طرح جامع از همان دانه ی فلفلی است که برای سرزمینهای دیگر خال مهرویان به نظر می آید. طرح جامع یعنی ما نمی توانیم ولی علاقه مندیم به کشور داری. این طرح جامع می تواند طرح جامع مسکن، طرح جامع کنترل موالید، طرح جامع مالیاتی، طرح جامع شهرسازی و خیلی از این طرح های جامع یعنی ما یک محیط مناسبی برای کشت انواع میکروبهای ممکن ایجاد نماییم. مثلا حاج آقا فلان بتواند بدون دخالت در جزئیات و تفضیلات در همان طرح جامع شهری منویاتش را دخالت بدهد. طرح جامع به همین مختوم نیست.
مثلا زمانی که از طرح جامع صحبت می شود به صراحت معلوم است که قرار نیست و یا نمی توان پروژه را در سطح ملی و به صورت بازگشت ناپذیر و پایدار اجرا نمود. برای همین برای ماستمالی اساسی و از آنجایی که باید داشته باشیم ها فراوان تر از خود زندگی و پروژه ها شده اند طرح جامع، یک وسیله مثل توپهای سنگینی است که هر از چند گاهی بدون دقت خاصی در عرصه ی جنگ شلیک می کرده اند، عمل می کنند. طرح جامع وقتی شلیک می کند هم سواران خودی و هم سمت مقابل را می ترساند، حتی در برخی از موارد این طرح ها امکان ضربه زدن و کشته و زخمی کردن خودی ها را نیز فراوان دارد. چرا که یکی از بزرگان و دوستان توصیه اکید داشتند که هر جا کار کردی بکن ولی توی هیچ نوع طرح ملی مشغول نشو.مدل طرح جامع چگونه است؟
یکی از اساتید با نفوذ در حاکمیت دولتی قصد دارد اندیشه های خود را درست یا غلط به پیش ببرد ولی قرارش بر این نیست که خودش هزینه ای بابت انجام کار بپردازد و قول تلویزیون، کار آفرینی نماید. به همین دلیل در قدم اول نیاز به حمایت فراوان دولت برای انجام ایده ی نوینش دارد. این استاد معمولا دارای قدرت چانه زنی بین سازمانی است. یعنی مثلا در پیشنهاد - پروپوژال - یک طرح که بهتر است در این مورد خاص بگوییم RFP طرح سعی می نماید چیزی را به عنوان طرح جامع معرفی نماید که همه ی سازمانهای درگیر سلام و علیک با او بتوانند به عنوان ذینفع، از مزایای انجام و اجرا و مهمترین بخش آن - نام نیک و باقیات الصالحات انجام چنین طرح جامعی بهره ببرند. برای همین اساتید مدیریتی که می توانند خان نعمتی برای طرح جامع را در حد فاصلبین دو یا چند سازمان پهن نمایند، خواهند توانست بیشترین تاثیر را در خلق الله یا مردم یا ملت و غیره ایفا نمایند. به همین سیاق بسیاری از نوچه های سازمانی این اساتید برای گرفتن زیر پروژه ها و خرده طرح هایی که از دل طرح جامع در آمده اند، یک پای خود را بر تراس این سازمان و پای دیگر را بر تراس آن اداره می گذارند و همزمان دو شغل دارند تا در یک سازمان پروژه ی کوچکی را تعریف نمایند تا در سازمان هدف این پروژه را خود به دست خویشتن اجرا نمایند. این افراد و خرده مدیران در این سطوح شعاری دائمی دارند: کم بخور همیشه بخور.
بدین روی شما نمی توانید از اصالت خانوادگی، وجه ی شرعی و مذهبی، قداست و معنویت انباشته در آستین و هزار مجاهدتی که ایشان در بین زمین و آسمان میان سازمانهای مختلف انجام می دهند، روی بگردانید و چنین مدیرانی که بعدها مدیران لایق طرح جامع فلان خواهند شد را نادیده بگیرید.
دسته ی دیگری از خرده مدیران سازمانی و مشاورین محترم ایشان هستند که کاملا از برند و سطح سواد متفاوتی برخوردارند. این مدیران خوش پوش و حتی برند پوشانی هستند که در اعترافات خود به سختی قسم می خورند از نواده های قجری و از جنس ایرانی اصیل اش هستند و دکتری مدیریتشان را در خارج از مرزهای ایران پر گهر گرفته اند. به همین روی اندیشه های جدیدی را از نحوه ی نوشیدن چای در سازمانهای ایرانی تا تصمیم گیری برای نصب و عزل مدیران میانی را به صورت free lance مشاوره می دهند. یک جور دلسوزانه و بالاغیرتا وطن خواهانه به دنبال تغییرات بنیادین هستند.
شاید این طرح جامع که گفتیم آنقدر برایتان آشنا باشد که توضیح بیشتری نیاز نداشته باشد. شاید شما هم مثل بنده در فیس بوک افراد آنقدر مشاور فریلنس در سازمانها دیده اید و اینقدر دست و دلتان ریخته که دیگر به هیچ طرح جامعی دلخوش ندارید ولی تصور بنمایید اگر طرح جامع نباشد هیچ روزنامه ای تیتری درست و حسابی نخواهد زد و این بی تیتر بودن و بدون طرح جامع زیستن در نهایت مخرب آحاد جامعه خواهد بود.
مشکلات سینمای ایران مانند مشکلات یک مرده شاید جای تنگ و تاریک قبر، کفن غصبی، نرسیدن بچه های راه دور و خارج از کشور یعنی متولیان واقعی سینمای ایران که احیانانا توی تلویزیونهای 24 ساعته و یا شبکه های من و تو و صدای آمریکا روزگار می گذرانند، نبود قبر حتی از نوع سه طبقه اش به دلیل انبوه مشکلات غیر قابل دفن در بخشهای مختلف فرهنگی، غیر فرهنگی و ضد فرهنگی ملت ایران، به نظر می رسد.
بعضی از بزرگان ایران زمین کلید حل مشکل سینمای ایران را وجود - آقا حسینی- در فیلمها می دانند. از این روی تلاش شده است شما به همراه بلیط الکترونیکی خود از قطع درختان خود داری نموده و تصویر این - پیر می فروش - در فیلم پارسی را همه جا با خود به سینما ببرید.
1- اگر آخرین حرف الفبای کسی -چ- باشد لابد، شیعه ی 9 امامی یا کمتر است. به نظر مشکل سینمای ایران را ابراهیم حاتمی کیا با همه ی سابقه ی بلند سینمایی، تلویزیونی و غیره اش داشته است که این بار با وجود اشغال بزرگراه ها، کیوسکهای عکس فوری و معابر دیگری که در شهر تهران وجود دارد، فیلمش را با عنوان چ و با ایهامی بین چمران و چگوارا ساخته است. یک جور ته گلوی آدم خشک می شود تا بهتر بتواند چای اش را که توی کافه سفارش داده است نوش جان کند.
2- یارانه یک اره است. گرفتن و نگرفتن آن، حکم دست به کلاه مردم زدن است. کسی هم که دست به کلید بازی می کند، باید مراحل بعدی را از هم از زیر همان منبع بیرون بکشد.
زندگی زیر لحاف ملا، همانا گرمای دائمی هوا و پهن بودن آن است.
3- من از روزگار قدیم عاشق فیلم کلاهی برای -باران- بودم. نخ سوزن از وقتی که به درستی خودش این روزها کلیپ سازی را برای کلیک سازی سرمشق خویشتن نموده است. در راستای همین هم شاید رفت و دوباره در برنامه ی کلاه قرمزی، از چهره و شهرت بسیار و آراستگی به هنر معماری، هم گریست.
4- نمی دانم چرا مخاطب های موسیقی وقتی بین همایون شجریان و پدرش بحث می کنند، آدم باید داستان اسماعیل و ابراهیم را مد نظر قرار داده و به طور مثال از داستان استیو جابز و پدرش غافل بشود. اصلا وقتی دوتا استاد داریم در یک اقلیم می شود هر دو را به جای قاب عکس روی دو طرف یک لیوان چاپ کنیم تا همیشه - استاد- به اندازه کافی داشته باشیم
صله رحم همین چند روز تقریبا بی پایان عید است؟
صله رحم ریشه در به رحم آمدن فامیل ها - یا به قول کسی که اصلا انگلیسی بود و وقتی فارسی حرف می زد کلی فاک و فامیل داشت- برای آدم حساب کردن همدیگر دارد؟
به هر صورت داشتن فامیل همیشه یک جور پای لنگ محسوب نمی شود.
پای لنگ هم اگر باشد، می توان رویش راه رفت و گرم نگهش داشت و خوبش کرد. اما این روزگار بی حوصله و نخ نما، ترجیح داده است بنشیند در خانه و با کسی رفت و آمد نکند. البته در هر نوع مورد حادی، کلی روان شناس و روان پرداز به سرعت می روند سراغ تعریف آدم با جنبه و ظرفیت. در این مورد هم می گویند که فامیلت را خودت انتخاب نمی کنی برای همین تحمل کردن در این گونه موارد نشان از ظرفیت بالای آدم دارد. از دیگر کرامات شیخ ما برقراری صله های خارج از رحم است. یعنی کسی که جزو ارحام شما نیست و به یک بخش و یا گاهی اکثریت سرگشتگی شما پایان می دهد.تنها آب مقطر است که نوشیدنش آدم را از حالت طبیعی خارج می کند ولی سلام و احوال پرسی و صله های خارج از رحم می تواند آدمها را تیز، تازه و سرحال نگاه دارد. چیزی که در بسیاری- و نه همه ی - شاهکارهای ادبی نیز به وفور پیدایش می شود. گفتار تقطیر شده ای که قرار است شنونده و بیشتر از آن بیننده ی کلمات را خیره نماید. دیدن یک دوست به آیینه ای شبیه است که می تواند دقیق تر نشان بدهد. برای همین گاهی برنامه هی تلویزیونی به عنوان نماد سطحی گری و پر کردن سقف کاذب مطالبات مخاطبش، زشتی های گذر روزمره ی عمر را نشان می دهد. از دوست یابی زیاد گفته ایم. از دوست داری زیاد نوشته ایم ولی رخ آیینه ایمان چیز دیگری را نشان می دهد.
منظور از کتابهای علوم انسانی دقیق تر از تیتر، مثلا کتاب داستان، درس و یا کتابی که در یک زمینهی بین رشتهای مد نظر است به دلایل مختلفی انتخاب میشود و هر کدام فضا و تبعات خودش را دارد. به طور دقیق تر کتابهای بین رشتهای مد نظرم هست چون در زمینهی هنر و زیبایی هنری و به طور مصداقی کتاب داستان پر کشش، هزار حرف بهتر هست. دربارهی کتابی صحبت میکنم که قطعا یک موضوع بین رشته ای دارد. مثلا ما که مهندسی و مدیریت خواندهایم خیلی وقتها در خودمان نیازی برای خواندن فلسفه و جامعه شناسی و روان شناسی و هزار شناسی دیگر در علوم انسانی احساس میکنیم ولی برای خیلی از ماها این اتفاق میافتد که از آن ذوق و شوق اولیه برای خواندن میافتیم
و این یکی را هم به صندوق فراموشی دیگریها میسپاریم. وقت نداشتن شاید اولین دلیل باشد ولی نه به این صراحتی که ما ازش صحبت میکنیم. به نظر اینجا حدسهای شخصی خودم را مطرح میکنم تا بعدتر بهتر دربارهشان به نتیجه برسم. کتابی را میخوانیم چون شاید عدهی زیادی از افراد و دوستان متخصص یا علاقه مند که چند ده متری جلوتر هستند را توصیه کردهاند. برای همین یک اجباری برای پاسخ به تشنگی در زمینهای خاص برای ما به وجود میآید. شاید دلایل زیر برای ادامه ندادن اکثریت این کتابها برای شما نیز تجربهای مشترک باشد:شاید با خودتان بگویید این نیز یکی دیگر از مدهای دنیاست که این روزها نصیب ماشده است. اما به نظر میرسد اسمها تکلیف دنیا را معلوم میکنند. به ما یادآوری میکنند هر محتوا و مفهومی به کجا مربوط است. برچسبها روی مفاهیم قبلی، نشان از شخصی سازی، تعبیر و کاربردی نمودن مفاهیم دارند.
به عنوان تعبیر مقدماتی و به نظر مراجعی که این گونه شهرها را در تمام دنیا راه اندازی نمودهاند، شاید تعریف خلاصه شدهاش این باشد:
شهری که با استفاده از فناوری اطلاعات بتواند از منابع موجود، رفاه و حقوق شهروندی بیشتری برای شهروندانش فراهم آورد.
البته در تعریف ویکی پدیایی آن میتوان این عبارت را که به فضای آکادمیک تعریفها نزدیکتر است دید:
یک شهر زمانی – هوشمند- است که سرمایه گذاری بر روی منابع انسانی و سرمایههای اجتماعی، حمل و نقل و ارتباطات برپایه فناوری اطلاعات(ICT) به منظور توسعه اقتصادی پایدار و کیفیت زندگی بهتر به واسطهی به کارگیری هوشمندانه منابع طبیعی در آن اتفاق بیفتد.
فیلمی درباره مفهوم شهر هوشمند :
شهر هوشمند توسط ۶ شاخص استاندارد در دنیا اندازه گیری و رتبه بندی میشود:
۱- اقتصاد هوشمندSmart Economy:
2- حمل و نقل هوشمند Smart Mobility :
3- محیط زیست هوشمند Smart Environment:
4- شهروند هوشمند Smart Citizen :
5- زندگی هوشمند : Smart Living
6- دولت هوشمند یا حاکمیت هوشمندSmart Governance :
به نظر میرسد از این تعریف میشود، نتایج زیادی گرفت. اما در ابتدا یک لم مهم را برای یادآوری خدمتتان مطرح مینمایم.
اول باید درباره دیدگاه معمارها و شهرسازها، دو رویکرد کلی را خدمت شما ارائه کنیم:
۱- نگاه مردم سالار
۲- نگار معمار-شهرساز سالار
به نظر میرسد، دیدگاه شهر هوشمند ریشه در نگاه مردمسالاری در شهرسازی و معماری دارد که بعدها به طور مفصل به آن پرداخته خواهد شد.
اما بخش بزرگی از شرکتها و موسسات تحقیقاتی وصد البته دولتهایی که درگیر هوشمند سازی در عرصه طراحی شهری بودهاند، طراحی شهری مردم سالار، به معنی مفصل آن، به فناوری اطلاعات به عنوان یکی از اهرمهای مهم در دستیابی به مفهوم شهرسازی مردم سالار، مینگرد.
اما ما در مباحث قصد داریم با رویکرد فناوری اطلاعات، به سبک اجرایی شدهی این مفهوم در دنیا، به شهر هوشمند نزدیک شویم.
چرا فناوری اطلاعات یکی از پایههای مهم توسعه شهری در دنیاست؟
فناوری اطلاعات در مقایسه با بقیهی فناوریهای دنیا خواصی دارد که آنرا از دیگر فناوریهای مانند فناوری تجاری متمایز میکند. البته باید بگوییم که قصد ما در این مجال مقایسه مبانی تکنولوژی به شکل علمی صرف نیست. بلکه مواردی که در اینجا مطرح میکنیم، کاملا بر اساس مشاهدات فن سالاران- technologist – ها از اثر فناوری اطلاعات بر دنیای کسب و کار و به طور ویژه توسعه شهری است:
فناوری اطلاعات به درک بهتر صاحبان کسب و کار و به معنی ویژهتر آن، توسعه دهندگان شهری، کمک غیر قابل انکار نمودهاست.
به طور خلاصه، در نظر بگیرید که در دنیای امروز اطلاعات خام، به تنهایی ارزش آفرین نیست. فناوری اطلاعات به نوعی، مولد دانش مورد نیاز بنگاهها و از جمله تمام مراجع درگیر در توسعه شهری است. فناوری اطلاعات با استفاده از ابزارهای خود در زمینههای متنوع درگیر در توسعه شهری، از سطوح حاکمیتی تا سطوح پایین اجرایی، میتواند دادههای خام را به شکل تجربیات و درسهای آموخته و آماده تحلیل در اختیار به کار گیرندگان آن قرار بدهد. دانش، معجون تجربه و علم، در دنیای امروز بزرگترین دستاورد خود را در به کار گیری فناوری اطلاعات به عنوان، مهمترین و موثرترین و نزدیکترین ابزار شناخته شده توسط بشر، یافته است. در قسمتهای آینده بیشتر در رابطه با معانی و اصطلاحات و تعبیرات بیان شده تا به حال، گفتگو خواهیم نمود.
پ.ن: این سایت تلاش جمعی بنده و دوستان در راه موضوعی در مدیریت شهری به نام شهر هوشمند است.
چگونه آزاد باشیم
1- از وسایل نقلیه ی آزاد، بیشتر استفاده نمایید.
این وسایل نقلیه دسته بندیهای مختلفی دارند. یعنی از موتور گوجه ای براوو شروع می شوند تا یک جور بی ام و کروک که شما لابد بیشتر بلدید، ادامه دارند. پس سوار همان موتور مخاطب خاصتان بشوید و با انداختن روسری در معابر عمومی افسرده و بی تفاوت، ویراژ بدهید و کمی جیغ خفیف بکشید.
2- برای در دست داشتن تمام آزادی خود از کار حقوق بگیری استعفاء بدهید.
به منظور افزایش درآمدهای مادی و معنوی خود هیچ وقت کار ثابت نداشته باشید. به همین منظور تا آنجا که ممکن است پشت کامپیوتر بنشینید و نمودارهای شمعی بورس را رصد کنید. انواع سایتهای بورس و سرمایه گذاری بهترین روش آزادی شغلی شما را در کوتاه و بلند مدت به ارمغان خواهد آورد. در طول روز هم می توانید انواع جلسات مفید و سازنده با کله گنده های حسابداری، تیول داری و غیره برگذار کنید و آزادانه بی خیال تحصیلات و آینده باشید.
3- با در دست داشتن اصل کارت ملی و همچنین مخاطب خاص به سراغ آزادیهای مدرن بروید.
یکی از این نوع آزادیها می تواند پرش با کش- بانجی جامپینگ- باشد. به همین منظور بعد از بارها عوض کردن سر خر به سمت پینت بال، یکبار برای همیشه آزادی خود را میان زمین و آسمان دریابید.
4- بهترین آزادی دنیا هنرمند شدن است. هنرمند باشید.
کنتوری برای اندازه گیری هنر شما وجود ندارد. برای همین بی دردسر مقاله نویسی و ISI و پایان نامه و مهندسی پایه یک و رتبه بندی شرکتی، از امروز هنرمند باشید. یعنی یک آیینه ی تمام قد در خانه پیدا کنید تا تمام آزادی هنری خود را به یکباره دریافت نمایید. قبلا از عواقب احتمالی و جانبی نگاه کردن در آینه بدین منظور آرتیستیک اطمینان حاصل نمایید. سپس به کافه و گالری و فرهنگسرا و دیگر میراثهای قابل رفت و آمد هنری، متصل شوید.
5- به منظور غلبه بر حرف مردم و حومه دستاویز محکمی برای آزادی خود انتخاب کنید.
این نوع دستاویز ها می تواند از نوع خانه مجردی، حتی در حد پانسیون باشد. پس همیشه کار کنید تا آزادی خانه مجردی را در آغوش بگیرید.
6- نفس عمل اروپایی یا آمریکایی بودن مهم است. در دیار خود اینگونه باشید.
به هر طریق یکی از اتفاقهای خوب دنیای معاصر در ایران، ارتباطات یعنی همین اینترنت است. پس با بیشترین توان به دنبال لایف استایل اروپایی - آمریکایی خود باشید. این یکی کمی مفصل است ولی به نظر برای شروع - cool- بودن را تجربه کنید. از همین حالا برای تمام نسلهای بعدی که سوخت فسیلی ندارند، cool باشید.
7- زندگی پیش رو را سخت نگیرید.
ایزی لایف یک وسیله ی مصرفی ساده و خنده دار نیست. بلکه یک مفهوم وسیع در حوزه دراز مدت بشری است. به همین منظور همیشه از زندگی آسان بهره ببرید. بدین صورت بیشتر به خودتان خواهید پرداخت، ارزشهای یک روش آسان آمریکایی با هوای همیشه آفتابی و بدون گرد و غبار را تجربه خواهید نمود.
8- بهترین نوع آزادی ایجاد تجهیزات یک نفره برای زندگی است.
همیشه به صورت یک لشگر یک نفره زندگی کنید. برای همین در مکانهای عمومی تا حد امکان سعی نمایید از mp3player و یا گوشی خود برای ایجاد حریم شخصی استفاده نمایید. به هر حال راه موفقیت طولانی است ولی با کمی تلاش در آینده نزدیک خواهید توانست در خانه از کیسه خواب و چادر یک نفره استفاده کنید.
9- هوای نفس دمده شده است.
در حواشی دنیای مدرن، لذت و تجربه های لذیذ بهترین و مفیدترین راه برای آزاد بودن است. پس حتی الامکان خوش بگذرانید و خوش باشید. به همین منظور انواع مهمانی ها را تجربه کنید. اولین راه برای به دست آوردن وقت کافی برای این بند، ترک دین و دفتر و کتاب است. به دورهمی ها و مهمانیهای بیشتری ایمان بیاورید تا رستگار شوید.
10- دنیا جای خوب و آزادی است. به طور داوطلبانه و روزانه از صفحه ی - پیوندها- بازدید نمایید.
برترین سبک زندگی همان است که دهه 60 داشتیم. این را خیلی ها می گویند. می گویم اگر این نوستالژیهای دهه ی 60 ای در زمینه ی فرهنگ که مثلا تیراژ کتاب چقدر بیشتر بود و مردم اهل فرهنگ بودند و آقای حکایتی و شاخه ی طوبی قرار بود حکایتهای کاربردی و کالنقش فی الحجر بگذارد توی سر آدمها که بعدش ما ایرانیها سوار همان تلقی ها بتوانیم درست و حسابی زندگی کنیم، به نظر این ها تا امروز می ماند.
یعنی به هر صورت لمحاتی از آن تیراژ و اتفاقهای به نظر عقلایی می ماند.
ولی به وضوح باید حدسهای دیگری بزنیم. مثلا:
1- شاید دیگر عرصه های فکری به شکل ایده آلیستی آن در دنیای ما که در معرض نور جهان مدرن و پست مدرن قرار گرفته هنوز نشئه گی رسانه ای خودش را پشت سر می گذارد و هنوز اصلا این پدیده ها برای روشن تر ها و بزرگ قوم ها درک نشده و بدون چهارچوب تر از این حرفهاست که بشود به سمت و سویی برایش رفت.
2- شاید به جای آموزشهای کاغذی اتفاقهای دیگری دارد توی دنیا می افتد که هنوز نمی شود گفت کتاب کاغذی لزوما دلخواه مردم نیست و شاید چنین صنعتی مثل آنجای دیگر دنیا که در یک برخورد مسلحانه با مدرسه به سرعت قوانین اصلاح می شوند-یا حداقل بحثش مطرح می شود - در اینجا دچار کندیهای غیر قابل هضم خودش است.
3- شاید خیلی از روشنفکر های عزیز ما همیشه دوست داشته باشند نگاه روزنامه ای سطح پایین از پدیده های اجتماعی را با نگاه استانداردتری در این زمینه اشتباه بگیرند و یک چند سالی برای هضم یک پدیده ی اجتماعی و تولید اثر درباره آن داشته باشند. به نظر ما در خیلی از موارد هنوز در حال اختراع چرخ هستیم. چرخی که خود اولین گروتسک در فضای فکری جامعه است ولی به نظر صاحب نظران کهنگی شراب گونه ای را به خواسته های سانتی مانتال ما تحمیل می کند.
4- شاید برای رسانه بایستی بیشتر حرمت و احترام قایل شویم و قبل از منتشر کردن و تعریف کردن یادداشت و گزارش، زمان بیشتری را صرف طراحی و تجزیه و تحلیل فلسفه ها نماییم و همیشه به طور دربست و Black box مثلا تفکر چپ را درست فرض نکنیم و به همین مناسبت مصداقهای لازم را جمع آوری نکنیم. قرض و مرض هیچ وقت برای هیج انسانی هویت سریع و سهل الوصول نمی سازد. هضم پدیده ها چه اجتماعی و چه در سطح ادبیات - که علاقه ی بنده است - نیاز به روش شناسی دارد که متاسفانه نمی توان با روشهای گاها پا منقلی بهش دست یافت.
باید کسی گفته باشد پاهای انسان خیلی خاصیت دارند و الا آدم مثل حشرات شش پا آفریده میشد و اصلا دست به هیچ کاری نمیزد.
روی پاهای خودت بایست. میان پاهایت را هر جایی نگذار. پاهایت را در زمستان با جوراب کلفت و نشاط انگیز بپوشان. اگر پاهایت زیادی بلند است بدان که داری به زرافهای مهربان تبدیل میشوی اشکال ندارد ولی مواظب باش برای دیگران برگ تازه نچینی. پاهایت را به اندازه شلوارت نگاه دار. مواظب باش وقتی فقط به پاهای آدمها نگاه میکنی، میلیتاری و ملیت گرایی با هم قاطی هستند. پاهای اسبها خیلی قشنگ است
ولی حیف که فقط به درد فیلمها میخورد. اینجا باید دلیل واضحی بگویم. پای اسب نجیب حتی، در حالت عادی زیرش شلوغ است. مردن همیشه از پاها شروع میشود. پس همیشه مراقب باش این پاها آب گز نشوند یا همینطوری از نشستن زیاد به خواب نروند. پاهای غمگین فقط برای غذا بار گذاشتن توی محرم و عزا به درد میخورند. اگر تحملش را داری زیرت آتش حسابی روشن کنند اصلا مشکلی نیست. همهی آتشها از سر نمیسوزانند. بعضیهاشان لازم است آدم را چیز کباب نگاه دارند. برای دفاع از خودت فقط یکی از پاها برای تخم دشمنت کافیست. قدر همین پا زدن روی دوچرخه و پیاده را بدان. اگر پا نداشته باشی مثل موشهای کم پایه و دون پایه باید همیشه را توی فاضلابها بگردی. هیچ وقت عکس پامنار را از روی طاقچه مادر جان برندار. پامنار برای تصفیه هوا، همان جا خوب است. راستی میدانستی پاهای عشایر این روزها کم جنبشتر از پاهای شهریهاست. به نظر این شهریها بیماری بی قراری پا دارند. هیچ وقت درب یخچال را مخصوصا خالی، با پا نبند. تا آنجایی که راحتی پا توی هر کفشی کردی بعدش، جوش شیرین را بزن. جوش شیرین بو زدای خوبیاست پس بین حرفهایت حسابی بگو: جوش شیرین تا از پا به درخت آویزان نشوی. اشکالی ندارد آدم پای خودش را بمالد ولی برای مالیدن پای هیچ متفکری پانویسی نکن. خودشان بلدند پاپیات بشوند. به هر صورت اینها مهندس ذهن هستند و اصلا خبر از آن پایین ندارند. هیچ گاه در حیرت کسی بهش نگو: عجب جونوریه! چون اصلا او آن پاها را که گفتم ندارد. راستی به نظر نباید راجع به شنا کردن در زندگی فکر کرد. پاها فقط به درد قدم زدن و هضم کردن میخورند. یعنی پاها دست به دست شکم میدهند تا هر چیزی را هضم کنند. هیچگاه فکر نکن که فرهاد کوه کن نام کسی را میکند. او به محدودیت پاها پی برده بود برای همین داشت تونلی برای سینه خیز رفتن از اینجا حفر میکرد. حتی همین دانشجوهای پر کابرد هم این موضوع را میدانند. هروقت خواستی عمیق شوی با سر به جایی نرو. پاها این خاصیت را دارند که به هرعمقی بروی.اما تقدیر ما این بود که آبادان و حومه را با این پاها برویم و زندگی کنیم که کردیم. پسرم داستان پاها را گفتم شلوارت را خودت انتخاب کن.
قربون در تمام طول سال خسته از کارهای سخت روزانه است. هی می رود طول صف طولانی بانک تا شهریه ی آقازاده جناب سرهنگ را واریز کند یا باید خرده خریدهای خانم را تند و تند سر و سامان بدهد با این ترافیک بعدش فقط یک روز برایش جشن می گیرند که اصلا نه روز تولد است نه روز عقد و ازدواج اصلا برایش سوال است با کشتن و ریختن خون زبان بسته اینقدر خوش خوشانشان می شود که آن هم بهش مربوط نیست. فقط از این ماجرا همان که خیلی نمی تواند بخوابد و باید صبح زود برود کار قصابی و کبابی را با هم انجام دهد همیشه کلافه است....
1- مافیا منفی است. اگر در دنیای قدیم یعنی چند قرن پیش بعضی افسانهها راوی این قصه بود که فلان بنا از ترکیب سرهای برید و ساروج بالا رفته است. اگر این قصه به اندازه کافی مشمئز کننده است، حداقل نیم قرن صبر کنید تا مافیا به عنوان سنگ بناهای مهم از بین برود.
مافیا بستری است که وجود ندارد. برای همین یک عده در بهترین حالت عیارانی شدهاند که مثلا روزنامه، مجله، گالری، دفتر ودکه راه راه انداختهاند. مافیا متاسفانه از همان اول بد خیم است و اصلا مافیای خوش خیم نداریم. یاد حرف آن مدیرهایی میافتم که ما از ایدههای جدید استقبال میکنیم. بعدش میبینم به عنوان یکی از شرکتهای بزرگ ایران، مثلا همین ایرانسل عزیز حداقل پروپوزال خودمان را با شرافت تمام زردشان، هاپولی نمودهاند، اینطوری دقیقا میفهمم بهترین روش بیرونی اداره مافیا را از متون قدیمی مثل – فیه ما فیا- استخراج نمودهاند که حاوی ایدههای جمع آوری شده است.
2- مافیا شامل بخشهای دولتی که کاملا در کتابهای درسی و بعد از قضیهی فیثاغورث مطرح شده و اصلا ما هم کتاب کمک آموزشی نیستیم. اما مافیای خصوصی یعنی این تفکر ریشهای ستوده شده توسط آدمهای حرفهای، به نظر ایشان بهترین روش حفظ منافع است. اما این داستان از آنجا شکل گرفتهاست که هیچ صنفی به معنی واقعی کلمه در ایران نمیتواند آن دو هدف بزرگ یک صنف، که منجر به تصفیه و ته نشین شدن آب گل آلود فضای کاری مربوطه میشود، را تامین نمایند. یکی خدماتی که صنف خاصی به جامعه میدهد و دیگری قیمت گذاری و چانه زنی مناسب یک صنف درمقابل باد و طوفانهای خارجی حتی دولتی. به همین راحتی چنین تفکری به شکل زیر زمینی به جای صنف و به صورت خیلی موضعی و کوچک و شخص محور تشکیل میشود که مثل تله موش قادر به جذب منابع برای تیم خود میباشد. چنین نهادی به شدت به جابجایی افراد در خود حساس است و در حقیقت تابع هیچ موضوعیتی که نامش گفتمان باشد حتی به شکل داخلی خود نیست.
3- نتایج و آثار چیزی به نام مافیا در عرصه فرهنگ، حاشیهی ظریفی است که فضای فرهنگی ما را در یک نگاه کلی و نه لزوما همه گیر، شبیه تئاتری رو حوضی نموده است که شاهزادهای قجری آن را راه انداخته و علاوه بر حظ و کیف شخصی خود و همکارانش، بازار چندان موفقی را در حداقل عرصهی کتاب و مطبوعات حاصل ننموده است.
4- مافیا بودن در فضای خصوصی به نظر بعضی انجام دهنده ها و معتقدین به آن در عرصه فرهنگ و هنر، کاری بسیار کریه است. طوری که کرده ها و داشته های خود در این زمینه را انکار می کنند. برخی هم به همان سادگی که باشگاه ورزشی می روند و پشت بازو و جلو سینه را با پوشیدن لباسهای چسبان، نشان این و آن می دهند، از مقوله ی ما می توانیم استفاده نموده و مافیایی به همان شکل و شمایل دارند و به انتقادها جوابی مثل: تو نمی توانی، پس داری فحش می دهی، حواله می دهند.
5- مافیای خصوصی به غیر از آنها که واقعا واحدهای اقماری و خصوصی شده ی دولت هستند، بیشتر در توهم قدرتمندی و شوالیه گری است که متاسفانه آنچه آرزویش را دارند، هنوز محقق ننموده و یک دست و یک پا در گوشه ی فضای فرهنگ و هنر داخلی ایستاده است- لطفا حساب گالری دارهای هنری را جدا کنید.
6- بر خلاف آنها که درباره مافیا و و جود و الزام آن بر اساس موقعیت شخصی خودشان فکر می کنند، مافیا از همان اسمش مشخصا منفی و مخرب است. در سایه ی مافیا آثار هنری در یک بستری منطقی و نسبتا مساوی رشد نمی کنند. این مهمترین دلیل کیفیت پایین آثار هنری اعم از ادبیات است. بنده با نظر آن عده که همیشه صحبت از آثار نخبه گرایی می کنند که در هر صورت هیچ وقت پشت ابر نمی ماند، مشکل اساسی دارم. این تفکر همان است که یک عده را در ایران المپیادی کرده است. اما سطح عمومی تعلیمات فاصله ی معنا داری با یک سری از دوستان دارد که توانسته اند از سکوی پرتابی مثل دانشگاه شریف یا تهران و امیر کبیر، به عنوان سر گل های آموزشی به کشورهای دیگر پرتاب شوند. در زمینه هنر نیز چنین تفکر نخبه گرایی بدون قایل بودن به بستر و دفتر و دکه و مدرسه در این زمینه، به شدت منجر به ایجاد قطب دائمی بدنه و سر و خیلی حرفهای عوام و خواص می شود که اصلا و ابدا توجیه کم کاری، تنبلی، تنگ نظری و بی همتی دوستان در کلیه ی بخشهاست.
یکی از مهمترین کاربردهای فضای اینترنت بر خلاف آن مناهی بلند بالا در سالهای کمی دور درباره چت کردن، همانا کاربرد تفریحی برای این ابزار قوی به عنوان قویترین و فراگیر ترین ابزار توسعهی ارتباطی جغرافیای ما با آن سمت دیواریهاست.
بر کسی پوشیده نیست که علاوه بر آدمهای عادی، کسانی که مشاغل روشن فکری دارند، مثلا روزنامهنگار هستند، تمایلی به مطالعه ندارند. به نظر حجم زیادی از مطالعههای افراد مرور لینکهای خبری و خواندن استاتوسهای منتشر شده در شبکههای اجتماعی است. به عنوان مثال فیس بوک به عنوان فراگیر ترین آنها، حاوی چنین بیماری مهلکیست. یعنی درست زمانی که مطالعه کردن و در نوردیدن دنیای تاریکی به سمت روشنایی در تمام آیینهای دینی و کهن و یا آموزههای مدرن و پست مدرن بشری به شدت مورد تاکید و توصیه قرار گرفته است، ما هنوز مطالعههایمان محدود به همینهاست. انتشار احوالات ساده دلانهای که بسیار شبیه شوخیهای تلویزیونی نیز به نظر میرسد. حتی شعر و ادبیات نیز از این حیث حسابی تخته بند همین رفتار است. به نظر استاتوسهای فیس بوکی روندی را دنبال نمیکنند. بیشتر شهر ایرانی فیس بوک را شبیه یک سری تظاهرکننده های عمومی با در دست داشتن پلاکاردهای جملات بزرگان، نموده است. این گونه، هر گونه حقیقتی به مجاز جملات شیک و قصاری که مانند بمبهای ضد نفر کار میکنند، عمل میکند. بیانیههایی دست خواننده میدهد که او را نیمه شب تشنه و بیدار نگاه میدارد. دریغ از چیزی که بیش از یک شروع طوفانی برای یاد گیری و تحلیل و مفهوم سازی باشد.
شاید بگویید مشکل از استاتوسهای فیس بوکی نیست. ولی به نظر ایجاد چنین فضای مطالعاتی برای نخبهها و روشنفکرهای موجود، یک تغییر غیر واقعی به سمت کمتر خواندن و بیشتر در معرض فوبیای اطلاعاتی قرار گرفتن است. در نظر بگیرید یکی از مهمترین کاربردهای یک شبکه اجتماعی، social bookmarking یا به اشتراک گذاری لینک و مطالب مفید بر اساس سلیقههای افراد است که متولی اصلی آن سایتهایی مانند dig و delicious هستند که در آنجا کاربر بخشی از متن دلخواه خود را از یک سایت انتخاب میکند وبا ابزارهای متنوعی برای دوستانش به اشتراک میگذارد. کاربران در این نوع سایتهای از آرشیو مطالب و همچنین دسته بندی آنها برای مراجعات آینده استفاده می کنند.اما حیف که فیس بوک خوانی، سرابی بیش نیست.
این کاربرد- social bookmarking- به نظر خیلی فراگیرتر و حرفهای تر باید اتفاق میافتاد که متاسفانه بعد از دورهای که اوج وبلاگستان بود، چنین اتفاقی در فضای روشنفکرها و کاربران نخبهگرای اینترنتی در ایران اتفاق نیفتاد.
مرغ سحر مرغی است که از صبح تا شب دچار کج فهمیها و بد رفتاریهای زیادی میشود. از تولید کننده که جسد بی جان او را زیر کولر سر حال آورده و با منت فراوان با او برخورد کالایی کرده است شروع کنیم. بعد میرسیم به مصرف کننده که سرمای وجود چنین موجود نازنینی را به جای میخرد ولی تا وقتی آن کلوخهی یخ را در دست بگیرد و یا از پشت ویترین مرغ فروشی- چه اسم کریهی- به آن قد و بالای نازنین نگاه کند که زیر کارد شاگرد مغازه در حال کبابی شدن است، هیچ سرمایی هم نیست. بعد همان آقا یا خانم خانه را در نظر بیاورید که در یک سحر گاه، این سیمرغ به بند آمده را به شکل خاطرهای محو از توی ته ماندهی بشقاب جمع میکند تا این هویت از دست رفته را برای خیابان خوابها به تناسخ بگذارد. البته ماجرا به همین برگرداندن روح به جسم نیمه جان این موجود برای موشها و آدمها ختم نمیشود. به نظر سیاستمداران بسیاری از این افسانه یاری خواهند گرفت تا به راستی به این موجود حیات سیاسی دوبارهای اعطا نمایند و هنر دوستان از استادشان اجرای دوبارهای با نام و خاطره مرغ سحر درخواست نمایند. مرغ سحر اصولا اهل اداهای صبحگاهی است. یک روز با دوستانش قرار می گذارد و ورزش می کند چون وزارت بهداشت تاکید می کند مرغهای کم وزن باید خورده شوند و از مرغهای با وزن بالا باید پرهیز کرد. روزی هم هست که وزارت بازرگانی جمع وزنی صادرات مرغ را توی بوق و کرنا می کند. اینقدر از جمع وزنی مرغها می گوید که مرغ سحر و بقیه ی دوستانش به لمیدن و استراحت بیشتر صبحگاهی و خوردن جانک فود تمایل بیشتری نشان می دهند. مرغ سحر زن سالار کاملی است که دست بر قضا اهل هنر هم هست و گاهی با صدای زیر و دلفریبش سعی می کند عده ی بیشتری از هواخواهنش را سرگرم کند. مرغ سحر یک اشکال اساسی دارد. او و دوستدارانش به شدت اهل روزمرگی هستند. مرغ سحر زمانی کافه نشینی را تجربه کرده است اما دلش برای آن روزها تنگ نمی شود. مرغ سحر کارهایش را زور رسیده است. الان یک بچه دارد که تمام چیزش است. بقیه اش می ماند پس انداز کردن برای سفرهایی که قرار است توی تعطیلات برود کوش آداسی و آنتالیا و استانبول و هر جای دیگری که با همین چند میلیون تومان می تواند سیر کند. مرغ سحر ید بیضایی برای سفرهای آنچنانی یعنی چند ده میلیونی اروپایی ندارد برای همین توی سرمای روزهای عادی کار بال به زیر پر خود می زند و همیشه در حال حساب و کتاب لازم برای ذخیره ی پولی حسابی به جهت سفرهای چند روزه اش در تعطیلات است. مرغ سحر چون از موهبت مادری برخوردار است خودش را به صورت نسبی و معقولی خوش بخت به حساب می آورد. یک مادر نمونه که قرار و مدارش با خوش بختی آن چیزی است که در بال رسش قرار خواهد گرفت.
2-من اگر دختر بودم جسیتم رو عوض نمی کردم، عقلانیتم رو تغییر می دادم. نه اینکه بد می بود، با منطقهای این دنیا سازگار نبود. با کل دنیا که نمیشه جنگید.
3- روزنامه وزینی از سوی قاضی مرتضوی عزیز تر از جان تاسیس شده تا در سراشیبی پایان دولت کمک کار و غمکار دولت باشه. ایشان به علاوه توانسته اند با در اختیار گرفتن برج ساختمان سرمایه گذاری بورس تامین اجتماعی صاحبت یک روزنامه به اندازه کافی بزرگ با اتاقهای فراوان بشوند. طوری که روزنامه همشهری حتما به حسادت بیفتد. اصلا طوری پیش آمده است که حتی سردبیر آتشینی هم در اختیارشان هست که می تواند هر جنبنده ای را با همان مقاله ی پر از غلط و غلوط سردبیری روی آتشش کباب کوفته درست کند و بعد او را از همان بالا قل بدهد پایین تا تمام سرازیری میدان آرژانتین به پایین را بیاید پایین.
یک روزنامه ای که مجمع الیادداشت به صورت کپی از اینترنت و نوشته های بی نام هست. البته به زودی تلفنهای روزنامه محترم را وصل نموده و در جهت مصاحبه با دوستان فرهنگی ورزشی و خواننده های برج میلاد اقدام خواهند نمود. امیدوارم به همین سرعت بشود به تکنولوژی پرینتر دست یافت. چرا که این جانب در مراجعه به دفتر روزنامه وزینشان، وسط دعوای مدیر مالی با یکی از -بچه های روزنامه - درباره آفتابه ی دسته قرمز یا مشکی رسیدم و به سلامتی ایشان برای حتی صفحه بندی هم که شده از بنده خواستند تا به جای تحویل فایل، پرینت را برای لمس بهتر و کمتر مکروه دسته آفتابه، خدمتشان تقدیم نمایم. باشد که بقیه ی بخشها و مدیران از این مکتب درسهای 24 ساعته و 7 روز هفته ای بگیرند.
پزشکان گرامی انواع و اقسام برنامه های را برای تحریم محصولات دست ساز تلویزیونهای 24 ساعته و فارسی وان و جم کلاسیک و غیره راه انداخته اند که پوست و مو و دیگر اندامهای داخلی مردم شریف را از خطرات احتمالی و قیمتهای عجیب و غریب چنین داروهایی بر حذر دارند.
به نوعی همین کانال، طرف دیگر اعتماد پروری برای مشتری داخلی این پزشکان عزیز را تقویت می کند. که اصلا از قدیم هم زدن به نعل همسایه در کسب و کار فراوان توصیه شده است و امیدواریم کسی گوش شیطان کرد جای دیگری به همچین میخی نکوبد.
اما مشکل پزشکان - با گروه خونی و نژادی متفاوت بادیگر اقشار و لایه ها و رسوبات جامعه- تا اینجا به نوعی حل شده است. مثلا هر کسی می تواند با تلویزیون ایران کار کند ویا با کمی وطن فروشی بیشتر برود سراغ تلویزیونهای 24ساعته و با آن دکتر بداخلاقی که علاقه ی اصلی اش اصطبل داری و اینهاست، همکار بشود و توی قوطی های بدون برچسب و استاندارد شده در هواپیما، محصول بفرستد ایران.
ولی این سناریو برای فاطی قصه ی ما که سالهاست با ترزیق پیامهای بازرگانی به لایه های مختلف روح مردم بیچاره که دیده و ندیده، قبض مربوطه را هم پرداخت می کنند، تنبان خوبی نمی شود.
یعنی به نظر مدیر کل بازرگانی صدا و سیما که سالهاست دیگر -سیما چوب- ش نم کشیده و با این کرباس هیچ مرده ای را چال نمی کند، باید با خروج از روح و روان و اعصاب ملت شریف و قهرمان، یک joint venture اساسی بزند با این دکترهای ماهواره ای و همه با هم میهن خویش را آباد کنند. یعنی بروند سراغ محصولات نیرو بخش و توان افزای قابل عرضه از طریق تلویزیون، تا کسی به این قصد ماهواره نبیند، بازرگانی با دو دست - که صدا هم دارد- انجام شود- دست روشن داخلی و دست تاریک خارجی - محصولات میهنی بیشتری در این زمینه تولید شود، اشتغال زایی هم که قدیمی شده است، ولی هر چه باشد، خراشیدن و ..ییدن اعصاب مردم خیلی جانفزا تر از چند تا لک و پیس و جوش بر روی پوستی است که همین طوری دارد توسط ریز ذره ها و دیگر موارد معلق در هوا و فضای تهران، بر آدمی ایجاد می شود.
یکی از دلیلهای عمده برای اینکه مردم عزیز دنبال دلالی و در سر سلسه ی آن - مشاور املاک - هستند سیاستهای عدم ثبات مدیران است که به حمد الله به اتمیک ترین وجوهاتش یعنی دفتر رییس جمهور هم کشیده شده است. بعد داستان پر آب چشم تولید را به نظر همان کاوه آهنگر باید بیاید جلو ببرد.
آن هم با غلبه بر تفکر مدیران ارگاسمی که یک شبه می خواهند تمام منابعشان را مصرف کنند. جالب اینکه از وجوهات قانونی هم با این قضیه کنار آمده اند. قضیه ی مشاور املاک به گفته ی منابع معتبر اصلا وجاهت قانونی ندارد. شنوید حال دل شکایت کشان وز و شب را که البته صدا و سیمای گرامی همش دارد انعکاس می دهد. این را از رییس یکی از شعبات تجدید نظر استانی شنیده ام و از دیدن همین بخش بالایی کوه یخ چنین سیاستهایی در سطح جامعه که شبانه روز به گل آلود شدن آب کمک می کند، حیرت اساسی داشتم و البته دردی که دیگر از حیث زیادی، تمام اندامها را کرخت کرده است.
ای کاش بت پرست بودیم ولی حداقل بت پرست واقعی! اینطوری خاطرمان جمع بود که یک عده ی زیاد سر ریزه های سفره تکانی حضرات دعواشان نمی شود. این ریزه ها همه جا هستند. درست مثل همان فیلمهای هندی را که در کودکی بهش می خندیدیم، حالا روز و شب و برعکس دارد از تمام روزنه های ایجاد شده توسط مدیران درجه سه و فرصت طلب می بینیم. خوب این مدیران ثمرات دیگری هم دارند که کوچکترینشان همین - بی اعتمادی مطلق- است. وجوهاتش در کارگر و کارفرما، زن وشوهر ها، شاگرد و استاد، رییس و مرئوس، مفتی و مقلد و هر چیزی که فکر کنید، تکثیر شده است. حتی بی سواد پروری آموزش و پروش و آموزش عالی که با بلاهت پروری - صدا و سیما جفت و جور شده است، سناریو را تا قعر جهنم کنونی، تکمیل کرده است. یعنی یک دینامیکی از پدیده های متصل به هم که هر آدم خوبی را برای همیشه پشت و رو می کند و امید نجاتش را از شکستگی کف قایق نجاتش به آب تلخ و سیاه اقیانوس نفت، فرو می برد. البته ما خوبیم و ملالی نیست جز دوری همیشگی شما.
اینگونه است که بعضی فکر می کنند کاری به کاری هیچ کسی در کشتی نداشته باشند و تنهایی غرق شوند و عده ای خوش احوال تر همه ی این حرفها را سیاه نمایی می نامند.
نگارنده معتقد است هیچ حکومتی از مطلوبیت بیزار نیست و تمام گافهای این چنینی را به گردن بی اطلاعی مردم می اندازد که با مسایل قانونی خویش آشنا نیستند. اما این آگاهی به مسایل به یکباره و بر خلاف جو موجود که مسئولی به اس ام اس های مناسبتی بدون راهکار اجرایی می گوید اطلاع رسانی، ممکن نیست.
پ.ن :
طرح تعمیر و ارتقاء رایانه های مستعمل و دست دوم و اهداء آن به مدارس مناطق محروم
خودروی خوبان- کارت سوخت - بنزین
آنکه خاک سیهش بالین است منجی استر من، بنزین است
بازم آرد ز خرابات سوی دفتر کار بارهام خوب زمن در صدد تمکین است
Car ِ من نیک خصال است چنان سر و طاقش، کَمکی مشکین است
چون صف گاز نشستیم چنین طولانی اسبکم سقف دلش مشکی بور آگین است
دوستم صبر دل من ببرد بسکه او از نظرم خودرویی مهر آیین است
جان محبوب کمی لیزینگیست وین عجب بنزنما، نام خودش شیرین است
برسد هر گذری، دخترکم گریه کند نشتی اش از قِبل و هم گنه بنزین است
دل او، گفته ی مردم، که زسنگ است ولی دل این خودروی خوبان به یقین رویین است
گشتی ام نیست ون، از روی مرام گاهگاهی عقبش یک دو سه تا ژوبین است
فکر بد نوش نکن خوش سکنات شغل این بنده مسافربری آن پایین است