360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

باغهای شنی - حمید رضا نجفی- نشر نیلوفر

حمید رضا نجفی را با دو کتاب می شناسم. نویسنده ای که واقعا قصه پرداز و روان نویس است. کتاب باغهای شنی با حجم کمی که دارد نشان از توان بالای نویسنده در رساندن حظ وافر به مخاطب دارد. این کتاب را از دست ندهید. لحن قصه های باغهای شنی کاملا از فرهنگ عامه برخواسته است. این مجموعه با حمایت بنیاد گلشیری و به عنوان یکی از کتابهای مجموعه شهرزاد منتشر شده است. 

به نظر برای کسانی که علاقه دارند کمی با لحن های لمپنی و عامیانه بنویسند کلاس خوبی است. 

دو، دو سر : یکی از اصطلاحات قمار است که تمام مسیر قصه را نیز به درستی نشان می دهد بی آنکه چیزی از جذابیت روایی قمارباز به عنوان من راوی ماجرا کم و کسر گذاشته باشد. روایت روایت بی انصافی و تاوان دادن سر قمار است که این بار با قلم شیوای جناب حمید رضا نجفی در اولین داستان مجموعه داستان باغهای شنی از نشر نیلوفر می خوانیم...



پ.ن: همچنین ببینید اخبار جدیدتری از این نویسنده در - وبلاگ تادانه - یوسف علیخانی 


روایتهای شخصی و داستان نویس ها

انگار هر کسی خودش به تنهایی می‌تواند قصه‌ی خودش را حمل کند. این فرق نویسنده‌ها و آدمهای عادی روزگار است. نویسنده‌ها همیشه دارند تا آنجا که دستشان می‌رسد روایتهای آدمهای مختف دنیا را حمل می‌کنند. گاهی توی تشنگی عجیب روزگار از این بغلی همیشه تازه می‌نوشند و تازه می‌شوند. آدمهای عادی در مقابل این قصه‌های نفسشان همیشه نمی‌توانند درست و حسابی مقاومت کنند. کسی حرفشان را نمی‌شنود و نهایتا تصمیم می‌گیرند اینقدر روایت هفتاد سال پیش زندگیشان را دستکاری شده توی سینی تحویل مهمان بدهند که آدم شرمنده می‌شود به مهمانی روایتهایشان برود.  اینها را که گفتم برای آدمهای باهوش جامعه است که قدرت انطباق بالاتری نسبت به دیگران دارند و اینجا می‌شود گفت که هوش اجتماعی ترکیبش با نهاد پذیرش تغییرات اجتماعی ملقمه‌ای درست می‌کند اینطوری. به نظر این زخم از آنهایی است که واقعا در تنهایی می‌خورد و از بین می برد. امروزی بودن خودش اصل موضوعی برای سعادت بشری فرض می‌شود. مثل باد پاییزی که دست تطاولش به شکل پیش فرض برای هر کاری دراز است. اینطوری به طور قطع و یقین تا مثلا 50 سال آینده سعی می کنیم به جای احیاء تحلیل تاریخی پدیده های اجتماعی در قالب داستان، برویم سراغ رویا بازی و هوشبری هزار و یک شبی از نوع آمریکایی اش که به راستی از آب کره می گیرد و به صورت کتابهای یک دلاری تحویل قشر عظیم خواننده های عامه پسند می دهد. 

سیاسنبو- محمد رضا صفدری - نشر شیوا

محمد رضا صفدری نویسنده ی مهجور و معاصر ایرانی است. مهجور بودن و معاصر بودن واژه هایی همزادند. 

بخت گشا ترین فعالیت روزهای تعطیل نه - کافکا- بازی است نه آن نسخه های وطنی...

به نظر این روزها باید شب و روز کنار اقامتگاه بخاری خانه مقیم شویم. فقط دردسرش می شود شب ها که ممکن است فاصله بگیریم و بی افتیم توی دره. اینطوری هم می شود دلاوریهای مردم را به قلم محمد رضا صفدری خواند و لذت برد: سیاسنبو

 مجموعه داستان سیاسنبو- روان و عجیب قصه پردازانه است که سال 68 چاپ شده. قصه ی آدمهای جنوب در تقابل با خارجیها، سختیهای طبیعت و فقر... یک مدت طولانی بود این سبکی قصه نخونده بودم.


یادش بود که - انتو - تن ورزیده و سیاهش را تو خاک گرم ولو می کرد و - حسین حسین - می گفت. اوکه مانند گرگو زن و بچه نداشت که آنچان خودش را می زد. آن هم جلو زن و دخترها که از پس پرده های سیاه سرک می کشیدند و همدیگر را هل می دادند تا بهتر ببینند. دخترهایی که چادرشان می افتاد و صورتشان پیدا می شد. 

علو- سیاسنبو- محمد رضا صفدری - نشر شیوا

ادبیات داستانی - مشکل پلات گریزی

دگر دیسی به پروانه، برای کرم ابریشمی که از پشت پیله نور دور مدرنیته را می بیند سخت است. کرم محال اندیش لازم دارد. برگ تازه می خواهد و گلشنی با باغبانی خوش اخلاق

به نظرم اگر در خیلی از داستانهای این روزیها کمبود روایت هست به مشکل ابتر بودن نسل ما ربط داشته باشد. این به قصد توهین نیست.
 زمستون میشه. تابستون میشه. محرم میشه بعدش میشه نه کسی مسلمون میشه نه کسی کافر. هیچ اتفاقی درون آدمهای روشن فکر نمی افته. انگار محصولات گلخانه ای باشیم که توی دسته های مختلف چیده و آماده ی فروش هستیم. 
تجربه ی زیستی متفاوت چیزیه که کمیاب شده 
دقیقا مثل فرق خیار گلخونه ای بی طعم و مزه و رنگ با خیار جالیزیه.  هجو همه چیز. هجو داستانی که داره تمام معانی رو مثل آبرفت می بره به دریاهای آزاد بیرون این سرزمین.
آبی هم که از این سرزمین رفته طعم و بوی اینجا رو نداره

پیمان هوشمند زاده - خیار سالادی اعلا ببر بزن به خیارشور

پیمان هوشمند زاده عکاس و نویسنده ای است که سالهای آخر جوانی اش را می گذراند. جوانی آقای عکاس موضوعی سنی است و لاغیر. خاکی بودن و فضای خاص این نویسنده عکاس آدم را به غبطه می اندازد. دفترش جای پروژه های عکاسی ای است که کار کرده. خودش با کلمه ی پروژه، چیزی که از تازه عکاسهای عزیز می شنویم بیگانه است. هنوز که هنوز است چیزی از تصویرهای ذهنی ام درباره ی پیمان هوشمند زاده عوض نشده است. 

بعضی ها درباره این چکه نوشته هایی که داریم پی پرسند چرا ژانرش معلوم نیست. 
واقعا جایی که همه ی اتفاقها در هم است چه می توان گفت. شما قضاوت کنید این قصه طنز است؟ اصلا دچار چه ژانری هستید: 

از کنار گشت ارشاد رد می شوی. دختری لاغر اندام مثل نیم تنه ای نصب شده روی دو تاپایه نازک مداد شمعی دارد می رود توی ماشین ون گشت ارشاد. 
دوستانش هم به مامورها می گویند : ما روهم دستگیر کنید!

پ.ن: امروز در خدمت پیمان هوشمند زاده عزیز - عکاس و نویسنده ی دوست داشتنی بودم
واقعا گپ و گفت خوبی بود.  
ادامه مطلب ...

پسرم پایه‌ام باش!

باید کسی گفته باشد پاهای انسان خیلی خاصیت دارند و الا آدم مثل حشرات شش پا آفریده می‌شد و اصلا دست به هیچ کاری نمی‌زد. 


روی پاهای خودت بایست. میان پاهایت را هر جایی نگذار. پاهایت را در زمستان با جوراب کلفت و نشاط انگیز بپوشان. اگر پاهایت زیادی بلند است بدان که داری به زرافه‌ای مهربان تبدیل می‌شوی اشکال ندارد ولی مواظب باش برای دیگران برگ تازه نچینی. پاهایت را به اندازه شلوارت نگاه دار. مواظب باش وقتی فقط به پاهای آدمها نگاه می‌کنی، میلیتاری و ملیت گرایی با هم قاطی هستند. پاهای اسبها خیلی قشنگ است

 ولی حیف که فقط به درد فیلمها می‌خورد. اینجا باید دلیل واضحی بگویم. پای اسب نجیب حتی، در حالت عادی زیرش شلوغ است. مردن همیشه از پاها شروع می‌شود. پس همیشه مراقب باش این پاها آب گز نشوند یا همینطوری از نشستن زیاد به خواب نروند. پاهای غمگین فقط برای غذا بار گذاشتن توی محرم و عزا به درد می‌خورند. اگر تحملش را داری زیرت آتش حسابی روشن کنند اصلا مشکلی نیست. همه‌ی آتشها از سر نمی‌سوزانند. بعضیهاشان لازم است آدم را چیز کباب نگاه دارند. برای دفاع از خودت فقط یکی از پاها برای تخم دشمنت کافیست. قدر همین پا زدن روی دوچرخه و پیاده را بدان. اگر پا نداشته باشی مثل موشهای کم پایه و دون پایه باید همیشه را توی فاضلابها بگردی. هیچ وقت عکس پامنار را از روی طاقچه مادر جان برندار. پامنار برای تصفیه هوا، همان جا خوب است. راستی می‌دانستی پاهای عشایر این روزها کم جنبش‌تر از پاهای شهریهاست. به نظر این شهریها بیماری بی قراری پا دارند. هیچ وقت درب یخچال را مخصوصا خالی، با پا نبند. تا آنجایی که راحتی پا توی هر کفشی کردی بعدش، جوش شیرین را بزن. جوش شیرین بو زدای خوبی‌است پس بین حرفهایت حسابی بگو: جوش شیرین تا از پا به درخت آویزان نشوی. اشکالی ندارد آدم پای خودش را بمالد ولی برای مالیدن پای هیچ متفکری پانویسی نکن. خودشان بلدند پاپی‌ات بشوند. به هر صورت اینها مهندس ذهن هستند و اصلا خبر از آن پایین ندارند. هیچ گاه در حیرت کسی بهش نگو: عجب جونوریه! چون اصلا او آن پاها را که گفتم ندارد. راستی به نظر نباید راجع به شنا کردن در زندگی فکر کرد. پاها فقط به درد قدم زدن  و هضم کردن می‌خورند. یعنی پاها دست به دست شکم می‌دهند تا هر چیزی را هضم کنند. هیچگاه فکر نکن که فرهاد کوه کن نام کسی را می‌کند. او به محدودیت پاها پی برده بود برای همین داشت تونلی برای سینه خیز رفتن از اینجا حفر می‌کرد. حتی همین دانشجوهای پر کابرد هم این موضوع را می‌دانند. هروقت خواستی عمیق شوی با سر به جایی نرو. پاها این خاصیت را دارند که به هرعمقی بروی.اما تقدیر ما این بود که آبادان و حومه را با این پاها برویم و زندگی کنیم که کردیم. پسرم داستان پاها را گفتم شلوارت را خودت انتخاب کن. 


برف و سمفونی ابری - پیمان اسماعیلی

 برف و سمفونی ابری نشان می دهد پیمان اسماعیلی تسلط خاصی روی متن نزدیک به گزارش دارد. حاصل این تقلیل پیرنگ قوی و زیبایی است که کل داستانهای مجموعه را به هم پیوست داده است. البته این مجموعه داستان به هم پیوسته نیست و هر کدام از کارها حیات خودشان را به شکل مستقل نیز دارند. در داستان اول – میان حفره‌های خالی- به نظر تصویر بزرگی از فضای کتاب به دست می‌دهد تصویر برف و کوهستان و البته حفره‌هایی خالی در کوه که تا آخرین قصه به نوعی با ما همراه خواهند بود. در این کتاب با ژانر وحشت مواجه هستیم. در این قصه مردن بدون هیچ روایت مستقیمی با فضاسازی‌های خاص این کتاب روایت می‌شود. اگر به ژانر وحشت علاقه‌مند نیستید هم می‌توانید تا پایان داستان دوم یعنی مرض حیوان صبر کنید. شاید برای مخاطبی که این نوع از ادبیات را نمی‌خواند تا اینجای ماجرا به نظر خنده دار و غیر قابل باور برسد. این غیر قابل باور بودن برخواسته از متن و پردازش قوی در کتاب نیست. در داستان سوم مجموعه- لحظات یازده گانه سلیمان-  به احتمال قوی مقاومت شما در برابر چنین ژانری خواهد شکست. این داستان مجموعه چند گزارش است که سر جمع ماجرا را با معمای خوب خود به پیش می‌برد. گزارشات متنوع هستند و با ظرافت خاصی سعی شده خسته کننده و غیر داستانی نباشند. داستان سلیمانی که از قصه‌اول – از میان حفره‌های خالی پشت سرتان آمده است.

 اینجا جایی است که توالی به حق داستانها به افزایش باور پذیری قصه‌ها کمک زیادی کرده است. این قصه به نوعی قصه‌ی انتقام سلیمان نبی است. در داستان مردگان از مجموعه برف و سمفونی ابری دوباره مردن ناتمام یعنی مردن بین زمین و آسمان را شاهد هستیم. قصه‌ی یک هفته خواب کامل تنها مزیتی که دارد عو ض شدن به جای راوی در قصه است. به علاوه در این داستان نکته‌ی خوبی می‌توان دید: هیچ تضمینی وجود ندارد که بشود آن دنیا نیز باران را دید. یک تکه شازده در تاریکی به نظر در نیامده است. اما با امیدواری کامل در آخرین و فانتزی ترین داستان این مجموعه یعنی داستان پایانی تلخی ماجرای آدمهای سرگردان در سرنوشتی برفی و کوهستانی در حال رفتن از این سرزمین را مشاهده می‌کنیم که به نظر به نا کجا آباد ابدی ذهنی ساخته شده در طول مجموعه می‌روند. پایان داستان اشاره‌ای تلمیحی به تناسخ آدمهای قصه دارد که بسیار زیبا و تاثیر گذار است. 

درباره کتاب بودای رستوران گرد باد - حامد حبیبی

حامد حبیبی به نظر نویسنده خاصی است. نباید گفت صرفا فانتزی نویس. فانتزی نویس معمولا یک نوع تقلیل آدمها به چارچوب متنی و جهان بینی خاصی از سمت نویسنده است که بار سانتی مانتال آن بسیار بالاست. به نظر اینکه نویسنده‌ای این سبک و سیاق را برای نوشتن انتخاب کرده و در کتاب قبلی – آنجا که پنچر گیری‌ها تمام می شوند- و تک داستانهای منتشر شده در همشهری داستان و فصلنامه سینما و ادبیات از ایشان دیده‌ام، شاید یک دلیل دارد. نگاه مدرن به پدیده‌ی داستان و تحت تاثیر نبودن از آثار محدوده‌ی فارسی. داستانهای این مجموعه را به نسبت همه‌ی کارهای قبلی ایشان خیلی دوست داشتم. پختگی و فشردگی متنی که به راحتی از دام لفاظیها و شهوت کلام نویسنده‌های تازه کار بسیار رها شده است. داستان آشغال واقعا به نظر پیرنگش از هیچ خلق می‌شود که هنر داستان پردازی نویسنده را نشان می‌دهد. 

  همچنین داستان کافه لرد چنین رویه‌ای را پی گرفته است. داستان درگاه با اغلب کارهای این مجموعه تفاوت اساسی دارد. این داستان به نوعی توسری خوردگی و به قول دوستان ابتر بودن نسل حاضر را یکجا جمع کرده است که در لایه‌های زیرین این داستان کاملا مشهود است. داستان بودای رستوران گردباد با ساختار عجیب خودش راوی دانای کل را نیز بیرون کشیده و به نمایش گذاشته است. به نظر نویسنده‌ای در این سطح می‌شود دانای کل راوی خویشتن را به یکباره و تمامی از میان یک رمان بیرون بکشد. امیدوارم. 

حامد حبیبی زیاد وبلاگ نوشته است برای همین گاهی بهش چسبانده اند که داستانهایش وبلاگی است. این هم از آن فیس و افاده هایی است که ملت برای تفاوت اثر کاغذی حتی روزنامه ای و وبلاگی قایل هستند. 

قربون

قربون در تمام طول سال خسته از کارهای سخت روزانه است. هی می رود طول صف طولانی بانک تا شهریه ی آقازاده جناب سرهنگ را واریز کند یا باید خرده خریدهای خانم را تند و تند سر و سامان بدهد با این ترافیک بعدش فقط یک روز برایش جشن می گیرند که اصلا نه روز تولد است نه روز عقد و ازدواج اصلا برایش سوال است با کشتن و ریختن خون زبان بسته اینقدر خوش خوشانشان می شود که آن هم بهش مربوط نیست. فقط از این ماجرا همان که خیلی نمی تواند بخوابد و باید صبح زود برود کار قصابی و کبابی را با هم انجام دهد همیشه کلافه است....


ابو حیان توحیدی - انتشارات طرح نو علیرضا ذکاوتی قراگزلو

ابو حیان توحیدی فقیهی است خیلی کار درست و احوالات دار. یک بخشی از نوشته هایش طنز است. البته طنز به این معنی که امروزه با هجویات فروان قاطی شده است، در آن دوره به ایشان که فقیهی مطرود بودند نمی چسبید. 

بعضی از این لطیفه ها و حکایات را از کتاب ابوحیان توحیدی - کار علیرضا ذکاوتی قراگزلو - انتشارات طرح نو آورده ام. اغلب اینها از کتاب البصائر و الذخائر نقل شده است. 


حسن بصری گفته است: هر کس آشکارا خود را می نکوهد در نهان خود را می ستاید. 


زن را در جوانی با کامرانی و در میانسالی با تفریح و در آخر کار با پول نگه دار.  

 


به کسی گفتند از اسباب حج چه داری؟ گفت: لبیک 


یکی از پیشینیان گفته است: اگر تو را به دنبال پشگل آوردن فرستادند خرما میاور، که خرما می خورند و برنافرمانی نکوهشت می کنند. 


فلانی فلانی را دید گفت: مژده بده پرسید: برای چه؟  گفت: پدرم از سفر آمده! گفت: از ننه جانت بگیر! 


به کسی گفتند: دوست داری پدرت بمیرد؟ گفت: نه دوست دارم کشته شود تا خونبها هم بگیرم! 


نیمه طبیب آدم کش است، نیمه فقیه حلال را حرام می کند، نیمه نحوی غلط می خواند ... 


والی دستور داد کسی را تازیانه بزنند. او والی را به سر مادرش قسم داد و به گیسویش و به پستانش ... که آزادش کنند. والی گفت: ولش کنید که همین طور دارد پایین می آید. 

علت پاییزی

دلم لک زده است برای جوکهای بی مزه و خنده های بامزه رضا رشید پور. همینکه سر صبح بی هیچ  دلیلی بخندی همراه با اعتدال پاییزی نصف النهار کجا، همین که یادت باشد سالهای بدون هیچ دلیلی مدرسه می رفته ای

همینطوری یادت باشد که فصل دیگری از باران مخملی باید همین روزها راه بیفتد. فصلهایی که شورش کرده و حسابی از تقویم خارج شده اند. 

خروس خوان یونیورسیتی آو تکنولوجی

اینجا جوجه خروسی نشسته است. چند تا مرغ به شدت رنگی آن طرف‌تر دور یک لپ تاپ جمع شده‌اندو  دارند قد قد می‌کنند و می‌خندند. خروس جوجه نگاهش می‌افتد به پشت لپ تاپ و علامت یک تخم مرغ گاز زده را می‌بیند. جوجه خروس دیگری دارد شیش و هشت گوش می‌دهد: هوا کاملا آفتابی است. انتظار هیچ ابر و بادی تا غروب را هم نداری. یک مرغ هم تنها روی نیمکتی نشسته و سر پایین دارد با گوشی‌اش صحبت می‌کند. انگار کرچ شده است. جوجه خروس ایستاده هدفون Free to air دارد. طوری که صدا از بغل گوشهایش بیرون می‌زند: تازگیا کنج دلم دلبری لونه کرده... من و پسرای محله‌مون شدیم اسیرش... انگار آفتاب اذیتش کرده و زیر بغلش حسابی خیس شده باشد. بال بال می‌زند و قدم رو می‌کند. خروس مدیر جوجه خروس خسته را که به نرده‌ها تکیه زده و دارد مرغها را یکی یکی از سر می‌گذراند صدا می‌کند. انگار بخواهی یک بچه درس نخوان را توجیه کنی بالش را می‌گذارد روی دوش خروسک... خروسک عزیز ببین شما وجه‌‌ی خوبی توی این مرغدونی داری... سعی کن این قضیه رو حفظ کنی... – بله آقا . بالش را می‌کشد روی تاجش : چشم بیشتر دقت می‌کنیم.  

 

برا خاطر  خودت می‌گم: ببین بابات اسم و رسم داره... خروس شناسنامه داریه برای خودش. ببین باهات راحتم دارم این حرفها رو می‌زنم. بعضی‌ها به مرغشان کیش نمیشه گفت. تو از خودمونی ما با ابوی رفیقیم. اینطور میگیم پای خروستو ببند به مرغ همسایه هیز نگو... یعنی من شما رو دیدم با اخوی مقایسه کردم دیدم نمیشه بهش چیزی گفت. به هر حال دو خروس‌بچه از یک مرغ پیدا می‌شوند، یکی ترکی می‌خونه یکی فارسی.... می‌گوید و هیکل خپلش را  ور‌می‌چیند که برود. اما دوباره بر می‌گردد و با نوک تقریبا بسته‌اش، انگار سالهاست نخوانده باشد می‌گوید: راستی این پیرن زری همون مرغ محترمی که کمی اضافه وزن داره ... یعنی می‌دونی... چشمکی می‌زند که یعنی قدینا.... خروسک اول سر درنیاورده ولی پخی می‌زند زیر خنده و صاف می‌گوید آره قدینا ... مدیر خروس هم با خنده جواب می‌دهد: زکات تخم مرغ یه پنبه دونه است... دانشگاس دیگه نباس اینقدر هم سخت گرفت. 

خروس مدیر بر می‌گردد و شلنگ تخته می‌رود سمت دفترش توی راه دوباره خم می‌شود و به تاج یکی از خروسکها اشاره می‌کند و صدایش بالا رفته است: شغالی که مرغ میگیره بیخ گوشش زرده 


مادر بودن برای تمام فصول - رمز مادر بودن

امروز جایی فصلی از یک رمان خوانده شد و من گفتم : هالیوودی است و مرا نگرفته است و اینها... 

بعد دارم فکر می کنم برای یک آدم که تازه یا در همین حوالی تازگی مادر شده است خیلی باید زندگی هالیوودی به نظر برسد که برای تمام این مادر شدن اش قصه بسازد. شاید اگر ما هم می زاییدیم همینطوری می شد علاقه هایمان برای دیگران غیر خاص و دستمالی شده به نظر می رسید

چرا کتابهای بازاری روان شناسی خوب نیست؟

شاید خیلی از مصرف کننده های این نوع کتابها مثل انواع روان شناسی موفقیت و کلا کتابهایی از کارن هورنای با عمق بیشتر بگیر تا همین کتابهای آنتونی رابینز در یک مجموعه جا می شوند که به نظر برای یک ایرانی یا یک آدم شرقی با پیچیدگیهای اجتماعی فراوانی که فرد تا قبل از مواجهه با کتاب داشته باشد، نه تنها مفید نیست بلکه بسیار هم مضر خواهد بود. خیلی اهل شرقی - غربی کردن نیستم ولی به نظر این نوع آثار به جهت قابلیت تطبیق با روشهای آموزشی غربی که 1001 منطق زندگیشان ساده و عمل گراست، انگار می توانند به راحتی با دستکاری یکی دو تا سوییچ کار تصحیح های روانی را انجام دهند. ولی آدم شرقی در مواجه با اینها به نظر مدل بسیار ساده تری نسبت به واقعیت تجربه می کند. مدلی که شاید به مدل استوانه ای اسب نزدیک تر باشد که اصلا همه می دانیم با اسب چقدر فرق دارد و چقدر آدمها می توانند از این مدل بهره برداری کنند. لازم است یاد آور شوم این حرفها در ستایش پیچیدگی شرقیها نیست و فقط در این حوزه وضعیت موجود را خبر رسانی می کند...

شکایت مجاز

کاش می شد از مرده ها شکایت کرد. نه اینکه مجاز نباشد چون اصلا اینجا هر کار غیر فیزیکی دارد مجاز می شود. بماند. می رفتم از سهراب سپهری رسما شکایت می کردم. شکایت می کردم که باعث شده یک عده ای به هوای او همه که شده این هوا شیشه های نازک تنهایی داشته باشند. طوری هم پشت این شیشه های بایستند که حتی باد روزانه هم بهشان نرسد و از این سهمیه محروم باشند. اینطوری شده است که خیلی ها به هوای همان گذشته مانده اند 


هندسه ی تسلیمی

باید اتفاق افتاده باشد. باید یک روزی از تاریخ یک دانشمندی مثلا بعد از اقلیدس بیاید و این هندسه را به جمع قبلی ها اضافه کرده باشد. 

یعنی بر خلاف روزگار یونانیها که همیشه کمال گرا بودند و دایره و کره را خیلی دوست داشتند، یک کسی با توجه به شرایط بازار و نوسانات ارزش آدمها، بایستی هندسه ای درست کرده باشد با لبه های تیز، دایره هایی که به مثلثها تسلیم می شوند. مثلثهایی که دایره های توی تنگنای یک زاویه ی حاده گیر می اندازند و حتی شده با وعده ی یک عمود ناقابل از هر نقطه ای که شد، جلوی سیل خواسته های دایره های بیچاره را می گیرند. دایره هایی که دارند توی زاویه ی حاده پنچر می شوند. دایره هایی که با نبودن زاویه ی حاده هم خیلی حالشان خوب نمی شود و امید برگشت ندارند. 

هندسه را همه از کودکی و غریزی زیر سر خود دارند. وقتی ما همه خوابین روی یک هندسه ی خواب سر گذاشته ایم. یا یک متکا  و یا رسما تنی با هندسه ای خاص. هندسه ی منحنی این آدمها تاریخچه ی بزرگی دارد که ما بدون هیچ دغدغه ای همیشه می توانیم از آن هیجان زده شویم.

آقای نفت، خانم دولت

کسب و کار به سبک ایرانی اش واقعا دردناک است. بحث درآمد به کنار، مفید بودن کار کردن برای آدم کلی اما و اگر دارد. انگار عروس بزرگی به نام دولت بخواهد با یک بشکه نفت سیاه سوخته و خپل ازدواج کند. تمام نزدیکترهای آن و همچنین فامیلها هم هی در تدارک این عروسی باشند. از پله های مترو بالا و پایین کنند، توی ترافیک همت جلو و عقب کنند، زیر برد دانشگاه منتظر خرده فرمایشهای سر آشپز باشند، یک جوری این مراسم را مشغول باشند تا وقتی عاقد بیاید و عقدشان کند و بعد عروس و داماد کلیه ی مهمانها را برای صحنه آخر عروسی بیرون بیرون بریزد و بعدش باز هم روز از نو و روزی از نو باشد و این همه از عمر مهمانها یعنی ماهایی که توی کشورمان مهمانیم، رفته باشد فقط در زحمت صاحبخانه

راه پله های الکی - فرهیختگی

فرهیختگی به نظر هر چقدر آدمهایش کم شده باشند و زیر سوی پایین چراغ میدان را ترک کرده باشند، باز هم به اندازه کافی مثل امروز سرگرم کننده، جذاب، هورمون افزا، معطر کننده و اصلا وردنه ای برای صاف و صوف کردن چاله های زندگی به نظر می رسد. حالا معلوم نیست چقدر این بافته ها در واقعیت وجود داشته باشد. مثل همان میخ طویه ای که مرکز جهان ملانصیرالدین بود، قافیه ندارد، حقیقت هم ندارد ولی برای شادی ارواح زنده های آدم هم کافی است. انگار زندگی را بدون غلط جلو بروی. اصلا مثل کوهنوردی روی راه پله های دربند است. هر کسی طلبه اش نیست. بعضی ها به شدت تنها می روند. بعضی ها فقط دنبال نرم تنان و یا آهن صاحبان می گردند. بعضی ها هم به صراحت دنبال تفاوت در حد راه پله ای آن هستند. بعضی ها مثل گل گاوزبانی که هفته ای یکبار نوش می کنند، به نظر همین یک روز را با نکشیدن سیگار، انگار در وضعیتی که دوست دارند زندگی می کنند و جبران 6 روز وضعیت اجباری را می کنند و ... که این شاید همین فرهیختگی با همه ی افه و اداهای خواسته و ناخواسته ی همراهش باشد. 
به شهادت باباطاهر عریان که همیشه ی تاریخ عافیت طلبی و کنار ذغال گرم شدن بهتر از آتش هولناک معنی را نوشیدن است که صورت و سیرت را کباب خواهد نمود... 

حفره هایی برای تمام فصول

هادی چه تهرانی شده است 

صبح که نمی روی برای کار 

آدمهای زیادی را می بینی که به دنبال حفره ها روزشان را شروع می کنند

آدمهایی هم هستند که زیاد همه چیز را با همین حفره هایشان تامین می کنند 

آدمهایی که در قفس حقیرشان خوشبختند 

ادمهایی بی دردسر آدم بودن 

قابل هر چیزی که پیش آمد بعد از خوردن و نوشیدن و خفتن 

آدمهایی خفت بار هادی جان 

هادی جان تهران شهر هزار حفره است 

دریغ که این حفره ها نور هم ندارد و عده ی زیادی فقط آنرا می جویند 

شاید همین نکبت را بشود با تن دیگری قسمت کنند 

هادی جان نگو از بودن که ما نیستیم 

روزگار اسکرین سیور زیبایی است که آفتابش را صبح به صبح به حالت مسخره ای روی بامهای شهر پهن می کند 

هادی جان 

راهنمای کتاب شعر آسان

1- اگر شاعر هستید بلافاصله سراغ عنوان بروید. 
2- عنوان تا حد امکان ترکیبی از باد و یاد و اینها باشد
3- برای داشتن باد موافق در بازار همیشه در عصرهای شعر و ترانه دیده شوید 
4- هر از گاهی از دوستان خیلی عکاس -پرتره کار بانوان و غیره - بخواهید از شما عکس پرتره ی حسابی - رقصنده در باد- بگیرند 
5- برای دستیابی به روحیه ی تلخ و شاعرانه از دوز بالای تلخ نوش های کافه ای نوش جان فرمایید. 
6- روحیه همیشه چیزی است که باید آنرا فراموش کنید، برای همین همیشه و همه جا خسته و شوریده به چشم بیایید. 
7- در جلسات شعر بسیار بسیار خصوصی شرکت کنید تا رستگار شوید.