360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

سایت روزنامه خورشید و قند چهارپاره یادداشت سردبیر به شکل تندر

1- یکی از معقول ترین اتفاقهای روزانه برآمد آفتاب یا خورشید است. 

البته این دومی کمی هم به نظر ساده نمی رسد. مثلا روزنامه خورشید توانسته است با منابع مالی خوب و محکم از پشت کوه ها سر بر آورد و خواسته یا خدای نکرده ناخواسته به جمعیت روزنامه های عصبانی کشور اضافه شود. 

این اتفاق به گونه رعد آسا و با یادداشتهای سردبیری و بزن و بکوبهای تندر گونه ای اتفاق افتاده که به راحتی هر کسی تصور از آسمانی ابری و تیره دارد. آسمانی که اصلا به سختی بشود خورشید را در آن یافت. 


2- به جهت رفتار حرفه ای در برآوردن خورشید یا در آوردن روزنامه خورشید همینقدر کافی است که مطالب بخشهای مختلف اجتماعی، فرهنگی، ورزشی، ماه رمضانی این روزنامه هنوز بعد از این همه روز انتشار فاقد نویسنده ی یادداشت نویس و حتی میرزا بنویسی است. باشد که مرزهای روزنامه نگاری مدرن در اینجا هم به آن سوی کوه ها، جایی که خورشید بر می آید، تلالوی حتی پست مدرن و به قول برادر ژاک دریدا ساختار شکنانه یابد. 


روزنامه خورشید و حکایت 12 مرد عصبانی

1- یه زمانی به ریاضی دانها می گفتند که همش دارن نشون می دن چی با خودش مساویه 
شاعرهای سابق انگار فقط تناقضها رو تعقیب میکنند و قشنگ میبینند. 
تصور میکنم می خواستم لباس بپوشم با تفکرات شاعرانه. چه پر تناقض و با کنتراست بالا در میومد.

2-من اگر دختر بودم جسیتم رو عوض نمی کردم، عقلانیتم رو تغییر می دادم. نه اینکه بد می بود، با منطقهای این دنیا سازگار نبود. با کل دنیا که نمیشه جنگید.

3- روزنامه وزینی از سوی قاضی مرتضوی عزیز تر از جان تاسیس شده تا در سراشیبی پایان دولت کمک کار و غمکار دولت باشه. ایشان به علاوه توانسته اند با در اختیار گرفتن برج ساختمان سرمایه گذاری بورس تامین اجتماعی صاحبت یک روزنامه به اندازه کافی بزرگ با اتاقهای فراوان بشوند. طوری که روزنامه همشهری حتما به حسادت بیفتد. اصلا طوری پیش آمده است که حتی سردبیر آتشینی هم در اختیارشان هست که می تواند هر جنبنده ای را با همان مقاله ی پر از غلط و غلوط سردبیری روی آتشش کباب کوفته درست کند و بعد او را از همان بالا قل بدهد پایین تا تمام سرازیری میدان آرژانتین به پایین را بیاید پایین. 

یک روزنامه ای که مجمع الیادداشت به صورت کپی از اینترنت و نوشته های بی نام هست. البته به زودی تلفنهای روزنامه محترم را وصل نموده و در جهت مصاحبه با دوستان فرهنگی ورزشی و خواننده های برج میلاد اقدام خواهند نمود. امیدوارم به همین سرعت بشود به تکنولوژی پرینتر دست یافت. چرا که این جانب در مراجعه به دفتر روزنامه وزینشان، وسط دعوای مدیر مالی با یکی از -بچه های روزنامه - درباره آفتابه ی دسته قرمز یا مشکی رسیدم و به سلامتی ایشان برای حتی صفحه بندی هم که شده از بنده خواستند تا به جای تحویل فایل، پرینت را برای لمس بهتر و کمتر مکروه دسته آفتابه، خدمتشان تقدیم نمایم. باشد که بقیه ی بخشها و مدیران از این مکتب درسهای 24 ساعته و 7 روز هفته ای بگیرند. 

بازی اولین مواجهه با روز

تقریبا بعضی وقتها با حضور آفتاب بیدار می شوم. واقعا مثل ساکن اتاق زیر شیروانی دلم نمی کشد تصویری از اولین برخوردم با آسمان روز را جایی نداشته باشم. تقریبا خیلی از روزها این اتفاق افتاده است. مثلا این یکی به نظر مال چند روز پیش است. 

خیلی بلد نیستم بازی وبلاگی انجام دهم ولی از دوستانی که اینجا را می خوانند می خواهم در صورت تمایل  عکس اولین مواجه با روز را بگذارند و ما را هم خبر کنند. 


پ.ن: 

دوست عزیز ما زاغچه بزرگواری فرموده و عکس اولین مواجه با صبح را در بلاگ محترمشان گذاشته اند. ممنونم. 



خانم فلاح هم لطف نمودند و در بازی ماشرکت کردند



این هم خانه ما : 


فیلم چند متر مکعب عشق برادران داردن

1- فیلم چند متر مکعب عشق ساخته ی برادران  محمودی اخیرا روی پرده‌ی سینماهای کشور رفته و بالتبع عده ای از بزرگان توصیه نویسان شروع کرده‌اند به توصیه‌ی این فیلم در شبکه های اجتماعی. یکی از ایشان همان آزاده نامداری معروف است که لابد سلیقه‌اش را به سمتهای جدید کج کرده و دارد در این مسیر حرکت می‌کند. سینما از زمانی که آه و ناله‌ی ناصرالدین شاه را به دست دو برادر لومیر یا همان اخوان لومیر در آورد ترکیب بندی برادران فیلمساز را خوب تاب آورده است. برادران داردن، برادران کوئن و دیگران برادرانی که به صورت مشترک فیلم ساخته‌اند. خداوند پشت و پناه این دسته باشد. 

2- کاش کوره ی آدم پروری روز هنوز خوب نپخته و هیچ چیز نشده خاموش نمی شد و آدمها درست تر می دانستند که با یک روز و تنها یک روز زیر آفتاب بودن هیچ گِلی به هیچ سان پخته نخواهد شد. 

 


3- جلیقه مظفر الدین شاه از نان شب هم واجب تر بود. به هر صورت اندک بودجه ای تا پایان سال میلادی 2014 مانده است که باید در راستای  اهداف فرهنگی، صرف ابتیاع سفارش شاه مرحوم دوره ی قاجار، حضرت سلطان مظفر الدین شاه می شد. برای همین دوستان فرهنگ و هنر و غیره پولش را دادند و از درزی فرنگی تحویلش خواهند گرفت. به سلامتی و خلعت مبارکی شاه قجری.

به هر حال صلاح کار را مجلسیان عزیز شورای اسلامی می دانند و الا هر کسی می رفت مجلس و لحاف پاره ی عموی پدر بزرگش را عودت می داد به دامان ملت تا شب یلدایشان را سرما زده دور هم نباشند.

این هم عکس اولین داف افغانی که بنده از راه همین رسانه ی خبری زیارت کردم. 

 

به علاوه همین روزها توی شیراز با 100 میلیون تومان حدود 80 تن آش مخصوص رحلت پیامبر ساخته و کدبانوگری می شود که بزرگترین آش دنیاست. خدا قوت که ما رکورد این یکی را هم زدیم. 

سیاستهای معکوس در تبلیغات تجاری صدا وسیما- پتینه کاری روحی

پزشکان گرامی انواع و اقسام برنامه های را برای تحریم محصولات دست ساز تلویزیونهای 24 ساعته  و فارسی وان و جم کلاسیک و غیره راه انداخته اند که پوست و مو و دیگر اندامهای داخلی مردم شریف را از خطرات احتمالی و قیمتهای عجیب و غریب چنین داروهایی بر حذر دارند. 


به نوعی همین کانال، طرف دیگر اعتماد پروری برای مشتری داخلی این پزشکان عزیز را تقویت می کند. که اصلا از قدیم هم زدن به نعل همسایه در کسب و کار فراوان توصیه شده است و امیدواریم کسی گوش شیطان کرد جای دیگری به همچین میخی نکوبد. 

اما مشکل پزشکان - با گروه خونی و نژادی متفاوت بادیگر اقشار و لایه ها و رسوبات جامعه- تا اینجا به نوعی حل شده است. مثلا هر کسی می تواند با تلویزیون ایران کار کند ویا با کمی وطن فروشی بیشتر برود سراغ تلویزیونهای 24ساعته و با آن دکتر بداخلاقی که علاقه ی اصلی اش اصطبل داری و اینهاست، همکار بشود و توی قوطی های بدون برچسب و استاندارد شده در هواپیما، محصول بفرستد ایران. 

ولی این سناریو برای فاطی قصه ی ما که سالهاست با ترزیق پیامهای بازرگانی به لایه های مختلف روح مردم بیچاره که دیده و ندیده، قبض مربوطه را هم پرداخت می کنند، تنبان خوبی نمی شود. 

یعنی به نظر مدیر کل بازرگانی صدا و سیما که سالهاست دیگر -سیما چوب- ش نم کشیده و با این کرباس هیچ مرده ای را چال نمی کند، باید با خروج از روح و روان و اعصاب ملت شریف و قهرمان، یک joint venture اساسی بزند با این دکترهای ماهواره ای و همه با هم میهن خویش را آباد کنند. یعنی بروند سراغ محصولات نیرو بخش و توان افزای قابل عرضه از طریق تلویزیون، تا کسی به این قصد ماهواره  نبیند، بازرگانی با دو دست - که صدا هم دارد- انجام شود- دست روشن داخلی و دست تاریک خارجی - محصولات میهنی بیشتری در این زمینه تولید شود، اشتغال زایی هم که قدیمی شده است، ولی هر چه باشد، خراشیدن و ..ییدن اعصاب مردم خیلی جانفزا تر از چند تا لک و پیس و جوش بر روی پوستی است که همین طوری دارد توسط ریز ذره ها و دیگر موارد معلق در هوا و فضای تهران، بر آدمی ایجاد می شود. 

خبرجدید لازم نیست، مشاور املاک، مشارکت در ساخت


یکی از دلیلهای عمده برای اینکه مردم عزیز دنبال دلالی و در سر سلسه ی آن - مشاور املاک - هستند سیاستهای عدم ثبات مدیران است که به حمد الله به اتمیک ترین وجوهاتش یعنی دفتر رییس جمهور هم کشیده شده است. بعد داستان پر آب چشم تولید را به نظر همان کاوه آهنگر باید بیاید جلو ببرد.

 آن هم با غلبه بر تفکر مدیران ارگاسمی که یک شبه می خواهند تمام منابعشان را مصرف کنند.  جالب اینکه از وجوهات قانونی هم با این قضیه کنار آمده اند. قضیه ی مشاور املاک به گفته ی منابع معتبر اصلا وجاهت قانونی ندارد. شنوید حال دل شکایت کشان وز و شب را که البته صدا و سیمای گرامی همش دارد انعکاس می دهد. این را از رییس یکی از شعبات تجدید نظر استانی شنیده ام و از دیدن همین بخش بالایی کوه یخ چنین سیاستهایی در سطح جامعه که شبانه روز به گل آلود شدن آب کمک می کند، حیرت  اساسی داشتم و البته دردی که دیگر از حیث زیادی، تمام اندامها را کرخت کرده است. 

ای کاش بت پرست بودیم ولی حداقل بت پرست واقعی! اینطوری خاطرمان جمع بود که یک عده ی زیاد سر ریزه های سفره تکانی حضرات دعواشان نمی شود. این ریزه ها همه جا هستند. درست مثل همان فیلمهای هندی را که در کودکی بهش می خندیدیم، حالا روز و شب و برعکس دارد از تمام روزنه های ایجاد شده توسط مدیران درجه سه و فرصت طلب می بینیم. خوب این مدیران ثمرات دیگری هم دارند که کوچکترینشان همین - بی  اعتمادی مطلق- است. وجوهاتش در کارگر و کارفرما، زن وشوهر ها، شاگرد و استاد، رییس و مرئوس، مفتی و مقلد و هر چیزی که فکر کنید، تکثیر شده است. حتی بی سواد پروری آموزش و پروش و آموزش عالی که با بلاهت پروری - صدا و سیما جفت و جور شده است، سناریو را تا قعر جهنم کنونی، تکمیل کرده است. یعنی یک  دینامیکی از پدیده های متصل به هم که هر آدم خوبی را برای همیشه پشت و رو می کند و امید نجاتش را از شکستگی کف قایق نجاتش     به آب تلخ و سیاه اقیانوس نفت، فرو می برد. البته ما خوبیم و ملالی نیست جز دوری همیشگی شما. 

اینگونه است که بعضی فکر می کنند کاری به کاری هیچ کسی در کشتی نداشته باشند و تنهایی غرق شوند و عده ای خوش احوال تر همه ی این حرفها را سیاه نمایی می نامند. 

نگارنده معتقد است هیچ حکومتی از مطلوبیت بیزار نیست و تمام گافهای این چنینی را به گردن بی اطلاعی مردم می اندازد که با مسایل قانونی خویش آشنا  نیستند. اما این آگاهی به مسایل به یکباره و بر خلاف جو موجود که مسئولی به اس ام اس های مناسبتی بدون راهکار اجرایی می گوید اطلاع رسانی، ممکن نیست.


پ.ن : 

http://mehrgiti.com/ 

طرح تعمیر و ارتقاء رایانه های مستعمل و دست دوم و اهداء آن به مدارس مناطق محروم 

حکایت آن مرد که از سر شوخی داد می زد آی دزد و دزد را باور کرد.

1- در حکایتها هست که مردی از سر شوخی شروع کرد که بگیرید آی دزد و بعد از اندکی که عده ای جمع شدند خودش نیز باورش شده بود که ازاول دزدی در میان بوده است. این دقیقا حرفها و حدیثهایی است که درباره فلان آدم معروف در جریان است که طرف روابط غیر افلاطونی زیادی با این و آن دارد و اصلا خیلی دور و برش شلوغ است که حتی نمی تواند به همسرش برسد و آی دریابید دوست وآدم هنرمندتان را که چنین است و چنان. واقعا خیلی از اوقات باور کردن اینها مثل باور کردن قصه های همان پیر زنی است که نیمه شب از روی تنهایی می بافد و به طاقچه ی خانه می آویزد. 

2- اما حیرت اینکه راسته ی روشنفکری و هنر راسته ی خالی بندان و پشت هم اندازان و نام آوران و هل من مزیدهای بیهوده نیز هست. اینها همه جا و در همه وقت از تاریخ بوده است و فقط به درد روشن کردن موتور زندگی فکری آدمها می خورد. آن کسی که همیشه این جور موارد انحرافی را می زند توی پیشانی خودش، احتمالا احساس عقب ماندگی آن خروسی را دارد که مرغهای همسایه جلویش رژه می روند. 

3- همیشه چهره ی آرزوهای بشر اینقدر توی گنجه ی ذهنش مانده که زرد شده و رنگ عوض کرده و نزار و بی مصرف به همین تصرف قلوب به این اشکال راضی است. به همین دلیل هم خوش بختی درونی خودش  را انداخته و تور هزار سوراخ دنیای شهرت و هنر را هی می اندازد جایی از دریا که کاملا دچار آلودگی نفتی شده است و یا ماهی هایش مرده اند یا درشت ها را برده اند و یک سری از بچه هنرورهایی که واقعا مثل بچه گربه های خراباتی زندگی می کنند و به ظرف شیری از این بحر طویل نگاه های عمیق می کنند، که برای هر رهگذری خنده دار است. دوستان جدی باشید. هنر و فرهنگ یگانه جایی است که سقفش اینقدر پایین نیست و انگار اصلا سقف ندارد. لطفا ازتان می خواهم این از این گالری به آن نمایش، از این کافه به آن یکی رفتن اصلا به درد روز اول، یعنی روز روشن کردن چنین دستگاهی می خورد. باور کنید نسل  های گذشته تجربه های بسیار عمیق تری از خود به جا گذاشته اند که هدف عبور از اینهاست نه تکرار مکرر و دست چندم اینها. نوشتن شعر و پرداختن به هنرهای تجسمی در حد بچه آخوندکی که فکر می کند چنگالش یکی از تیزترین چنگالهاست، همان قدر معتبر است که از درخت سر کوچه تان بالا رفته باشید و به خاطرتان بلند ترین جای شهر به رصد نشسته اید. 

خودروی خوبان- کارت سوخت - بنزین

خودروی خوبان- کارت سوخت - بنزین 


آنکه خاک سیهش بالین است                                     منجی استر من، بنزین است

بازم آرد ز خرابات سوی دفتر کار                            باره‌ام خوب زمن در صدد تمکین است

Car ِ من نیک خصال است چنان                              سر و طاقش، کَمکی مشکین است

چون صف گاز نشستیم چنین طولانی            اسبکم سقف دلش مشکی بور آگین است 

دوستم صبر دل من ببرد                      بسکه او از نظرم خودرویی مهر آیین است

جان محبوب کمی لیزینگیست                       وین عجب بنزنما، نام خودش شیرین است 

برسد هر گذری، دخترکم  گریه کند                    نشتی اش از قِبل و هم گنه بنزین است 

دل او، گفته ی مردم، که زسنگ است ولی      دل این خودروی خوبان به یقین رویین است  

گشتی ام نیست ون، از روی مرام                گاهگاهی عقبش یک دو سه تا ژوبین است 

فکر بد نوش نکن خوش سکنات                        شغل این بنده مسافربری آن پایین است 

در تب و تاب کنکور - اضطراب- فرافکنی- نخ نمایی مدل زندگی

از اخلاقیات ما ایرانیها همان پوشاندن خوشحالی‌ها، تواناییها و کلا روبراه بودن‌هاست. از همان روزهای مدرسه  کسانی را تجربه کرده‌اید که بر خلاف آنچه واقعا بودند، خیلی راحت دروغ می‌گفتند که ما اصلا درس نخواندیم. اصلا تا دیر وقت مهمانی بودیم یا داشتیم فوتبال می‌دیدیم. اصلا یکی از همین‌ها توی دبیرستان ما بود که همیشه توی حیاط در حال فوتبال بود تا ثابت کند من اصلا درس نمی‌خوانم. این بود که من اصلا آن سال آخری، یک ماهی را از مدرسه پیچاندم. دوست نداشتم هیچ کدام از این دری وری‌های کودکانه را به پای من هم بنویسند. یا همش مثل دختربچه‌ها (آن روزها همش این جنس را ضعیف می‌دانستم. شاید دلیلش داشتن یک خاله هم سن و سال بود که سال آخر یعنی روزهای نزدیک به کنکور خانه‌ی ما بود و از تمام ابرهای استراتوس و کمولوس و غیره لوس‌ترین و تیره و پرباران‌ترین‌هایش را همیشه همراه داشت) از هیچی نشدن و نخواندم نخواندم و صورتهای بادکرده‌شان وقتی می‌آمدندمدرسه چیزی ببینم. قشنگ برای خودم توریست بودم. حتی یک امتحان میان ترم را ندادم. یا مثلا با وساطت کسی شیمی‌ ترم دومم پاس شد. یا مثلا معلم ادبیاتمان ما را خیلی محترمانه از کلاس عذر خواهی نمود و ما هم در جهت انکار هر چی ادبیات تعلیمی است خوش و خندان راهی یک ورزشگاهی شدیم که کنار مدرسه بود و همیشه یک عده چیز خل‌تر از هر چی دبیرستانی است، تویش داشتند بسکتبال و دیگر چیزها بازی می‌کردند. به هر صورت سعی می‌کردیم در آن روزها این طوری اضطراب کنکور را دفن کنیم. اینها را گفتم چون اصلا سالیانیست که مدل عالم و اضطرابهایش عوض شده. مثلا طفلکی توی کتابخانه آمده بود و کاملا کنکوری که سلام و احوال پرسی کرد و گفت برایم دعا کنید.  

سالی تاک دستت انداختیم؟ شبکه فقط من و تو

دوستی داشت به ما یاد آوری میکرد برنامه ی به سرپرستی ضعیفه ای به نام عزیز سالی تاک یا به قول نو آموزهای انگلیسی که زمان ما دبیرستانیها نو آموز بودند و الان به پیش دبستانی رسیده اند، سالی تالک از اخوان استکباری شبکه من و تو خیلی شبیه وبلاگ 360 درجه است. اما سالی تاک حتما یک پیام اساسی برای بینندگان من و تو دارد. راحت ترین راه استفاده پیدا کردن برای تکنولوژی های مربوط به رسانه است. رسانه موضوعی که با اکراه و وسواس و سنگینی دریافت و درک شده است و هنوز تا هنوز راه دارد تا استفاده های روشن و درستش را به ملت نشان بدهد. سالی تاک اما توانسته است آدمها و به همین نسبت برخی مسئولین شهری را درباره ی خرابی های مختصری که قرار است درست کنند، به قول من و تو یی ها پوش کند و جماعت زیادی از بیننده های هپی را به آسان بودن و ارتباط پذیر بودن با رسانه حتی از نوع غربی اش بیاندازد. 

یعنی همانطوری سطحی و درباره همه چیز و بیشتر تصویری و سرگرم کننده است. اما بد بختانه کسی ما را دوست نداشته و یا دو دستی محکم دوست داشته است و هیچ حالت بینابینی وجود نداشته است تا مثل آن خانم محترم برایمان بنویسند سالی تاک دوست داریم و با بچه ها سر غار گل زرد باشند یا از توی دل نهنگ اقیانوس پیما یا خیلی ساده تر از کوچه پشتی مدرسه شان پیام صلح و دوستی به آن شکل دسته جمعی ارسال کنند. البته ما همیشه اعلام نموده ایم که اینجا همه چیز در همه و کسی هم نتوانسته ایم برای  تعمیرات اساسی پیدا کنیم.  

اما  ما همیشه دوستان را و دوستانِ دوستان را دوست داریم و دوست داریم که با دوستانشان...

همینکه که کلا ما را انکار نمی کنید بسیار متشکریم. سالی 


پ.ن: تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی 

تئاتر اپرت - یعنی کمدی موزیکال در تئاتر شهر به نام سمفونی واژه ها در جریان است. برادر سیاوش صفری نژاد و بقیه دوستان در حال اجرا هستند و تاریخش را هم کل خرداد فرموده اند که احتمالا همین یک روز هم جزو آن است. این از مزایای میز شلوغ و به نشانه ی همان ذهن شلوغ است که در بالا گفتیم. 

تریپ آرت لزوما متفاوت نیست!


تریپ آرت  چیست؟تریپ آرت  آیا مجموعه ای شامل مانتوهای  سارافونی، یا پیراهن و مانتوهایی به خط شکسته نستعلیق و غیره که روی تن آدم بیشتر معلق می زند؟ یا کلی خنزر پنزر دست آویز یا دقیق تر مچ آویز؟ شلوارهای رنگی که مثلا یکی پر رنگش را بپوشد و مخاطب خاص برود کم رنگترش را استفاده کند؟ یا مثلا تیپهایی با عینکهای گل و گشاد و موهای فرفری و گاهی اسید سوخته؟ یا از همین فرهای ساده تر که اشتباهی با ریختن ماء شعیر روی موها به وجود آمده است؟ کیف های برزنتی و بافنتنی کج و کوله با انواع پیکسلهایی که گاهی به جای بدنه کیف و پیراهن و مانتو، روی کفشها هم دیده می شود؟ به هر صورت تیپ هنری بخشی به این شکل است که شامل هنر ورزان محترم می شود. البته تمام بازیهای فوق الذکر با مو و دیگر بخشها شرایط سنی خودش را دارد. مثلا خیلی کم میبینید که آقایی 42 ساله با پیراهن و کفش صورتی و خیلی شاد و زیبا بتوانددر فضای خاص هنری رفت و آمد نماید بدون آنکه کسی در احوالات ایشان مداقه ننماید. به هر حال این مساله ی داشتن ظاهر هنری باید از یک جایی گوشه اش به پرس و جوی زیر ربط داشته باشد: 

در یکی از روزهای ولرم خرداد کمی در این ور و آن ور گشت زدم و نظر کلی آدم را درباره تریپ هنری جویا شدم. بعضی از این عزیزان خودشان مانند ماهی های دریا دچار آبی بی کران تریپ هنری بودند. و برخی ها هم مثل فروشگاه های لوازم التحریر و کتابفروشی ها و کافه ها مشتری های این تیپی داشتند. به هر حال مجموعه زیر بخشی حقیقی و بخشی توسط کلاغ خبر چین به دست مان رسیده است.

نظر ات هنری دوستان هنرمند  را در این باب جویا شدیم: چرا تریپ آرت یا هنری دارید؟ 

ادامه مطلب ...

سفر نامه تهران

سفر نامه تهران یک سفرنامه ی درون شهری است و برخلاف توصیه های ترافیکی صورت می گیرد. سفر نامه تهران آسان ترین راه برای فراموش کردن این نیست که تهران شهری است که نیاز به تغییرات دارد. سفر نامه تهران عملا مصیبتی است که هر روز شاید شاهدش باشید ولی از یک نگاه و روایت دیگر. سفر نامه تهران برای علاقه مندان هیچ توصیه ای ندارد. سفر نامه تهران فقط و فقط یک ضد سفرنامه است. سفر نامه تهران قرار نیست از یک نقطه به نقطه ای دیگر برود. سفر نامه تهران یک سفرنامه ی مردمی اجتماعی بوم شناسی و یا هیچ چیزی از این دست  نیست. سفر نامه تهران اهل نوستالژی نیست. سفر نامه تهران به نظر روایت شخصی و در عین حال جمعی ما درباره ی بودن در تهران است.   ادامه مطلب ...

ساختمان پلاسکو سفر نامه تهران

ساختمان پلاسکو

دوستی را دیدم که مدتها در یکی از فروشگاه‌های این ساختمان که نزدیک بازار واقع شده کار می‌کرد. از تن فروشیهای به خاطر یک تی شرت در حدود 10-15 سال قبل بگیر تا بعضی خاطرات مثل همین یکی که تعریف کرد:

کلاه شاپوی خیلی نفیسی روی سر یکی  از مانکنها داشتیم. سر ظهر درمغازه را قفل می‌کردیم و به  بهانه ناهار آهنگی شیش و هشتی هم چاشنی می‌کردیم و با چند تا پسر فروشنده حسابی دور بر می داشتیم و مجلس گرمی می‌کردیم. ظرفهای غذای فلزی که زیاد گرم شده بود این فرصت را می‌داد که کمی دست دست کنیم تا غذا قابل خوردن شود. روزی هم در حال رقص شاطری خودمان بودیم که دو تا دختر تراشیده آمدند و اصرار کردند که می‌خواهند خرید کنند. به هر صورت شرط کردیم که خریدار این وقت باید به میدان بیاید. اما موضوع با خنده تمام شد و کلاه را برای پدرعزیزشان به قیمت گزافی بهشان انداختیم.

ساختمان پلاسکو یکی از مراکزی بوده که از قدیم با قیمت مناسب و تنوع اجناس مورد نظر همه شمال و جنوب نشینان شهر بوده است. با این حال الان هنوز خیلی معلوم نیست  اینگونه باشد. این ساختمان مثل خیلی دیگر از بخشهای بازار در زمان پهلوی اول بنا شده است. شهرت این جور جاها توی تهران طوری است که خیلی از شهرستانیها توسط همشهریای نیمه وارد خودشان آدرس چنین جاهایی را دارند. البته برای پوشاک در تهران جاهای دیگری هم به فرخور نوع و سطح خرید افراد وجود دارد مثل راسته منوچهری برای کیف و کفش، باغ سپهسالار برای کیف و کفش، راسته مولوی برای بیشتر کیف، بهارستان هم کمی کیف و کفش، راسته خیابان رودکی برای پوشاک، چهارراه ولی عصر تا تقاطع جمهوری برای پوشاک مراکز قدیمی تر در این حوزه هستند. البته مراکز خرید جدید و تک فروشگاه‌ها نیز با انواع برندهای مهم دنیا نیز در این محدوده جای دارند که بیشتر مارک بازهای یعنی جوانهایی که تمام لباسها و حتی لباسهای زیر خود را بر اساس معروفیت مارکهای خارجی خرید می کنند از تنوع بیشتر این قضیه آگاهی کاملتری دارند. این روزها خیلی از فروشنده های کیف و کفش و همچنین پوشاک با ارائه محصول در قالب مارک اصلی و با قیمتهای بالا و صد البته ادعای اصل بودن توسط وارد کردن کد پیگیری کالا در سایت جنس مورد نظر، سعی در جذب مشتری به سمت کالای مرغوب دارند. خیلی از این فروشنده‌های آدمهای به نسبت زبان دار تر هستند که با گفته هایی مثل : یک ضرب المثل انگلیسی: من این قدر پول دار نیستم که جنس ارزان بخرم، می‌توانند ایده‌های لایف استایلی خود را به مشتری قالب نمایند.

ژانر شناسی آدمها

دخترای نوجوونی که فقط فیلمای آنجلینا جولی میبینن ولی مامانه میفرسته کلاس حافظ خوانی
استادایی که هی میخوان ردیف جلوی کلاس رو به اسم کوچیک صدا کنن و هرجمله که میگن مطمئن بشن طرف فهمیده
اینایی که میخوان یه تیکه ی بامزه درگوشت بگن هی سبیلشون میره تو گوشت
دخترایی که هر عصر میرن میوه فروشی و سوپر مارکت این قدر توی نایلون شفاف خرید میکنن تا بفهمی طرف مجرده
پسرایی که احساس فنی بودن میکنن و بانک پروژه هاشون رو تق تق آخر ترم لطف میکنن به دخترای هم کلاسیشون
دخترایی که هنوز استخوناشون نرمه و یه گیتار گنده روی دوششونه
کارمندهای جزئی که توی سفربا نامزدشون به مغازه داره میگن ما اینا رو تولید میکنیم خیلی ارزون تر از این حرفا در میاد
اینایی که روی لپ تاپشون اینترنت موضعی دارن و همینطور هم بهت میرسن شخم میزنن ببینن باز چیز باحال چی داری؟
اینایی که احوال لپ تاپت رومیپرسن
دکترایی که  از پزشکی فقط یه روپوش دارن
دخترایی که کلکسیونهای پسرونه دارن مثل فندک

راننده هایی که روی دوتاپا نمی تونن راه برن ولی پشت فرمون اصل فرمول یک هستند

ژانر شناسی آدمها 

اینایی که برای هر عکس فتوشاپی خلاقانه ای از دوچرخه سواری میمونها تا تبدیل شدن هنداونه های جالیز به قلب هم که شده شعر میگن و زیرش هم اسم خودشون رو میزنن.

اینایی که شعر میگن و بدون تصویرسازیهای مکانیکی مزه اش شبیه فرنی با آبه

این خانومایی که انواع پروفایلهای مختلف رو دارن و دوستای جون جونیشون رو حداقل توی 3 یا 4 تاش اد کردن  و اسامی هلو و زازالک و زیتون و بادبزن و فنر و اینا دارن

اینایی که فلان و فلان II رو دارند ولی توی هر کدوم 100 تا دوست دارن

اینایی که میگن آذری نیستیم ولی توچال رو یه جوری - چ شون میزنه - تلفظ میکنن

پسرهای عشق پیرهن صورتی که سگ سرمای سیاه زمستون زیر بافتنیشون یقه های پیرهن صورتیشون معلومه با کفش نوک تیز

اینایی که برای توصیف هر چیزی میگن خیلی خوب بود. دوستش داشتم

دخترایی که شوهر گیر نمی آرن و هی برای هر دوست پسری که دیدن شال گردن به نشانه ی نهایت توانایی بافندگی می بافن

دخترایی که شوهر گیر نمی ارن و تند و تند میرن کلاس یوگا

اینایی که گرسنشونه فقط چیپس و کرانچی میخورن سیر میشن

پسرایی که برای آشنایی به دختره میگن چقدر چشماتون گیراست

اینایی که فید گودر یکی رو سوراخ میکنن تا تعطیلات تموم بشه دق میکنن تا بیاد بگودره

اینایی که توی هر شبکه ی اجتماعی هم که شده سگ میفروشن

پسرایی که به هیچ کسی جز ناتالی پورتمن فکر نمیکنن ولی شبا بد می خوابن

اینایی که تا دستمال کاغذی میخوای دست دومش رو در میارن و خیلی با نمک میگن یه بار مصرف کردیم خشک خشکه

اینایی که تا آخرین روز قبل مکه رفتن دارن زید بازی متفرقه میکنن، زن هم دارن

اینایی که تا کت شلوار و کراوات میزنن دیگه با موتور نمیرن

اینایی که از بچگی فکر میکردن عروس شدن یه شغله

اینایی که پایان نامه ی فوق لیسانسشون رو کتاب میکنن و چاپ میکنن و توی عید به یک یک دوستاشون میدن

اینایی که تا چند تا کتاب نوشتن در هر سفری که کجا آباد سفلی یا علیا دارن به هر کی یکی یه دونه هدیه میدن

اینایی که کامپیوتر با 8  گیگ رم میخرن و فقط با ورد کار دارن

اینایی که بعد از تعطیلات عید باید مارک مشروبی روکه زدن هم بزنن توی زیر نویس عکساشون

اینایی که توی خیابون و تاکسی و غیره بد عنقن ولی به اولین جمعی میرسن فکر میکنن با همه دختر خاله شدن

اینایی که تا یه شریفی می بینن میگن ما سال اول همش برای شریف درس میخوندیم ولی علمی کاربردی مدرک گرفتن

نیشگون- حریف شبهای بعد

1- خانم دکتر این بازوی ما خیلی کبود شده
اصلا کبودیش داره همینطوری مثل یه لکه ی نفتی منتشر میشه. کم کم سختم میشه برم بیرون چون از زیر گردنم اومده بیرون و میترسم به زودی هر کی که با آدم احوال پرسی میکنه اونقدر دلش بسوزه یا کنجکاو بشه و یا اصلا برای اینکه حرف بهتری از آلودگی هوا داشته بشه. ازم بپرسه این از کجا ایجاد شده. به هر صورت احساس میکنم خیلی کم زنده میمونم. حالا این جای داستان مهم نیست. این مهمه که دوست ندارم این لکه که داره به همه جای تنم سرایت میکنه رو کسی ببینه. یعنی به زودی ممکنه به خودم بگم برای آخرین بار از خونه خارج شو و برای همیشه خدا حافظی کن. چون قراره از این به بعد با این لکه تنها باشی. خیلیها ممکنه بگن چرا باید با یه لکه ی سیاه و بی مزه و مزاحم که آدم رو توی خونه پابند میکنه دل بستگی پیدا کرد. ولی من مطمئنم گاهی آدم لازم داره پوست بندازه و برای مبارزه با آفتاب سوختگی تمام قوای پوستش رو جمع کنه تا از نفوذ بیش از اندازه ی  آفتاب جلوگیری کنه. 

 

2- بیا امشب هم بیا همان جایی که همیشه کام میدادی. چراغ هم نیاور. هیچ انسانی قرار نیست بیاید. بیا با همان دست همیشگی. چند شب دیگر دوهزار وپانصد و سی پنج باری را که قرار گذاشتی با خودت که اگر شش در شدی نیایی به پایان میرسد. با همه توانت بازی کن بلکه این اتفاق دیرتر شود. برای همین روزهایت دارم فکری میکنم. از جنس اینکه بازی گوشیهایت برای بودن زیر یک سقف نبوده متاسفم. برای اینکه فکر میکردی،‌ ته حرفهایت دید میزدی در آینده که دردت گرفت کسی سر زاییدنت نباشد. چه فکر کودکانه‌ای. جدی نرخ روزانه انباشتن دوستی‌ها را هم درنظر بگیری این قدر کم است ؟