص هنری رفت و آمد نماید بدون آنکه کسی در احوالات ایشان مداقه ننماید. به هر حال این مساله ی داشتن ظاهر هنری باید از یک جایی گوشه اش به پرس و جوی زیر ربط داشته باشد: 

در یکی از روزهای ولرم خرداد کمی در این ور و آن ور گشت زدم و نظر کلی آدم را درباره تریپ هنری جویا شدم. بعضی از این عزیزان خودشان مانند ماهی های دریا دچار آبی بی کران تریپ هنری بودند. و برخی ها هم مثل فروشگاه های لوازم التحریر و کتابفروشی ها و کافه ها مشتری های این تیپی داشتند. به هر حال مجموعه زیر بخشی حقیقی و بخشی توسط کلاغ خبر چین به دست مان رسیده است.

نظر ات هنری دوستان هنرمند  را در این باب جویا شدیم: چرا تریپ آرت یا هنری دارید؟ 

ادامه مطلب ...

مشکلات اساسی ادبیات داستانی در ایران

مصاحبه ای دیدم با یوسف انصاری درباره ادبیات در روزنامه آرمان. با قسمت زیادی از حرفهایی که به طور خلاصه به شکل زیر است موافقم: 

1- ادبیات این دوره نویسنده های مصرف گرا تولید کرده است. 

2- ادبیات ما برای جهانی شدن چیزی کم نداردو اصلا به غیر از رسیدن صدای ما به گوش پدر عروس و مادر عروس و خود عروس خانم، خیلی هم جهانی هستیم. 

3- نویسنده های امروز ما به جای نوشتن به فکر دیده شدن هستند. 


تقریبا این حرفها را بارها هم خود ایشان و هم دوستان نویسنده دیگر جاهای مختلف و به طور متحد الشکلی مطرح و یا تایید کرده اند. 

اما بحث و دلایل بنده بر چنین پدیده هایی: 

1- این مصرف گرایی و اندیشه های مترسکی که ماداریم زاییده شرایط بسیاری است که مهمترین آنها - به نظر بنده - مواجه جدی جامعه ما با مدرنیته است، برای همین ما شاید دچار عجله هستیم که واقعا با توجه به تجربه در زمینه های دیگر مثل تازگی حرفهایی درباره دموکراسی، گفتمان و غیره داریم، ادبیات هم سهم نابالغ خود را دارد و قحط الرجالی که همه جا از آن نام می بریم به دلیل هم سرعت نبودن نخبه های ایرانی، جامعه ایرانی و مواجهات دنیای مدرن بیرون، تعادل کلی جامعه ما را از همه لحاظ به هم زده است. 

2- بازهم از جنبه دیگری از مواجه جامعه ما با فضای مدرن و این دفعه برخورد بیشتر با فضای پر اصطکاک و فوبیای اطلاعاتی  که از طریق رسانه های مدرن مثل ماهواره و اینترنت ایجاد شده است، خیلی از این هول و هراسها که سالها پیش مثلا در فضای وبلاگستان و این روزها در شبکه های اجتماعی می بینیم نیز به دلیل هم سطح بودن فکری و- بیشتر- جوان بودن  تولید کنندگان محتوا ایجاد شده است. این اتفاقهادر طول این سالها موجب ضربه  های اساسی به ادبیات شده است و اصلا این وبگردی های ادبیات کش، با دست قویتری،  خلا ارتباطات اجتماعی و دیگر سوراخ و سنبه های ما  را نیز پر کرده است. 

به نظر برای امتیاز گرفتن در چنین فضایی همه چیز در ایران به شکل مسابقه ای بی محتوا و گوش خراش در آمده است که در جای خود بیشتر درباره اش خواهم گفت. به همین نسبت ادبیات و تب و حاشیه هایش هم چنین برندهایی را به صورت سرطانی رشد یابنده ایجاد نموده است. 

اما مهمترین ضربه ی این جریانها، فرع را به اصل گرفتن و دریافت نسلی از هم سن و سالهای ما درباره چیزی به نام ادبیات معاصر است که خیلی عقیم و غیر اصیل و کاچی به از هیچی دارد به جای اصل می نشیند و بدترین دشمن یک جریان عادی، جریان به ریا و کم عمق تراش خورده و بازیگونه ای  است که سالهای سال تصویری سراب گونه از حقیقت را همراه خود دارد. 

به همین دلیل نمی توان بر خلاف نظر برخی دوستان بودن یک جریان ضعیف را لزوما مفید دانست. حقیقت علمی مربوط به این ماجرا در تمام منابع مدیریت تغییرات به این شکل بیان شده است: 

بزرگترین دشمن تغییرات، تغییرات صوری هستند. 



کشت مجدد خشخاش در جاده ابریشم: 50 هکتار از زمینهای چابهار ...

در خبر ها خواندیم که بخشی از منطقه چابهار ایران به دست افاغنه و یا همان افغانی های عزیز - دقیقا فرق این دوتا چیست؟- سپرده شد.

حالا ما نمی خواهیم بد بین باشیم و بگوییم مثلا فردا پس فردا این موضوع باغ قلهک نشود.

ولی بعد با خودمان فکر می کنیم که افغانیهای عزیز همه جا در حال عمران و آبادی هستند.

حتی در بخش کشاورزی ایشان به دلیل سابقه ی بالایی که دارند توانسته اند دشتهای صعب العبوری را زیر کشت ببرند.

اصلا فکر کنید این راه ابریشم دوباره افتتاح شده و تمام آنهایی که آرزوی قدم گذاشتن جای پای کاروانهای عبوری و حتی جهانگرد منحط و معروف غربی  مارکوپولو را دارند می توانند از این جاده و حتی کوچه های آن استفاده لازم را ببرند.

اما از آنجایی که ما به توریسم و فناوریهای مرتبط با توریسم اهمیت فراوانی می دهیم. بایستی در مدیریت توریسم و غیره اتفاقها و برنامه های آتی بی افتد:

1- ایجاد دستشویی های نزدیک در شانه جاده به دلیل استفاده مسافرین محترم در ایام عبور و مرور  به صورت زنجیره ای به عنوان بخشی از پروژه ی رفاه ابریشم

2- ایجاد زیر گذر  ابریشم برای استفاده های دیپلماتیک و توسعه روابط ایران و برزیل

3- ایجاد مجموعه فرهنگسرا در طول جاده با نام فرهنگسرای ابریشم با هدف جذب مخاطب خاص در زمینه های مسافرت و هنر و تریپ به جهت دوستان علاقه مند به تریپ ظریف هنری

4- ایجاد مراکز بازپروری و ترک و راه اندازی مجدد اعتیاد به شکل گروهی و جایگزین نمودن روش جدید NDA- national drug aviation به جای روش منسوخ NA  که جوانان را در دامهای مجدد اعتیاد انداخته است.

منتظر پیشنهادهای بهتر  شما در این زمینه هستیم.


به هر حال هر اقتصاد روبراهی این روزها می تواند به عنوان درس آموزی به جاهای دیگر و حتی فضا نیز صادر شود.

آیا سانتی مانتالیزم خوب است؟

سانتی مانتال یعنی احساس گرا و شرقی منش. 

خیلی  از آدمها از جمله خودم در قبل تر ها این نقد رابه شکل شفاهی به خیلی از چیزهای بی کیفیت و یا با کیفیت پایین که بیشتر به زمینه های امپرسیونیستی خالص متصل است، با استفاده از برچسب سانتی مانتال وارد می نمایند.

مثلا  فلان روش، محفل، کار و برخورد با هنر سانتی مانتال است زیاد می‌بینم و می‌شنوم. شایدبر چسبهای سانتی مانتال از آدمهایی که بنده دیده و می شناسم به موارد زیر اتلاق شود:

1- خیلی از آدمها آن چیزی را که از بُرندگی هنر انتظار دارند در ارائه‌های امروزی کار درحوزه‌هایی که در ایران مجاز به کار است، پیدا نمی‌کنند.


2- بدون تمرکز به بحثهای تکراری فرم و محتوا و نمی دانم نقد فرمالیستی و نقد معناگرایانه باید گفت اغلب کارهایی را که به نظرشان از لحاظ معنایی خیلی غنی نیست در این دسته اند.


3- خیلی از کارهایی که  گرفتار خود سانسوری و دگر سانسوری یا به قول جواد مجابی سانسور از سوی روشنفکران  شده است را تهی از معنی و سانتی مانتال میدانند.

4- باز هم از منظری دیگر کارهایی که اصولا بستر معنایی دارند ولی دریک کلمه به درد نپرداخته و بحثشان هپروت است را سانتی مانتال می دانند.


اما به نظر میتوان درباره  سانتی مانتال بودن دفاع های زیر را مطرح نمود:

1- هنر غیر سانتی مانتال بسیار در معرض سانسور و دیوار آهنین است و هزینه های صرف شده در بخش نخبه ها برای آن واقعا بالاست. تصور کنید که نخبه های یک زمینه ای به شکل هرم باشند و شما از قصد سر هرم را به دیواری بکوبید و بخواهید با  نوک هرمی مداد ظریفتان دیوار بتنی را خراب نمایید. به جای بهتر است برای مدتی به خواب زمستانی بروید. شاگرد تربیت کنید و در دوره رکود اقتصادی مدرک دکترایتان را بگیرید.مدادتان هم فعلا می توانید مثل استاد کارهایی که لازم است چند صباحی به طرح قابل اجرا فکر می کنند پشت گوشتان همین نزدیکی گوش به زنگ شنیده ها باشد.

2- هنر مفهومی به سرعت نمی تواند فاصله زیادی ازجامعه خودش داشته باشد یعنی حداقل در بخشهایی مثل ادبیات که بنده شاید بیشتر به آن سرک میکشم کاملا باید وصل به جریان آدمها باشی و باور پذیر. البته درباره هنرهای تجسمی نیز بدون عبور از فضای مدرن -دریک کلمه- نمی توان وارد فضای پست مدرن و هنر برای هنر شد.

3- به نظر کاچی به از هیچی مثال خوبی نیست ولی کاربرد دارد. یعنی منتظریم از همین جریان بی آزار سانتی مانتال بن مایه های خوبی برای آینده بیرون بیاید.
4- وقتی سانتی مانتال باشی خیلی بهتر می توانی پرواز کنی، حفره ها را ببینی و آنجا بنشیمی. می توانی دور تر از این حرفها باشی که صدای کسی ازارت ندهد: این همه یه جور زندگیه دیگه. می توانی روزها و رویاهای روزت را با خودت هر جای دنیا حتی وسط کوه های کم بته و فرسوده ببری تا بهتر از کارکردگرایان و مبارزه دایمی با شارلاتانیزم به کارت مشغول شده باشی. بگذار دیگری بدون نگاه و آگاهی نسبت به اصول پرواز تو را انتزاعی - تخیلی و خجسته بداند.خیلی از این حرفها درباره کیفیت آثار متاسفانه درست است.عدد و رقم تولید و نمایش آثار در زمینه هنرهای تجسمی متناسب با ارتقاء معنایی مورد نظر و استانداردی نیست که مثلا باعث ساختن جریانی شود. شاگردانی قوی تربیت کند و کلا به عنوان یکی از شاخصهای ارزش گذاری در هنر، دور برد باشد. حتما در این بحث خیلی ابتدایی حرف زدم و باید بیش از این بخوانم و کمتر کافه بروم  منتظر نظراتتان هستم.

 

به نظر برای سانتی مانتال بودن باید زیاد به تعطیلات بروید.

سفر نامه تهران

سفر نامه تهران یک سفرنامه ی درون شهری است و برخلاف توصیه های ترافیکی صورت می گیرد. سفر نامه تهران آسان ترین راه برای فراموش کردن این نیست که تهران شهری است که نیاز به تغییرات دارد. سفر نامه تهران عملا مصیبتی است که هر روز شاید شاهدش باشید ولی از یک نگاه و روایت دیگر. سفر نامه تهران برای علاقه مندان هیچ توصیه ای ندارد. سفر نامه تهران فقط و فقط یک ضد سفرنامه است. سفر نامه تهران قرار نیست از یک نقطه به نقطه ای دیگر برود. سفر نامه تهران یک سفرنامه ی مردمی اجتماعی بوم شناسی و یا هیچ چیزی از این دست  نیست. سفر نامه تهران اهل نوستالژی نیست. سفر نامه تهران به نظر روایت شخصی و در عین حال جمعی ما درباره ی بودن در تهران است.   ادامه مطلب ...

ژانر شناسی آدمها

دخترای نوجوونی که فقط فیلمای آنجلینا جولی میبینن ولی مامانه میفرسته کلاس حافظ خوانی
استادایی که هی میخوان ردیف جلوی کلاس رو به اسم کوچیک صدا کنن و هرجمله که میگن مطمئن بشن طرف فهمیده
اینایی که میخوان یه تیکه ی بامزه درگوشت بگن هی سبیلشون میره تو گوشت
دخترایی که هر عصر میرن میوه فروشی و سوپر مارکت این قدر توی نایلون شفاف خرید میکنن تا بفهمی طرف مجرده
پسرایی که احساس فنی بودن میکنن و بانک پروژه هاشون رو تق تق آخر ترم لطف میکنن به دخترای هم کلاسیشون
دخترایی که هنوز استخوناشون نرمه و یه گیتار گنده روی دوششونه
کارمندهای جزئی که توی سفربا نامزدشون به مغازه داره میگن ما اینا رو تولید میکنیم خیلی ارزون تر از این حرفا در میاد
اینایی که روی لپ تاپشون اینترنت موضعی دارن و همینطور هم بهت میرسن شخم میزنن ببینن باز چیز باحال چی داری؟
اینایی که احوال لپ تاپت رومیپرسن
دکترایی که  از پزشکی فقط یه روپوش دارن
دخترایی که کلکسیونهای پسرونه دارن مثل فندک

راننده هایی که روی دوتاپا نمی تونن راه برن ولی پشت فرمون اصل فرمول یک هستند

ژانر شناسی آدمها 

اینایی که برای هر عکس فتوشاپی خلاقانه ای از دوچرخه سواری میمونها تا تبدیل شدن هنداونه های جالیز به قلب هم که شده شعر میگن و زیرش هم اسم خودشون رو میزنن.

اینایی که شعر میگن و بدون تصویرسازیهای مکانیکی مزه اش شبیه فرنی با آبه

این خانومایی که انواع پروفایلهای مختلف رو دارن و دوستای جون جونیشون رو حداقل توی 3 یا 4 تاش اد کردن  و اسامی هلو و زازالک و زیتون و بادبزن و فنر و اینا دارن

اینایی که فلان و فلان II رو دارند ولی توی هر کدوم 100 تا دوست دارن

اینایی که میگن آذری نیستیم ولی توچال رو یه جوری - چ شون میزنه - تلفظ میکنن

پسرهای عشق پیرهن صورتی که سگ سرمای سیاه زمستون زیر بافتنیشون یقه های پیرهن صورتیشون معلومه با کفش نوک تیز

اینایی که برای توصیف هر چیزی میگن خیلی خوب بود. دوستش داشتم

دخترایی که شوهر گیر نمی آرن و هی برای هر دوست پسری که دیدن شال گردن به نشانه ی نهایت توانایی بافندگی می بافن

دخترایی که شوهر گیر نمی ارن و تند و تند میرن کلاس یوگا

اینایی که گرسنشونه فقط چیپس و کرانچی میخورن سیر میشن

پسرایی که برای آشنایی به دختره میگن چقدر چشماتون گیراست

اینایی که فید گودر یکی رو سوراخ میکنن تا تعطیلات تموم بشه دق میکنن تا بیاد بگودره

اینایی که توی هر شبکه ی اجتماعی هم که شده سگ میفروشن

پسرایی که به هیچ کسی جز ناتالی پورتمن فکر نمیکنن ولی شبا بد می خوابن

اینایی که تا دستمال کاغذی میخوای دست دومش رو در میارن و خیلی با نمک میگن یه بار مصرف کردیم خشک خشکه

اینایی که تا آخرین روز قبل مکه رفتن دارن زید بازی متفرقه میکنن، زن هم دارن

اینایی که تا کت شلوار و کراوات میزنن دیگه با موتور نمیرن

اینایی که از بچگی فکر میکردن عروس شدن یه شغله

اینایی که پایان نامه ی فوق لیسانسشون رو کتاب میکنن و چاپ میکنن و توی عید به یک یک دوستاشون میدن

اینایی که تا چند تا کتاب نوشتن در هر سفری که کجا آباد سفلی یا علیا دارن به هر کی یکی یه دونه هدیه میدن

اینایی که کامپیوتر با 8  گیگ رم میخرن و فقط با ورد کار دارن

اینایی که بعد از تعطیلات عید باید مارک مشروبی روکه زدن هم بزنن توی زیر نویس عکساشون

اینایی که توی خیابون و تاکسی و غیره بد عنقن ولی به اولین جمعی میرسن فکر میکنن با همه دختر خاله شدن

اینایی که تا یه شریفی می بینن میگن ما سال اول همش برای شریف درس میخوندیم ولی علمی کاربردی مدرک گرفتن

نیشگون- حریف شبهای بعد

1- خانم دکتر این بازوی ما خیلی کبود شده
اصلا کبودیش داره همینطوری مثل یه لکه ی نفتی منتشر میشه. کم کم سختم میشه برم بیرون چون از زیر گردنم اومده بیرون و میترسم به زودی هر کی که با آدم احوال پرسی میکنه اونقدر دلش بسوزه یا کنجکاو بشه و یا اصلا برای اینکه حرف بهتری از آلودگی هوا داشته بشه. ازم بپرسه این از کجا ایجاد شده. به هر صورت احساس میکنم خیلی کم زنده میمونم. حالا این جای داستان مهم نیست. این مهمه که دوست ندارم این لکه که داره به همه جای تنم سرایت میکنه رو کسی ببینه. یعنی به زودی ممکنه به خودم بگم برای آخرین بار از خونه خارج شو و برای همیشه خدا حافظی کن. چون قراره از این به بعد با این لکه تنها باشی. خیلیها ممکنه بگن چرا باید با یه لکه ی سیاه و بی مزه و مزاحم که آدم رو توی خونه پابند میکنه دل بستگی پیدا کرد. ولی من مطمئنم گاهی آدم لازم داره پوست بندازه و برای مبارزه با آفتاب سوختگی تمام قوای پوستش رو جمع کنه تا از نفوذ بیش از اندازه ی  آفتاب جلوگیری کنه. 

 

2- بیا امشب هم بیا همان جایی که همیشه کام میدادی. چراغ هم نیاور. هیچ انسانی قرار نیست بیاید. بیا با همان دست همیشگی. چند شب دیگر دوهزار وپانصد و سی پنج باری را که قرار گذاشتی با خودت که اگر شش در شدی نیایی به پایان میرسد. با همه توانت بازی کن بلکه این اتفاق دیرتر شود. برای همین روزهایت دارم فکری میکنم. از جنس اینکه بازی گوشیهایت برای بودن زیر یک سقف نبوده متاسفم. برای اینکه فکر میکردی،‌ ته حرفهایت دید میزدی در آینده که دردت گرفت کسی سر زاییدنت نباشد. چه فکر کودکانه‌ای. جدی نرخ روزانه انباشتن دوستی‌ها را هم درنظر بگیری این قدر کم است ؟